eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم ، شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم شش و بیست دقیقه صبح بود. فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه حتما دفعه اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم هوا روشن بود ولی ساعت همون شش و بیست دقیقه صبح بود. سراسیمه پاشدم. باورم نمیشد ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت من هم توقع نداشتم. آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت، مرتب،همیشگی. آنقدر صبور دورت میچرخند که چرخیدنشان را حس نمیکنی. بودنشان برایت بی اهمیت میشود. همینطور بی ادعا میچرخند. بی آنکه بگوید باتریشان دارد تمام میشود. بعد یهو روشنی روز خبر میدهد که دیگر نیست. " قدر این آدم ها را بدانیم قبل از شش و بیست دقیقه صبح! ✾📚 @Dastan 📚✾
☘💥☘💥☘💥☘💥☘ 🔆ترس از عذاب جهنّم 💥در زمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در مدینه شخصی بود به نام مالک بن ثعلبه که وضع مادی‌اش خوب بود. وقتی این آیه را شنید که خدا می‌فرماید: «کسانی را که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره) می‌سازند و در راه خدا انفاق نمی‌کنند، به مجازات دردناکی بشارت ده؛ در آن روز که آن را در آتش جهنّم، گرم و سوزان کرده و با آن صورت‌ها و پهلوها و پشت‌هایشان را داغ می‌کنند (و به آن‌ها می‌گویند) این همان چیزی است که برای خود اندوختید، پس بچشید چیزی که برای خود می‌اندوختید.» (سوره‌ی توبه، آیات 35-34) 💥غش کرد، چون به هوش آمد، عرض کرد: «یا رسول‌الله! این آیه عذاب مال کسی هست که طلا و نقره را ذخیره کرده باشد؟» فرمود: بلی. پس مالک جمیع اموالش را صدقه داد و از مردم دوری جست و به بیابان‌ها رفت. دخترش گفت: 💥«پدر جان مرا در زندگی خود یتیم کردی.» سلمان سخن این دختر را به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رساند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گریه کرد و به سلمان فرمود: «مالک را پیدا کن و به نزدم بیاور.» 💥سلمان او را در میان کوهی یافت و خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آورد. 💥(پیامبر از احوال او پرسیدند) عرض کرد: «خوف از آتش جهنم رنگ مرا تغییر داده است و بین من و شما جدایی انداخته است.» چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم این آیه را خواند: «جهنم میعادگاه همه‌ی آن‌هاست.» (سوره‌ی حجر، آیه‌ی 43) مالک ناله‌ای زد و روح از بدنش مفارقت کرد و به لقای الهی پیوست. 📚(منتخب التواریخ، ص 826 -بحارالانوار) ✾📚 @Dastan 📚✾
