فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایـا امشب بـهترین ها 🌸
و زیبـاتـریـن ها را
برای دوستان وعـزیزانم🌸
از درگـاهت خـواهانـم 🌸
تـورا قسم بـه بزرگیت🌸
قلبشان را خـوشحال🌸
وسرشـار از آرامـش🌸
وخـوشبختی کـن 🌸
شبتون آروووووم🌸
دلتون پراز زیبایی🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️ نیایش صبحگاهی 🌺
یک صبح تازه ...یک تولد دوباره....
یک زندگی جدید.
هرروز آغاز یک زندگیست ، آغاز یک تغییر و شروع یک هیجان ، زندگی ات پر از تلاطم های خوش ،شاید تو هم صدای سکوت را بشنوی و بتوانی آن را درک کنی.صدایی که هر کسی را یارای شنیدن آن نیست و تنها می توان آن را با گوش دل شنید و نه با گوش جان...پس گوش دل خود را باز کنیم تا صدای سکوت را بشنویم که همان صدای خداست.
و صدای خدا آهنگ عشق است.
سلام همگی👋🏻
صبح زیبای چهار شنبه تون بخیر و شادی🌷
امروزتون پر از اتفاقات خوش🌹
و سرشار از عشق❤️
خدایا 🙏
ﺧﺪاﯾـــــﺎ ﺷِﻔـــﺎ ﯾﻌﻨــﯽ "ﺗــــــــــــــــــﻮ"
وﻗﺘــﯽ در دﻟـــــــــــﻢ ﻧﺒـﺎشــــــــی ،
ﻣـــﻦ ﻣﺠﻤــــﻮﻋــــﻪ ای مــی شــــوم از دردﻫـــا
مهربانا 🙏
امروز قلب همه دوستانم
را غرق آرامش بگردان
#آمیـــن 🙏 🌼🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
#داستان_آموزنده
🔆تلاش در راه بى نيازى
عبدالاعلى مى گويد:ـ
در بين راه مدينه به حضرت صادق عليه السلام برخورد كردم . روز بسيار گرمى بود، گفتم :
فدايت شوم با آن مقامى كه پيش خداوند دارى و از خويشان رسول خدا عليه السلام مى باشى ، چرا در اين گرما خود را اين چنين به زحمت انداخته اى ؟
امام عليه السلام فرمود:
عبدالاعلى ! من براى جستجوى روزى بيرون آمدم تا از مثل تو بى نياز شوم .
📚ب : ج 47، ص 55.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸
#داستان_آموزنده
🔆در گهواره و مسائل خانوادگى
يكى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام ، به نام يعقوب سرّاج حكايت كند:
روزى به قصد ملاقات و زيارت مولايم ، حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام به منزل ايشان رفتم ، هنگامى كه وارد شدم ، ديدم كه آن امام بزرگوار كنار گهواره شيرخوارش ، حضرت ابوالحسن موسى كاظم عليه السلام ايستاده ؛ و جهت دل گرم كردن و آرام نمودن نوزاد، با او سخن مى گويد.
مدّت زيادى بدين منوال طول كشيد؛ و همچنان من در گوشه اى نشسته و نظاره گر آن ها بودم تا آن كه سخن راز امام با نور ديده اش عليه السلام به پايان رسيد.
آن گاه من از جاى خود برخاستم و به سمت آن امام مهربان رفتم ، همين كه نزديك آن حضرت قرار گرفتم ، فرمود: آن نوزاد، بعد از من ، مولايت خواهد بود، نزد او برو و سلام كن .
پس اطاعت كردم و نزديك آن نوزاد و نور الهى رفتم و سلام كردم ، با اين كه او كودكى شيرخواره در گهواره بود، خيلى زيبا و با بيانى شيوا جواب سلام مرا داد.
و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت : حركت كن و به سوى منزل خود روانه شو و آن نام زشت و نامناسبى را كه ديروز براى دخترت برگزيده اى تغيير بده ، چون خداوند متعال صاحب چنين نام و اسمى را دشمن داشته و غضب دارد و او مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت .
يعقوب سرّاج در ادامه گويد:
يك روز قبل از آن كه خدمت حضرت برسم ، خداوند متعال دخترى به من عطا كرده بود، كه نام او را حُميراء نهاده بوديم ؛ و كسى هم آن حضرت را از اين موضوع آگاه نكرده بود؛ و با اين كه آن حضرت ، طفلى شيرخوار در گهواره بود، به خوبى از درون مسائل خانوادگى ما آگاه بود.
و بعد از آن كه چنين علم غيبى از آن طفل معصوم آشكار گشت و مرا در تغيير و انتخاب اسم مناسبى براى دخترم نصيحت فرمود، امام جعفر صادق عليه السلام مرا مورد خطاب قرار داده و اظهار نمود: اى سرّاج ! دستور و پيشنهاد مولايت را عمل كن ، كه موجب سعادت و خوشبختى شما خواهد بود.
يعقوب گويد: من نيز اطاعت امر كردم و نام دخترم را به نام مناسبى تغيير دادم .
📚اصول كافى : ج 1، ص 310، ح 11، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 158، ح 12.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🙏🤍
✍️ ظاهر و باطن یک لذت
🔹جوانی مؤمن و پاک دچار شبهه شده است. او اعتقاد دارد که دختروپسر باید باهم در یک مدرسه درس بخوانند و زندگی مختلط داشته باشند تا رشد کنند. او معتقد است بهجای کنترل محیط، باید قلبهای مردم با علمبخشی سرشار گردد.
🔹به او گفتم:
تصور کن گرسنهای و به مغازه کبابی رفتهای. قطعاً بوییدن بوی کباب مشام تو را لذت خواهد داد، ولی آیا هدف کبابپز از پخت کباب فقط بوییدن و لذتبردن آن است؟ بیتردید آن را برای خوردن در سیخ کرده است.
🔸آیا بوییدن کباب، گرسنگی تو را رفع میکند یا به گرسنگی و اذیت نفس میپردازد؟
🔹اگر بگویی «من از نفسِ خوردن بینیازم و گرسنه نمیشوم»، دروغ گفتهای. اگر بگویی «بوی کباب جز مشام من، شکمم را هم سیر میکند»، باز دروغ گفتهای. اگر بگویی «میل به جنس مخالف نداری و زمانی که جنس مخالف را میبینی میل نزدیکشدن نمیکنی»، باز دروغ گفتهای.
💢 پس انسان عاقل گرسنه باید خیلی احمق باشد که به مغازه کبابی رود و دود کباب در مشام کند که این بوی خوب در ظاهر لذت، ولی در باطن عذاب و سختی است.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای بعضـی ها
باید ریشـه بود
تا امیـد به
زندگی را به آنها بدهیم
برای بعضی ها
باید تنــه بود
تا تکیه گاه آنها باشیم
برای بعضـی ها
باید شاخ و برگ بود
تا عیب های آنها را بپوشانیم
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#تصویری
🔅برخی از گرفتاری ها بخاطر گناهه
✅داستان بیماری اسماعیل فرزند امام صادق عليه السلام بخاطر گناه
🔰#استاد_فرحزاد
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔴جوش صورت و نگاه حرام
✍هادی ذوالفقاری صورتش از نوجوانی پر از جوش بود، توی نوجوانی از وضعیت صورتش خیلی ناراحت بود، بعد میره دکتر پوست و دکتر هم بهش چند تا کرم و پماد و دارو میده، اما فایده نداشت. چند روز قبل از شهادت رفیقش بهش میگه این صورتت رو نمیخوای درمان کنی؟
اونم میخنده و و میگه: ای بابا، دیگه فقط یه انفجار میتونه جوشهای صورتم رو درمان کنه.
چند روز بعد هم انفجار شدید یه انتحاری، جوشهای هادی ذوالفقاری رو درمان میکنه. هادی ذوالفقاری دوست داشت شهید بشه، همیشه میگفت: نگاه حرام، راه شهادت رو میبنده. (مطالب بالا به نقل از کتاب پسرک فلافل فروش)
💥هر کس از نگاههای حرام صرف نظر کند و سرش را پایین بیاندازد، خداوند به او مزه عبادتی میچشاند که شیرینی آن را در قلبش حس میکند و او را شادمان میکند.
