🔴در مقابل امام ساکت باش!
✍در میان یکی از کاخهای مشبک و نورگیر متوکل، پرندگان رنگارنگ و متنوعش آنقدر میخواندند و جنب و جوش داشتند که سر و صدایشان نمیگذاشت صدای حاضران به گوش هم برسد. کبکهای متوکل در میان کاخ آزاد بودند و مدام با هم کلنجار میرفتند و متوکل با دیدن آنها غرق شادیهای مستانهاش میشد.
متوکل آنروز امام را به قصر دعوت کرده بود و مثل همیشه تصمیم داشت حرمت حضرت را بشکند. با خودش میگفت: «علیبنمحمد را مجبور میکنم سخن بگوید و این سر و صدا باعث میشود کسی صدای او را نشنود.» آن وقت او شادمان میشد از بیتوجهی حاضران به امام!
پردهی در ورودی کنار رفت. امام پا به درون سرای پرندگان نهادند. همه به احترام امام بیاختیار برخاستند. کبکها که گرم کشتی گرفتن با هم بودند، به گوشهای رفتند و سر در لاک خود کردند و بیحرکت ماندند؛ انگار مریض شده باشند یا اصلاً مرده باشند!
🕊آن همه پرندهی زیبا و آوازخوان منقار بستند سکوت همهجا را گرفت. حالا دیگر صدای نفسهای خشمگین متوکل هم شنیده میشد.
ساعتی در محضر امام گذشت. نگاه متوکل، با اضطراب و خشم، قفسهای بزرگ پرندگان را می پایید و گاه کبکهایش را.
وقتی امام از کار خارج شدن دوباره سر و صدا از قفس ها بلند شد و کبک ها بازی شان را از سر گرفتند.... .
🕊پرنده های متوکل بر خلاف صاحب ابلیس صفت شان به مقام اهل بیت علیه السلام بی اعتقاد نبودند یعنی می دانستند در برابر معصوم نباید عرض اندام کرد و نظر داد آنها حتی بهتر از ما معتقدان درک میکردند که در برابر امام چون و چرا معنا ندارد و بدون اذن نباید حرف زد.
📙منبع: کتاب هادی الامم سیری در سیره و کلام امام علی النقی علیه السلام
✾📚 @Dastan 📚✾
💫فضل گويد از امام جعفر صادق (عليه السلام) شنيدم که مى فرمايد:
🍃✨روزى خداوند به ابراهيم (عليه السلام) وحى کرد که به زودى صاحب فرزندى خواهى شد. ابراهيم (عليه السلام) بسيار خوشحال شد به سرعت به نزد ساره، همسر خود، شتافت تا اين مژده مسرّت بخش را به او برساند.
وقتى ساره از بشارت الهى مطلع شد، به ابراهيم (عليه السلام) گفت: چه مى گويى؟ من پير شده ام. چه طور ممکن است که صاحب فرزندى شوم.
ابراهيم (عليه السلام) سخت به فکر فرو رفت.
حق تعالى دوباره به او وحى کرد وفرمود: ى ابراهيم! همسرت به زودى فرزندى به دنيا خواهد آورد که اولاد او به خاطر اين که مادرشان وعده مرا انکار کرد، چهارصد سال گرفتار عذاب خواهند شد!
(فرزندان ساره يعنى) بنى اسراييل، سال ها (به همين جهت) گرفتار عذاب (وستم فرعونيان) بودند. تا اين که روزى از طولانى شدن مدّت عذاب به تنگ آمده وچهل شبانه روز تمام به درگاه الهى گريه وزارى نمودند.
در اين هنگام، خداوند متعال موسى وهارون (عليهما السلام) را مبعوث نمود تا آن ها را از دست فرعونيان نجات دهند، وصد وهفتاد سال زودتر از موعد مقرر گرفتارى آنها را بردارند.
آنگاه امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمود: شما نيز اگر برى تعجيل در فرج قائم ما (عليه السلام) گريه وزارى کنيد، خداوند فرج ما را نزديک خواهد نمود. والاّ بايد تا آخرين روز موعد ظهور او در انتظار به سر بريد!
📚تفسير عياشى، ج 2، ص 163، در تفسير سوره هود، بحار الانوار، ج 52، ص 131 و132.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆موعظه خام !
🍃روزى امام سجاد عليه السلام در منى به حسن بصرى برخورد كه مردم را موعظه مى كرد امام عليه السلام فرمود:
- اى حسن ! ساكت باش تا من سؤ الى از تو بكنم !
🍃آيا در سرانجام كار از اين حال كه بين خود و خدا دارى راضى خواهى بود؟
پاسخ داد:
🍃- خير! راضى نخواهم بود.
- آيا در فكر تغيير اين وضع خود هستى تا به وضع و حال شايسته اى كه مورد رضايت تو باشد؟
حسن بصرى مدتى سر به زير انداخت ، سپس گفت :
🍃- هر بار با خود عهد مى كنم كه اين حال را تغيير دهم ولى متاءسفانه چنين نمى شود و فقط در حد حرف باقى مى ماند.
حضرت فرمود:
🍃- آيا اميدوارى بعد از محمد صلى الله عليه وآله پيغمبرى بيايد كه با تو سابقه آشنايى داشته باشد؟
- خير!
- آيا اميدوارى غير از اين ، جهان ديگرى باشد كه در آن كارهاى نيك انجام دهى ؟
- خير!
🍃- آيا اگر كسى مختصر عقلى داشته باشد، به همين اندازه كه تو راضى هستى ، از خود راضى بود، تويى كه به طور جدى سعى در تغيير حال خود نمى كنى - و اميد هم ندارى پيامبر ديگرى بيايد و دنياى ديگرى باشد كه در آنجا به اعمال شايسته مشغول شوى ! - حال ، مردم را نيز موعظه مى كنى ؟
🍃همين كه امام عليه السلام رد شد، حسن بصرى پرسيد:
- اين شخص كه بود؟
گفتند:
- على بن حسين عليه السلام
گفت :
🍃- اينان (اهل بيت ) منبع علم و دانش اند.
از آن پس ديگر كسى نديد حسن بصرى موعظه اى بكند.
بحار، ج 46، ص 116
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆هیچوخت زود قضاوت نکن
🌟ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.
🌟ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
🌟ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
🌟ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
🌟ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خواب عجیب استاد شجاعی از قیامت!
🔹 بسیار تاثیر گذار...
🎙#استاد_شجاعی
✾📚 @Dastan 📚✾
✍سردار #شهید_خوش_سیرت
🔴هیچ وقت زندگی بدون قرآن را قبول مکن...
برادرم چون وظیفه یک #دوست آن است که از هر جهت مواظب دوستش باشد لذا من هم با همه بی لیاقتی خود چند نکته را متذکر می گردم و آن اینکه برادر ، ماه #رمضان ، ماه #قرآن است و شادابی دلهای بیدار با طراوت قرآن ، بلکه مهمتر از آن ، حیات ما قرآن است و با او بودن و پس هیچ وقت زندگی بدون قرآن را قبول مکن و در پناه قرآن #زشتی ها را از خودمان دور کنیم و با توسل و تمسک به قرآن خوبی ها را در خود پرورش دهیم و بارور کنیم.
برادرم ؛ خیلی از برادران در موقعیت سنی شما ارتباط خوبی با قرآن و کتابهای خودسازی داشته اند و خوب از خودشان مواظبت می کردند اما همین که چند صباحی از عمرشان گذشت بی حال شدند و حال عبادت و مناجات و مطالعه کتب اسلامی را از دست دادند.
لذا مواظبت کن از حالات خودت تا دچار این کسالت روحی نشوی ، که ان شاءالله هیچ وقت نخواهد شد و این تذکرات به خودت قسم ، به خودم هست نه به تو. به هر حال از شما خیلی التماس دعا دارم."
📚این نامه در تاریخ 66/2/21 نوشته شده در حالی که سردار خوش سیرت، کمتر از دو ماه دیگر به شهادت رسید.
(تاریخ شهادت 66/4/6)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 نقش ما، در دین گریزی دیگران
نقل شده است که شیخ محمد بافقی یزدی، مدتی بسیار می گریست.
شاگردانش پرسیدند:استاد مدتی است زیاد متأثر و گریانید، چرا؟
گفت:گریه ام برای دین است که این همه در دنیا غیرمسلمان و بی دین درست کرده ایم؟!
