🌸امروزتون🌻🍃
💜سرشار از لطف خداوند
🌸خداوندا.🙏🌺🍃
💜تو را دارم غمی نیست..
🌸خدا را داشتن کارِ
💐کمی نیست
💜در آن وقتی که زخمی
🌸در دل آید بجز لطفِ
💜خدایم مرهمی نیست.
🌸سلام عزیزان🌺🍃
💜صبح باشکوه ترین لحظهِ
🌸زندگیست🙏🌺🌹🍃
💜یک نفس عمیق بکش و با🌺
🌸امید به خدا گامهایت را محکم
💜بردار و بهترین روز زندگیت💐
🌸را بساز...صبحتون زیبا💐
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴کمک رسانی خالصانه
✍وقتی #حضرت_موسی علیه السلام به خاطر مصونیت از شرّ طرفداران فرعون از مصر به مَدْین هجرت کرد در راه دختران شعیب را دید که در کناری منتظر ایستاده اند تا آب بردارند و چوپان ها برای گوسفندان خود آب می کشند. موسی به کمک آن ها رفت و برای آن ها آب کشید.
دختران شعیب کمک موسی علیه السلام را به پدر خود گزارش دادند و یکی از آن ها به دستور پدر به دنبال موسی علیه السلام رفت و او را به منزل خود دعوت کرد. دختر شعیب علیه السلام از جلو حرکت کرد و موسی به دنبال او می رفت، باد به شدّت می وزید و لباس های آن دختر را به این سو و آن سو می برد. وقتی موسی علیه السلام این صحنه را مشاهده کرد از او درخواست کرد از پشت سر حرکت کند و او را به سوی منزل راهنمایی کند تا چشم او از نگاهبه #نامحرم محفوظ بماند.
وقتی موسی علیه السلام وارد منزل شد، شعیب علیه السلام بر سر سفره شام نشسته بود، به او گفت: ای جوان! بر سر سفره بنشین و شام بخور.
موسی علیه السلام گفت: «اَعوذُ بِاللَّه» (به خدا پناه می برم)
شعیب علیه السلام: چرا این جمله را بر زبان آوردی؟ مگر تو گرسنه نیستی؟
موسی علیه السلام: بله گرسنه هستم. امّا می ترسم این غذا در برابر کمکی باشد که به دخترانت کرده ام. مااز خاندانی هستیم که چیزی از عمل آخرت را به سراسر زمین که پر از طلا باشد نمی فروشیم. شعیب گفت: نه واللَّه. منظور من معاوضه با کار شما نیست؛ بلکه این عادت من و پدرانم می باشد که مهمان را گرامی می داریم و به او طعام می دهیم. موسی علیه السلام نشست و غذا خورد.
📚بحارالانوار، ج 13، ص 2
✾📚 @Dastan 📚✾
🍀داستان کوتاه : طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا علیه السلام
✍شیخ سفارشهای لازم را به معمارانِ حرم كرد، كه كار را متوقف نكنند و ساخت حرم را پیش برده و به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به ضریحِ مقدس، نه دروازه صحن)چرا كه شیخ در نظر داشته روی آن كتیبهای را كه از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار (ع) و حتی امامزادگان مطهر، كتیبهای نصب میشود و در شأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته میشود.شیخ عازم سفر می شود و مسافرتش به درازا میكشد و بیش از زمان پیش بینی شده برمی گردد.هنگامی که باز میگردد بلافاصله به جهت سركشی كارهای ساخت و ساز به حرم مطهر میرود و در کمال تعجب میبیند كه ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مطهر هستند.شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت میشود و به معماران اعتراض میكند كه «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نكردید؟»
مسؤل ساخت عرض میكند: «ما میخواستیم صبر كنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأكید كردند كه باید ساخت حرم هر چه سریعتر به پایان برسد. هرچه به او گفتیم كه باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نكردند. وقتی زیاد اصرار كردیم، گفتند: كسی دستور اتمام كار را داده كه از شیخ خیلی بالاتر و بزرگتر است. ما باز هم اصرار كردیم و خواستیم صبر كرده، منتظر شما بمانیم.در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا امام رضا (ع) دستور اتمام كار را دادهاند.شیخ بهایی قدس سره هم راه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم میروند و از تولیت در این مورد توضیح میخواهند، تولیت حرم نقل میكند: چند شب پی در پی آقا امام رضا (ع) به خواب من آمده و فرمودند: «كتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچگاه به روی كسی بسته نمیشود و هر كس بخواهد میتواند بیاید».
