7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅#پندانه
✍ صداقت، تنها امتحانیست که تقلب ندارد
🔹چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر به خوشگذرانی پرداختند.
🔸اما وقتی به شهر خود بازگشتند متوجه شدند که درمورد تاریخ امتحان اشتباه کردهاند و بهجای سهشنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.
🔹بنابراین تصمیم گرفتند با استاد صحبت کنند و علت جاماندن را برای او توضیح دهند.
🔸آنها به استاد گفتند:
ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه بازگشت لاستیک خودرویمان پنچر شد. و از آن جایی که زاپاس نداشتیم مدت زمانی طول کشید تا کسی را برای کمک بیابیم و به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم.
🔹استاد پذیرفت که آنها روز بعد امتحان بدهند.
🔸روز بعد استاد آنها را برای امتحان به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی داد.
🔹آنها به اولین سوال نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سؤال خیلی آسان بود و بهراحتی به آن پاسخ دادند.
🔸سپس ورق را برگرداندند تا به سؤالی که ۹۵ نمره داشت، پاسخ بدهند.
🔹سؤال این بود:
کدام لاستیک پنچر شده بود؟!!
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾
#داستان_آموزنده
🔆صعصعه
🍃«احنف بن قیس» میگوید: روزی به عمویم صعصعه از درد دل خود شکایت کردم. او مرا بسیار سرزنش کرد و گفت: پسر برادر وقتی یک نوع ناراحتی پیدا میکنی اگر به دیگری مانند خود شکایت میکنی از دو حال خارج نیست، یا آن شخص دوست توست که البته او هم برایت ناراحت میشود و یا دشمن توست که در این صورت شادمان خواهد شد.
🍃ناراحتی خویش را به مخلوقی مانند خود که قدرت برطرف کردن آن را ندارد ابراز مکن؛ به کسی پناه ببر و بگو که تو را به آن ناراحتی مبتلا کرده او خود میتواند برطرف نماید.
پسر برادر، یکی از چشمهای من مدّت چهل سال است که هیچچیز را نمیبیند، از این پیشامد احدی را مطلع نکردهام حتی زنم نیز نمیداند که این چشم من نابینا است.
📚(پند تاریخ، ج 5، ص 188 -الکنی و الالقاب، ج 2، ص 13)
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆دلخواه خود را
🌾واسطی گوید: «در کشتی نشسته بودم، کشتی شکست. من و همسرم بر تختهپارهای از کشتی ماندیم و او کودکی زاییده بود. مرا صدا زد و گفت:
🌾من تشنهام. گفتم: ای زن خودت که حال ما را میبینی. در همین حال صدای خفیفی را از بالای سرم شنیدم. سر خود را بالا کردم و مردی را دیدم که ظرفی از یاقوت سرخ همراه داشت و گفت: «این را بگیرید و بیاشامید.» ظرف را گرفتم و از آن نوشیدم؛ آبی بود خوشبوتر از مُشک، سردتر از برف و شیرینتر از عسل.
🌾گفتم: تو که هستی، خدا تو را بیامرزد؟ فرمود: «من بندهی مولای توأم.» گفتم: به چه سبب به این مقام رسیدی؟
🌾گفت: «دلخواه خود را برای خواسته مولایم ترک کردم، پس او مرا در خواستهی خود نشاند.»
سپس از نظرم ناپدید شد و دیگر او را ندیدم.»
📚بحرالمعارف، ج 2، ص 360
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 قدیمیها، نه کولر داشتن و نه بخاری، نه آب گرم در زمستان و نه آب خنک در تابستان، نه تلویزیون داشتن نه گوشی، نه ماشین داشتن و نه هواپیما، نه برق داشتن و نه تلفن، نه لامپ داشتن و نه اجاق گاز، نه یخچال داشتن و نه لباسشویی و خیلی چیزهای دیگه که نداشتن و الان هست. ولی چیزهایی الان هست که گذشته نبود و آن هم رفاه زدگی، کم حوصلگی، نق زدن، طلبکار بودن، به کم راضی نبودن و... .
⭕ اینهمه خوبیها داریم که پادشاهان قدیم هم نداشتن، پس چرا حال دلمان خوب نیست؟
چون یاد نگرفتیم قسمت پر لیوان را ببینیم، تنها چیزی که یاد گرفتیم مقایسه کردن خود با دیگری برای پیدا کردن کمبودهای خودمان، خانواده و کشورمان است.
❌ اگر سطح فکریها رشد نکند،
غرق در نعمت هم که باشیم، درمان نمیشویم.
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله جوادی آملی :
زهر بنوشید! چون تحمل غضب و عصبانیت و کظم غیظ همانند خوردن زهر است.
