#روانشناسی 🌱
•بیست روش برای اینکه همیشه خوشحال باشید :
1- اجتماعی باشید.
2- مثبت فکر کنید.
3- باور داشته باشید که زندگی مثل یک بازی است.
4- کاری را انجام بدهید که از آن لذت میبرید.
5- با افراد خوشبین دوست شوید.
6- از داشتن یک زندگی یکنواخت و بیروح اجتناب کنید.
7- لبخند بزنید.
8- برای خود ارزش قائل شوید.
9- گاه و بیگاه بخندید.
10- خلاق باشید.
11- تغذیه سالم داشته باشید.
12- بر اتفاقات مثبت پیرامون خود تمرکز کنید.
13- آفتاب بگیرید.
14- سخت نگیرید.
15- خلاق باشید.
16- با طبیعت دوست باشید.
17- از انجام کارهای هنری غفلت نکنید.
18- باور کنید که خوش شانس هستید.
19- به دنبال جذابیت باشید.
20- ورزش کنید
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷
#داستان_آموزنده
✍ کور خود و بینای مردم
🔹روزی از روزهای بهاری باران بهشدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود.
🔸رندی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او میدوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
🔹رند پنجره را باز کرد و فریاد زد:
آهای همسایه! چیکار میکنی؟ خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی؟
🔸مرد همسایه وقتی این حرف رند را شنید، دست از دویدن کشید و آرامآرام بهسمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آبکشیده شده بود.
🔹چند روز گذشت. این بار رند خود در میانه باران گرفتار شد.
🔸بهسرعت در حال دویدن بهسوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
آهای! خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من میگفتی چرا از رحمت خدا فرار میکنی؟ حال خودت همان کار را میکنی؟
🔹رند در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت:
چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر میدوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
🔸هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد میگیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر میکنند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🔅🥀🔅🥀🔅🥀🔅🥀
#داستان_آموزنده
🔆مزد تعلیمدهنده
⚡️زنی نزد حضرت زهرا علیها السّلام آمد و عرض کرد: «من مادری ناتوان دارم که پرسشهایی در امر نمازش دارد. مرا فرستاده که از شما بپرسم.»
⚡️ حضرت فرمودند: «سؤال کن!» آن زن ده مرتبه سؤال کرد و حضرت زهرا علیها السّلام جواب دادند. آن زن از بسیار سؤال کردن شرمنده گشت و عرض کرد:
⚡️«بر شما دشوار نیست ای دختر پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم؟!»
⚡️ایشان فرمودند: «پرسش کن ازآنچه که میخواهی. آیا مزدوری که صد هزار دینار در روز بگیرد و بار سنگینی را بالای بام ببرد، بر او دشواری دارد؟»
⚡️ عرض کرد: «نه!» فرمود: «من برای هر مسئلهای، بیش از پر نمودن مابین زمین و آسمان از لؤلؤ، مزد میبرم و بر من سنگینی ندارد. در قیامت تعلیمدهندگان بهاندازهی دانش و کوشش آنها در هدایت بندگان خدا و بهاندازه تمامشان خلعت داده میشوند.»
📚(نمونه معارف، ج 3، ص 78 لئالی الاخبار)
✾📚 @Dastan 📚✾
✳️ نصیحت ارزشمند استاد
🔻 آيت اللّه جوادی آملی (حفظه الله) میفرمودند: قبل از رفتن به مكه خدمت آيت اللّه طباطبايی (رحمة الله) رسیديم و از ايشان خواستيم نصيحتی به ما بكنند. ايشان گفتند: خدا میفرمايد: «فَاذكُروُنی اَذْكُرْكُمْ» اگر به ياد من باشی، من هم به ياد تو هستم. بعد گفتند: اگر خدا به ياد تو باشد در حقيقت قدرت مطلق و عزيز مطلق به ياد توست. خدا خودش میفرمايد: اگر به ياد من باشی من هم به ياد تو هستم. حالا اگر قدرت مطلق به ياد ما باشد ديگر از چه چيزی بترسيم؟
🔸 ملاحظه کنید که نصيحت بسیار ارزشمندی فرمودهاند. اگر كسی مطمئن شود كه وقتی به ياد خداست، قديرِ عليمِ سميعِ بصيرِ جوادِ مطلق، كه مالك هستی است، به ياد او و مراقب و مواظب اوست، ديگر هيچ نگرانی نخواهد داشت و با اين روحيه و با كشف توجّهِ حق به بنده، فقط به «بندگی» خواهد پرداخت. مگر ما چيزی غير از اين میخواهيم؟ بايد ما آن قسمتی را كه بر عهدهٔ ماست انجام دهيم، که همان به ياد خدا بودن است و فراموش نكردن حضور حضرت حق در همهٔ روابط و اعمال؛ آن قسمتِ دیگر که مربوط به خداوند است که به یاد ما باشد، هرگز مورد غفلت قرار نمیگیرد.