📚نهج الفصاحه، ص ۷۱۱
📚مستدرک الوسائل، ج۱۴، ص۲۷۰
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
💥 میخوای شوهرت عاااااشقت بشه؟ 😍
دوس داری بدونی چطور میشه یه زندگی گرم و صمیمی وَ پر از آرامش داشته باشی؟😘
دلت میخواد بانوی رویایی شوهرت باشی؟؟ 😍🤩
دوست داری اخلاق شوهرت رو عوض کنی؟! که بهت #محبت کنه؟ 💝🌷
🎉✅ تو این کانال داره این موضوعات مهم بررسی میشه:👇🏻🏃♂
https://eitaa.com/joinchat/595656730Cfb51ca8045
💚 اگه میخوای دوباره عاشق زندگی و همسرت بشی، قدمتون بهچشم💕😇 به جمع یکی از کانال های تخصصی خانواده در کشور خوش اومدید😊
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋
#داستان_آموزنده
🔆فقط حجّت بر حجّت نماز مى خواند
🍂مرحوم شيخ صدوق ، راوندى و برخى ديگر از بزرگان ، به نقل از ابوالا ديان حكايت كنند:
چون امام حسن عسكرى عليه السلام مسموم و شهيد شد، جعفر برادر امام عسكرى آمد تا بر جنازه اش نماز بخواند، ناگهان كودكى با چهره اى گندمگون و موهائى كوتاه وارد شد و عباى جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و به او فرمود: اى عمو! كنار برو، من سزاوارترم كه بر پدرم نماز بخوانم .
🍂پس جعفر با چهره اى دَرهم و خشمناك كنار رفت و آن كودك معصوم جلو آمد و بر جنازه مقدّس پدر نماز خواند و سپس حضرت را كنار پدر بزرگوارش - امام هادى عليه السلام - دفن كردند.
🍂بعد از آن ، كودك رو به من كرد و فرمود: اى ابوالا ديان بصرى ! جواب نامه ها را بياور.
ابوالا ديان گويد: من با خود گفتم : تاكنون اين دوّمين علامت از نشانه هاى امامت ؛ و دو نشانه ديگر باقى مانده است .
🍂پس از آن ، نزد جعفر رفتم ، ديدم كه شخصى به او گفت : اين كودك چه كسى بود كه بر جنازه امام عليه السلام نماز خواند و به شما جسارت كرد؟
🍂جعفر جواب داد: واللّه ! تاكنون او را نديده بودم و نمى شناسم .
در همين بين كه مشغول صحبت بوديم ، چند نفر از شهر قم آمدند و احوال امام حسن عسكرى عليه السلام را جويا شدند و چون از وفات و شهادت حضرت آگاه گشتند، سؤال كردند: امام و حجّت خدا، بعد از او كيست ؟
🍂بعضى افراد اشاره به جعفر كردند، پس مردم قم به جعفر سلام كرده و تسليت گفتند و اظهار داشتند: تعدادى نامه و مقدارى وجوهات نزد ما است ، چنانچه نشانى و مقدار آن پول ها را بگوئى ، تحويل شما خواهيم داد.
جعفر با عصبانيّت از جاى خويش برخاست و لباس هاى خويش را تكان داد و گفت : مردم از ما علم غيب مى خواهند، مگر ما علم غيب مى دانيم ؟!
🍂و سپس از مجلس خارج گرديد.
بعد از اين جريان خادمى وارد شد و اظهار داشت : نامه هاى شما از فلانى و فلانى و فلانى است و نيز داخل كيسه هميانى كه همراه آورده ايد، مقدار هزار و ده دينار وجوه شرعيّه مى باشد.
پس مردمى كه از قم آمده بودند، نامه ها و پول هائى را كه همراه آورده بودند، همه را تحويل خادم دادند.
🍂ابوالا ديان گويد: آنچه امام حسن عسگرى عليه السلام نسبت به فرزندش امام زمان - عجّل اللّه فرجه الشّريف - بيان نموده بود تحقّق يافت ؛ و ديگر شكّ و شبهه اى باقى نماند.
پس از آن جعفر به دربار معتمد عبّاسى رفت و قضيّه حضور حضرت مهدى - فرزند امام حسن عسكرى عليهماالسلام - و چگونگى اقامه نماز، همچنين جريان مردم قم و وجوهات شرعيّه را براى او مطرح كرد و متوكّل دستور داد تا آن كودك را كه خليفه بر حقّ خداوند است دست گير نمايند.
