eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆خواب عجيب ام حبيبه و ازدواج او با پيامبر(صل الله علیه وآله و سلم ) امّ حبيبه دختران ابوسفيان از زنانى است كه برخلاف مخالفت شديد بستگانش ، قبول اسلام كرد و سپس با عبيداللّه بن جحش ازدواج نمود، و با همسرش در كاروان 82 نفرى جعفربن ابى طالب (در سال پنجم بعثت ) به حبشه مهاجرت كرد. در حبشه ، عبيداللّه مسيحى شد، ولى امّ حبيبه در آئين اسلام ، استوار باقى ماند. عبيداللّه به زشتترين و چروكترين شكل درآمده ، ناراحت شدم ، با خودگفتم : سوگند به خدا حالش ، تغيير نموده ، وقتى كه صبح شد، به من گفت : درباره دين فكر كردم ، دينى را بهتر از نصرانيت نديدم ، و من قبلا نزديك آئين مسيحيت شدم ، ولى به اسلام گرويدم ،اينك نصرانى شده ام . گفتم : سوگند به خدااين انتخابى كه كرده اى ، انتخاب خوبى نيست سپس ‍ جريان خوابم را به او گفتم ، ولى اعتنا به اين خوابى كه ديده بودم نكرد، و در شرابخوارى زياده روى كرد تا جان سپرد. در عالم خواب ديدم گوئى شخصى به پيش مى آيد و مى گويد: اى ام المؤمنين (اى مادر مؤمنان ) وقتى بيدار شدم خوابم را تعبير كردم كه رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) با من ازدواج خواهد كرد. پس از آنكه عده وفات (و ارتداد) شوهرم تمام شد، ناگهان كنيزى به در خانه من آمد و گفت : من ابرهه نام دارم و نجاشى (پادشاه حبشه ) مرا به اينجا فرستاده تا اين پيام را به شمابرسانم كه رسول خدا(ص ) براى او نامه نوشته تا تو را به ازدواج آنحضرت درآورد، گفتم : ازاين بشارتى كه به من دادى ، خداوند بشارت نيكى به تو بدهد. گفت : نجاشى گفته اسات مرا وكيل كن تا تو را به ازدواج پيامبر (ص ) در آورم ، به خالد بن سعيد بن عاس (كه جزء مهاجرين بود) پيام فرستادم و او را وكيل خود نمودم ، و به ابرهه دو دستبند نقره و دو خلخال ( زيورپاها) و چند انگشتر نقره به عنوان مژدگانى دادم ، وقتى كه شب فرا رسيد، نجاشى ، جعفر طيار (سرپرست مهاجرين اسلام ) و همه مسلمين كه در حبشه بودند را دعوت كرد، و خطبه عقد مرا براى رسول خدا(ص ) خواند، و چهارصد دينار، مهريه قرار داد، و اين مهريه را نزد مسلمين گذارد، و خالدبن سعيد نيز (به عنوان وكيل ) عقد ازدواج را خواند، و آن دينارها را برداشت ، و مجلسيان خواستند برخيزند به آنها گفت : بنشينيد كه سنت رسول خدا(ص ) است كه براى ازدواج ، وليمه داده شود، غذائى (را كه قبلا تهيه كرده بود) طلبيد و حاضران از آن خوردند و متفرق شدند. ام حبيبه مى گويد: وقتى كه مهريه ام را آوردند آنرا براى ابرهه كه مژده ازدواج با رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) را داده بود دادم ، و به او گفتم : آنچه در نزدم بود به تو دادم و ديگر چيزى ندارم ، و اين مبلغ 50 دينار است اين مقدار را بردار كه به تو بخشيدم و بوسيله آن مرا كمك كن ، ولى آنچه را به او داده بودم به من برگرداند و گفت : نجاشى آنقدر به من مال و ثروت عطا كرده كه از تو چيزى نگيرم و من پيرو آئين اسلام شده ام و قبول اسلام كرده ام ، و نجاشى به بانوان خانواده خود دستور داده كه آنچه را از عطريات در پيش خود دارند براى تو بفرستند. ام حبيبه مى گويد: فرداى آن روز، ابرهه (كنيز) برايم عطريات بسيار آورد و من همه آنها را براى پيامبر ( صل الله علیه وآله و سلم) فرستادم ... سپس ابرهه به من گفت : حاجتى از تو دارم و آن اين كه سلام مرا به رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) برسانى ، و آنحضرت را از اسلام من باخبر كنى . ام حبيبه افزود: همان ابرهه (كنيز) براى من در مورد ازدواج بسيار خدمت كرد و هر وقت نزد من مى آمد مى گفت : سلام مرا به رسول خدا(صل الله علیه وآله و سلم ) برسان ، و اين تقاضاى مرا فراموش مكن . وقتى كه به مدينه حضور رسول خدا(ص ) رفتم ، ماجراى خطبه عقد و آنچه ابرهه انجام داد و تقاضا كرد همه را به آنحضرت عرض كردم ، حضرت لبخندى زد، و جواب سلام او را داد و فرمود سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد. است كه وقتى ام حبيبه به مدينه خدمت رسول خدا(صل الله علیه وآله و سلم ) رفت حدود سى واندى سال داشت و وقتى كه ابوسفيان خبر ازدواج دخترش را با رسول خدا(صل الله علیه وآله و سلم ) شنيد، گفت : با اين مرد بزرگ (اشاره به رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) نمى توان دست به يخه شد و به نقل بعضى اين ازدواج در سال ششم هجرت واقع گرديد 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
نخستین گزارشِ ستادکل نیروهای مسلح از حادثۀ بالگرد رئیس‌جمهور 🔹به اطلاع مردم عزیز و شریف ایران اسلامی می‌رساند هیئت عالی‌رتبۀ ستادکل نیرو‌های مسلح برای بررسی ابعاد و عوامل به‌وجودآورنده سانحه بالگرد حامل رئیس‌جمهور و همراهان آن شهید والامقام با سازماندهی گروه‌های کارشناسی تخصصی و فنی صبح روز دوشنبه مورخه ۱۴۰۳٫۲٫۳۱ ساعت ۵:۳۰ بامداد از تهران اعزام و رأس ساعت ۹ صبح همان روز در محل سانحه بالگرد حاضر شدند. 🔹بخش قابل توجهی از اطلاعات در زمینه‌های مختلف تخصصی، فنی و عمومی که می توانست در وقوع سانحه دخیل باشد جمع‌آوری گردیده است. 🔹برخی از اقدامات برای اظهار نظر قطعی نیاز به زمان بیشتری دارد که در دست بررسی بوده و برخی از موارد را می‌توان با قاطعیت اعلام نمود که مورد اشاره قرار می‌گیرند: 🔸۱. بالگرد در مسیر پیش‌بینی شده از قبل ادامه مسیر داده و از مسیر تعیین شده پروازی خارج نگردیده است. 🔸۲. حدود یک و نیم دقیقه قبل از سانحه بالگرد، خلبان بالگرد سانحه دیده با دو بالگرد دیگر گروه پروازی ارتباط برقرار نموده است. 🔸۳. آثار اصابت گلوله و یا موارد مشابه آن در اجزای باقی مانده بالگرد سانحه دیده مشاهده نگردیده است. 🔸۴. بالگرد سانحه دیده پس از برخورد با ارتفاع، دچار آتش سوزی شده است. 🔸۵. به‌دلیل پیچیدگی منطقه، مه‌گرفتگی و درجه حرارت پایین، عملیات تجسس به شب کشیده شد و در طول شب نیز استمرار یافت و در بامداد صبح روز دوشنبه (ساعت ۵ صبح) با کمک پرنده‌های بدون سرنشین ایرانی نقطۀ دقیق محل سانحه مشخص و نیرو‌های زمینی عملیات تجسس در آن نقطه حضور پیدا کردند. 🔸۶. در مکالمات برج مراقبت با گروه پروازی نیز مورد مشکوکی مشاهده نشده است. 🔹در پایان یادآوری می‌شود بخش قابل توجهی از اسناد و مدارک مرتبط با سانحۀ بالگرد یادشده جمع‌آوری شده و برای بررسی برخی از قطعات و اسناد، نیاز به زمان بیشتری است که پس از اتقان‌سنجی و کار تخصصی و کارشناسی دقیق‌تر در اطلاعیه‌های بعدی به سمع و نظر ملت ایران خواهد رسید. 🔹تقاضا داریم به اظهارنظر‌های غیرکارشناسی که براساس گمانه‌زنی‌های بدون اطلاع دقیق از واقعیات صحنه و یا بعضاً با هدایت رسانه‌های بیگانه در فضای مجازی و... منتشر می‌گردد توجه نشود. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویژگی‌های شنیده نشده شهید رئیسی 🔹حجت الاسلام حامد کاشانی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆فاطمه (سلام الله علیها) و مداواى مجروج جنگى سال سوّم هجرت بود، بين سپاه كفر، در كنار كوه احد (نزديك مدينه ) جنگ بسيار سختى در گرفت ، كه به جنگ احد معروف گرديد، در اين جنگ ، هفتاد نفر از مسلمين به شهادت رسيدند، و بسيارى ، مجروح گشتند. يكى از مجروحين ، شخص پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) بود، دندانهاى جلو پيامبر(ص ) شكست ، وآنچنان به او ضربه زدند كه كلاه خود آهنين كه در سرش بود، خورد شد. فاطمه (سلام الله علیها ) را در شستن خون بدن پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) كمك مى كرد، فاطمه (سلام الله علیها ) هنگام شستن دريافت كه خون از بدن پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) قطع نمى شود، و هر چه آب مى ريزد، جلو ريزش خون را نمى گيرد، بلكه بر آن مى افزايد، قطعه حصيرى راآورد و آن را سوزاند و خاكسترش را روى بريدگى هاى بدن پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) ريخت ، آنگاه خون ، بند آمد. آرى حضرت زهرا(سلام الله علیها ) تنها در محراب ، حضور نداشت ، بلكه در جريان جنگ نيز اين گونه حضور داشت و يار مهربانى براى رهبرش ‍ بود. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
جای‌گزین بهتر ✳️ اگر انسان چیزی را از دست بدهد، ناراحت می‌شود؛ ولی اگر به او مژده دهند که به‌جای آنچه از دست داده، چیز بهتری به دست خواهد آورد، خوشحال می‌شود و کلمه استرجاع چنین کاری را می‌کند. ✅ در این مورد داستان بسیار جالب و دلنشینی است از ام سلمه یکی از همسران پیامبر: ام سلمه قبل از آنکه به همسری پیامبر در آید، همسر شخصی به نام «اباسلمه» بود. اباسلمه مردی شایسته و مؤمن و بزرگ بود. روزی حدیثی را از پیامبر(ص) برای ام سلمه نقل می‌کند، می‌گوید: شنیدم که حضرت فرمود: «هر کس که به او مصیبتی برسد و در آن وقت بگوید: «إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» و بعد بگوید: اللّهُمَّ عِندَکَ احتَسِب مُصیبَتی هذِهِ. اللّهُمَّ اخلفنی فیها خَیراً منها؛ خداوندا! این مصیبت را به پیشگاه تو حساب می‌کنم. خداوندا! بهتر از او را برای من جای‌گزین کن». خداوند جای‌گزین بهتری به او عطا خواهد کرد. ام سلمه این حدیث را در خاطر داشت و آن زمان که شوهرش از دنیا رفت، کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: خداوندا! در پیشگاه تو این مصیبت را حساب می‌کنم و همین که خواست بگوید جانشینی بهتر از او را به من بده، تردید کرد و به زبان نیاورد و پیش خود گفت: بهتر از او کسی نیست. ولی بعد از لحظاتی آن دعا را به زبان آورد. دیگران تردید او را متوجه شدند؛ لذا پس از مدتی که به همسری پیامبر درآمد، فهمید که آن جمله شریفه کار خود را کرد و جای‌گزین بهتری را بدست آورد. افرادی در آن روز شاهد حال او بودند، گفتند: دیدی چگونه بهترین را بدست آوردی. گفت: من اصلاً انتظار نداشتم و به فکر و ذهنم خطور نمی‌کرد که همسر پیامبر شوم. ☘ دوستان گرامی، زمانی که آقای رجایی شهید شد همه ناراحت بودند و این اتفاق ضایعه و غم بزرگی بود ولی خداوند جایگزینی مثل آیت‌الله خامنه‌ای برای ما قرار دادند. 🙏 این روزها که همه ملت ایران داغدار فقدان رئیس جمهور شهید سید ابراهیم رئیسی هستند از همه خواهش می‌کنیم در این مدت قبل انتخابات این دعا را زیاد بخوانیم و از خدا بخواهیم جایگزینی بهتر برای ما قرار دهند. 🤲 إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، اللّهُمَّ عِندَکَ احتَسِب مُصیبَتی هذِهِ. اللّهُمَّ اخلفنی فیها خَیراً منها ☘ 🍀 لطفاً این پیام را در گروه‌هایی که عضو هستید ارسال کنید. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره شهید امیرعبداللهیان از حمله آمریکا به عراق ✾📚 @Dastan 📚✾