👤 #استاد_اصغر_طاهرزاده
📚 کتاب «فرزندم اینچنین باید بود» ج۱
#⃣ #سلوک
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🗯🔷🗯🔷🗯🔷🗯🔷
#داستان_آموزنده
🔆ابوذر
💫ابوذر رضیاللهعنه فرمود: «آذوقه و پسانداز من در زمان پیغمبر صلیالله علیه و آله و سلّم همیشه یک مَن خرما بوده و تا زندهام از این مقدار زیاده نخواهم کرد.»
💫عطاء گوید: ابوذر را دیدم لباس کهنهای به تن کرده و نماز میخواند، گفتم: ابوذر مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: اگر داشتم در برم میدیدی.
💫گفتم: مدّتی تو را با دو جامه میدیدم، گفت: به پسر برادرم که محتاجتر از خودم بود دادم، گفتم: به خدا تو خود محتاجی؛ سر به آسمان بلند کرده و گفت: «آری بار خدایا به آمرزش تو محتاجم.»
💫سپس گفت: «مثلاینکه دنیا را خیلی مهم گرفتهای، این لباس که در تن من میبینی. لباس دیگری که مخصوص مسجد است و چند بز برای دوشیدن و نان خورش دارم، چارپایی دارم که آذوقهام را به آن حملونقل میکنم و زنی دارم که مرا از زحمت تهیه غذا آسوده میکند؛ چه نعمتی برتر از آنکه من دارم؟»
به ابوذر گفتند: آیا مِلکی تهیّه نمیکنی چنانکه فلان کس و فلانی تهیه کردهاند؟!
💫گفت: «میخواهم چه کنم؟ برای اینکه آقا و ارباب شوم؟ هر روزی یک شربت از آب با شیر و هفتهای یک پیمانه گندم مرا کفایت میکند.»
📚(پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 47 -اعیان الشیعه (جندب)، ص 329 347)
✾📚 @Dastan 📚✾
"اجازه ندهید" کلمات دیگران
باعث "دردتان" شوند.
"سخنان" دیگران باعث
"رنجش تان" شوند.
اعمال دیگران زنجیرهایی
برای "زندانی کردن" تان شوند.
اجازه دهید کلماتتان باعث
قوت قلب دیگران شود
الهام بخش شان باشد
و مسیرشان را "روشن" کند.
اعمال تان زنجیر های
دیگران را باز کند.
و در پایان اجازه دهید
"محبت" شما نمایشی از
"محبت خدا" باشد......
✾📚 @Dastan 📚✾
سلام
به یکشنبه خوش آمدید
امروزتون شاد،
بخت وتقدیرتون قشنگ،
عمرتون بلند،
سرنوشتتون تابناک،
دستاتون سرشار از نعمت،
و زندگیتون زیبا
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀
🔆عُدَی بن حاتم
🍂پسر حاتم طایی به نام عُدی، رئیس قبیله بود. خواهرش سفانه، برای او از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بسیار توصیف کرد. پس او به قصد دیدن پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به مدینه آمد. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم او را به خانه برد و فرشی را با دست خود برای او گسترانید و تکلیف به نشستن کرد. چون فرش گنجایش بیش از یک نفر را نداشت، گفت: «شما بفرمایید.» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم قبول نکرد و او را روی فرش نشانید و خود روی زمین نشست.
🍂عُدی گوید: «یقین پیدا کردم که پیامبر، هوای سلطنت و ریاست ندارد که اینطور مرا احترام میکند. پس پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم اسلام را بر من عرضه کرد و من قبول نمودم.»
📚(پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 4، ص 260)
✨✨اسحاق بن عمّار گوید: «به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: مردی وارد مجلس میشود و انسان به احترامش به پا میخیزد، چطور است؟»
فرمود: «مکروه است؛ مگر آن مرد اهل دین باشد.»
📚(بحار، ج 75، ص 466 -تفسیر معین)
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆قزمان متعصّب
⚡️قزمان فرزند حارث، کسی بود که وقتی به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم عرض کردند او در لشکر مسلمانان اُحد با دشمنان میجنگد، فرمود: او از اهل جهنّم است؛ اصحاب تعجّب کردند. وقتی علّت را پرسیدند، فرمود: او منافق (در نیّت) و اهل دوزخ است.