🍂پس تمام ماءمورين و جاسوسان براى دست گيرى حجّت خدا، بسيج شدند؛ وليكن به هر حيله و وسيله اى متوسّل گشتند، آن حضرت را نيافتند.
📚الخرايج والجرايح : ج 3، ص 1102، ذيل ح 23، إكمال الدين : ص 476 ينابيع المودّة : ج 3، ص 326، با تفاوت در الفاظ
✾📚 @Dastan 📚✾
🧡✨🧡
✍تلنگر
اين متن خيلی قشنگه: از طرف خدا
عالم ز برایت آفریدم گله کردی
از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم، گله کردی
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بی منت من هم گله کردی
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توأم، تویی که از من گله کردی
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت، گله کردی
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با این که نماز تو خریدم، گله کردی
بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!
از عالم و آدم گله کردی و شکایت
خود باز خریدم گله ات را، گله کردی..
همیشه شکر گذار خدا باش 👌
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
😔میدونی سرد مزاج به کی میگن؟؟🤔
❌شکم و پهلو پیدا کرده
❌نفخ و ورم شدید معده داره
❌مدام کسل و عصبانیه
❌با اضافه وزنش کبدش چرب شده...
❌دچار ریزش مو و ضعف حافظه شده...
❌سینوزیت و خلط پشت حلق داره...
❌اگر عارضه ای داری که موجب ازارو اذیتت شده وقت روتلف نکن سلامتی قیمت نداره دوست من🌺🌺
✅ اگه یک یا چند مورد از این موارد رو داری بزن روی لینک زیر 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2544959632C431da444a7
وارد کانال میشی 🔵
☫بِسْـــــمِالـلَّـهِالرَّحْـمَنِالرَّحِیـــــمِ☫
قصه ها و رمان های باطل نخوانید.
عارف کامل سالک توحیدی حضرت علامه حسن زاده آملی رفع الله درجاته یکی از عهدهایی را که شیخ الرئیس ابن سینا با خود بسته است را ذکر میکنند:
"یکى از عهدهاى شیخ رئیس در رساله عهدش این است که رمان و قصه هاى باطل نخواند. حرفها و افسانه هاى باطل ذهن را کج و معوج مى کند و نفس را از درست اندیشى و درست یابى عدول مى دهد و منحرف مى گرداند."
حضرت علامه در جای دیگر می فرمایند:
"یکى از رساله هاى شیخ رئیس ابو على سینا، رساله عهد او است، در آن رساله با خدایش پیمان بسته است که مقالات و رمانها و افسانه هاى هرزه نخواند، که رمانِ مسموم و آلوده، رهزن درست اندیشى انسان مى گردد، حتى در خوابهاى انسان اثر مى گذارد، که انسان خوابهاى آشفته مى بیند."
📔ولایت تکوینی
عـــــلامه #حســـن_زاده_آمــلی
📚متن دروس و شرح دستورالعملهای عرفانی و اخلاقیِ سیر و سلوک علامه ذوفنون
✾📚 @Dastan 📚✾
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#قدرت_عشق
در زمان کریمخان زند مرد سیه چرده و
قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در
میان مردم به سیاه خان شهرت داشت.
وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل
شیراز را بسازد ،او جزء یکی از بهترین
کارگران آن دوران بود...
در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن
امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی
به طبقات فوقانی وجود نداشت بنابراین
استادان معماری به کارگران تنومند و قوی
و با استقامت نیاز داشتند تا مصالح را به
دوش بکشند و بالا ببرند
وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد و
نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید
سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست
آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند و استاد
معمار و ور دستانش آجرها را در هوا
می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند
روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار
سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده
آجری که سیاه خان به بالا پرت میکند شش
یا هفت آجر به دست معمار نمی رسید و
می افتد و می شکند
کریمخان از سیاه پرسید
چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!!
قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت و
همه به بالا میرسید!
سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت
اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی
بیخ گوش کریمخان گفت : قربان تمام زور
و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود
چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده
و به خانه ی پدرش رفته ، سیاه خان هم
دست و دل کار کردن ندارد اگر چاره ای
نیاندیشید کار ساخت بازار یک سال عقب
می افتد او تنها کسی است که میتواند آجر
را تا ارتفاع ده متری پرت کند
کریمخان فورا به خانه پدر زن او رفت و
زنش را به خانه آورد
بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به
خانه رسید با دیدن همسرش از شدت
خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد
کریمخان مقدار پول به آنها داد و گفت
امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان
سیاه خان همیشگی باشی
این را گفت و زن و شوهر را تنها گذاشت
فردا کریمخان مجددا به بازار رفت و دید
سیاه خان طوری آجر را به بالا پرت میکند
که از سر معمار هم رد میشود بعد رو به
همراهان کرد و گفت :
ببینید عشق چه قدرتی دارد
آنکه آجرها را پرت میکرد #عشق بود
نه سیاه خان.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با ارزوی بهترین ها
برا شما دوستان
شبتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼
#داستان_آموزنده
🔆شجره طوبى و دوستداران
بلال بن حمامه ، يكى از ياران پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله حكايت كند:
روزى آن حضرت در حال تبسّم و خنده بر ما وارد شد و صورت مباركش همانند ماه تابان نورانى بود.
عبدالرّحمن بن عوف از جاى خود برخاست و اظهار داشت : يا رسول اللّه ! اين چه نورى است كه در چهره و صورت شما نمايان گشته است ؟
حضرت فرمود: بشارتى از طرف خداوند متعال درباره برادر وپسر عمويم علىّ؛ و دخترم فاطمه زهراء سلام اللّه عليهما به من رسيد بر اين كه خداوند، فاطمه و علىّ بن ابى طالب را به ازدواج و نكاح يكديگر در آورده است و دستور داده تا خازن و ماءمور بهشت درخت شجره طوبى را حركت دهد.
پس شجره طوبى برگ هائى همانند سند و حواله ، به تعداد دوستداران و علاقمندان اهل بيتِ من بر خود رويانيد.
سپس ملائكه اى را در كنار آن درخت به وجود آورد و به هر يك از آن ها يكى از اسناد و حواله هاى آن درخت را تحويل داد.
و چون روز قيامت بر پا شود و خلايق ، محشور گردند، صدائى در بين آن جمع شنيده شود و توسّط آن ، ملايك به هر يك از دوستداران اهل بيتِ من ، يك برگ از آن اسناد و حواله ها داده مى شود، كه برگه ايشان آزادى از آتش جهنّم ؛ و جواز ورود به بهشت خواهد بود.
پس از آن ، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله افزود: علىّ وهمسرش فاطمه ، مردان و زنان مسلمانِ امّتِ مرا از آتش جهنم نجات داده ؛ و ايشان را وارد بهشت خواهند نمود.
📚احقاق الحقّ: ج 25، ص 429.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دنيا در نظر مردان خدا
هچنين مرحوم علاّمه مجلسى رحمة اللّه تعالى عليه ، به نقل از يكى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام به نام محمّد بن سنان حكايت كند:
از حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم شنيدم ، كه در جمع اصحاب خود مى فرمود:
روزى شخصى به محضر مبارك محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وارد شد، در حالى كه حضرت روى حصيرى دراز كشيده بود و سر مبارك خود را بر بالشى از ليف خرما نهاده بود و استراحت مى كرد.
همين كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله ، متوجّه ورود آن شخص گرديد، از جاى خويش بلند شد و نشست و خواست دستى بر صورت و بدن خود بكشد كه آن شخص مشاهده كرد كه حصير بر بدن مبارك حضرت و نخ هاى ليف بر صورت نورانيش اءثر گذاشته است .
با خود گفت : قيصر و كسرى روى پارچه هاى ابريشمى و مخمل مى خوابند و هنوز به اين زندگى تشريفاتى كه دارند راضى و قانع نيستند، ولى شما با اين مقام والا و عظيم بر روى حصير مى نشينى و بر ليف خرما مى خوابى ؟!
و چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، متوجّه افكار آن شخص شد، او را مخاطب قرار داد و فرمود:
توجّه داشته باش كه ما از آن ها بهتر و برتريم .