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠 🔆یک مرد جنگی ☘منصور بن ابی عامر لشکر عظیمی را برای جنگ با رومی‌ها تجهیز کرد. منصور برای تماشای سپاه به نقطه مرتفعی رفت و به فرمانده سپاه «ابن مضجعی» که در کنارش ایستاده بود، گفت: آیا در این جمعیت عظیم هزار نفر مرد شجاع و مبارز هست؟ فرمانده سکوت کرد. منصور گفت: چرا ساکتی؟ جواب داد: نه. منصور گفت: پانصد نفر چطور؟ گفت: نه. عقده گلوی منصور را گرفت تا عدد را به پنجاه نفر رساند. فرمانده گفت: نه. ☘منصور ناراحت شد و او را از پیش خود راند. جنگ شروع شد و سرباز نیرومندی از لشکر روم به میدان آمد و مبارز طلبید. یکی از سربازان مسلمین به میدان او رفت و کشته گردید و سپاهیان رومی خوشحال شدند! ☘باز سرباز رومی مبارز طلبید، دوّمی آمد و کشته شد، باز سوّمین نفر از مسلمین رفت و کشته شد و ناراحتی بر سپاه مسلمین غلبه کرد. ☘به منصور گفتند: «چاره این مبارزه خود «ابن مضجعی» است.» منصور او را طلبید و گفت: «می‌توانی شر این رومی را که با غرور وسط میدان است، بکَنی؟» ☘گفت: به خواست خداوند، بلی، بعد سراغ چند نفر از سربازانی که می‌دانست نیرومند هستند، رفت. ☘اول سراغ یکی رفت که بر اسب لاغر سوار و مشک آب کرده بود و می‌برد. به او گفت: «می‌توانی شرّ این رومی را دفع کنی؟» گفت: آری. پس حرکت کرد و با مختصر نبردی سرباز نیرومند رومی را کشت و سر بریده او را در برابر منصور نهاد. ☘فرمانده گفت: «اگر عرض کردم، پنجاه نفر مرد شجاع در این لشکر نیست، مُرادم از این قبیل سربازان بود.» ☘ابن مضجعی دوباره در پست فرماندهی مشغول کار شد و سرانجام مسلمین در آن جنگ فاتح شدند. 📚(حکایت‌های پندآموز، ص 91) ✾📚 @Dastan 📚✾
💠استاد حسین انصاریان: ♨️به این مطلب خیلی توجه کنید که غصه ها و دغدغه های ما در دنيا چيست و غصه های اوليا خدا چيست؟ ⚠️غصه ما خانه و ماشين و اسباب خانه است، ولی غصه علی چه بود كه ميگفت وای از دوری راه قيامت و كمی عمل! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🔻گاهی برای رهاشدن از زخم های زندگی💔 باید بخشید و گذشت میدانم که بخشیدن کسانی که از آنها زخم خورده ایم سخت ترین کار دنیاست ولی تا زمانی که هر روز چشمان خود را با کینه بازکنیم و آدمهای، خاطرات تلخ را زنده نگه داریم و در ذهن خود هر روز محاکمه شان کنیم... رنگ آرامش را نخواهیم دید!! گاه... چشم ها را باید بست و از کنار تمام بد بودنها گذشت...👌 ✾📚 @Dastan 📚✾
📕 🔻از درون مرا می کشد از بیرون شمارا در مورد كسانی گفته می شود كه با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارند و مورد رشك و حسد دیگران واقع می شوند . آورده اند كه ... مردی دهاتی به شهر آمد یك نفر از دوستان شهری او كه دختری بسیار زشت داشت با همكاری دو سه نفر از دوستان خود، اطراف او را گرفتند و با تشویق و ترغیب های بسیار ،دخترك را به عقد زناشویی او در آوردند . دهاتی وقتی فهمید چه حقه ای به او زده اند كه كار از كار گذشته بود. پس تن به قضا داد و او را پذیرفت . دو روز بعد همسرش را سوار الاغش كرد و به سوی ده روان شد زن چون شهری بود، چادری زرق و برق دار بر سر داشت و كفش پاشنه بلند پوشیده بود و قروفری تمام عیار از خود نشان می داد . این وضعیت ظاهری او ،توجه دهاتی ها را به خودش جلب كرد و اتفاقا چون از نظر قد و قامت هم، بلند و كشیده بود، بیشتر نظرها را به سوی خود جلب می كرد . او چون در كوچه های دهكده بارویی گرفته و صورتی