گاهی حادثه تلخی پیش می آید که انسان اگر آن را تحمل نکند و عکسالعمل نشان بدهد، باعث ندامت خواهد شد
ولی اگر چند لحظه آن کاسه تلخ عصبانیت را فرو بکشد و غضبناک نشود، آنگاه شهد و شیرینی گذشت و مهر نصیبش می شود.
مبادی اخلاق در قرآن ص ۳۱۴
✾📚 @Dastan 📚✾
📔 #داستان_کوتاه_تاریخی
روزی ناصرالدین شاه در یک مجلس خصوصی
به کریم شیره ای دلقک دربارش گفت کریم
تو می دانی عذر بدتر از گناه یعنی چی ؟
کریم گفت : قربان این همه آدم فاضل و
عالم اینجاست بنده ی ناچیز چه بگویم ؟
ده روزی از این ماجرا گذشت و روزی شاه
در راهروی کاخ قدم میزد که یکمرتبه کریم
از پشت ستونی بیرون پرید و انگشتی
به ناصرالدین شاه زد و از پشت بغلش
کرده و مشغول بوسیدنش کرد .
خون به چشم شاه دوید و فریاد زد
پدرسوخته چکار می کنی ؟
کریم دستپاچه گفت :
ببخشید قبله عالم فکر کردم خانمتان میباشد .
شاه گفت مردک عذر بدتر از گناه می آری ؟
کریم گفت قربان خواستم عذر بدتر
از گناه را به شما نشان دهم .
شاه موضوع یادش آمد و لبخندی زد
و با پس گردنی کریم را مرخص کرد .
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🔆درخواست حضرت موسی علیه السّلام
🌱حضرت موسی علیه السّلام عرض کرد: «خداوندا میخواهم آن مخلوق را که خود را خالص برای یاد تو کرده باشد و در طاعتت بیآلایش باشد، ببینم.»
🌱خطاب رسید: «ای موسی برو در کنار فلان دریا تا به تو نشان بدهم آنکه را خواهی. حضرت رفت تا رسید به کنار دریا؛ دید درختی در کنار دریاست و مرغی بر شاخهای از درخت که کج شده بهطرف دریا نشسته است و مشغول به ذکر خداست. موسی از حال آن مرغ سؤال کرد. در جواب گفت: «از وقتیکه خدا مرا خلق کرده است، بر این شاخهی درخت مشغول عبادت و ذکر او هستم و از هر ذکر من هزار ذکر منشعب میشود.
🌱غذای من لذت خداست. موسی سؤال نمود: «آیا ازآنچه در دنیا یافت میشود، آرزو داری؟» عرض کرد: «آری آرزویم این است که یک قطره از آب این دریا را بیاشامم. حضرت موسی تعجب کرد و گفت: «ای مرغ! میان منقار تو و آب این دریا چندان فاصلهای نیست، چرا منقار را به آب دریا نمیرسانی؟ عرض کرد:
🌱«میترسم لذت آن آب مرا از لذّت یاد خدا بازدارد.» پس موسی علیه السّلام از روی تعجب دو دست خود را بر سر زد.
📚خزینه الجواهر، ص 318
✨✨امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «عمل را با اخلاص بجا بیاور که اندک آن تو را کفایت میکند.»
📚جامع السعادات، ج 2، ص 404
✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🔅🌴🔅🌴🔅🌴🔅🌴
#داستان_آموزنده
🔆شیطان و عابد
🥀در بنیاسرائیل عابدی بود، به او گفتند: «در فلان مکان درختی است که قومی آن را میپرستند.» خشمناک شد و تبر بر دوش نهاد تا آن را قطع کند. ابلیس بهصورت پیرمردی در راه وی آمد و گفت: «کجا میروی؟»
عابد گفت: «میروم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع کنم تا مردم خدای را، نه درخت را بپرستند.»
🥀ابلیس گفت: «دست بردار تا سخنی بازگویم.» گفت: بگو، گفت: «خدای را رسولانی است اگر قطع این درخت لازم بود، خدای آنها را میفرستاد.» عابد گفت: «ناچار باید این کار را انجام دهم.» ابلیس گفت: نگذارم و با وی گلاویز شد، عابد وی را بر زمین زد. ابلیس گفت: «مرا رها کن تا سخنی دیگر با تو گویم و آن این است که تو مردی مستند هستی اگر تو را مالی باشد که بهکارگیری و بر عابدان انفاق کنی، بهتر از قطع آن درخت است. دست از این درخت بردار تا هر روز دو دیار در زیر بالش تو گذارم.»