به خدا قسم ! ما با دنيا و اءشياء آن رابطه اى نداريم ؛ چون مَثَل ما در اين دنيا همانند سواره اى است كه بر درختى سايه دار عبور كند، سپس جهت استراحت كنار آن درخت فرود آيد و زير سايه اش بنشيند؛ و چون به مقدار كافى استراحت كرد آن را رها كند و به دنبال مقصد خويش به راه افتد
📚بحارالا نوار: ج 16، ص 282، ح 129.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عشق به خدا، يا رسول
محدّثين و مورّخين حكايت كرده اند:
روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ، به همراه برخى از اصحاب خود از محلّى عبور مى نمود كه به نوجوانى برخوردند و پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به آن نوجوان سلام كرد.
نوجوان بسيار شادمان و خندان گرديد؛ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، به او خطاب نمود و فرمود: آيا مرا دوست دارى ؟
گفت : آرى ، به خدا قسم ! تو را دوست دارم .
حضرت فرمود: همانند چشمانت ؟
گفت : بهتر و بيشتر.
حضرت افزود: همانند پدرت ؟
گفت : بيشتر.
فرمود: همانند مادرت ؟
گفت : بيشتر
نيز فرمود: همانند جان خودت ؟
گفت : يا رسول اللّه ! بيشتر از هر چيزى ، به تو علاقه مندم و تو را دوست دارم .
در اين هنگام حضرت اظهار نمود: آيا همانند پروردگارت و خدايت مرا دوست دارى ؟
نوجوان در اين لحظه اظهار داشت : خدا، خدا، خدا، نه ؛ يا رسول اللّه ! هيچ چيزى در مقابل خداوند متعال ارزش ندارد و هيچكس را بر او برترى و فضيلتى نيست ؛ يا رسول اللّه ! تو را به جهت عشق و ايمان به خدا دوست دارم .
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله با شنيدن چنين سخن و اعتقادى راسخ ، متوجّه همراهان خود شد و فرمود: شما نيز اين چنين عشق و ايمان داشته باشيد و خدا را اين چنين دوست بداريد؛ چه اين كه آنچه ازنعمت ها و سلامتى در اختيار داريد، همه از الطاف خداوند متعال است .
سپس افزود: و اگر مرا دوست داريد، بايد به جهت دوستى و ايمان به خداى سبحان باشد.
📚ارشاد القلوب ديلمى : ص 161.
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
هیچچیز همچو اراده به پرواز، پریدن را آسان نمیکند…🌿
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3779🌷
#چسب_زخمی_که_مانع_از_قطع_دست_شد....!
🌷يكی از همرزمان حسین دست چپش تركش خورده بود و میخواست قطعش كند. حسین و دوستانش جمع شدند تا به عیادتش بروند. در بین راه حسین چسب زخمی خرید، دوستانش گفتند: «چسب میخوای چیکار؟» گفت: «میخوام تو جیبم باشه.» وقتی به خانه مجروح رسیدند؛ حسین گفت: «كدام دستت را میخوان قطع كنند؟» دست چپش را نشان داد.
🌷حسین صلوات فرستاد، چند آيه قرآن خواند، بعد دستش را فوت كرد و چسب زخم را روی دستش چسباند. دوستانش همگی خنديدند و گفتند: «سيد را ببين میخواد با اين چسب زخم جلوی قطع شدن دست را بگیره.» حسین ناراحت شد و هيچ حرفی نزد. روز بعد دوستش رفت دكتر و عكس گرفت، دكتر با تعجب گفت: «دستت خوب شده، هیچ عیبی نداره و دیگه نیاز به قطع کردنش نیست.»
🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز سيدحسين گلريز
❌ ❌ از شهدا معجزه بخواهيم نه چيزهاى عادى!! اينها اولياء الله هستند و جايگاه رفيعى نزد خداوند دارند.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
برای انجام کارهات مدام امروز و فردا میکنی؟😔
در طی روز مداام افکار منفی سراغت میان؟⭕️
خیلی کار میکنی ولی بازم
خونت بهم ریخته است؟🤦🏽♀
انگیزه و پشتکار نداری برای شروع کارها؟☹️
✅۴تا مینی دوره رایگان✅
این کانال فقط به درد خودت میخوره پس بزن رو لینک پایین👇🏽👇🏽
https://eitaa.com/joinchat/1018167562Cedf05ce8cc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا