eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✅داستان نابغه آلمانی که عاشق صحیفه سجادیه بود! ✍روی سنگ قبر او، این حدیث امیرالمومنین (ع) نقش بست: الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا. 1⃣ پروفسور آنه‌ماری شیمل، اسلام‌پژوه وخاورشناس معروف آلمانی بود که علاقه شایانی به دعاهای امام سجاد (ع) و صحیفه سجادیه داشت. 2⃣ شیمل در جایی پیرامون ادعیه اسلامی به ویژه صحیفه سجادیه می گوید: من خود همواره دعاها، احادیث و اخبار اسلامی را از اصل عربی آن می‏خوانم و به ترجمه‏‌ای مراجعه نمی‏کنم. من خودم بخشی کوچک از کتاب صحیفه سجادیه را به آلمانی ترجمه و منتشر کرده‏‌ام، قریب هفت سال پیش وقتی مشغول ترجمه دعای رؤیت هلال ماه رمضان و دعای وداع با آن ماه بودم، مادرم در بیمارستان بستری بود و من که به او سر می‏زدم پس از آنکه او به خواب می‏رفت در گوشه‏ای از آن اتاق به کار پاکنویس کردن ترجمه‏‌ها مشغول می‏شدم. 3⃣ اتاق مادرم دو تختی بود. در تخت دیگر خانمی بسیار فاضله بستری بود که کاتولیکی متعصب بود. وقتی فهمید که من دعاهای اسلامی را ترجمه می‏کنم، دلگیر شد که مگر در مسیحیت و در کتب مقدسه خودمان کمبودی داریم که تو به ادعیه اسلامی روی آوردی!؟ وقتی کتابم چاپ شد یک نسخه برای او فرستادم. یک ماه بعد او به من تلفن زد و گفت: صمیمانه از هدیه این کتاب متشکرم، زیرا هر روز به جای دعا آن را می‏خوانم. وی می افزاید: امام زین‏ العابدین علیه السلام برای بسیاری از مردم جهان غرب کارساز است.
✅قاضی یا معلم ✍شخصی آشنا از معلمی پرسید:شما که قاضی بوديد، چرا قضاوت را رها كرديد و معلم شديد؟ ايشان جواب داد:چون وقتی به مراجعين و مجرمينی كه پيش من می‌آمدند، دقيق می‌شدم، می‌ديدم اکثرا كسانی هستند كه يا آموزش نديده‌اند يا دیدگاه درستی ندارند. پس به خودم گفتم: به‌جای پرداختن به شاخ و برگ، بايد به اصلاح ریشه بپردازیم. ما به معلم دانا، بیش از قاضی عادل نیازمندیم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆آفتاب و مهتاب ✨پيرى، از مريدان خود پرسيد: هيچ كارى و اثرى از شما سر زده است كه سودى براى ديگرى داشته باشد؟ ✨يكى گفت: من امير بودم . گدايى به در خانه من آمد. چيزى خواست . من جامه خود و انگشتر ملوكانه به او دادم و او را بر تخت شاهى نشاندم و خود به حلقه درويشان پيوستم . ✨ديگرى گفت: از جايى مى‏گذشتم . يكى را گرفته بودند و مى‏خواستند كه دستش را ببرند. من دست خود فدا كردم و اينك يك دست ندارم . پير گفت: 👈👌  شما آنچه كرديد در حق دو شخص معين كرديد. مؤمن چون آفتاب و مهتاب است كه منفعت او به همگان مى‏رسد و كسى از او بى‏نصيب نيست . آيا چنين منفعتى از شما به خلق خدا رسيده است؟  📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
روزتون زیبا 🌹 💫در این صبح زیبا براتون آرزو میکنم 💗دلتون دریایی ☕️آرامشتون پایدار 💗شادی هاتون همواره ☕️و فاصله تون با افکار منفی 💗از زمین تا آسمان باد سلام صبحتون با طراوت️💗 ✾📚 @Dastan 📚✾