پرسیدند:چه ربطی دارد؟ شما چه نقشی در بی دینی دیگران داشته اید؟
گفت:عملکرد ناشایست و رفتار ناصحیح و گفتار نامطلوب ما باعث شده این همه غیر مسلمان به اسلام روی نیاورده و در راه نادرست خود گام بردارند،
اگر ما شیعیان حضرت علی علیه السلام به راستی به آموزه های دینی خود عمل می کردیم؛ یک غیرمسلمان در دنیا باقی نمی ماند.
همه مسلمان می شدند. چرا که انسان ها بر اساس فطرت خود، عشق، محبت، صحبت، عدالت، ظلم ستیزی، صداقت و معنویت که در اسلام وجود دارد را می ستایند.
اگر ما به اسلام عمل می کردیم همه مسلمان می شدند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مراسم خواستگارى حضرت فاطمه عليهاالسلام
على عليه السلام مى فرمايد:
برخى از صحابه نزد من آمدند و گفتند:
🌳- چه مى شود محضر رسول الله صلى الله عليه و آله برسى و درباره ازدواج فاطمه عليه السلام با ايشان سخن بگويى !
من خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيدم ، هنگامى كه مرا ديدند، خنده اى بر لبانشان ظاهر شد و سپس فرمودند:
🌳- يا اباالحسن ! براى چه آمدى ؟ چه مى خواهى ؟
من از خويشاوندى و پيش قدمى خود در اسلام و جهاد خويش در ركاب آن حضرت سخن گفتم .
🌳رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
- يا على ! راست گفتى و حتى بهتر از آنى كه گفتى .
🌳عرض كردم :
- يا رسول الله ! من براى خواستگارى آمده ام ، آيا فاطمه را به همسرى من قبول مى كنيد؟
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
🌳- على ! پيش از تو هم بعضى براى خواستگارى فاطمه آمده اند و چون موضوع را با فاطمه در ميان مى گذاشتم ، معمولا آثار نارضايتى در سيماى وى نمايان مى گشت ، اما اكنون تو چند لحظه صبر كن ! تا من برگردم .
🌳رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد فاطمه رفت آن بانو از جا برخاست به استقبال حضرت شتافت و عباى پيغمبر را از دوش گرفت ، كفش از پاى حضرت بيرون آورد و آب آماده كرد و با دست خويش پاى حضرت را شست و سپس در جاى خود نشست .
آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود:
🌳فاطمه جان ! على بن ابى طالب كسى است كه تو از خويشاوندى و فضيلت و اسلام او به خوبى باخبرى و من نيز از خداوند خواسته بودم كه تو را به همسرى بهترين و محبوبترين فرد نزد خدا در آورد. حال ، او از تو خواستگارى كرده است . تو چه صلاح مى دانى ؟
🌳فاطمه ساكت ماند و چهره شان را از پيامبر برگرداند! رسول خدا رضايت را از سيماى زهرا عليه السلام دريافت .
آن گاه از جا برخاست و فرمود:
الله اكبر! سكوت زهرا نشان از رضايت اوست .
جبرئيل عليه السلام به نزد حضرت آمد و گفت :
🌳اى محمد! فاطمه را به ازدواج على در آور! خداوند فاطمه را براى على پسنديده و على را براى فاطمه .
با اين كيفيت ، پيغمبر فاطمه عليه السلام را به ازدواج من در آورد.
🌳پس از آن ، رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد من آمده ، دستم را گرفتند و فرمودند:
برخيز به نام خدا و بگو: ((على بركة الله ، و ماشاء الله ، لا حول الا بالله توكلت على الله ))
آن گاه مرا آوردند در كنار فاطمه عليه السلام نشاندند و فرمودند:
🌳- خدايا! اين دو، محبوبترين خلق تو در نزد منند، آنان را دوست بدار و خير و بركت بر فرزندانشان عطا فرما و از جانب خود نگهبانى بر آنان بگمار و من هر دوى آنان و فرزندانشان را از شر شيطان ، به تو مى سپارم .
بحار، ج 43، ص 93.
✾📚 @Dastan 📚✾
⚜ خداوند بنده توبه کار را دوست دارد!
🤲 شماببینید وقتی فرزندتان یک خطایی می کند، بعد می گویید: «غلط کردم!» چقدر خوشحال می شوید. او را بغل می کنید و می بوسید.
🤲 شما که بنده خدا هستید این قدر از پشیمانی فرزندتان خوشحال می شوید، آن وقت خدا که معلوم است چه قدر از توبه بندگانش خوشحال می شود.