پوشیده حركت می كرد ،كسی نمی توانست چهره اش را ببیند و همگان خیال می كردند كه صورتش هم، مثل اندامش نیكوست! اتفاقا روزی با شوهرش و جمعی از اهالی ده ،مطابق معمول روی سكوی دكان بقالی، نشسته بود و سرگرم خوردن چای بود كه زن را با همان چادر قروفری دید كه از آنجا می گذرد و دو سه نفری از جوانهای اوباش ده هم به دنبالش روان هستند . ظاهر جذاب و سر وضع دلفریب زن، تعدادی از دهقانان دیگر را هم كه آنجا نشسته بودند جلب كرده بود و سر و كله همه به طرف او كشیده می شد. شوهر وقتی آن عده جوان را در تعقیب زن خود روان دید و دل اطرافیان خود را هم،از كف رفته مشاهده كرد ،بی اختیار از جای برخاست و چادر از سرش كشید و چهره زشت و پر آبله و سرطاس و كم موی او را در معرض تماشای آن جمع گذاشت و گفت:شما را به خدا، ببینید و دقت كنید كه چگونه او از درون مرا می كشد از بیرون شما را ! از درون مر‌ا‌ میکشد از بیرون شمارا ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃 🔆تعصّب بی‌مورد 🍃🍃امام صادق علیه‌السلام در یکی از سفرهای خود، مردی را مشاهده نمود که در گوشه‌ای افتاده و بی‌حال و وامانده است. به یار هم‌سفرش فرمود: «گمان می‌کنم این مرد تشنه باشد، او را سیراب کن!» 🍃🍃وی به بالین آن مرد رفت، ولی دیری نپایید که برگشت. امام پرسید که او را سیراب کردی؟ پاسخ داد: «نه این مردی است یهودی و من به حال او آگاهم.» امام از شنیدن این سخن برآشفت و حالش دگرگون شد و فرمود: باشد، مگر انسان نیست؟! 📚(تربیت اجتماعی، ص 321 -حقوق اقلیت‌ها، ص 224) ✨✨امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر کس تعصّب ورزد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور می‌کند.» 📚(وسائل الشیعه، ج 15، ص 373) ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆حکومتیِ آزاد 🌱نعمان بن بشیر از قبیله‌ی خزرج و از انصار بود. در زمان معاویه، در جنگ صفّین بوده و مدّتی از طرف معاویه، ولایت کوفه و یمن را داشت و قاضی دمشق شد و در نهضت مُسلم، فرماندار کوفه بود؛ امّا سخت نگرفتن او علیه مُسلم، سبب شد او را عزل کنند و عبیدالله بن زیاد به جای او گماشته شود. 🌱یزید وقتی به او گفت: «دیدی حسین را کشتم.» گفت: «اگر پدرت معاویه بود، این کار را نمی‌کرد.» اما یزید او را با سی نفر مأمور کرد تا اُسرای کربلا را از شام به مدینه برساند. فاطمه سلام‌الله علیها دختر علی علیه‌السلام به خواهرش زینب سلام‌الله علیها گفت: «این مرد –نعمان- با ما خوش‌رفتاری کرد، بر ما واجب است که به پاس زحمات او پاداشی به او بدهیم.» زینب سلام‌الله علیها فرمود: «ما چیزی نداریم، جز بعضی زیورها از قبیل دست بند و بازوبند و خلخال.» و همان‌ها را برای او فرستادند و گفتند: «از کمی آن عذر می‌خواهیم». 🌱او قبول نکرد و گفت: «اگر برای دنیا این کار را کرده بودم، برایم کافی بود. به خدا سوگند این کار را فقط برای خدا و خویشاوندی شما با پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کردم». او در آوردن اُسرای اهل‌بیت، به آرامی و مدارا کوچ می‌کرد و ازهرجهت مراعات ایشان را می‌نمود؛ تا به مدینه رسانید. (منتهی الآمال، ج 1، ص 442) ✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🌴❄️🌴❄️🌴❄️🌴❄️ 🔆خلق منسوخ 🍁ابو بصیر، نابینا و از اصحاب امام باقر علیه‌السلام بود. روزی به امام علیه‌السلام گفت: 🍁«نمی‌خواهید علامت ائمه و بهشت را برایم ضامن شوید؟!» امام علیه‌السلام دست مبارک به چشم او مالید و ابو بصیر همه‌ی ائمه را دید. آنگاه امام علیه‌السلام فرمود: 🍁«نگاه کن چه می‌بینی؟» ابو بصیر گفت: «به خدا سوگند مردم را به صورت‌های سگ یا خوک یا بوزینه می‌بینم.» 🍁فرمود: «اگر پرده برداشته شود و صورت حقیقی افراد را بنمایند، شیعیان ما مخالفین را جز به صورت مسخ نخواهند دید.» بعد فرمود: 🍁«اگر می‌خواهی ضمانت بهشت کنم باید چشمت به حالت اول درآید.» ابو بصیر قبول کرد. امام علیه‌السلام دست بر چشمش کشید و او را به حال اول برگردانید. 📚(منتهی الآمال، ج 2، ص 3) ✾📚 @Dastan 📚✾
یک نفر خدمت آقای بهجت (ره) عرض می کند : ” میخواهیم که گناه نکنیم ، اما نمی شود ” ایشان در پاسخ میفرمایند : ” روغن چراغ کم است” . . - روغن چراغ یعنی چه ؟! یعنی معرفت ما به خدا کم است . چگونه باید معرفت به خدا پیدا کنیم؟! باید در قدرت و عظمت خدا فکر کنیم . چگونه فکر کنیم ؟! خدا را همیشه حی و حاضر و ناظر ببینم . بعد آن چه می شود؟! کم کم بساطِ گناه جمع می شود و به خدا معرفت پیدا خواهیم کرد و آنگاه ، گشایش هایی رخ میدهد که فقط هر نفسِ پاکی آن را می بیند. . ! ✾📚 @Dastan 📚✾
هرموقع‌به‌بهشت‌زهرا‌ میرفت؛ آبےبرمیداشت‌وقبورشهدا رو می شسٺ‌! میگفٺ‌: 🌱باشهداقرارگذاشتم‌که‌ من‌غبار رو از روی‌قبرهای‌آنها‌بشورم‌ و‌آنھـٰا هم‌غبارگناه‌رو‌ از‌ روی‌دلِ‌مـن‌بشورند...🌱 ...🌷🕊 ✾📚 @Dastan 📚✾
موعظه امام باقر علیه السلام.mp3
1.52M
🎧 🛑 خواستم علیه السلام را موعظه کنم، ایشان من را موعظه فرمود ... 🗃 حجم فایل: ۱ مگ 🏴 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واقعا تا به ڪی ...؟ قضاوت، غیبت، تهمت چرا نمیفهمیم این ها تاوان دارد... دل شڪستن دارد ... چرا متوجه نیستیم این ها به ما مربوط نیست فلانی جراحی ڪرده... فلانی دزده ... فلانی زشته ... فلانی تتو، پیرسینگ، پروتز داره ... فلانی خیانت ڪرده و ... چرا ڪسی متوجه زندگی شخصی خودش نیس همه خدا شدند ... همه قاضی شدند ... همه گناهڪارند جز خودمان ... ای ڪاش این را بدانیم در هر قبری فقط یک نفر دفن میشود ... پس فڪر اعمال و افڪار خودتان باشید ... فقط ڪافیست پاهایتان را ڪمی از زندگی بقیه بیرون بڪشید... باور ڪنید خودتان هم آرام میشوید ... ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆عیسی علیه‌السلام و مرد حریص 🌳«حضرت عیسی علیه‌السلام» به همراه مردی سیاحت می‌کرد، پس از مدتی راه رفتن گرسنه شدند و به دهکده‌ای رسیدند. عیسی علیه‌السلام به آن مرد گفت: «برو نانی تهیه کن» و خود مشغول نماز شد. 🌳آن مرد رفت و سه عدد نان تهیه کرد و بازگشت، امّا مقداری صبر کرد تا نماز عیسی علیه‌السلام پایان پذیرد. چون نماز طول کشید، یک دانه نان را خورد. حضرت عیسی علیه‌السلام سؤال کرد نان سه عدد بوده؟ گفت: 🌳«نه همین دو عدد بوده است.» مقداری بعد از غذا راه پیمودند و به دسته آهویی برخوردند، عیسی علیه‌السلام یکی از آهوان را نزد خود خواند و آن را ذبح کرده و خوردند. 🌳بعد از خوردن عیسی علیه‌السلام فرمود: «به اذن خدا ای آهو حرکت کن»؛ آهو زنده شد و حرکت کرد. آن مرد در شگفت شد و سبحان‌الله گفت. عیسی علیه‌السلام فرمود: «تو را سوگند می‌دهم به حق آن کسی که این نشانه‌ی قدرت را برای تو آشکار کرد، بگو نان سوّم چه شد؟» گفت: «دو عدد بیشتر نبوده است!» 🌳دومرتبه به راه افتادند و نزدیک دهکده‌ی بزرگی رسیدند و به سه خشت طلا که افتاده بود، برخورد کردند. آن مرد گفت: «اینجا ثروت زیادی است!» فرمود: «آری یک خشت از تو، یک خشت از من، خشت سوّم را اختصاص می‌دهم به کسی که نان سوّم را برداشته»، آن مرد حریص گفت: «من نان سوّم را خوردم.» 🌳عیسی علیه‌السلام از او جدا شد و فرمود: «هر سه خشت طلا مال تو باشد.» آن مرد کنار خشت طلا نشسته بود و به فکر استفاده و بردن آن‌ها بود که سه نفر ازآنجا عبور نمودند و او را با خشت طلا دیدند. 🌳هم‌سفر عیسی را کشته و طلاها را برداشتند. چون گرسنه بودند قرار بر این گذاشتند یکی از آن سه نفر از دهکده‌ی مجاور نانی تهیه کند تا بخورند. شخصی که برای نان آوردن رفت، با خود گفت: نان‌ها را مسموم کنم تا آن دو نفر رفیقش پس از خوردن بمیرند و طلاها را تصاحب کند. 🌳آن دو نفر هم‌عهد شدند که رفیق خود را پس از برگشتن بکشند و خشت طلا را بین خود تقسیم کنند. هنگامی‌که نان را آورد، آن دو نفر او را کشته و خود با خاطری آسوده به خوردن نان‌ها مشغول شدند. 🌳چیزی نگذشت که آن‌ها بر اثر مسموم بودن نان‌ها مُردند. حضرت عیسی علیه‌السلام در مراجعت چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا مُرده دید و فرمود: «این‌طور دنیا با اهلش رفتار می‌کند.» 📚(پند تاریخ، ج 1، ص 124 -انوار نعمانیه، ص 353) ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 📝 مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی اهل مراقبه، سکوت و محاسبه بود. 🔸پیوسته در فکر بود سخن به ندرت می‌گفت. در مجالس و محافل که بین علما بحثی در می‌گرفت سکوت می‌کرد. 🔹در هر جای مجلس که خالی بود می‌نشست و بسیار متواضع، خوش اخلاق و آرام بود. 🔻با آنکه ثروت فراوانی از پدرش – که از تجّار معروف و سرمایه دار کاظمین بود – به او رسیده بود همه را به فقرا و طلّاب داد و خود چیزی نداشت. 📚 فریادگر توحید، ٨٣ ✾📚 @Dastan 📚✾
🗯⚡️🗯⚡️🗯⚡️🗯⚡️🗯 🔆شیخ مرتضی انصاری رحمه‌الله علیه ❄️مرحوم «شیخ مرتضی انصاری رحمه‌الله علیه» با برادر خود از کاشان به مشهد مقدس مسافرت نمود، پس‌ازآن به تهران آمد، در مدرسه‌ی مادر شاه در حجره‌ی یکی از طلاب منزل گرفت. ❄️روزی شیخ به همان محصل مختصر پولی داد تا نان خریداری کند، وقتی برگشت شیخ دید حلوا هم گرفته و بر روی نان گذاشته است. ❄️به او گفت: «پول حلوا را از کجا آوردی؟» گفت: «به‌عنوان قرض گرفتم.» شیخ فقط آنچه از نان، حلوایی نبود برداشت و فرمود: «من یقین ندارم برای اداء قرض زنده باشم.» ❄️روزی همان طلبه پس از سال‌ها به نجف آمده بود و خدمت شیخ عرض کرد: «چه عملی انجام دادید که به این مقام رسیدید و خداوند شما را موفق نمود اینک در رأس حوزه علمیه قرار گرفته‌اید و مرجع همه شیعیان جهان شدید؟» ❄️شیخ فرمود: «چون جرئت نکردم حتی نان زیر حلوا را بخورم، ولی تو با کمال جرئت نان و حلوا را تناول نمودی.» 📚(داستان‌ها و پندها، ج 4، ص 151 -زندگی و شخصیت شیخ انصاری رحمه‌الله علیه، ص 70) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱 •سه آفت شخصیتی ک شما را از لذت بردن از زندگی بازمیدارد: -زندگی در گذشته:کسانی که از گذشته و اتفاقاتش نمیتوانند کنده شوند قطعا نمیتوانند آینده روشنی برای خود بسازند -مقایسه کردن:این رفتار در هرنوعی بسیار مخرب است،مقایسه ظاهر، جایگاه شغلی، میزان ثروت و هرچیز دیگری اساسا از ریشه غلط و نادرست است. -بخل و حسادت:باید بدانیم نعمت های خداوند بیشمار است حتی اگر همه دنیا حال خوب و ثروت زیاد داشته باشند خداوند برای ما نیز جایگاه مخصوص خودمان را در دنیا تعریف کرده است پس به جایگاه بقیه افراد بی توجه باشیم وبه دنبال پیدا کردن جایگاه خودمان باشیم 📚|دکتر هلاکویی | ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸در این صبح 🍃دل انگیز خدا برایتان، 🌸یک حس قشنگ 🍃یک شادی بی دلیل 🌸یک نفس عطر خدا 🍃یک بغل یاد دوست و 🌸یک دنیا، آرزوی خوب دارم... سلام🌸صبحتون به زیبایی گل... 🌹❤️ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 🔆یادگیری افضل از دعا کردن 🔅روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به مسجد آمدند و دو دسته را مشاهده کردند. گروه اول درباره‌ی تفقّه در مسائل دین مشغول بودند و گروه دوّم، مجلس دعا بود و خدا را می‌خواندند و از او طلب و سؤال می‌کردند. 🔅پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر دو مجلس نزدم خیر است؛ امّا آن گروه که دانش را تعلیم می‌دهند و نادانان را می‌آموزند، برترند؛ زیرا که من برای آموختن علم (دین) مبعوث شدم.» و سپس با آن گروه نشست. 📚(لئالی الاخبار، ج 2، ص 250 -منیة المرید شهید ثانی رحمه‌الله علیه) ✨🍃امام زین‌العابدین علیه‌السلام فرمود: «اگر مردم خاصیت فراگرفتن علم را بدانند، اگرچه به ریختن خون و فرورفتن در امواج دریا باشد، هرآینه فرامی‌گرفتند.» 📚(اصول کافی، ج 1، ص 27) ✾📚 @Dastan 📚✾
☘🔸☘🔸☘🔸☘🔸☘ 🔆به خاطر گناه خلیفه 🌻جوانی را به (جرم) دزدی گرفتند و نزد خلیفه هارون‌الرشید بردند. بعد از اثبات دزدی هارون حکم کرد که دستش را بِبُرّند. 🌻پیرزنی که مادر جوان بود، پیش آمد و گفت: «ای خلیفه! دستی را که خدای تعالی آراسته، می‌بری؟» 🌻هارون گفت: «به‌حکم خدا قطع می‌کنم و من از خدا می‌ترسم که در حدّی از حدود شرع کوتاهی کنم، زود باشید دستش را ببرید!» 