سفارش حضرت عیسی به خانمی که چهره زیبائی نداشت 🌸پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله: برادرم عيسى عليه السلام از شهرى می گذشت كه ديد مرد و زنى با هم دعوا می کنند. فرمود: «شما دو را چه شده است؟». مرد گفت: اى پيامبر خدا! اين زن، همسر من است، عيبى ندارد، زن خوبى است؛ امّا دوست دارم از او جدا شوم. عيسى عليه السلام فرمود: «پس به من بگو مشكل او چيست؟». گفت: او پيرچهره است، بى آن كه سال‏ خورده باشد. فرمود: «اى زن ! آيا دوست دارى كه طراوت به چهره‏ات باز گردد؟». زن گفت : آرى. عيسى عليه السلام به او فرمود: «زمانى كه غذا مى‏خورى، از سير شدن بپرهيز؛ زيرا اگر غذا، بيش از اندازه خورده شود، طراوت چهره از بين مى‏رود». زن به دستور عيسى عليه السلام عمل كرد و طراوت به چهره‏اش بازگشت 📚 بحارالأنوار ج 14 ص 320 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼امام صادق علیه‌السلام فرمودند: ✍هنگامى كه حسين بن على عليهما السّلام متولّد شدند حق تعالى به جبرئيل امر فرمود كه همراه هزار فرشته به زمين فرود آيد و از طرف خدا و خودش به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تهنيت بگويد. محل فرود آمدن جبرئيل جزیره‌ای بود در ميان دريایى و در آن جزيره فرشته‌ای می‌زیست بنام فطرس كه از حمله عرش محسوب می‌شد و حق تعالى او را بر انجام كارى فرمان داد و چون وى در بجا آوردن آن کندی کرد، بالش شكسته شد و او در آن جزيره افتاد و مدت ششصد سال خداوند را عبادت مى كرد تا حضرت حسين بن على عليهما السّلام متولد شدند به هر صورت فطرس به جبرئيل عرضه داشت: اراده كجا دارى؟ جبرئيل فرمود: خداوند متعال بر حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نعمتى عنايت فرموده و من را براى گفتن تهنيت از جانب خودش و خودم به نزد آن جناب فرستاده اكنون محضر مبارك آن حضرت مى روم. فطرس عرضه داشت: اى جبرئيل من را با خودت ببر شايد حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى من دعا فرمايد. جبرئيل فطرس را با خود برد و هنگامى كه به مكان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد فطرس را بيرون گذارد و خودش محضر مبارك آن جناب مشرّف گرديد و از ناحيه خدا و خود به حضرتش تهنيت گفت و سپس حال فطرس را گزارش داد. حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: اى جبرئيل او را داخل كن. جبرئيل او را داخل نمود و وى حال خود را براى آن جناب بازگو نمود. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برايش دعا نموده و فرمودند: بال شكسته خودت را به اين مولود بكش و به جاى خودت برگردد. فطرس خودش را به امام حسین کشید [سالم شد] و بالا رفت و گفت: ای رسول خدا امتت او را خواهند کشت، به جبران این شفاعت 💥هر سلام کننده‌ای كه به حضرتش سلام كند، سلامش را به محضرش ابلاغ نموده و هر كسى كه به جنابش تهنيت گويد آن را به حضورش عرضه نمايم اين بگفت و به آسمان پرواز كرد💥 📚کامل الزیارات ☘ شهید مطهری: 💥داستان فُطْرُس ملک، رمزی است از برکت وجود سیدالشهدا که بال شکسته‌ها با تماس به او صاحب بال و پر می‌شوند؛ افراد و ملتها اگر به راستی خود را به گهواره حسین بمالند از جزایر دورافتاده رهایی می‌یابند و آزاد می‌شوند...💥 🍂تا چند دلا رانده‏ای از صُقع تقدس‏ برخیز و فراگیر پر و بال چو فطرس‏🍂 📚حماسه حسینی ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 خاطره جالب نوه امام از ماجرای عصبانیت ایشان! ♨️ توصیه امام خمینی به خواندن ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷یک دژبان عراقی بد دهنی بود به نام سیدی شلال که مرتب بی‌دلیل به اسرا فحاشی می‌کرد. یک روز یکی از اسرا رو به این دژبان گفت حداقل برای ما یک مترجم بیاورید بفهمیم چه می‌گویید. همین حرف کافی بود تا دژبان هرچه از دهنش درمی‌آمد بگوید. بچه‌ها دیگر طاقت نیاوردند و به دفاع از برادر خود به او اعتراض کردند. کمتر از چند دقیقه آژیر عراقی‌ها به صدا درآمد و مانند مور و ملخ بر سر بچه‌ها ریختند و تا جایی که می‌توانستند همه را کتک زدند و همه جا را بهم ریختند. 🌷خمره‌ای داشتیم که آب ذخیره می‌کردیم در این درگیری خمره آب ما را هم شکستند. خوب یادم هست ماه رمضان بود بچه‌ها از فرط گرسنگی و تشنگی جانی برایشان نمانده بود؛ در موقع افطار کمی شکر داشتیم یکی از اسرا کف دست هر نفر کمی شکر ریخت و این همه افطار ما بود و یک آفتابه آب در دستشویی مانده بود و کسانی که طبعشان قبول می‌کرد به زور برای زنده ماندن چند قطره‌ای در دهانشان می‌ریختند. : آزاده سرافراز منصور زائرنوملی از روستای نومل گرگان منبع: سایت خبرگزاری مهر ✾📚 @Dastan 📚✾
استاد 🔹غرور آتشی است که اعمال انسان را تباه می‌کند و در روایات بیان شده است کسی که سن او از شما بیشتر باشد به احتمال اینکه یک الله اکبر بیشتر گفته است خود را از او پایین‌تر ببیند و به کسی که سنش از شما پایین‌تر باشد به احتمال این‌که از تو گناه کمتری مرتکب شده است، با مقام معنوی بالاتری نگاه کنید. 🔹 نمی‌توان از مردم انتظار داشت که هم‌وزن اصحاب رسول خدا و صحابه ائمه معصومین(ع) باشند، بلکه هر کسی از نظر جسمی و روحی شرایطی دارد که برابر آن شرایط باید انتظار ایمان داشت و هر فردی که در حد خود مؤمن باشد اهل نجات خواهد بود. 🔹گاهی ارتباط بین انسان و اهل‌بیت(ع) منجر به هدایت می‌شود. این ارتباط خواه با واسطه باشد و یا بدون واسطه گاهی منجر به تلنگری برای هدایت انسان می‌شود. پیامبر اکرم(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود که محبین شما و محبّینِ شعیان شما اهل نجات هستند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ايثار، دم مرگ 🌱حذيفه عدوى از اصحاب رسول الله (ص) گويد كه در جنگ تبوك، گروه بسيارى از مسلمانان شهيد شدند . 🌱من آب برگرفتم و پسر عموى خويش را مى‏جستم . وى را در حالى يافتم كه جز نفسى براى او باقى نمانده بود. گفتم: آب خواهى؟ گفت: خواهم . در همان حال يكى ديگر گفت: آه از تشنگى . 🌱پسرعمويم به او اشارت كرد؛ يعنى آب را نزد او ببر . آن جا بردم. هنوز آب را به لب‏هاى او نرسانده بودم كه آهى ديگر شنيدم. 🌱صداى هشام بن عاص بود. او نيز در حال جان دادن بود . آب را به لب‏هاى هشام نزديك كردم؛ همان دم مرد و از آب نتوانست كه نوشد . بازگشتم تا آب را به دومى دهم . او را نيز مرده يافتم . 🌱به سوى پسرعمويم شتافتم؛ او نيز جان به حق تسليم كرده بود . در حيرت شدم از اين همه ايثار و كرامت كه آنان را بود.  📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از قدرت دختران ایران زمین می‌ترسند! آنهایی که دیروز فتنهٔ را رقم زدند و امروز سوار موج شدند. 🧕 دختر مسلمان ایرانی، تاریخ ساز و میدان دار عرصه آگاهی و روشنگری‌ست... این پاسخ ما دختران دهه هشتادی و نودی ست... 📌به پویش دخترانهٔ « » بپیوندید. 🌐 rasmezeynab.ir 🌸 @rasmezeynab