💌دعا بزرگترین پناه در برابر نگرانی و تشویش است. ما چقدر نیروهایمان را به نگران شدن درباره چیزهایی که برایمان اتفاق نیفتاده، یا ممکن است در آینده اتفاق بیفتد، هدر می‌دهیم؟ 🪴هر نگرانی، فشار بیشتری به اعصابمان وارد می‌آید و آسایش و آرامش ذهن و قلبمان تحلیل می‌رود. به این ترتیب هر مسئله‌ی کوچکی می‌تواند به راحتی ما را آشفته و هیجان زده کند. بی دلیل ستیز می‌کنیم و کسانی را که برایمان عزیز و نزدیک هستند، از خود می‌رنجانیم. 🌸 از بیایید به جای نگران شدن، روی کردن به خدا (به صورت دعا کردن) را بیاموزیم و همه بارهایمان را در پای «او» قرار دهیم. با این کار بی‌درنگ احساس آسایش خاطر و آرامش می‌کنیم و قادر می‌شویم با روحیه تسلیم و آرامش و در نهایت قدرت، با مشکلات و پیچیدگی‌های زندگی برخورد کنیم. 💔کسی که دعا میکند، وقتی میبیند مردان و زنان بارهای گران را بر شانه‌های ضعیف خود حمل می‌کنند متعجب می‌شود، زیرا آنها می‌توانند این بارها را در پای خدا قرار دهند که به تنهایی می‌تواند تمام بارهای جهان هستی را تاب آورد. 💚از بطن دعا، در درون و بیرون ما آرامش به وجود می‌آید. کسی که دعا می‌کند، با همه و در همه مواقع در آرامش است. زیرا قلبش برای همیشه در آن یگانه، آن خدای واحد لنگر انداخته است. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏠 ویژه از حضور شب گذشته رهبر انقلاب در منزل شهید رئیسی و خاطره رهبر انقلاب از سفر دکتر رئیسی به روسیه و بازگشت ایشان به کرج. ۱۴۰۳/۳/۲ 🖤 ✾📚 @Dastan 📚✾
گلوله‌ای آمد و مستقیم به گردن من خورد! دستم را روی گردنم گذاشتم. بلند داد زدم و گفتم:أشهد أن لاإله إلا اللّٰه و... شلیک آرپی جی بعدی دومین سنگر تیربار را منهدم کرد. جوان آرپی جی زن آمد بالای سرم. پرسید:طوری شده!؟ گفتم: تیر خورد تو گردنم. خندید و گفت: پاشو بابا! من پشت سرت بودم.تیرخورد تو سنگ. یه تیکه از سنگ هم کنده شد و کمانه کرد و خورد توی گردنت. بلند شدم و نشستم.باز هم دست زدم به گردنم.هیچ خونی نمی‌آمد! حسابی ضایع شدم.خنده‌ام گرفته بود!😁 🌷 شهید محمدرضا تورجی زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر منتشر نشده از حضور آیت‌الله آل‌هاشم در یگان‌های ارتش ✾📚 @Dastan 📚✾
42.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹🕌✨› شفای دوقلو های نابینا در حرم (ع) اصلا بلد نیست به کسی نه بگه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨چند وقتی می‌شد که همکار شده بودیم… بچه‌های کوچولویی که از در پیتزا فروشی رد می‌شدند با ذوق نگاهش می‌کردند و لبخند می‌زدند. "کریمی" صاحب مغازه، می‌گفت این چهارمین نفری‌ست که برای پوشیدن لباس کلاه قرمزی و ایستادن در مغازه استخدام کرده اما از هیچ‌کدام راضی نبوده، می‌گفت دل به کار نمی‌دهند، خوب نمی‌رقصند و بلد نیستند چطور مشتری را به داخل بکشانند، اما از این یکی راضی بود. با هم استخدام شده