⚡️قزمان عدّهای از دشمنان، ازجمله خالد بن الا علم و ولید بن عاص را کشت ولی عاقبت بر اثر زخمهای زیاد مجروح شد و او را به خانه بردند.
⚡️مردم گفتند: خوش به حال تو که در راه خدا جنگیدی! او گفت: من به خاطر قوم خود و تعصبّی که در قبیله خود داشتم، جنگیدم نه به خاطر اسلام؛ پس تبر را برداشت و با نوک آن رگ دست خود را برید، یا نوک شمشیر را بر سینه گذاشت و فروبرد و به جهنّم واصل شد.
آنوقت بود که علّت فرمایش پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بر اصحابش روشن گردید. خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رسیدند و گفتند: گواهی میدهیم بهراستی شما پیامبر الهی میباشید.
⚡️پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «بعید نیست شخص کردارش، مانند کردار اهل بهشت باشد ولی خودش از اهل جهنّم باشد (مانند قزمان)؛ و دیگر اعمالش، اعمال اهل جهنّم باشد ولی خود از اهل بهشت شود که موقع مردن نصیبش میشود.»
📚(پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 250 -سیرهی حلیبه، ج 1، ص 2
✾📚 @Dastan 📚✾
☀️♨️☀️♨️☀️♨️☀️♨️☀️
#داستان_آموزنده
🔆مورچه
✨شخصی در ایام جوانی، در زورخانهای در بازار دولاب تهران ضرب میزد و شعر میخواند. در ایام پیری به مداحی روی آورد و چون سواد حسابی نداشت، روضهها را از مداحان دیگر یاد میگرفت و میخواند، اما تا میتوانست مصائب را رقّت انگیز تر و شدیدتر میخواند تا گریه بیشتری از مردم بگیرد.
✨من –عارف بالله حاج اسماعیل دولابی- از این کار ناراحت بودم و چند بار خواستم او را تذکّر بدهم، نشد. در حالت کشف دیدم که تمام صورتش حتی مژههای چشمهایش پر از مورچههای سفیدی است که صورتش را میخورند و او دائم با ناخنهایش آنها را از صورت خود میکَند و به زمین میریزد و بلافاصله مورچههای جدیدی بهجای آنها ظاهر میشوند.
📚(مصباح الهُدی، ص 311)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
....#سخت_اما_شیرین....
🌷یک روز من و ولیپور (اینجا را دقیق بیاد میارم) باهم داشتیم قدم میزدیم که گروهبان رحیم صدامون زد و درحالیکه باد به غب غب انداخته بود و خیلی سرخوش بود و با افتخار از فرهنگ امت عرب بویژه عراقیها و اینکه اعراب دارای تمدن کهن و فرهنگ غنی هستند و بقیه ملل دنیا پشیزی ارزش ندارند سخنوری میکرد، ما هم همينطور نگاهش میکردیم. ولیپور هم که استاد پوزخند زدن تمسخرآمیز بود، چند بار سرش را بالا و پایین کرد و همراه همین کار پوزخندهای مثال زدنی خودشو زد.
🌷من هم همينطور ساکت گوش میدادم و چون ساکت بودم، رحیم باورش شده بود که من حرفهای بیربط رحیم را قبول کرده و باور دارم. درحالیکه از ولیپور بشدت عصبانی بود، رو به من کرد و گفت: مگه اینطور نیست حمید؟ من داشتم فکر میکردم خدایا جوابشو چی بدم! ذاتاً رحیم پررو هست اگر کوتاه بیام که دیگه هیچ. یکدفعه یاد فحش و ناسزاهایی افتادم که شب و روز نثارمان میکردند. با آرامش بهش گفتم: آره واقعاً شما دارای فرهنگ غنی هستید و ما از شما چیزهای زیادی یاد گرفتیم.
🌷رحیم شتابزده پرید وسط حرفهای من و درحالیکه ذوقزده شده بود و فکر میکرد من تأییدش کردم با خوشحالی پرسید: مثلاً چه چیزهایی؟ منم شروع کردم به بازگو کردن تمام فحشهای عراقیها نظیر: کلب ابن الکلب، قشمار، قندره و .... رحیم بهشدت عصبانی شد و دو سه تا چک آبدار زد تو گوش من و ولیپور و با پوتین کوبید تو ساق پاهامون و گفت: پس اینم بهش اضافه کنید. سخت اما شیرین بود. در هر حال، حال عراقیها را گرفتن لذتبخش بود!!
#راوی: آزاده سرافراز حمید رضایی
✾📚 @Dastan 📚✾