23.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 عنایت امام حسین(ع) به کسی که در هیئت فقط چای میخورد!
#استاد_عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
#خـــــدا_و_آدم
واقعا قشنگه حتماً بخونید ...👌🏻
⇜پس از آفرینش آدم
خدا به او گفت :
نازنینم آدم ...
با تو رازی دارم
اندکی پیشتر آی ...
آدم آرام و نجیب آمد پیش
زیر چشمی به خدا می نگریست
محو لبخند غم آلود خدا
دلش انگار گریست
( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید)
نازنینم آدم ...
یاد من باش ، که بس تنهایم
بغض آدم ترکید
به خدا گفت :
من به اندازه ی گلهای بهشت
نه! به اندازه عرش
نه...نه... من به اندازه تنهاییت ای هستی من ...
دوستدارت هستم
آدم ، کوله اش را برداشت
خسته و سخت قدم بر میداشت
راهی ظلمت پر شور زمین
زیر لبهای خدا باز شنید ...
نازنینم آدم ...
نه به اندازه تنهایی من ...
نه به اندازه عرش ...
نه به اندازه گلهای بهشت ...
که به اندازه یک دانه گندم
تو فقط یادم باش
نازنینم آدم ...نبری از یادم👌🏻❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
🔆بهصورت دحیهی کلبی
🌱در مواردی هنگام انزال وحی به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم، جبرئیل به صورت دحیهی کلبی وارد میشد.
🌱در غزوهی بنی قریظه و در بازگشت پیامبر از حُنین، جبرئیل بهصورت دحیهی کلبی دیده شد.
از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده که وارد بر رسول خدا شدم، دیدم خوابیده و سر مبارکش روی زانوی دحیهی کلبی است.
بر دحیه سلام نمودم، جواب سلام مرا چنین داد:
🌱سلام بر تو ای امیر مؤمنان و پیشوای پرهیزگاران و یکّه سوار مسلمانان و پیشرو سفید رویان و جهاد کننده با پیمانشکنان (اصحاب جمل) و سرکشان (نهروانیان) و ستمکاران (معاویه و اصحابش).
🌱سپس گفت: ای علی! سر پیغمبرت را بر دامن بگیر که تو سزاوارتری. همینکه پیش رفته و سر مبارک را به دامن گرفتم، از نظرم غایب شد.
🌱پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم چشم گشود و فرمود: «علی جان با که سخن میگفتی؟» عرض کردم با دحیهی کلبی و قضیهی سلام و جواب را گفتم.
🌱فرمود: او دحیه نبود بلکه جبرئیل بود؛ خواست بفهماند که خدا تو را به چنان اسمها نامگذاری نموده است.
📚(طبقات،52، 3/3 -بحار، ج 37، ص 322 -پیغمبر و یاران، ج 3
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼
🔆برآورده شدن حاجتهاى آيت اللّه سيّد نجفى قوچانى توسط #زيارت_عاشورا
⚡️آيت اللّه سيّد نجفى قوچانى رحمه الله فرمود:
بعد از آنكه دوبار زيارت عاشورا را در اصفهان و هر بار به مدت چهل روز براى بر آورده شدن حاجتها و مطالب شرعى خود خواندم ، بحمداللّه به مراد خويش دست يافتم ، و به اين زيارت اعتقاد پيدا نمودم ، براى همين پس از رسيدن به شهر نجف اشرف در اولين روز جمعه شروع به خواندن زيارت عاشورا نمودم و اين بار غرضم ظهور حكومت امام زمان (عج ) بود البته اگر خداوند آن را از من بپذيرد تا به شهادت و يا سرورى نايل شوم و همه آنها نور على نور است . من از كسانى نيستم كه شيفته سرگرميهاى دنيا و كثافات آن باشم ، من شيفته مولاى خويش صاحب الامر (عجل ) هستم و از قيد و بندهاى جهان آزادم .
⚡️اين زيارت را هر جمعه در نجف اشرف و يا در كربلا، حتى در مسير راه مى خواندم ، و در يك سال آن را چهل جمعه مى خواندم .
⚡️خداوند را بر سرّ درونم گواه مى گيرم من امام عصر را بسيار دوست مى دارم و از خداوند خواهان توفيق خدمتگزارى ايشان و حصول سرفرازى هستم.
📚زيارت عاشورا و داستانهاى شگفت آن ، ص 23.
✾📚 @Dastan 📚✾
💠استاد انصاریان:
▫️مؤمن حقیقی کسی است که با ذکر خدا دلش ترسان و لرزان شود و شنیدن آیات قرآن بر ایمانش بیافزاید و در هر کار خود توکل کند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خلیفهی ثروتمندی که بخیل بود!
🦋بعد از خلافت یزید بن عبدالملک، برادرش هشام بهجای او خلیفهی اموی شد و مدت بیست سال خلافت کرد.
🦋او مردی احول و بداخلاق و به حرص و بُخل در مال موصوف بود؛ بنابراین آنچه از اموال در خزانهی او جمع شده بود، هیچیک از خلفای قبلی بنیامیه اندوخته نکرده بودند.
نقل شده که در سفر حجّی، آنچه از اموال، لباس و وسایلی که همراهش میبرد، سیصد شتر حمل میکرد.
(تتمة المنتهی، ص 83)
🦋وقتیکه هشام مُرد، بازماندگان و ورثهی او یازده نفر بودند. سهم هریک از تَرَکهی هشام، یکمیلیون مثقال (طلا یا نقره) شد! علت جمعآوری ثروت زیاد را بُخل و انفاق نکردن وی نوشتهاند. (رهنمای سعادت، ج 3، ص 601)
🦋او باغستانی داشت که با ندیمان وارد آن شد و همراهان شروع کردند به خوردن میوه و میگفتند: «خدا خلیفه هشام را برکت دهد.» هشام گفت: «اینطور که شما میخورید، خداوند چگونه برکت میدهد.»
🦋بعد به باغبان گفت: «درختها را قطع کن و بهجای آنها درخت زیتون بکار تا کسی نتواند از میوهی آن بخورد.»
📚(پند تاریخ، ج 4، ص 66 -تاریخ مروج الذهب، ج 2، ص 232)
🍃اما این ثروتها خیری برای ورثه نداشت، چراکه به نقل از تاریخ مجدی یکی از اولاد هشام (که یکمیلیون مثقال به او رسیده بود) به گدایی افتاد و از مردم صدقه میگرفت.
#ثروت
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅
#داستان_آموزنده
🔆عیادت مریض
🌱ام سُلیم انصاری گوید: بیمار شدم و پیامبر خدا صلیالله علیه و آله و سلّم به عیادتم آمد.
پرسید: «ای مادر سُلیم! آیا آتش و آهن و ناخالصیهای آهن را (هنگام گداختهشدن) میشناسی؟»
گفتم: آری ای پیامبر.
🌱فرمود: «پس ای مادر سُلیم تو را مژده باد که اگر از این درد بهسلامت جان به در ببری از گناهان رستهای، آنسان که آهن از ناخالصیهای خود جدا میشود.»
✨✨خداوند متعال در آیهی 61 سورهی نور میفرماید: «بر نابینا و لنگ و بیمار و بر خودتان ایرادی نیست که از خانههای خود (و فرزندان و زنانتان) بخورید…»
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
#داستان_آموزنده
🔆اسکندر و دیوژن
🌱هنگامیکه «اسکندر»، بهعنوان فرمانده کل یونان انتخاب شد، از همهی طبقات برای تبریک نزد او آمدند، امّا «دیوژن» حکیم معروف، نزد او نیامد.
🌱اسکندر خودش به دیدار او رفت؛ و شعار دیوژن قناعت و استغناء و آزادمنشی و قطع طمع از مردم بود. او در برابر آفتاب دراز کشیده بود، وقتی احساس کرد که افراد فراوانی به طرف او میآیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش میآمد، خیره کرد، ولی هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سراغ او میآمد، نگذاشت و شعار بینیازی و بیاعتنایی را همچنان حفظ کرد.
🌱اسکندر به او سلام کرد و گفت: «اگر از من تقاضایی داری بگو!»
🌱دیوژن گفت: «یک تقاضا بیشتر ندارم؛ من دارم از آفتاب استفاده میکنم و تو اکنون جلوی آفتاب را گرفتهای، کمی آن طرف تر بایست!»
🌱این سخن در نظر همراهان اسکندر خیلی ابلهانه آمد و با خود گفتند: عجب مرد ابلهی است که از چنین فرصتی استفاده نمیکند!
امّا اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغنای نفس دیوژن حقیر دید، سخت در اندیشه فرورفت.
🌱پس از آنکه به راه افتاد، به همراهان خود که حکیم را مسخره میکردند، گفت: «بهراستی اگر اسکندر نبودم، دلم میخواست دیوژن باشم.»
📚روایتها و حکایتها، ص 39 -داستانهای پراکنده، ج 2، ص 66
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋
#داستان_آموزنده
🔆بوی مُشک از جسد جون
🌻جون غلام ابوذر غفاری، غلام سیاهی بود که خدمت امام حسین علیه السلام آمد و اجازهی میدان رفتن خواست. امام فرمود: «تو در وقت عافیت متابعت ما کردی، خود را به بلا گرفتار مکن. از جانب من به هر جا که بخواهی بروی، مأذون هستی.»
🌻 عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! من در ایّام راحتی زندگی، سر سفره ی شما بودم؛ الان در سختی شما را تنها گذارم؟ اگر چه صورتم سیاه و بوی تنم خوب نیست، امّا هرگز از شما جدا نشوم.»
🌻پس از شهادت وی، وقتی امام بر سر جنازهاش آمد، عرض کرد:
🌻«خدایا! رویش را سفید و بویش را طیّب گردان و او را با ابرار محشور کن و میان او و محمّد و آل محمّد شناسایی و دوستی برقرار فرما.» امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «جسد «جون» را بعد از ده روز یافتند و به دعای امام علیه السلام بوی مُشک از او ساطع بود.»
📚ناسخ التواریخ امام حسین علیه السلام، ص 262 منتهی الامال
✾📚 @Dastan 📚✾
هر چیزی را نگاه نکن،
دیدن مثل غذا خوردن است.
هر چیزی را که میبینیم،
با تمام آلودگیها و پاکیها
وارد روح ما میشود و به سادگی
بیرون نمیرود..!!
#استاد_پناهیان
#ترک_گناه
✾📚 @Dastan 📚✾