شیخ با شنیدن این حرف، اشك از چشمانش جاری میشود و به سمت ضریح میرود و ذكر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری میشود. سپس در كنار ضریح آن قدر گریه میكند تا از هوش میرود. پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف میكند: من میخواستم یكی از طلسمها را به صورت كتیبهای بر سر در ورودی حرم بزنم، تا به این وسیله ادم های گناهکار نتوانند وارد حرم مطهر وضریح مقدسِ حضرت رضا (ع) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند.
پی نوشت:
دیدم همه جا بر درد و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید...
✾📚 @Dastan 📚✾
كارت بانكيم رو به فروشنده دادم و باخيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه ، ولى در كمال تعجب ، دستگاه پيام داد :
*"موجودى كافى نميباشد"*
امكان نداشت ، خودم ميدونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم، با
بي حوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين با پيام آمد:
*"رمز نا معتبر است"*
اين بار فروشنده با بي حوصلگى گفت: خانم لطفا نقداً پرداخت كنيد ، پول نقد همراهتون هست؟....فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته
...........
در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد "پول نقد همراهتون هست"؟........
خدايا ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادتهايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و ....
نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست ، ما متعجبانه بگوييم :
مگر ميشود ؟ اين همه اعمالى كه فكر ميكرديم نيك هستند و انجام داديم چى شد؟؟؟؟
و بگويند اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت ...
كنارغیبت ,كنار حسد ، كنار ريا ، كنار بى اعتمادى به خدا ، كنار دنيا دوستى و .....
نكند از ما بپرسند نقد با خودت چه آورده اى ؟ و ما كيسه مان تهى باشد ، دستمان خالى ....
خدايا از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان ميشود به تو پناه ميبريم...
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهیدانه...💔
❣شهیدی که ...
در کربلای چهار اذانش ناتمام ماند...
در عملیات کربلای 4 میگویند گردان ولیعصر (عج) خط را میشکند، بعد شما ادامه میدهید. کانالی بود که به اروند وصل میشد. منتظر ماندیم تا غواصها کارشان را آغاز کنند. شب قبل از آغاز عملیات، آسمان پر از آتش بود و رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. بچهها در سیاهی شب به نماز شب ایستادند. تنها خواستهای که از دل و جانشان بیرون میآمد و بر لبشان مینشست، #شهادت بود. بسیاری از هم وداع کرده و یکدیگر را به آغوش میکشیدند.
منتظر شروع عملیات بودیم، بالاخره سپیده از راه رسید. صدای اذان عادل محمدرضا نسب و برادر پرکار، خفتهها را از خواب بیدار کرد. همه آستینها را بالا زده و وضو گرفتند. در چند قدمی عادل که اذان میگفت. حمید همراه «منصور خدایی» (دیدبان گردان) ایستاده بود.
اذان داشت به انتها میرسید که ناگهان غرشی رعب آور در همه جا پیچید، غرش توپخانهی دشمن بود. گلولهای میان حمید و عادل افتاد و ترکشهایش قیامتی به پا کرد. هر سه باهم شهید شدند، پرکار روی دستهای رزمندگان بلند شد، خون از نوک انگشتانش بر زمین میچکید، لبانش تکان میخورد آنان اذان و نماز ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونین شان به پایان رساندند.
