eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 یکی از عوامل این است که در تمام بیست و چهار ساعت، باید خود را کنترل کنیم؛ زیرا برای تحصیل حضور قلب، باید مقدماتی را فراهم کرد! باید در طول روز، گوش، چشم و هم چنین سایر اعضا و جوارح خود را کنترل کنیم! ✾📚 @Dastan 📚✾
💖🌷 ✍ طناب من کدام است؟ 🔹مردی کنار بيراهه‌ای ايستاده بود. ابليس را ديد که با انواع طناب‌ها به دوش در گذر است. 🔸کنجکاو شد و پرسيد: ای ابليس، اين طناب‌ها برای چيست؟ 🔹جواب داد: برای اسارت آدميزاد. طناب‌های نازک برای افراد ضعيف‌النفس و سست ايمان، طناب‌های محکم‌تر هم برای آنانی که دير وسوسه می‌شوند. 🔸سپس از کيسه‌ای طناب‌های پاره‌شده را بيرون ريخت و گفت: اين‌ها را هم انسان‌های با ايمان که راضی به رضای خدايند و اعتمادبه‌نفس داشتند، پاره کرده‌اند و اسارت را نپذيرفتند. 🔹مرد گفت: طناب من کدام است؟ 🔸ابليس گفت: اگر کمکم کنی که اين ريسمان‌های پاره را گره زنم، خطای تو را به حساب ديگران می‌گذارم. 🔹مرد قبول کرد. 🔸ابليس خنده‌کنان گفت: عجب، پس با اين ريسمان‌های پاره هم می‌شود انسان‌هايی چون تو را به بندگی گرفت! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨ 🔆آب دریا، پل ♨️حضرت عیسی علیه‌السلام فرمود: «مَثَل طالب دنیا، مانند نوشنده‌ی آب دریاست که هرگاه بیشتر بنوشد عطش او بسیار شود تا اینکه این آب و عطش او را بکشد.» ♨️حضرت عیسی علیه‌السلام فرمود: «دنیا همانند پلی است، پس از آن عبور کنید و آن را آبادان و تمیز نکنید.» 📚(محجه البیضاء، ج 6، ص 12 و 13) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🔆پاداش نمی‌خواهم 🍃زنی با کودک بیمارش نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله کودک را نزد خود نشاند و سوره‌ی ناس و فلق را بخواند و بر او دمید و فرمود: «ای دشمن خدا! از او دور شو که من رسول خدایم.» 🍃پس کودک را به مادرش باز داد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله به سفر رفتند و بازگشتند و به همان‌جا رسیدند. آن زن پیش پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و دو گوسفند هدیه آورد و گفت: 🍃 «به برکت لفظ مبارک شما پسر من صحت یافت.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله او را جوابی نیکو گفت و یک گوسفند قبول کرد و در مقابلش صله‌ای به او داد و فرمود از آن گوسفند طعام ساختند؛ چون حاضر کردند و آوردند از آن تناول ننمودند و این آیه* را خواندند: «از شما پاداش و سپاسگزاری نمی‌خواهیم.» 📚جوامع الحکایات، ص 43 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مسلمه بن عبدالملک 🔅مسلمه بن عبدالملک از فرماندهان ارتش بود و در جنگ روم سِمت فرماندهی داشت. موقعی که عمرو بن عبدالعزیز به خلافت رسید، او را به شام احضار نمود و اجازه داد همه‌روزه، به حضورش بیاید. 🔅در آن ایام گزارشی به خلیفه رسید که مسلمه، در زندگی خود به زیاده‌روی و اسراف گراییده و برای تهیه غذاهای گوناگون، روزی هزار درهم خرج سفره دارد. 🔅عمر بن عبدالعزیز از این خبر سخت ناراحت شد. تصمیم گرفت از مسلمه انتقاد کند و او را از این روش نادرست بازدارد. 🔅شبی او را دعوت نمود تا شام خصوصی را با او بخورد. ابتدا دستور داد انواع طعام را تهیه کند؛ به‌علاوه آشی از عدس و پیاز آماده نمایند. موقعی که دستور سفره داده می‌شود، اوّل آش را بیاورند و سپس با مقداری فاصله سایر غذاها را بیاورند. 🔅شب موعود فرارسید. مجلس، خصوصی بود و خلیفه پیرامون اوضاع جنگ با روم از او پرسش‌هایی می‌کرد و مسلمه پاسخ می‌داد. مجلس به درازا کشید و از وقت شام دو ساعت گذشت، آنگاه خلیفه دستور داد غذا را بیاورند. اوّل آش را حاضر کردند. چون مسلمه گرسنه شده بود، خود را به آش سیر کرد. بعد غذاهای رنگارنگ را آوردند. امّا او دیگر نمی‌توانست بخورد. 🔅خلیفه گفت: چرا نمی‌خوری؟ جواب داد: سیر شدم. خلیفه گفت: «سبحان‌الله تو از این آشِ یک درهم خرج شده سیر می‌شوی، ولی برای رنگین کردن سفره‌ی خود روزی هزار درهم خرج می‌کنی! از خدا بترس. اسراف مکن و این پول گزافی را که برای تجمل صرف می‌نمایی، به مستمندان بده که رضای خدا در آن است. 