🔆عبید زاکانی 🗯خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: 🍂«عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»گفت:....   🍂می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: 🍂«اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: 🍂گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم! ✾📚 @Dastan 📚✾
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖 ✳️ نیکی به پدر و مادر 🍃وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا🍃 🍂ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻴﻜی ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ🍂(احقاف : ۱۵) ✅ اطاعت از مادر ✍ «اویس قرنی» شغلش شتربانی بود و از درآمد آن مخارج زندگی خود و مادرش را تأمین می‌کرد. وقتی از مادرش اجازه خواست تا به زیارت رسول خداصلی الله علیه وآله مشرف شود مادرش گفت: به شرطی به تو اجازه می‌دهم که بیش از نصف روز در مدینه نمانی. اویس حرکت کرد. وقتی به منزل پیامبرصلی الله علیه وآله رسید، حضرت در منزل نبود، ناچار پس از یکی دو ساعت توقف که پیامبرصلی الله علیه وآله را ندید به یمن مراجعت کرد. وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله به خانه برگشت پرسید: این نور کیست که در این خانه تابیده است؟ گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمد و سپس بازگشت. حضرت فرمود: آری، اویس این نور را در خانه ما گذاشت و رفت. 📚 قصه‌های تربیتی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴باغ دنیـــا 🌷 مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود:اینجا باغی است که هر کس می‌آید می‌تواند از میوه‌ آن بچیند و بخورد، امّا از بردن خبری نیست. اگر درون قبر یک ریال همراهت باشد، قبر را نبش می‌کنند و آن را در می‌آورند. اگر یک انگشتر دستت باشد آن را در می‌آورند. از این باغ هیچ چیز را نمی‌شود بیرون بُرد. در باغ نمی‌توانستی کول کنی و ببری. تا درون باغ هستی می‌خوری و می‌خورانی. بهره‌ آخرتت هم آن اقبالی است که به جهان دیگر داری. پس اگر کم داد با صاحب باغ دعوا نمی‌کنی. اگر هم زیاد داد دعوا نمی‌کنی. با باغدار نمی‌گویی چرا اینچنین نمی‌کنی، چرا چنان نکردی، این گل‌ها چیست؟ این میوه‌ها چیست؟ ایراد نمی‌گیری، می‌خوری و در باغ راه می‌روی. 📚 کتاب طوبی محبّت جلد دوم - ص 24 ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼 📜 👈پســـری ازمادرش پرسید: چگونه می‌توانم برای خـودم زنی لایق پیدا ڪنم مادر پاسخ داد: نگران پیدا ڪردن زن لایــق نـباش روی لایق شــدن تمـرڪز ڪن! 🔺حڪایت خیلی از ماهـــاست ڪه هنوز لایقی نشدیم دنبال همسر خـوب و لایــق میگــردیم..! 👌همـون آدمی باش ڪه از همـسرت توقــــع داری و همون آدمی باش ڪه دوســت داری همــسرت باشـــه. 🌹🌹منبرهای عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
💫می دونی دیشب چند نفر خوابیدن اما صبح رو ندیدن و اجازه حیات به آنها داده نشده؟ 😍اما خدا به من و تو اجازه داد که هنوز هم باشیم، بمونیم، نفس بکشیم. کار خدا بی حکمت نیست، قطعا تکلیفی برای من و تو مشخص کرده امروز باید اون رو به انجام برسونیم، این ماموریت ماست. 💕 به همین تولد دوباره برای شروعی دوباره به زندگی سلام کن و بگو خدایا شکرت.. 💌_خداوند راه هدایت را به شما نشان داده، دیگر انتخاب با شماست... که شاکر باشید یا ناسپاس! 📚سوره - 3 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸صبح آمده باعشق بزن لبخندی 💜تا در به غم و غرور شب بربندی 🌸باعشق بپاخیز خوشت باشد روز 💜ای آنکه چوگل به روی ما میخندی 🌷سلام صبح بخیر🌷 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴در احوال قیامت روز قيامت روزى است كه هر فردى را بلند مى كنند تا همه او را ببينند، آن وقت منادى ندا مى كند: هركس به اين شخص حقّى دارد بيايد. آنگاه طالبينِ حقوق به او رو مى آورند، كسانى را كه شايد اصلاً خودش احتمال نمى داده حقوقشان را اداء نكرده است ، اطرافش را مى گيرند. 🔥آبروى كسى را ريخته ،يا غيبت كسى را كرده، مالِ كسى را خورده يا به كسى بدهى داشته و فراموش نموده ، از او مطالبه حق مى كند، بيچاره بايد از حسناتِ خود به آنها بدهد. در روايات آمده كه ؛ براى يک درهم مال ،هفتصد ركعت نمازِ مقبول را بايد بدهد، ديگر مصيبت از اين بدتر؟ در صورتيكه حسناتش تمام شود، بايد در مقابل از گناهانِ صاحبانِ حقوق بردارد و بار آنها را سبک تر نمايد. 🌪قيامت به قدرى سخت است كه برادر از برادر و پسر از پدر و مادر از پدر، زن از شوهر و شوهر از زن فرار مى كند، از ترس اينكه نكند حق خود را مطالبه كند. 📚حقایقی از قرآن ، صفحه 19 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ارشاد با بذل مال !  🌱مدتى بود كه شخصى دايم نزد امام كاظم عليه السلام مى آمد و فحش و ناسزا مى گفت . بعضى از نزديكان حضرت كه قضيه را چنين ديدند، به ايشان عرض كردند: - اجازه بدهيد ما اين فاسق را بكشيم ! 🌱حضرت اجازه ندادند و از مكان و مزرعه او پرسيدند و سپس سوار بر مركبى به مزرعه وى رفتند. آن مرد صدا زد: - از ميان زراعت من نياييد! حاصل مرا پايمال مى كنيد! 🌱حضرت آمدند نزديك ايشان پياده شدند. با لبخندى در كنارش نشستند و سپس فرمودند: - چقدر براى زراعت خرج كرده اى ؟ گفت : - صد دينار. 🌱فرمود: - چقدر اميد دخل دارى ؟ گفت : - دويست دينار. فرمود: 🌱- اين سيصد دينار را بگير و مزرعه هم مال خودت باشد. خداوند آنچه را كه اميد دارى به تو مرحمت مى كند. مرد پول را گرفت و پيشانى حضرت را بوسيد. 🌱حضرت تبسم كرده ، برگشت . فردا كه امام عليه السلام مسجد آمدند، آن مرد نشسته بود. وقتى كه حضرت را ديد گفت : 🌱- الله اعلم حيث يجعل رسالته (66) اصحاب پرسيدند ديروز چه مى گفت ، امروز چه مى گويد، ديروز فحش ‍ و ناسزا مى گفت ، امروز تعريف و تمجيد مى كند؟ حضرت به اصحاب فرمودند: 🌱- شما گفتيد اجازه بده ما اين مرد را بكشيم و لكن من با مبلغى پول او را اصلاح كردم !  يكى از راه هاى اصلاح حال مردم احسان و بخشش ‍ است . ✾📚 @Dastan 📚✾
👈📚👉 ‍ ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ: ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻮﻥ ﻫﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻪ ﺗﺎ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺎﺯﻣﯿﮑﺮﺩ ﺁﺏ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺑﮕﻪ ... ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪﻥ .. ﺩﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ، ﺍﻧﻘﺪ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ !!... ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﺴﺖ ﺑﺬﺍﺭﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩ.. ﯾﻌﻨﯽ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﻗﻬﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ !!... ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﻮﻧﻪ ... ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ... ﺩﻭﺳﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ... ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ نمی فهمیم ! ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﯿ ﮑﻨﯿﻢ... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 داستانی شنیدنی از عشق و علاقه فراوان جناب قنبر به مولا علی علیه السلام! ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆آيه اى كه مسيحى را مسلمان كرد 🍃زكريا پسر ابراهيم مى گويد: من مسيحى بودم و مسلمان شدم . سپس جهت مراسم حج به سوى مكه حركت كردم . در آنجا محضر امام صادق عليه السلام رسيدم ، عرض كردم : 🍃- من مسيحى بودم و مسلمان شده ام . فرمود: - از اسلام چه ديدى كه به خاطر آن مسلمان شدى ؟ - اين آيه موجب هدايت من گرديد كه خداوند به پيامبر مى فرمايد: ((ما كنت تدرى ماالكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء)) 🍃از مضمون اين آيه دريافتم ، اسلام دين كاملى است و از كسى كه هيچ نوع مكتب و مدرسه اى نديده ، چنين سخنانى ممكن نيست و بنابراين بايد به محمد صلى الله عليه و آله وسلم ، وحى شده است . حضرت فرمود: 🍃- به راستى خدا تو را هدايت كرده . بعد، سه مرتبه گفتند: - ((اللهم اهده )) خدايا! او را به راه ايمان هدايت فرما! سپس فرمودند: - پسر خان ! هر چه مى خواهى سؤ ال كن ! گفتم : 🍃- پدر مادر و خانواده ام همه نصرانى هستند و مادرم كور است ، آيا من كه مسلمان شده ام و با آنان زندگى مى كنم ، مى توانم در ظرف هايشان غذا بخورم ؟ فرمودند: - آنان گوشت خوك مى خورند؟ گفتم : - نه حتى دست به آن نمى زنند. فرمودند: - با آنان باش ! مانعى ندارد. 🍃آن گاه تاءكيد نمودند نسبت به مادرت - بخصوص - خيلى مهربانى كن و اگر مرد او را به ديگرى واگذار مكن (خودت او را كفن و دفن كن ) و به هيچ كس مگو كه پيش من آمده اى ، تا به خواست خدا در منى نزد من بيايى . در منى خدمتشان رسيدم ، مردم مانند بچه هاى مكتب ، دور او را گرفته بودند و سؤ ال مى كردند! وقتى به كوفه بازگشتم ، با مادرم بسيار مهربانى كردم ، به او غذا مى دادم و لباس و سرش را مى شستم . روزى مادرم گفت : 🍃پسر جان ! تو در موقعى كه به دين ما بودى اين طور با من مهربانى نمى كردى ، اكنون چه سبب شده كه اين گونه با من رفتار مى كنى ؟ گفتم : 🍃- من مسلمان شده ام و مردى از فرزندان يكى از پيامبران خدا مرا به خوشرفتارى با مادر دستور داده است . گفت : - نه ! او پسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است . 🍃- مادرم گفت : خود او بايد پيامبر باشد، زيرا چنين سفارش هايى (در مورد احترام به مادر) روش خاص انبياست . 🍃- نه مادر! بعد از پيغمبر ما پيغمبرى نخواهد آمد و او پسر پيغمبر است . - دين تو بهترين اديان است ، آن را بر من عرضه كن ! 🍃من هم شهادتين را به او آموختم و او نيز مسلمان شد و نماز خواندن را نيز ياد گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند. بعد از مدتى مادرم مريض شد، رو به من گفت : 🍃- نور ديده ! آنچه به من آموختى تكرار كن ! من شهادتين را برايش گفتم . شهادتين را گفت و در دم از دنيا رفت . صبحگاه ، مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش ‍ گذاشتم . 📚بحارالانوار، ج۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆انفاق نان بدون نمك   🍂معلى بن خيس مى گويد: در يكى از شب هاى بارانى ، امام صادق عليه السلام از تاريكى شب استفاده كردند و تنها از منزل بيرون آمده ، به طرف ((ظله بنى ساعده ))(54) حركت كردند. من هم با كمى فاصله آهسته به دنبال امام روان شدم . ناگاه ! متوجه شدم چيزى از دوش امام به زمين افتاد. در آن لحظه ، آهسته صداى امام را شنيدم كه فرمود: ((خدايا! آنچه را كه بر زمين افتاد به من بازگردان .)) جلو رفتم و سلام كردم . امام از صدايم ، مرا شناخت و فرمود: 🍁- معلى تو هستى ؟ - بلى معلى هستم . فدايت شوم ! من پس از آنكه پاسخ امام عليه السلام را دادم ، دقت كردم تا ببينم چه چيز بود كه به زمين افتاد. ديدم مقدارى نان بر روى زمين ريخته است . امام عليه السلام فرمود: - معلى نانها را از روى زمين جمع كن و به من بده ! 🍁من آنها را جمع كردم و به امام دادم . كيسه بزرگى پر از نان بود طورى كه يك نفر به سختى مى توانست آن را به دوش بكشد. معلى مى گويد: عرض كردم : اجازه بده اين كيسه را به دوش بگيرم . فرمود: نه ! خودم به اين كار از تو سزاوارترم ، ولى همراه من بيا. 🍁امام كيسه نان را به دوش كشيد و راه افتاديم ، تا به ظله بنى ساعده رسيديم . گروهى از فقرا و بيچارگان كه منزل و مسكن نداشتند در آنجا خوابيده بودند حتى يك نفر هم بيدار نبود. حضرت در بالين هر كدام از آنها يك يا دو قرص نان گذاشت به طوريكه حتى يك نفر هم باقى نماند. 🍁سپس برگشتيم ، عرض كردم : فدايت شوم ! اينان كه تو در اين شب برايشان نان آوردى ، آيا شيعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟ 🍁امام عليه السلام فرمود: - نه ! ايشان معتقد به امامت من نيستند؛ اگر از شيعيان ما بودند بيشتر از اين رسيدگى مى كردم ! ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ...! 🌷در عملیات بیت المقدس، در عرض یک هفته، پنج بار محل استقرار تیپ ولی عصر (عج) را عوض کردند. خسته شده بودیم. لب به اعتراض گشودیم و رفتیم سراغ حسن باقری. گفتیم: امکانات نداریم. دیگر به هیچ وجه از محل فعلی تکان نمی‌خوریم. هر چه می‌خواهد بشود. مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟ گفت: بله هست! بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهیدی است که روی زمین ریخته بود.... 🌷انگار آب سرد روی بدنم ریخته باشند، بدنم شروع کرد به لرزیدن. سعی کردم چیز دیگری بگویم. گفتم: امکانات نیست. ما قوه‌ی محرکه می‌خواهیم.... او با همان لحن، گفت: قوه‌ی محرکه‌ی شما خون شهید است. بعد هم کمی امیدواری داد و از موقعیت در جنگ حرف زد. از آن لحظه، هر وقت یاد حرف‌های حسن باقری می‌افتم، بدنم سرد سرد می‌شود. انگار، مثل آن لحظه، آب سرد روی تنم ریخته اند. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده حسن باقری 📚 کتاب "بی‌قرار" محمد خسروی راد، صفحه ۲۹ ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ ✾📚 @Dastan 📚✾