🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#گراى_مهاجر
- « مهاجر مهاجر... مهاجر ۱»
- « مهاجر ۱ بگوشم...»
🌷دیده بان بود. ساعت ۱۱:۳۰ شب آمده بود روی خط. گرای نقطهای را داد و گفت: «هرچقدر آتش دارید بریزید، بدون ملاحظه.» چشمانم گرد شد. گرای خودش بود. با تعجب پرسیدم: «اخوی! مطمئنی که اشتباه نمیکنی؟ اینکه گرای خودته!» گفت:«کماندوهای ویژه عراق جرأت کردند، آمدند جلو. اگر همین الان هرچه آتش دارید نریزید، تا صبح همه را قتل عام میکنند.»
🌷اشکم درآمده بود. گفتم: «وصیتی نداری؟» گفت: «همسرم شش ماهه باردار است. بگویید اگر من شهید شدم به یاد حضرت زینب سلام الله علیها صبر کند. فرزندمان هم اگر پسر شد، اسمش را بگذارد حسین و اگر دختر زهرا.»
🌷صدها گلوله و خمپاره آن شب علی را مهاجر کرد و اثری از جنازهاش نماند. سال ۷۵ بود و جنازه علی بعد از ۱۰ سال آمده بود. داشتم در جمع خانواده شهدا خاطره علی را میگفتم که دختری ۱۰ ساله به سمتم دوید...«عمو، عمو... من دخترش «زهرا» هستم....»
❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅ماجرای شهادت غلام سیاه حبشی در کربلا و رفتار امام حسین(ع) با او
🔰#مقام_معظم_رهبری
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
📚سبیل کسی را چرب کردن
از ابتدای حکومت صفویه ریش و سبیل بلند رواج زیادی پیدا کرد ولی بتدریج از ابهت ریش کم و به ابهت سبیل اضافه شد تا جایی که در دوران شاه عباس اول دیگر ریش تقریبا محو شد و در عوض سبیلهای کلفت و چخماقی و بلند باب شد. سبیلهای از بناگوش در رفته محبوب سلطان بود و همه سعی میکردند در بلند کردن سبیل با یکدیگر رقابت کنند تا محبوب سلطنت باشند و راحتتر به مرادشان برسند. اما برای رو به بالا نگهداشتن این سبیلها باید روزی چند بار آن را چرب میکردند و جلا میدادند و برای این کار مستخدمهایی داشتند و هر گاه این مستخدمان کار خود را خوب انجام میدادند و صاحب سبیل از زیبایی و ابهت سبیل خود شاد میشد، اطرافیان هر تقاضایی که داشتند میگفتند و صاحب سبیل نیز اجابت میکرد.
بنابراین عبارت " سبیل کسی را چرب کردن" در آن زمان بین مردم معنایی معادل اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل داشت.
اما امروزه این اصطلاح به معنای رشوه دادن است. یعنی کسی به صاحب سبیل رشوه میدهد تا وی کارش را انجام دهد.
دقیقا معنایی برعکس معنای آغازین آن.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
🍂 با همه بله ، با ما هم بله
🍂بازرگانی ورشکست شد و طلب کارانش او را به دادگاه کشاندند ، بازرگان با یک وکیل مشورت کرد و وکیل به او گفت : در دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو : (بله)
بازرگان هم پولی به وکیل داد و قرار شد بقیه پول را بعد از دادگاه به وکیل بدهد
🍂روز بعد در دادگاه در جواب قاضی و طلبکارانش مدام گفت : (بله ، بله) تا اینکه قاضی گفت : این بیچاره از بدهکاری عقلش را از دست داده و بهتر است شما ببخشیدش
طلب کارها هم دلشان به حال اون سوخت و او را بخشیدند
فردای آن روز وکیل به خانه ی بازرگان رفت و بقیه پولش را طلب کرد و مرد بدهکار در جواب گفت: (بله)
وکیل گفت: "باهمه بله با ما هم بله "
✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨
🌼خاطره ای از زبان مرحوم حجت الاسلام حاج کافی رضوان الله تعالی علیه
✍شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم.
لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین.
رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم…
فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟
آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند…
وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛
ولو به جواب دادن سوال رهگذری..
✾📚 @Dastan 📚✾
✅اگر بخواهيم خزاين ملكوت را بگشاييم كليد می خواهد، اين كليد معرفت نفس است؛ چون معرفت نفس باب همه خيرات است و انسان نزديكتر از خودش چيزى ندارد و اگر بخواهد راهى براى رسيدن به حقايق پيدا كند، از همه نزديكتر به خودش، خودش است.
📚شرح فارسی اسفار/علامه حسن زاده آملی ره
#علامه_حسن_زاده_آملی
✾📚 @Dastan 📚✾
زمانے ڪه بخواهید
"وصیت نامه" بنویسید؛
متوجه خواهید شد
تنها ڪسے ڪه از
داراییتان سهمے ندارد
"خودتان" هستید.!
پس تا مے توانید از
زندگیتان لذت ببرید..
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨انتهای شب
✨✨نگرانی هایت را به خدا بسپار
✨✨آسوده بخواب خدا بیدار است
💥💥شبتون بخیر
و سرشار از آرامش آسمونی
✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️💥⚡️💥⚡️💥⚡️💥⚡️
#داستان_آموزنده
🔆بخشیدن قاتل
❄️در جنگ خیبر به تحریک یهودیان، زینب، دختر حارث، دست گوسفندی را پخته و زهرآلود نمود و بهعنوان هدیه نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله آورد. پیامبر صلیالله علیه و آله ردّ احسان نکردند و لقمه اول را که به دهان گذاشتند، احساس مسمومیت کردند و دستور دادند آن زن را احضار کنند. پس از گفتگو، پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم این گناه بزرگ او را بخشیدند. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم در روزهای آخر عمر در بستر بیماری فرمودند: «این بیماری، اثر آن غذای مسموم است.»
🌴امام صادق علیهالسلام فرمود: «اِنّا أَهْلُ بَیتٍ مَرُوّتُنا الَّعفُو عَمَّنْ ظَلَمَنا: ما خاندانی هستیم که جوانمردی ما این است که هر کس به ما ظلم کند، از او درمیگذریم.»
📚تفسیر معین، ص 110 -بحار، ج 71، ص 401
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#داستان_آموزنده
🔆بر بالای کعبه
🌺بلال در سفر و حَضَر همراه پیامبر اذان میگفت. اولین اذان برای همگان تازگی داشت؛ مخصوصاً با دیدن مرد حبشی سیاهپوست و کلمات تازهای که میشنیدند.
🌺پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم ظهر وارد مکه شد، بلال به امر پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم روی بام کعبه رفت و اذان عمومی اعلام کرد.
🌺تمام بتها بر اثر صدای اذان درافتادند. بعضی گفتند: «رفتن در شکم خاک، از شنیدن این صدا گواراتر است.» دیگری گفت: «شکر میکنم که پدرم تا امروز زنده نماند تا پسر رباح را ببیند که در بالای بام کعبه، بانگ الاغ میدهد.» حارث بن هشام گفت: «مگر محمد غیر از این کلاغ سیاه، کسی را نداشت تا به موذّنی برگزیند.»
🌺ابوسفیان گفت: «من چیزی نمیگویم؛ زیرا میترسم این دیوارها به محمد خبر دهد.» پیامبر از گفتهی آنان باخبر شد و کسی را نزد آنان فرستاد.