📚حکایت‌های پندآموز، ص 83 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹❤️ 💫هفت نصیحت مولانا • گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود) • باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید) • اگرکسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب) وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ) • متواضع باش و غرور نداشته باش (مثل خاک) • بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا ) • اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش(مثل آینه) ‌ ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔸️یکی از نزدیکان ⚘شهید عباس بابایی تعریف می کند: دزفول بودم که عباس زنگ زد و گفت: اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم. من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم. 🔸️گفت: آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختمان است و من می خواهم به طبقه اول منتقل شوم. تعجب کردم. گفتم: شما یک سال بیشتر در این آسایشگاه نمی مانی ، پس چه دلیلی دارد که می خواهی به آسایشگاه طبقه اول بیایی ؟ 🔸️گفت: این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است، خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می شناسی؛ از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند. 🔸️وقتی خواسته اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیشخندی زد و با لحن خاصی گفت: آسایشگاه بالا، کلی سرقفلی دارد! ولی به روی چشم؛ او را به طبقه اول منتقل میکنم. ........................................ یکی از دوستان ⚘شهید بابایی می گوید: 🔸️در دوران تحصیل در آمریکا روزی در بولتن خبری پایگاه « ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت ۲ نیمه شب می دود تا شیطان را از خود دور کند. 🔸️من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت : چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش مرا دیدند و شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت ومرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد، خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. 🔸️گویا توضیح من برای کلنل قابل قبول نبود او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم مسائلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم یا دوش آب سرد بگیریم. 🔸️آن دو با شنیدن حرفهای من تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند. 📚کتاب: منظومه جهاد، ص۶۱ ، اثر حجه الاسلام راجی، ناشر : دفتر نشر معارف، چاپ اول ۱۴۰۰ برگرفته از كتاب ⚘« پرواز تا بي نهايت» ✾📚 @Dastan 📚✾
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💥ماجرای سؤال علامه مجلسی از شیخ بهایی 🎥 حجت الاسلام حسینی قمی ✾📚 @Dastan 📚✾
☀️☘☀️☘☀️☘☀️☘☀️ 🔆این جبرئیل است 🗯به امام صادق علیه‌السلام عرض شد: آیا برای پیامبر دو حال بود که گاهی می‌فرمود: «جبرئیل گفت و این جبرئیل است که امر می‌کند.» و گاهی اوقات ایشان بی‌هوش می‌شد؟ 🗯فرمود: هنگامی‌که نازل شدن وحی، بدون واسطه جبرئیل بود، به خاطر سنگینی وحی، ایشان به حالت غشوه درمی‌آمد؛ اگر واسطه، جبرئیل بود، این سنگینی نبود و می‌فرمود: «جبرئیل به من فرمود» و «این جبرئیل است.» 📚(امالی الطوسی، سنن النبی، حدیث 486) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🌱🔅🔅🌱🔅🔅🌱🔅 🔆بی تعیّن 🗯ابی ذر (رحمه‌الله علیه) گفت: پیامبر صلی‌الله علیه و آله بدون امتیازی در جمع می‌نشست و هرگاه فرد غریبی وارد می‌شد، ایشان را نمی‌شناخت؛ تا این‌که سؤال می‌کرد و مطلع می‌شد. 🗯از ایشان خواستیم که برایش جایگاهی را درست کنیم تا فرد غریبی که می‌آید او را بشناسد. پس جایگاهی از گِل درست کردیم و ایشان بر آن می‌نشست و ما دو طرف آن می‌نشستیم. 📚مکارم الاخلاق، سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 20 ✾📚 @Dastan 📚✾