#شهید_حمید_پرکار
#کربلای_چهار
✾📚 @Dastan 📚✾
♨️قضيه بخت النصر
🗯باز هم در #تاثير_شير: در احوالات بخت النصر دارد كه وقتى متولد شد، مادرش او را آورد در نزد بتى گذاشت اسمش نصّر بر وزن بقّم بود. و در بيابان بود و اغنيا به او اعتنايى نداشتند، چون در خانه هاى خود بتهاى زرّين و سيمين ساخته و گذاشته بودند ولى نصر بت فقرا بود. الحاصل مادر بخت النصر او را نزد آن بت گذاشت و مراجعت كرد. چون روز ديگر به سر وقت او رفت ، ديد كه ماده سگى بالاى سرش ايستاده و او را شير مى دهد. وقتى سير شد، او را به رو در انداخت و بنا كرد عذره او را ليسيدن و او را پاك كرد و رفت . مادرش با خود گفت : در اينكار سرّيست . گمانم اين پسر متصدى امر بزرگى شود كه سگ موكل و حافظ او شد.
«بخت » به لغت عبرى اسم پسر است و «نصّر» اسم آن بت ؛ يعنى پسر بت . مادرش او را از زنا بهم رسانيده بود. هنگامى كه به سلطنت رسيد، اول كسى را كه كشت مادرش بود.
شبى كه اراده خروج كردن داشت ، مادرش را گفت : مبادا كه امشب به نزد من آيى كه تو را خواهم كشت . وقتى كه در وسط ميدان ايستاده بود و يارانش در اطرافش بودند،
مادرش تاب نياورد، نزد او آمد و گفت : اى فرزند! اين چه اراده ايست كه كردى ؟ مى ترسم خود را به كشتن دهى . مادرش مشغول به گفتن اين كلمات بود كه نزديك او رفت و گفت : با تو نگفتم كه امشب به نزد من ميا.
پس شمشير زد و مادر را به قتل رسانيد. آرى ،
آئين حرام زاده اينست پرورده شير سگ چنين استاين خوى سگى بود كه در او بود. چقدر مردم را كشته باشد و چه اندازه پيغمبر و پيغمبر زاده را كشته از حساب بيرونست . در بيت المقدس با يك حمله هزار نفر را كشت .
📚گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)، عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴دوری از خصلت ابلیس
✍️شخصی گوید: من در مکه بین صفا و مروه بودم که مردى را مشاهده کردم که سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را کنار مى زنند تا او حرکت کند.
پس از مدتى که به بغداد رفتم ، روزى بر روى پلى حرکت مى کردم چشمم به مردى افتاد که لباس هاى کهنه پوشیده و پابرهنه است .
خوب به او نگاه کردم و در چهره اش خیره شدم و به فکر فرو رفتم که این مرد را در کجا دیده ام ؟!
آن مرد گفت : چرا این گونه به من نگاه مى کنى ؟!
گفتم : تو را شبیه مردى دیدم که او را در مکه مشاهده کردم و شروع کردم صفات او را ذکر کردم .
گفت : من همان مرد هستم .
گفتم : چرا خداوند با تو این چنین کرد؟
🔺گفت : من در جایى که همه مردم در آن (مکه ) تواضع مى کنند #تکبر کردم خداوند هم مرا در جایى (جامعه ) که همه براى خود رفعت و شأنى دارند، #ذلیل کرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#کلید_وسعت_رزق
هر وقت رزقت کم شد، خواستی زیادتر بشود، از همان اندکی که داری انفاق کن.
وقت نداری، پول نداری، بدهکاری، اما از همان مختصری که هست به دیگران ببخش.
با صدق دل و خدایی. یک دفعه می بینی در باز شد و روزی سرازیر شد.
خدا بیش و کم را کاری ندارد، با انفاق شما رزقت را بیشتر می کند.
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کین کیمیای هستی قارون کند گدا را
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : آرزوی حضرت موسی و همه انبیاء
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
✾📚 @Dastan 📚✾
✅داستان نابغه آلمانی که عاشق صحیفه سجادیه بود!
✍روی سنگ قبر او، این حدیث امیرالمومنین (ع) نقش بست: الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا.
1⃣ پروفسور آنهماری شیمل، اسلامپژوه وخاورشناس معروف آلمانی بود که علاقه شایانی به دعاهای امام سجاد (ع) و صحیفه سجادیه داشت.
2⃣ شیمل در جایی پیرامون ادعیه اسلامی به ویژه صحیفه سجادیه می گوید: من خود همواره دعاها، احادیث و اخبار اسلامی را از اصل عربی آن میخوانم و به ترجمهای مراجعه نمیکنم. من خودم بخشی کوچک از کتاب صحیفه سجادیه را به آلمانی ترجمه و منتشر کردهام، قریب هفت سال پیش وقتی مشغول ترجمه دعای رؤیت هلال ماه رمضان و دعای وداع با آن ماه بودم، مادرم در بیمارستان بستری بود و من که به او سر میزدم پس از آنکه او به خواب میرفت در گوشهای از آن اتاق به کار پاکنویس کردن ترجمهها مشغول میشدم.
3⃣ اتاق مادرم دو تختی بود. در تخت دیگر خانمی بسیار فاضله بستری بود که کاتولیکی متعصب بود. وقتی فهمید که من دعاهای اسلامی را ترجمه میکنم، دلگیر شد که مگر در مسیحیت و در کتب مقدسه خودمان کمبودی داریم که تو به ادعیه اسلامی روی آوردی!؟ وقتی کتابم چاپ شد یک نسخه برای او فرستادم. یک ماه بعد او به من تلفن زد و گفت: صمیمانه از هدیه این کتاب متشکرم، زیرا هر روز به جای دعا آن را میخوانم. وی می افزاید: امام زین العابدین علیه السلام برای بسیاری از مردم جهان غرب کارساز است.
✅قاضی یا معلم
✍شخصی آشنا از معلمی پرسید:شما که قاضی بوديد، چرا قضاوت را رها كرديد و معلم شديد؟
ايشان جواب داد:چون وقتی به مراجعين و مجرمينی كه پيش من میآمدند، دقيق میشدم، میديدم اکثرا كسانی هستند كه يا آموزش نديدهاند يا دیدگاه درستی ندارند.
پس به خودم گفتم: بهجای پرداختن به شاخ و برگ، بايد به اصلاح ریشه بپردازیم. ما به معلم دانا، بیش از قاضی عادل نیازمندیم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆آفتاب و مهتاب
✨پيرى، از مريدان خود پرسيد: هيچ كارى و اثرى از شما سر زده است كه سودى براى ديگرى داشته باشد؟
✨يكى گفت: من امير بودم . گدايى به در خانه من آمد. چيزى خواست . من جامه خود و انگشتر ملوكانه به او دادم و او را بر تخت شاهى نشاندم و خود به حلقه درويشان پيوستم .
✨ديگرى گفت: از جايى مىگذشتم . يكى را گرفته بودند و مىخواستند كه دستش را ببرند. من دست خود فدا كردم و اينك يك دست ندارم .
پير گفت:
👈👌 شما آنچه كرديد در حق دو شخص معين كرديد. مؤمن چون آفتاب و مهتاب است كه منفعت او به همگان مىرسد و كسى از او بىنصيب نيست . آيا چنين منفعتى از شما به خلق خدا رسيده است؟
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
روزتون زیبا 🌹
💫در این صبح زیبا براتون آرزو میکنم
💗دلتون دریایی
☕️آرامشتون پایدار
💗شادی هاتون همواره
☕️و فاصله تون با افکار منفی
💗از زمین تا آسمان باد
سلام صبحتون با طراوت️💗
✾📚 @Dastan 📚✾
سفارش حضرت عیسی به خانمی که چهره زیبائی نداشت
🌸پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله:
برادرم عيسى عليه السلام از شهرى می گذشت كه ديد مرد و زنى با هم دعوا می کنند. فرمود: «شما دو را چه شده است؟».
مرد گفت: اى پيامبر خدا! اين زن، همسر من است، عيبى ندارد، زن خوبى است؛ امّا دوست دارم از او جدا شوم.
عيسى عليه السلام فرمود: «پس به من بگو مشكل او چيست؟».
گفت: او پيرچهره است، بى آن كه سال خورده باشد.
فرمود: «اى زن ! آيا دوست دارى كه طراوت به چهرهات باز گردد؟».
زن گفت : آرى.
عيسى عليه السلام به او فرمود: «زمانى كه غذا مىخورى، از سير شدن بپرهيز؛ زيرا اگر غذا، بيش از اندازه خورده شود، طراوت چهره از بين مىرود».
زن به دستور عيسى عليه السلام عمل كرد و طراوت به چهرهاش بازگشت
📚 بحارالأنوار ج 14 ص 320
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼امام صادق علیهالسلام فرمودند:
✍هنگامى كه حسين بن على عليهما السّلام متولّد شدند حق تعالى به جبرئيل امر فرمود كه همراه هزار فرشته به زمين فرود آيد و از طرف خدا و خودش به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تهنيت بگويد.
محل فرود آمدن جبرئيل جزیرهای بود در ميان دريایى و در آن جزيره فرشتهای میزیست بنام فطرس كه از حمله عرش محسوب میشد و حق تعالى او را بر انجام كارى فرمان داد و چون وى در بجا آوردن آن کندی کرد، بالش شكسته شد و او در آن جزيره افتاد و مدت ششصد سال خداوند را عبادت مى كرد تا حضرت حسين بن على عليهما السّلام متولد شدند به هر صورت فطرس به جبرئيل عرضه داشت:
اراده كجا دارى؟ جبرئيل فرمود: خداوند متعال بر حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نعمتى عنايت فرموده و من را براى گفتن تهنيت از جانب خودش و خودم به نزد آن جناب فرستاده اكنون محضر مبارك آن حضرت مى روم.
فطرس عرضه داشت: اى جبرئيل من را با خودت ببر شايد حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى من دعا فرمايد.
جبرئيل فطرس را با خود برد و هنگامى كه به مكان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد فطرس را بيرون گذارد و خودش محضر مبارك آن جناب مشرّف گرديد و از ناحيه خدا و خود به حضرتش تهنيت گفت و سپس حال فطرس را گزارش داد.
حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: اى جبرئيل او را داخل كن. جبرئيل او را داخل نمود و وى حال خود را براى آن جناب بازگو نمود.
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برايش دعا نموده و فرمودند: بال شكسته خودت را به اين مولود بكش و به جاى خودت برگردد.
فطرس خودش را به امام حسین کشید [سالم شد] و بالا رفت و گفت: ای رسول خدا امتت او را خواهند کشت، به جبران این شفاعت
💥هر سلام کنندهای كه به حضرتش سلام كند، سلامش را به محضرش ابلاغ نموده و هر كسى كه به جنابش تهنيت گويد آن را به حضورش عرضه نمايم اين بگفت و به آسمان پرواز كرد💥
📚کامل الزیارات
☘ شهید مطهری:
💥داستان فُطْرُس ملک، رمزی است از برکت وجود سیدالشهدا که بال شکستهها با تماس به او صاحب بال و پر میشوند؛ افراد و ملتها اگر به راستی خود را به گهواره حسین بمالند از جزایر دورافتاده رهایی مییابند و آزاد میشوند...💥
🍂تا چند دلا راندهای از صُقع تقدس
برخیز و فراگیر پر و بال چو فطرس🍂
📚حماسه حسینی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 خاطره جالب نوه امام از ماجرای عصبانیت ایشان!
♨️ توصیه امام خمینی به خواندن #مناجات_شعبانیه
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#کمتر_از_چند_دقیقه....
🌷یک دژبان عراقی بد دهنی بود به نام سیدی شلال که مرتب بیدلیل به اسرا فحاشی میکرد. یک روز یکی از اسرا رو به این دژبان گفت حداقل برای ما یک مترجم بیاورید بفهمیم چه میگویید. همین حرف کافی بود تا دژبان هرچه از دهنش درمیآمد بگوید. بچهها دیگر طاقت نیاوردند و به دفاع از برادر خود به او اعتراض کردند. کمتر از چند دقیقه آژیر عراقیها به صدا درآمد و مانند مور و ملخ بر سر بچهها ریختند و تا جایی که میتوانستند همه را کتک زدند و همه جا را بهم ریختند.
🌷خمرهای داشتیم که آب ذخیره میکردیم در این درگیری خمره آب ما را هم شکستند. خوب یادم هست ماه رمضان بود بچهها از فرط گرسنگی و تشنگی جانی برایشان نمانده بود؛ در موقع افطار کمی شکر داشتیم یکی از اسرا کف دست هر نفر کمی شکر ریخت و این همه افطار ما بود و یک آفتابه آب در دستشویی مانده بود و کسانی که طبعشان قبول میکرد به زور برای زنده ماندن چند قطرهای در دهانشان میریختند.
#راوی: آزاده سرافراز منصور زائرنوملی از روستای نومل گرگان
منبع: سایت خبرگزاری مهر
✾📚 @Dastan 📚✾
استاد #انصاریان
🔹غرور آتشی است که اعمال انسان را تباه میکند و در روایات بیان شده است کسی که سن او از شما بیشتر باشد به احتمال اینکه یک الله اکبر بیشتر گفته است خود را از او پایینتر ببیند و به کسی که سنش از شما پایینتر باشد به احتمال اینکه از تو گناه کمتری مرتکب شده است، با مقام معنوی بالاتری نگاه کنید.
🔹 نمیتوان از مردم انتظار داشت که هموزن اصحاب رسول خدا و صحابه ائمه معصومین(ع) باشند، بلکه هر کسی از نظر جسمی و روحی شرایطی دارد که برابر آن شرایط باید انتظار ایمان داشت و هر فردی که در حد خود مؤمن باشد اهل نجات خواهد بود.
🔹گاهی ارتباط بین انسان و اهلبیت(ع) منجر به هدایت میشود. این ارتباط خواه با واسطه باشد و یا بدون واسطه گاهی منجر به تلنگری برای هدایت انسان میشود. پیامبر اکرم(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود که محبین شما و محبّینِ شعیان شما اهل نجات هستند.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ايثار، دم مرگ
🌱حذيفه عدوى از اصحاب رسول الله (ص) گويد كه در جنگ تبوك، گروه بسيارى از مسلمانان شهيد شدند .
🌱من آب برگرفتم و پسر عموى خويش را مىجستم . وى را در حالى يافتم كه جز نفسى براى او باقى نمانده بود. گفتم: آب خواهى؟ گفت: خواهم . در همان حال يكى ديگر گفت: آه از تشنگى .
🌱پسرعمويم به او اشارت كرد؛ يعنى آب را نزد او ببر . آن جا بردم. هنوز آب را به لبهاى او نرسانده بودم كه آهى ديگر شنيدم.
🌱صداى هشام بن عاص بود. او نيز در حال جان دادن بود . آب را به لبهاى هشام نزديك كردم؛ همان دم مرد و از آب نتوانست كه نوشد . بازگشتم تا آب را به دومى دهم . او را نيز مرده يافتم .
🌱به سوى پسرعمويم شتافتم؛ او نيز جان به حق تسليم كرده بود . در حيرت شدم از اين همه ايثار و كرامت كه آنان را بود.
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از « به رسم زینب » علمدار مقاومتیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ از قدرت دختران ایران زمین میترسند!
آنهایی که دیروز فتنهٔ #مهسا را رقم زدند و امروز سوار موج #مسمومیت شدند.
🧕 دختر مسلمان ایرانی، تاریخ ساز و میدان دار عرصه آگاهی و روشنگریست...
این پاسخ ما دختران دهه هشتادی و نودی ست...