🌺یک نفر از آنها اقرار کرد و استغفار نمود و مسلمان واقعی شد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🔆🌺🔆🌻🔆🌺🔆🌺
#داستان_آموزنده
🔆ازدواج پیرمرد با دختر جوان
🦋سعدی میگوید: پیرمردی برایم تعریف کرد که با دختر جوانی ازدواج کردم و اتاق آراسته و تمیزی برایش فراهم نمودم. در خلوت با او نشستم و دل و دیده به او بستم. شبهای دراز نخفتم، شوخیها با او نمودم و لطیفهها برایش گفتم به این امید که با من مأنوس گردد و دلتنگ نشود. ازجمله به او گفتم:
🦋بخت بلندت یار بود که همنشین پیری شدهای که پخته و تربیتیافته و جهاندیده و نیک و بد را آزموده است و شرط دوستی بهجا میآورد. دلسوز و شیرینزبان است. خوشبخت شدهای که همسر من شدهای، نه همسر جوانی خودخواه و تندخو و گریزپای که هرلحظه به دنبال هوسی است و هر شب درجایی بخوابد و هرروز سراغ یاری تازه رود.
🦋همسر جوانم در جوابم گفت: آنهمه سخنان تو در ترازوی عقل من، هموزن یک سخنی نیست که از قابله (مامای) خود شنیدم که میگفت: «زن جوانی را اگر تیری در پهلو نشیند، بِه که کنار پیری نشیند.»
🦋سرانجام بین من و او جدایی رخ داد. پس از مدت عدهی طلاق، با جوانی تهیدست و بداخلاق ازدواج کرد و از او ستم میکشید. درعینحال شکر نعمت میکرد و میگفت: «حمد خدا را از آن عذاب الیم (پیرمرد) برهیدم و به این نعیم مقیم (جوان) برسیدم.»
📚حکایتهای گلستان، ص 231
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پهلوانى_كه_شكمش_را_دوشكا_پاره_كرد!!
🌷پهلوان شهید سعید طوقانی يك پسر بچه ای که در شش سالگی بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد، بازوبندی که خیلی ها آرزو داشتند با آن فقط یکبار هم که شده عکس یادگاری بگیرند، رکورد دار چرخ ورزش باستانی بود، ۳۰۰ دور را در سه دقیقه چرخیده بود.
🌷در زمستان ۱۳۶۳ با اینکه مریضی سخت کلیه داشت، از بیمارستان فرار کرد و خود را به عملیات بدر رساند، وقتی در شرق دجله پیک گردان میثم بود، گلوله دوشکای دشمن شکمش را پاره کرد و او مظلومانه خود را از دسته نیروها جدا کرد و به گوشه ای رفت تا کسی نفهمد سعید طوقانیِ معروف به شهادت رسیده است، او مراد و محبوب گردان میثم بود.
🌷متأسفانه سعید طوقانی در قبل از انقلاب مشهورتر بود تا بعد از انقلاب، هر روز عکس و خبرش در روی جلد روزنامه ها و مجلات چاپ می شد، خیلی ها آرزو داشتند او را از نزدیک ببینند ولی او پشت پا به تمام اینها زد و گمنامی را انتخاب کرد، وقتی چند روز بعد از شهادتش تلویزیون خبر شهادت او را اعلام کرد، دیگر برای همیشه فراموش شد....
🌹خاطره ای به یاد پهلوان شهید سعید طوقانی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴داستان زندگی حضرت قاسم بن حسن(ع)
✾📚 @Dastan 📚✾
💫🌴💫🌴💫🌴💫🌴💫🌴💫
#داستان_آموزنده
🔆انصاف اباذر
🌻در راه رفتن به جنگ تبوک (واقع در صد فرسخی شمال مدینه)، ابوذر سواریاش کند بود و عقب افتاد، به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم عرض کردند: ابوذر عقب ماند؛ فرمود: اگر در او خیری باشد خداوند او را به شما ملحق میسازد.
🌻ابوذر چون از شترش مأیوس شد، آن را رها نمود و به راه افتاد. در یکی از منازل، پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرود آمدند و یکی از مسلمین گفت: یک نفر از راه دور دارد پیاده میآید. فرمود:
🌻 خدا کند ابوذر باشد. چون خوب دقت کردند، گفتند: یا رسولالله اباذر است، سپس فرمود: «خدا بیامرزد اباذر را؛ تنها راه میرود، تنها میمیرد، تنها برانگیخته میشود.»