🤲 فقط یک کلمه به خدا بگو:
«خدایا غلط کردم نفهمیدم! عمرم را به بیهودگی و بطالت گذراندم.»
🤲 گاه شیطان به سراغ بعضی افراد می آید و به آنها می گوید: «بی خودی توبه نکن! تو خیلی بدی کردی و محال است که خدا تورا بیامرزد!» این سخن، سخن شیطان است.
📚 در محضر مجتهدی، ج۲، ص۲۸
#نکته_اخلاقی
"اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"
✾📚 @Dastan 📚✾
حکایت آن درخت
🌱در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
🌱عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:
🌱«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
🌱بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند.
🌱 ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
🌱ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تفسیر قرآن کریم با داستان📖
✳️ ویژگیهای مؤمنان
🍃وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَىٰ رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ🍃(مؤمنون: ۶۰)
🍂و آنها که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج میدهند و با این حال، دلهایشان هراسناک است از اینکه سرانجام بسوی پروردگارشان بازمیگردند🍂
✅ نهایت کوشش در بندگی
✍ حجت الاسلام و المسلمین سقای بیریا؛ من دوستی در آمریکا داشتم که اسمش علی بود و 💥با خواندن یک خطبه نهجالبلاغه مسلمان شده بود💥. از او درباره لحظه مسلمان شدن او پرسیدم که میگفت: من کتابهای زیادی در مورد اسلام خوانده بودم تا وقتی که نهجالبلاغه دستم رسید و شروع به مطالعه این کتاب کردم تا رسیدم به این خطبه که حضرت امیر(علیه السلام) میفرمایند: ✨«به خدا قسم اگر مرا در شب دست بسته روی خارها بکشند، محبوبتر است از اینکه نزد خداوند بیایم در حالی که ظلمی به کسی کرده باشم و اگر آسمانها و افلاک هفتگانه و تمام ثروتهای که در این افلاک است به من بدهند و در عوض از من بخواهند که به مورچهای ظلم بکنم و پوست جویی را از دهان او بگیرم، بخدا قسم قبول نخواهم کرد.»✨ دوست آمریکایی من میگفت به اینجا که رسیدم گریهام گرفت و منقلب شدم و همه چیز برایم حل شد و همان لحظه تصمیم گرفتم مسلمان شوم. هنوز هم هرگاه این خطبه را میخوانم همان حال به من دست میدهد.
📚 سایت رهیافته
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆جوان قانون شكن
🍃روزى عليه السلام در شدت گرما بيرون از منزل بود سعد پسر قيس حضرت را ديد و پرسيد:
- يا اميرالمؤ منين ! در اين گرماى شديد چرا از خانه بيرون آمديد؟ فرمود:
🍃- براى اينكه ستمديده اى را يارى كنم ، يا سوخته دلى را پناه دهم . در اين ميان زنى در حالت ترس و اضطراب آمد مقابل امام عليه السلام ايستاد و گفت :
🍃- يا اميرالمؤ منين شوهرم به من ستم مى كند و قسم ياد كرده است مرا بزند. حضرت با شنيدن اين سخن سر فرو افكند و لحظه اى فكر كرد سپس سر برداشت و فرمود:
نه به خدا قسم ! بدون تاءخير بايد حق مظلوم گرفته شود!
🍃اين سخن را گفت و پرسيد:
- منزلت كجاست ؟
زن منزلش را نشان داد.
حضرت همراه زن حركت كرد تا در خانه او رسيد.
🍃على عليه السلام در جلوى درب خانه ايستاد و با صداى بلند سلام كرد. جوانى با پيراهن رنگين از خانه بيرون آمد حضرت به وى فرمود:
از خدا بترس ! تو همسرت را ترسانيده اى و او را از منزلت بيرون كرده اى .
🍃جوان در كمال خشم و بى ادبانه گفت :
كار همسر من به شما چه ارتباطى دارد. ((والله لاحرقنها بالنار لكلامك .)) بخدا سوگند بخاطر
🍃اين سخن شما او را آتش خواهم زد!
على عليه السلام از حرف هاى جوان بى ادب و قانون شكن سخت بر آشفت ! شمشير از غلاف كشيد و فرمود:
🍃من تو را امر بمعروف و نهى از منكر مى كنم ، فرمان الهى را ابلاغ مى كنم ، حال تو بمن تمرد كرده از فرمان الهى سر پيچى مى كنى ؟ توبه كن والا تو را مى كشم .