🌻پیرزن گفت: «ای خلیفه! زندگی من از کسب دست اوست، دست او را قطع می‌کنی، قوت زندگی‌ام را قطع می‌کنی.» هارون گفت: «دستش را ببرید که اگر این حد بر او بزنم، ازجمله گناه‌کاران باشم.» 🌻پیرزن گفت: «ای خلیفه! این گناه هم یکی از آن گناهان است. بدان که شب و روز استغفار می‌کنی.» خلیفه را این سخن خوش‌آمد و پسرش را به او بخشید. 📚(لطائف الطوائف، ص135) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ما فال بد نمی‌زنیم 🥀وقتی مردم کوفه برای امام حسین علیه‌السلام نامه نوشتند، حضرت نائب خاص خود، مسلم بن عقیل را به طرف کوفه فرستاد و مسلم با چند نفر کوفی ابتدا به مدینه رفتند. 🥀پس از زیارت و وداع با قبر مبارک پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم با خانواده‌ی خود خداحافظی کرد و دو نفر راهنما از قبیله بنی قیس، استخدام کرده و به طرف کوفه حرکت نمود. چون از مدینه حرکت کردند، راهنمایان خواستند از راه نزدیکی به کوفه روند که گرمی هوا و تمام شدن آب، سبب شد که آن دو نفر جان سپردند. مسلم با هر زحمتی که بود، خود را به قریه‌ای به نام مضیق رساند و در آنجا به همراه چند نفر کوفی آب نوشیدند تا از مرگ نجات پیدا کردند. 🥀 پس مسلم نامه‌ای برای امام حسین علیه‌السلام به مکّه نوشت و جریان راه گم کردن و مردن دو راهنما را در آن نوشت و متذکّر شد این سفر را به فال خوب نگرفتم، اگر اجازه بفرمائید دیگر به سفر کوفه ادامه ندهم. چون نامه‌ی مسلم به امام رسید، جوابی به مسلم نوشت و چنین متذکّر شد که: 🥀«به مأموریتی که می‌رفتی برو. من از جدّم پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: ما اهل‌بیت هرگز فال بد نزدیم و کسی ما را تطیّر نکند. مسلم پس از دریافت نامه به مأموریت خود به‌سوی کوفه ادامه داد.» 📚(مقتل الحسین علیه‌السلام، ص 166) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔸«غُصّه» با «قاف» ✍ علی‌رضا مکتب‌دار 📌حتما شما هم تجربه کرده‌اید در بعضی سفرها که مجبورید ساعت‌ها در کویری ممتد و یکدست، رانندگی کنید، حوصله همسفرانتان سر رود و خود شما هم کلافه شوید. اما بر عکس، در مسیری کوهستانی و پر از دار و درخت، هیجان روبروشدن با منظره‌های طبیعی، شوری وصف‌ناشدنی را بر فضای سفر حاکم کند. 📌زندگی هم همین است. زندگی را هم فراز و نشیب آن است که زیبا می‌کند، چنانکه پستی و بلندی و پیچ خم، طبیعت را زیبا و چشم نواز می‌سازد. زندگی بدون فراز و فرود، آدم را در بستر کسالت حاصل از روزمرگی می‌اندازد و سکوت خفه‌کننده‌ای را بر سرتاسر وجود او حاکم می‌کند. 📌تلخیِ رنجی گذرا، شیرینی به‌یادماندنی زندگی را به یاد می‌آورد، عبوسی چهره‌ای نامهربان، مهربانی صورت محبوب را یادآور می‌شود و اندوه حاصل از یک گرفتاری، آسایش و شادمانیِ در نعمت زیستن را. 📌رنج، خشم، اندوه و ... و در یک کلمه: «غصه‌ها» همچون قطاری از مقابل دیدگان ما می‌گذرند و به خاطرات و «قصه‌ها» می‌پپوندند. پس خوب است «غصه‌ها» را با«قاف» بنویسیم و آنها را سوار بر قطار زمان، راهی سرزمین «گذشته» کنیم و خود با شادی‌هایمان در بهشت «اکنون» به‌سر بریم. ✾📚 @Dastan 📚✾