چون پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم اباذر را دید فرمود:
🌻 «او را آب دهید که تشنه است.» هنگامیکه اباذر شرفیاب حضور پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم شد، دیدند ظرف آبی همراه دارد.
🌻فرمود: اباذر آب داشتی و تشنگی کشیدی؟
عرض کرد: آری یا رسولالله پدر و مادرم به قربانت، در راه تشنه شدم، به آبی رسیدم وقتی چشیدم، آب سرد و گوارایی بود با خود گفتم:
(انصاف نباشد) از این آب بیاشامم مگر آنکه اول پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بیاشامد. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «اباذر خدا تو را بیامرزد، بهتنهایی زندگی میکنی و غریبانه میمیری و تنها داخل بهشت میشوی.
🌾🌾امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «هر کس از خود به دیگران انصاف دهد، خداوند بر عزّتش میافزاید.»
📚جامع السعادات، ج 1، ص 368
✾📚 @Dastan 📚✾
داستان_آموزنده
#خیلی_زیباست👌
✨محله ما يک رفتگر دارد.
صبح که با ماشين از درب خانه خارج ميشوم
سلامي گرم ميکند و من هم از ماشين پياده ميشوم
و دستي محترمانه به او ميدهم؛
حال و احوال را ميپرسد و مشغول کارش ميشود.
✨همسايهي طبقهي زيرين ما نيز دکتر جرّاح است.
گاهي اوقات که درون آسانسور ميبينمش
سلامي ميکنم و او فقط سرش را تکان ميدهد
و درب آسانسور باز نشده براي بيرون رفتن خيز ميکند...
✨به شخصه اگر روزي براي زنده ماندن نيازمند اين دکتر شوم،
جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، به شدّت لذّتبخشتر از طبابت آن دکتر براي ادامهي حياتم است.!!
تحصيلات مطلقاً هيچ ربطي به شعور افراد ندارد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹همت بلند🌹
🌷انسان نباید خود را با افراد فاسق و منافق بسنجد و بگوید:
الحمد لله ما به دام کفر و نفاق نیفتادیم.
⏪امام مجتبی (ع) می فرماید: هرگز خود را با بدان و اهل دنیا نسنجید و گرنه ضرر کرده اید. خود را با شهدای کربلا و یاران پاک اباعبدالله الحسين (ع) بسنجید،
🌷 تنها همت ما این نباشد که به جهنم نرویم، خداوند در قیامت بسیاری از افراد را نمی سوزاند، بچه ها، دیوانه ها، مستضعفانی که دسترسی به معارف و احکام الهی نداشته اند به جهنم نمی روند، به جهنم نرفتن هنر نیست.
⏪امیر مؤمنان از رسول خدا نقل میکند خداوند همتها و فکرهای بلند را دوست دارد و کارهای پست و فرومایه را اکراه دارد.
🌹آیتالله جوادی آملی حفظالله
✾📚 @Dastan 📚✾
🤲دعا میکنم برای تو ، برای خودم
🤲برای همه مان ، کسی چه میداند
🤗شایدخدا دسته جمعی نگاهمان کرد
💫💫شبتون بخير
✾📚 @Dastan 📚✾
ســــــــــــلام
صبح زیباتون بخیر و نیکی
صبحتون شاد و پرانرژی
روزتون معطر به نور الهی
سر آغاز روز تون
سرشار ازعشق و شادی
و خبرهای خوش و عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
#داستان_آموزنده
🔆تأثیر غذا
🍁مرحوم آیتالله کوهستانی، بهطور اشتراکی یک دستگاه آسیاب آبی سنتی موروثی داشتند که از درآمد آن زندگی خود و طلاب اداره میشد. به آسیابان سفارش میکردند سهم من همیشه از مزد آرد گندم افراد معمولی و مستضعف باشد. در ماه رجبی ایشان میبینند از عبادت لذّت نمیبرد. پس به فکر فرو میرود تا علت را بیاید. ابتدا از اهل خانه میپرسد: «شما از آرد قرضی یا وقفی یا از سهم امام استفاده کردهاید؟» میگویند: نه.