🍃در اين فاصله كه بين حضرت و آن جوان سخن رد و بدل مى شد، افرادى كه از آنجا عبور مى كردند محضر امام (ع ) رسيدند و به عنوان اميرالمؤ منين سلام مى كردند و از ايشان خواستار عفو جوان بودند.
🍃جوان كه حضرت را تا آن لحظه نشناخته بود از احترام مردم متوجه شد در مقابل رهبر مسلمانان خودسرى مى كند، به خود آمد و با كمال شرمندگى سر را به طرف دست على (ع ) فرود آورد و گفت :
🍃يا اميرالمؤ منين از خطاى من درگذر، از فرمانت اطاعت مى كنم و حداكثر تواضع را درباره همسرم رعايت خواهم نمود. حضرت شمشير را در نيام فرو برد و از تقصيرات جوان گذشت و امر كرد داخل منزل خود شود و به زن نيز توصيه كرد كه با همسرت طورى رفتار كن كه چنين رفتار خشن پيش نيايد.
📚بحار، ج 40، ص 113.
✾📚 @Dastan 📚✾
📋 #حکمت_پروردگار
امام باقر علیه السلام فرمود:
یکی از پیامبران بنی اسرائیل عبور می کرد، دید مرد مؤمنی در حال جان دادن است، ولی نصف بدنش در زیر دیواری قرار گرفته، و نیمی در بیرون دیوار است، و پرندگان و سگها بدن او را متلاشی کرده اند و می درند
از آنجا گذشت، در مسیر راه خود دید یکی از امیران ستمکار آن شهر مرده است، جنازه او را بر روی تخت نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن نموده اند، و در اطراف تخت، منقل هائی نهاده اند که بوی خوش عودهای خوشبو از آنها برخاسته است.
📌 آن پیامبر به خدا متوجه شد و عرض کرد: خدایا من گواهی می دهم که تو حاکم و عادل هستی و به کسی ظلم نمی کنی، این مرد 'مرد اولی' بنده تو است و به اندازه یک چشم به هم زدن، برای تو شریک نگرفته، مرگ او را آن گونه 'با آن وضع رقبت بار' قرار دادی و این 'امیر' نیز یکی از بنده های تو است که به اندازه یک چشم به هم زدن به تو ایمان نیاورده است؟
'آن چیست و این چیست؟' خداوند به او وحی کرد:
ای بنده من! همان گونه که گفتی حاکم و عادل هستم و به کسی ظلم نمی کنم. آن 'مرد اولی' بنده من، نزد من گناهی داشت، مرگ او را با آن موضوع قرار دادم تا مجازات گناه او این گونه انجام گیرد، و وقتی که مرد، هیچ گونه گناهی در او بجای نماند
ولی این بنده من 'امیر' که کار نیکی در نزد من داشت، مرگ او را با چنین وضعی قرار دارم، تا پاداش کار نیک او را داده باشم و هنگام مرگ نزد من هیچگونه نیکی و طلب نداشته باشد.
📙 اصول کافی، جلد ۲ ، ص۴۴۶ ، باب عقوبه الذنب ، حدیث ۱۱
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆 در وادى يابس چه گذشت ؟
🌼ابوبصير مى گويد:
از امام صادق (ع ) در مورد سوره والعاديات پرسيدم ، امام (ع ) فرمود: اين سوره در ماجراى وادى يابس (بيابان خشك ) نازل شده است . پرسيدم : قضيه وادى يابس از چه قرار بود.
🌼امام صادق عليه السلام فرمود:
- در بيابان يابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند، با هم عهد و پيمان محكم بستند كه تا آخرين لحظه ، دست به دست هم دهند و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را بكشند.
🌼جبرئيل جريان را به رسول خدا صلى الله عليه و آله اطلاع داد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله نخست ابوبكر و سپس عمر را با سپاهى چهار هزار نفرى به سوى ايشان فرستاد كه البته بى نتيجه بازگشتند.
🌼پيامبر صلى الله عليه و آله در مرحله آخر على عليه السلام را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوى وادى يابس رهسپار نمود. حضرت على عليه السلام با سپاه خود به طرف بيابان خشك حركت كردند.
🌼به دشمن خبر رسيد كه سپاه اسلام به فرماندهى على عليه السلام روانه ميدان شده اند. دويست نفر از مردان مسلح دشمن به ميدان آمدند. على عليه السلام با جمعى از اصحاب به سوى آنان رفتند. هنگامى كه در مقابل ايشان قرار گرفتند. از سپاه اسلام پرسيده شد كه شما كيستيد و از كجا آمده ايد و چه تصميمى داريد؟ على عليه السلام در پاسخ فرمود:
🌼- من على بن ابى طالب پسر عموى رسول خدا، برادر او و فرستاده او هستم ، شما را به شهادت يكتايى خدا و بندگى و رسالت محمد صلى الله عليه و آله دعوت مى كنم . اگر ايمان بياوريد، در نفع و ضرر شريك مسلمانان هستيد.
ايشان گفتند:
🌼- سخن تو را شنيديم ، آماده جنگ باش و بدان كه ما، تو و اصحاب تو را خواهيم كشت ! وعده ما صبح فردا.
على عليه السلام فرمود:
🌼- واى بر شما! مرا به بسيارى جمعيت خود تهديد مى كنيد؟ بدانيد كه ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما كمك مى جوييم : ((ولا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ))
🌼دشمن به پايگاههاى خود بازگشت و سنگر گرفت . على عليه السلام نيز همراه اصحاب به پايگاه خود رفته و آماده نبرد شدند. شب هنگام ، على عليه السلام فرمان داد مسلمانان مركب هاى خود را آماده كنند و افسار و زين و جهاز شتران را مهيا نمايند و در حال آماده باش كامل براى حمله صبحگاهى باشند.
🌼وقتى كه سپيده سحر نمايان گشت ، على عليه السلام با اصحاب نماز خواندند و به سوى دشمن حمله بردند. دشمن آن چنان غافلگير شد كه تا هنگام درگيرى نمى فهميد مسلمين از كجا بر آنان هجوم آورده اند. حمله چنان تند و سريع بود، قبل از رسيدن باقى سپاه اسلام ، اغلب آنان به هلاكت رسيدند. در نتيجه ، زنان و كودكانشان اسير شدند و اموالشان به دست مسلمين افتاد.
🌼جبرئيل امين ، پيروزى على عليه السلام و سپاه اسلام را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر دادند. آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثناى الهى ، مسلمانان را از فتح مسلمين باخبر نموده و فرمودند كه تنها دو نفر از مسلمين به شهادت رسيده اند!
🌼پيامبر صلى الله عليه و آله و همه مسلمين از مدينه بيرون آمده و به استقبال على عليه السلام شتافتند و در يك فرسخى مدينه ، سپاه على عليه السلام را خوش آمد گفتند. حضرت على عليه السلام هنگامى كه پيامبر را ديدند از مركب پياده شده ، پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از مركب پياده شدند و ميان دو چشم (پيشانى ) على عليه السلام را بوسيدند. مسلمانان نيز مانند پيامبر صلى الله عليه و آله ، از على عليه السلام قدردانى مى كردند و كثرت غنايم جنگى و اسيران و اموال دشمن كه به دست مسلمين افتاده بود را از نظر مى گذراندند.
🌼در اين حال ، جبرئيل امين نازل شد و به ميمنت اين پيروزى سوره ((عاديات )) به رسول اكرم صلى الله عليه و آله وحى شد:
🌼والعاديات ضبحا، فالموريات قدحا، فالمغيرات صحبا، فاءثرن نفعا فوسطن به جمعا...
اشك شوق از چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله سرازير گشت ، و در اينجا بود كه آن سخن معروف را به على عليه السلام فرمود:
🌼اگر نمى ترسيدم كه گروهى از امتم ، مطلبى را كه مسيحيان درباره حضرت مسيح عليه السلام گفته اند، درباره تو بگويند، در حق تو سخنى مى گفتم كه از هر كجا عبور كنى خاك زير پاى تو را براى تبرك برگيرند!
📚بحار، ج 21، ص 72.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆بخشش
🌱زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .
🌱در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.
🌱وقتی او اولین کلوچهاش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.
🌱در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!
🌱هر بار که او کلوچهای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.
🌱وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
🌱مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...
🌱زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچهاش، دست نخورده مانده .
🌱تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچهاش را از کیفش درنیاورده بود
✾📚 @Dastan 📚✾
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖
✳️ پاسخ به نیکی دیگران
🍃وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا🍃(نساء : ٨٦)
🍂ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﻭﺩ ﮔﻮﻳﻨﺪ، ﺷﻤﺎ ﺩﺭﻭﺩﻱ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﻴﺪ؛ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺣﺴﺎﺑﺮﺱ ﺍﺳﺖ🍂
✅ امام خمینی ره
📌فرزند شهید آیةاللَّه اشرفی اصفهانی :
✍ حدود چهل سال قبل که ۱۴-۱۵ ساله بودم روزی در قم به حمام رفتم. هنگام ورود به گرم خانه وارد خزینه شدم و چون بیرون آمدم، دیدم یکی از آقایان سر خود را صابون زده و روی چشمانش نیز از کف صابون پوشیده است و با دست به دنبال ظرف آب میگردد.
بلافاصله ظرفی را که نزدیکم بود برداشته و از خزینه پر از آب کردم و دوبار روی سر او ریختم.
آن مرد نورانی نگاه تشکرآمیزی به من انداخت و پرسید: آیا شما هم سر خود را شستهاید ؟
عرض کردم: نه، تازه به حمام آمدهام.
سرانجام به گوشهای رفت و من سر و صورتم را صابون زدم، قبل از آن که آب بر سرم بریزم ناگاه دو ظرف آب، روی سرم ریخته شد، چشم خود را باز کردم دیدم آن مرد بزرگ به تلافی خدمت من با کمال بزرگواری محبّت کرده است.
بعد به خانه آمدم و موضوع را برای پدرم بیان کردم، ولی چون آن مرد را نمی شناختم نتوانستم او را معرفی کنم.
بعد از مدتی در یکی از اعیاد مذهبی که با پدرم به منزل علما میرفتیم، ناگاه چشمم به همان مرد نورانی که در حمام دیده بودم افتاد و او را به پدرم نشان دادم.
پدرم فرمود: عجب! ایشان حاج آقا روح اللَّه خمینی است.
📚 قصههای تربیتی
✾📚 @Dastan 📚✾
✳️ بیمارستانی میریم که وُسع همه برسه!
✍ داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی میگذشتیم. گفتم علی آقا، تا چند ماه دیگه بچهمون اینجا به دنیا میآد. با تعجب پرسید: «اینجا؟!» گفتم: «خُب، آخه اینجا بیمارستان خصوصیه؛ بهترین بیمارستان همدانه.» على آقا سرعت ماشین را کم کرد و گفت: «نه، ما بیمارستانی را میریم که مستضعفین میرن. اینجا مال پولدارهاست. همه کس وُسعش نمیرسه بیاد اینجا.»
توی ماه هشتم بارداری بودم و حالم اصلا خوب نبود. عصر پنجشنبه دهم دی ماه 1366 بود. وقتوبیوقت درد میآمد به سراغم. وصیّت علی آقا را به همه گفته بودم. تا گفتم حالم خوب نیست ماشین گرفتند و به بیمارستان فاطمیه(س) که بیمارستانی دولتی بود رفتیم.
📚 برگرفته از کتاب «گلستان یازدهم»| خاطرات همسر #شهید_علی_چیتسازیان
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 طناب پای فیل ها
فردی از کنار اردوگاه فیل ها عبور می کرد و متوجه شد که فیل ها در قفس نگهداری نمی شوند یا با استفاده از زنجیر آنها را نگه نمی دارند.
✨تنها چیزی که آنها را از فرار از اردوگاه باز می داشت ، یک تکه طناب کوچک بود که به یکی از پاهای آنها بسته شده بود. وقتی مرد به فیل ها خیره شد ، کاملاً گیج شد که چرا فیل ها از قدرت خود برای پاره کردن طناب و فرار از اردوگاه استفاده نکردند. آنها به راحتی می توانستند این کار را انجام دهند ، اما ، آنها هیچ تلاشی نکردند.
✨او که کنجکاو بود و می خواست جواب را بداند ، از یک مربی در همان حوالی پرسید که چرا فیلها فقط آنجا ایستاده اند و هرگز سعی در فرار نکردند.