🥀عابد گفت: «راست میگویی، یک دینار صدقه دهم و یک دینار به کار برم، بهتر از این است که قطع درخت کنم؛ مرا به این کار امر نکردهاند و من پیامبر نیستم که غم بیهوده خورم» و دست از شیطان برداشت.
🥀دو روز در زیر بستر خود دو دینار دید و خرج نمود، ولی روز سوم چیزی ندید و ناراحت شد و تبر برگرفت که قطع درخت کند.
شیطان در راهش آمد و گفت: «به کجا میروی؟» گفت: «میروم قطع درخت کنم.»
🥀گفت: هرگز نتوانی و با عابد گلاویز شد و عابد را روی زمین انداخت و گفت: «بازگرد وگرنه سرت را از تن جدا کنم.»
🥀گفت: «مرا رها کن تا بروم؛ لیکن بگو چرا آن دفعه من نیرومندتر بودم؟»
🥀ابلیس گفت: «بار اول تو برای خدا و با اخلاص، قصد قطع درخت را داشتی لذا خدا مرا مسخّر تو کرد و این بار برای خود و دینار خشمگین شدی و من بر تو مسلّط شدم.»
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#داستان_آموزنده
🔆علی علیه السّلام بر سینهی عمرو
💥عمربن عبدود شجاعی بود که با هزار سوار و مرد جنگی برابری میکرد. در جنگ احزاب مبارز طلبید، هیچکس از مسلمین جرأت مبارزه با او را نداشت. تا اینکه حضرت علی علیهالسلام خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و اجازهی مبارزه با او را پیشنهاد کرد.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «این عمرو بن عبدود است.»
💥حضرت عرض کرد: «من هم علی بن ابیطالبم.» و بهطرف میدان حرکت کرد و مقابل عمرو ایستاد. بعد از مبارزهی حسّاس، عاقبت علی علیهالسلام عمرو را به زمین انداخت. برو روی سینهی او نشست.
💥صدای فریاد مسلمین بلند شد و پیوسته به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میگفتند: «یا رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم بفرمایید علی علیهالسلام در کشتن عمرو تعجیل نماید.»
💥پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرمود: «او را به خود واگذارید، او در کارش داناتر از دیگران است.»
💥هنگامی که سر عمرو را حضرت جدا نمود، خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آورد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یا علی علیهالسلام چه شد که در جدا کردن سر عمرو توقف نمودی؟»
💥عرض کرد: «یا رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم موقعی که او را بر زمین انداختم، مرا ناسزا گفت. من غضبناک شدم، ترسیدم اگر در حال خشم او را بکشم، این عمل از من بهواسطهی تسلّی خاطر و تشفّی نفس صادر شود؛ ایستادم تا خشمم فرونشست، آنگاه از برای رضای خدا و در راه فرمانبرداری او سرش را از تن جدا کردم.»
💥آری برای این اخلاص و مبارزهی با ارزش، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «شمشیر علی علیهالسلام در روز جنگ خندق، با ارزشتر از عبادت جن و انس است.»
📚پند تاریخ، ج 5، ص 199 -انوار النعمانیه، عین الحیوه
✾📚 @Dastan 📚✾
※ #حرف_اول
• این قانون دنیاست!
همه میوه نمیشوند ...
آنانی میرسند که قصدِ میوه شدن داشتند!
سرشان را گذاشتند پایین،
و حواسشان به دور و برشان نبود!
گذشتند از گلبرگ و زینت و جلوه ...
تا اینکه بالغ شدند و رسیدند و میوهای شدند که قرار است بخشی از جان یک انسان باشد و به چرخهی ابد و جاودانگی برسد.
※ #حرف_دوم
• داشتم با خودم میگفتم، این انار تا اینجای راه را به سلامت رسید،
کمی که طاقت بیاورد، میرسد!
و چیده میشود!
برای رسیدن، باید طاقت داشت !
باید فقط سرگرم رسیدن بود!
همین .
※ #حرف_سوم
• و من جواب سؤالم را از این انار گرفتم!
قیمت این انار از میوه شدنش،
از موثر شدنش،
از رسیدنش به شأنی که خدا میخواست، پیداست!
این انار فرق میکند با شکوفههایی که ترجیح دادند جلوهگر بمانند تا بپوسند!
و همین برای رها کردنِ همهی زینتها کافیست.
※ #حرف_آخر
و قیمت انسان از میزان بالغ شدنش پیداست!
با قلب کثیف، کسی انار نمیشود!
آدمی گاهی فقط باید چند صبح دیگر را طاقت بیاورد،
تا بقیهی راه را نیز به سلامت برسد!
※ قیمت تو را،
و بهای خون دلی که بر تو گذشت را،
زیبایی انار درونت مشخص خواهد کرد.
#استاد_شجاعی
✾📚 @Dastan 📚✾