🍁پس به سراغ آسیابان میرود و میگوید: چند روز قبل، آرد چه کسی را (بهعنوان دستمزد آسیاب) برای ما فرستادی؟ آسیابان میگوید:
🍁«شخصی پولدار و ظاهراً بهایی که گندمش خوب بود، آردش را برای شما فرستادم.» تا این جمله را گفت چهرهی ایشان تغییر کرد و با عصبانیّت فرمود: «مؤمن! ما را از فضیلت ماه رجب محروم کردی!»
📚بر قلهی پارسایی، ص 113
⚡️⚡️امام علی علیهالسلام فرمود: «کسی که در خوردن، به اندک اکتفا کند، تندرستی او بسیار و اندیشهاش شایسته باشد.»
📚غررالحکم، ج 1، ص 86
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان
بزرگواری تعریف میکرد
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من
شش ماه بعد از وفاتش به دنیا آمدم
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن
آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم
وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند
مفهومش چیست
«در بزم غم حسین مرا یاد کنید»
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم
که آیا پدرم حقیقتاً حسینی بوده؟
روزی در سن حدوداً بیست سالگی در کوچه
میرفتم که مردی حدوداً پنجاه ساله که
نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر
حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش
گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست
و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را
برای من اینگونه تعریف کرد
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه
آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم
و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت
رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم
کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به
نامزدم نشان بده طوری که مادر زن و همسرم
متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی
را انتخاب کرد
من که همینطور هاج و واج مانده بودم
که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت:
حسین آقا قربان اسمت با احتساب این
سرویس طلایی که نامزدت برداشت
الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی
که در خانه مان کردی صد تومان است
و سپس به پول آن زمان صد تومان هم
از دخل درآورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه
میکردم و در دلم به خودم میگفتم
کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟
من طلبی از حاجی ندارم!!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ
بلکه صد تومان خرج عروسیام را هم داد
و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها
شنیدم حاجی عباسعلی در سن ۴۱ سالگی
پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار
به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در
موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه
و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا
اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق
اینگونه جواب داد
آن روز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم
وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم
شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را
یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی
به در خانه ما آمده و در میزند
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم
و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا
ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد
و گفت خرج جهاز دخترتان است
حواله آقا امام حسین علیه السلام است
لطفا به دامادتان نگوئید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو
به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار
زیبائی با ما کرده بگونه ای که آن روز پول طلا
و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی
از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم
فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای
امام حسین علیهالسلام بر سر میزده
دست نوازش بر سر یتیمان هم میکشیده
همانگونه که در عزا بر سینه میزده
مرهمی به سینه دردمندان هم بوده
و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری
مینداخته هرگز دستش به مال مردم
و بیت المال آلوده نبوده
و یک حسینی راستین بوده است
اَلّلهُمَّ ارزُقنا توفيق خِدمَة الحُسين عليه السلام
فِی الدُّنيا وَالاخرة
لطفا حسینی و حسین چی واقعی باشیم
✾📚 @Dastan 📚✾
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
#داستان_آموزنده
🔆جمیله و حنظله
🌱حنظله فرزند ابو عامر، همان شبی که صبح آن جنگ اُحد واقع شد، شب عروسیاش با جمیله بود. شب، بستگان دو طرف داماد و عروس دعوت شده بودند، از طرفی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم برای جنگ دستور بسیج عمومی داده بود.
🌱او فکر کرد اگر تن به عروسی بدهد، مورد خشم خدا و پیامبر واقع میشود. ازاینجهت صبح به حضور پیامبر آمد و یکشب را مهلت خواست.
🌱پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم اجازهی یکشب را به او داد. او در فکر بود که آیهی سوم سورهی نور نازل شد:
اگر مؤمنان واقعی برای امری اجازه خواستند، به آنها اجازه بده! خداوند آمرزنده و مهربان است.(1)
🌱حنظله با اجازهی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به خانه بازگشت و آن شب از مهمانان پذیرایی کرد و شب زفاف را سپری نمود.