مربی پاسخ داد؛
✨"وقتی آنها خیلی جوان و کوچکتر هستند ، از همان طناب برای بستن آنها استفاده می کنیم و در آن سن برای نگه داشتن آنها کافی است. وقتی بزرگ می شوند ، عادت می کنند و باور کنند نمی توانند جدا شوند. آنها معتقدند که طناب هنوز می تواند آنها را نگه دارد ، بنابراین هرگز سعی نمی کنند آزاد شوند. "
✨تنها دلیل آزاد نشدن فیلها و فرار از اردوگاه این بود که با گذشت زمان این عقیده را پذیرفتند که این کار امکان پذیر نیست.
👈هر چقدر هم که دنیا تلاش می کند شما را عقب نگه دارد ، همیشه با این باور ادامه دهید که به آنچه می خواهید دست پیدا می کنید. باور اینکه می توانید موفق شوید مهمترین مرحله دستیابی به آن است.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نامه ایی به فرزند به فرزندان
🦋مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در
پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد… فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
🦋مدتی بعد، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.
🦋سپس بدون این که پاکت را باز کنند، آن را در کیسهی مخملی قرار دادند … هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه میگذاشتند… و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.
🦋سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.
🦋پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .
🦋پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه … مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامهی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه …
🦋به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من …! رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را میبندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است.
.
.
.
ای کاش فکر می کردیم
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯راز عجیب حمام شیخ بهایی در اصفهان با یک شمع🕯
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖
✳️ یاری خدا
🍃إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا🍃
🍂خداوند از کسانی که ایمان آوردهاند دفاع میکند🍂 (حج: ۳۸)
✅ عنایت امام زمان عج به امام خمینی ره
✍ استاد فاطمی نیا: مطلبي را به سند معتبر به يادگار میگویم: مرحوم حاج اقا حسين فاطمي از شاگردان مرحوم آيت الله ملكي تبريزي و از علما بود، ایشان خيلي به امام خميني علاقهمند بود اما با حرکتهای سياسي امام مخالف بود. بالاخره كار مشكل و سنگين بود و هر كسي تحمل و كشش آن را نداشت، خلاصه حاج آقا حسين شروع میکند در رد امام كتاب مینویسد.
يك روز رفقايش مشاهده میکنند ايشان نوشتههای خود را پاره كرده است! تعجب میکنند و دليل اين كار را از او سوال میکنند.
حاج آقا حسين پاسخ میدهد كه ديشب خواب عجیبی ديدم و پس از آن نوشتهها را پاره كردم. ديشب در خواب ديدم حرم حضرت معصومه سلام الله عليها قرق شده است، سوال كردم و گفتند امام زمان علیهالسلام وارد حرم شدهاند.
من هم اجازه گرفتم وارد شدم و ديدم حضرت كنار ضريح مطهر نشستهاند و گويا منتظر كسي هستند. برايم سوال شد كه ايشان منتظر چه كسي است؟
در اين حين حاج اقا روح الله (امام خميني) وارد شد و امام زمان علیهالسلام ايستادند و ايشان را در آغوش گرفتند و رو به من كردند و فرمودند : براي اين سيد رديه مینویسید؟! ايشان مويَّد از جانب ماست.
✾📚 @Dastan 📚✾
#تــلـنـگـــر
👌گناه زیاد سنگینی میآورد...
🔸دیدید بعضی ها میخواهند دورکعت نماز
صبح بخوانند انگار یک کوه پشت آنها
افتاده.. هر چه آنها را صدا میکنید،مثل
اینکه بختک روی آنها افتاده است.
⚠️اینها همه بر اثر گناهان زیاداست⚠️
✨آیت الله مجتهدی تهرانی
آیا میخواهید اثرات گناه را از بین ببرید⁉️
امام علی (ع) میفرمایند:
🔹اگر میخواهید اثرات گناه از
بین برود " رازت را نگه دار و از فقر و
مشکلات خود به دیگران چیزی نگو ؛
از آزمایشات الهی ...دلخوری ها... دل
گرفتگی ها... ناراحتی ها...همه را کتمان
کن....
#مهم_این_است‼️👇🏻
هر کس هرچه پرسید؟
بگو #الحمدالله
همواره خدا را شکر کن ..این بلا ها و
مصیبت ها "اثرات گناه " را پاک میکند..
🌹🌹🌹🌹
✾📚 @Dastan 📚✾