#سرود
#بازی_واره
#مسابقه_کتابخوانی
#من_میترا_نیستم
#چالش_ها
📌به پویش دخترانهٔ « #به_رسم_زینب » بپیوندید.
🌐 rasmezeynab.ir
🌸 @rasmezeynab
#داستان_آموزنده
🔆عبید زاکانی
🗯خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم:
🍂«عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»گفت:....
🍂میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم:
🍂«اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت:
🍂گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
✾📚 @Dastan 📚✾
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖
✳️ نیکی به پدر و مادر
🍃وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا🍃
🍂ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻴﻜی ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ🍂(احقاف : ۱۵)
✅ اطاعت از مادر
✍ «اویس قرنی» شغلش شتربانی بود و از درآمد آن مخارج زندگی خود و مادرش را تأمین میکرد.
وقتی از مادرش اجازه خواست تا به زیارت رسول خداصلی الله علیه وآله مشرف شود مادرش گفت: به شرطی به تو اجازه میدهم که بیش از نصف روز در مدینه نمانی.
اویس حرکت کرد. وقتی به منزل پیامبرصلی الله علیه وآله رسید، حضرت در منزل نبود، ناچار پس از یکی دو ساعت توقف که پیامبرصلی الله علیه وآله را ندید به یمن مراجعت کرد.
وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله به خانه برگشت پرسید: این نور کیست که در این خانه تابیده است؟
گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمد و سپس بازگشت.
حضرت فرمود: آری، اویس این نور را در خانه ما گذاشت و رفت.
📚 قصههای تربیتی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴باغ دنیـــا
🌷 مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود:اینجا باغی است که هر کس میآید میتواند از میوه آن بچیند و بخورد، امّا از بردن خبری نیست. اگر درون قبر یک ریال همراهت باشد، قبر را نبش میکنند و آن را در میآورند. اگر یک انگشتر دستت باشد آن را در میآورند. از این باغ هیچ چیز را نمیشود بیرون بُرد.
در باغ نمیتوانستی کول کنی و ببری. تا درون باغ هستی میخوری و میخورانی. بهره آخرتت هم آن اقبالی است که به جهان دیگر داری. پس اگر کم داد با صاحب باغ دعوا نمیکنی.
اگر هم زیاد داد دعوا نمیکنی. با باغدار نمیگویی چرا اینچنین نمیکنی، چرا چنان نکردی، این گلها چیست؟ این میوهها چیست؟ ایراد نمیگیری، میخوری و در باغ راه میروی.
📚 کتاب طوبی محبّت جلد دوم - ص 24
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼
📜 #تـوقــع_از_دیگــران
👈پســـری ازمادرش پرسید:
چگونه میتوانم برای خـودم زنی لایق
پیدا ڪنم مادر پاسخ داد: نگران پیدا
ڪردن زن لایــق نـباش روی #مـــردی
لایق شــدن تمـرڪز ڪن!
🔺حڪایت خیلی از ماهـــاست ڪه
هنوز #آدم لایقی نشدیم دنبال همسر
خـوب و لایــق میگــردیم..!
👌همـون آدمی باش ڪه از همـسرت
توقــــع داری و همون آدمی باش ڪه
دوســت داری همــسرت باشـــه.
🌹🌹منبرهای عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
💫می دونی دیشب چند نفر خوابیدن اما صبح رو ندیدن و اجازه حیات به آنها داده نشده؟
😍اما خدا به من و تو اجازه داد که هنوز هم باشیم، بمونیم، نفس بکشیم. کار خدا بی حکمت نیست، قطعا تکلیفی برای من و تو مشخص کرده
امروز باید اون رو به انجام برسونیم، این ماموریت ماست.
💕 به همین تولد دوباره برای شروعی دوباره به زندگی سلام کن و بگو خدایا شکرت..
💌_خداوند راه هدایت را به شما نشان داده،
دیگر انتخاب با شماست...
که شاکر باشید یا ناسپاس!
📚سوره #انسان- 3
#خدایا_شکرت
#معجزه_شکرگزاری
✾📚 @Dastan 📚✾