صبح زود قبل از آنکه غسل جنابت کند، لباس جنگ پوشید و اسلحهاش را برداشت و با شتاب از خانه بهقصد میدان جنگ بیرون آمد.
جمیله در همان شب در خواب دیده بود، درهای آسمان باز شد و حنظله به آسمان بالا رفت و درهای بسته شد. ازاینرو تعبیر کرد که شوهرش شهید میشود. لذا وقت خداحافظی، جمیله چند نفر را حاضر کرد و حنظله به آنها گفت:
🌱شما شاهد باشید که دیشب همسرم با من بوده است، بدانید که اگر من شهید شدم و او به فرزندی حامله شد، کسی حرف نامناسب نزند.
سپس بهسوی میدان رفت و جنگی شایسته نمود؛ اما کافری نیزهای به او زد و او را به شهادت رساند. پس از پایان جنگ پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «حنظله را بین زمین و آسمان دیدم که فرشتگان با آبهای بهشتی که در ظرفهایی طلایی بود، او را غسل دادند.» از این رو معروف به غسل الملائکه (غسل شده از طرف فرشتگان) شد.
🌱جمیله همان شب حامله شد و خداوند فرزندی به نام عبدالله پس از ایام بارداری به او عطا کرد. او هم پس از شهادت امام حسین علیهالسلام در جریان لشکرکشی یزید به مدینه* پیکار کرد و به شهادت رسید.(2)
📚1-سورهی نور، آیهی 62
2-زنان مرد آفرین، ص 96 -اسد الغابه، ج 5، ص 41
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🌹
🍁
💞تو به دیگران یاد می دهی چطور با تو برخورد کنند،
💞وقتی تو تغییر می کنی آنها هم تغییر می کنند،
💞هنگامی که شروع به احترام گذاشتن به خودت می کنی درواقع به دیگران نحوه محترمانه برخورد کردن با خودت را می آموزی،
💞وقتی در روابطت قدرتمندانه ظاهر می شوی، دیگران یاد می گیرند با فرد توانمندی روبرو هستند،
💞می خواهی آدم ها را تغییر دهی؟؟؟
💞بهترین راه تحول آنها، ایجاد دگرگونی در خود تو است،
💞تو بهتر شو تا دیگران برخورد بهتری با تو داشته باشند...!
🍃 تغییر در تو
تغییر در محیط پیرامون و جامعه است
✾📚 @Dastan 📚✾
#دوربین_خدا
🌷سه روز، روزه گرفت. از او پرسیدم: چی شده؟ چرا غذا نمیخوری؟ گفت: دارم خودم را تنبیه میکنم. گفتم: مگر چکار کردی که خودت را تنبیه میکنی؟ گفت: یادت است آن روزی که بچههای تبلیغات لشکر، با دوربین، به گردان ما آمده بودند. گفتم: خوب. گفت: وقتی دوربین سمت من آمد، مرتب نشستم و موهایم را مرتب کردم. گفتم: خب، اشکالی دارد؟
🌷....آهی کشید و گفت: بعد از مصاحبه فکر کردم، با خودم گفتم: ابراهیم! این مصاحبهها را مگر چه کسی میبیند؟ آدمهایی مثل خودت. ولی با اینحال، تو خودت را مرتب کردی و درست نشستی و مواظب رفتارت بودی، اما میدانی که سالهاست در مقابل دوربین خدا قرار داری و هرطور که میخواهی زندگی میکنی و هیچ وقت هم خودت را جمع و جور نکردهای؟ این فکر مرا اذیت میکند که چرا بندههای خدا را به خدا ترجیح دادم؟ بنابراین خودم را تنبیه میکنم!
🌹خاطره ای به یاد #شهید ابراهیم محبوب فرمانده گردان حزب الله
#راوی: رزمنده دلاور غلامرضا سالم
منبع: سایت نوید شاهد
✾📚 @Dastan 📚✾