بودیم. من پیک موتوری بودم و او عروسک دم مغازه. یک شب که تعداد سفارش‌های بیرون‌بر کم‌تر بود، روی موتورم جلوی در مغازه نشسته بودم و در حالی که ساندویچم را گاز می‌زدم به او نگاه می‌کردم. تا به حال ندیده‌ بودم که کسی تا این‌حد نقشش را خوب بازی کند، با دل و جان می‌رقصید. هرکسی که از جلوی مغازه رد می‌شد، با دیدن او چند دقیقه‌‌ی مکث می‌کرد و با نگاه به او و رقص و ادا و اطوارش لبخند می‌زد. خیلی‌ها هم بعد از گفتن جملاتی مثل دمت گرم و خیلی باحالی وارد مغازه می‌شدند و غذا سفارش می‌‌دادند. آخر شب که کار تمام شده بود، روی چهارپایه‌‌ی بیرون مغازه نشسته بود، کله‌ی عروسک را از سرش برداشته بود و سیگار می‌کشید. سی و پنج ساله بود. این را از روی فرم استخدامی که کنارم پر کرده بود خاطرم است اما موهای جو‌گندمی‌ و چروک‌های کنار چشمش سنش را بیش‌تر نشان می‌داد. کنارش نشستم و به شوخی گفتم: خوب می‌رقصی و نقش باز می‌کنیا، خدایی اگه جای دیگه می‌دیدمت فکر می‌کردم بازیگر مازیگری چیزی هستی. بدون این‌که سرش را بالا بیاورد پُک عمیقی به سیگار زد و گفت: اگه تو هم بچه‌ات مریض بود و پول لازم بودی از منم بهتر می‌رقصیدی. خواستم بپرسم بچه‌اش چندساله است و چه مشکلی دارد که گفت: باید پیوند مغز استخوان بشه که حالش بهتر شه، فقط پنج سالشه. دلداری دادن بلد نبودم. گفتم: پاشو لباستو عوض کن من می‌رسونمت. جواب داد: می‌خوام با همین لباس برم در بیمارستان واسش برقصم، عاشق کلاه قرمزیه، هر شب همین کارو می‌کنم، از پنجره منو نگاه می‌کنه و نمی‌دونه که این بابای بدبختشه که داره قر می‌ده. آن شب، جلوی پنجره‌ای که یک بچه‌ی پنج ساله با سری تراشیده از آن به بیرون نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد، غم‌انگیزترین رقص زندگی‌ام را دیدم، غم‌انگیزترین تلاش یک پدر برای خنداندن بچه‌اش. چند روز بعد، سفارش‌ها را که تحویل دادم و به مغازه برگشتم، دیدم کله‌ی کلاه قرمزی را از سرش درآورده و دارد می‌رود، جوری راه می‌رفت که انگار کوهی از غم روی دوشش گذاشته بودند، صدایش کردم اما در آن شلوغی نشنید، کریمی گفت: از بیمارستان بهش زنگ زدند گفتند بچه‌‌ش می‌خواد ببینتش، اینم واسه ما نشد عروسک، باید به فکر یه کلاه قرمزی دیگه باشم... تو کسیو نمی‌شناسی؟ و من به او فکر می‌کردم... به او و به همه‌ی کلاه قرمزی‌های قبلی... 🔥 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 دیروز بزرگترین گردهمایی تاریخ مشهد رقم خورد 🏴 دیروز مشهد محشری برپا بود. حتی از تشییع شهید سلیمانی هم شلوغتر شد. بزرگترین گردهمایی تاریخ شهر مشهد با بیش از سه میلیون نفر شرکت کننده رقم خورد. ✔️ این حماسه‌ی مردمی از طرفی نشان دهنده پشتوانه عظیم مردمی انقلاب بود و از طرفی به مسئولان کشور نشان داد کسی که خالصانه به فکر مردم باشد در قلب آنها خواهد ماند. 🏷 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رجز در مراسم محافظ شهید توسط حضار گریه هایمان را دیدید خوشحالی نکنید رجزمان را هم ببینید : در جنگ ز دستان عدویش سپر افتاد با آل علی هر که درافتاد ور افتاد در جنگ ز دستان عدویش سپر افتاد در جان و دل لشگریان این خبر افتاد تا بوده علی بوده و تا هست علی هست با آل علی هر که درافتاد ور افتاد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆احترام شايان امام صادق (علیه السلام) از عيسى قمى يونس بن يعقوب مى گويد: در مدينه بودم ، در يكى از كوچه هاى مدينه با امام صادق (علیه السلام ) ملاقات نمودم ، به من فرمود: اى يونس بشتاب به طرف خانه ، كه در كنار خانه مردى از ما اهل بيت منتظر است . آمدم به در خانه ، ديدم عيسى بن عبداللّه قمى ، كنار در خانه نشسته است ، گفتم : تو كيستى ؟ گفت : من از اهالى قم هستم . طولى نگذشت ديدم امام صادق (علیه السلام) آمد و وارد خانه شد و به من و عيسى فرمود: وارد خانه شويد، وارد خانه شديم . امام به من رو كرد: و فرمود: اى يونس گوئى تصور مى كنى كه سخن من كه عيسى از ما اهل بيت است درست نيست ؟! گفتم : آرى سوگند به خدا، جانم فدايت ، زيرا عيسى ، قمى است ، بنابراين چگونه از افراد خاندان شما مى باشد؟ (كه در مدينه هستيد). فرمود: اى يونس ! عيسى بن عبداللّه خواه زنده باشد و خواه از دنيا برود، مردى از خاندان ما است . امام با عيسى (علیه السلام ) درمورد نماز و... گفتگو كرد و هنگام وداع ، بين دو چشم عيسى را بوسيد. و مطابق روايت ديگر فو مطابق روايت ديگر فرمود: اى عيسى ، از ما نيست كسى كه در شهرى زندگى كند و در آن شهر صد هزار نفر انسان يا زيادتر باشند كه يكى از آنها پرهيزكارتر از او باشد. به اين ترتيب راز و رمز تقرّب عيسى به امام (علیه السلام ) را بايد در علم و عمل عيسى جستجو كرد نه اين كه تنها قمى بودن باعث آنهمه ارزش باشد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🎙 _کوتاه_ تصویری. 🎥موضوع: چرا آیت الله مهاجر راه خدا و پیامبر بود؟ ✅کلامی از علامه طباطبایی در تفسیر المیزان. 🎞سخنران:حجة الاسلام محمد رضا ✾📚 @Dastan 📚✾
شوهر شما اصلاً به اسلام وارد نشده بود تا خارج شود علامه جعفری: روزی زنی به من تلفن کرد و گفت من شوهری دارم و از وی نیز صاحب فرزندی هستم، انسان نیک و خوشرفتاری هم هست ولی اخيراً افکارش عوض شده و از اسلام خارج شد من نمی توانم و نمی خواهم با کسی زندگی کنم که از اسلام دور شده است؛ نظر شما چیست؟ گفتم: یک روز با شوهرت به منزل ما بیایید. وقتی آمدند من بدون اینکه از اسلام حرفی زده باشم به بیان مسائل و اصول انسانی اسلام پرداختم و از او سؤال کردم که شما این مسائل را قبول دارید؟ گفت: بلی گفتم: همه ی این مسائل و اصول، عقاید و احکام اسلامی بود که برای شما مطرح نمودم. او در شگفتی فرو رفت . سپس گفت اگر اینها اسلام است پس من اسلام را قبول دارم من رو به آن زن کردم و گفتم: شوهر شما اصلاً به اسلام وارد نشده بود تا خارج شود . سپس گفتم: شما در این مسائل و اصول بیندیشید تا روزی آمادگی پاسخ وجدان خود را داشته باشید. 🕍 حرم مطهر امام رضا علیه السلام ، رواق دارالزهد ✾📚 @Dastan 📚✾
اصلاح نفس ⚠️ سهولت پاک شدن در این عالم ... امام ره ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆پناه دادن امام صادق (علیه السلام ) به دو پناهنده جابر گويد: در محضر امام صادق (علیه السلام )، ناگهان ديدم مردى بزغاله اى را به زمين خوابانده تا آن را ذبح كند، دراين هنگام ، آن بزغاله فرياد وناله كرد. امام صادق (علیه السلام ) به صاحب بزغاله فرمود:قيمت اين بزغاله چقدر است ؟ او عرض كرد: چهار درهم . امام صادق (علیه السلام ) چهاردرهم به او داد وفرمود: بزغاله را آزاد بگذار ونكش . از آنجا در محضر امام صادق (علیه السلام ) رد شديم ناگهان ديدم پرنده باز، كبكى را دنبال كرده و مى خواهد آن را صيد كند، امام صادق (علیه السلام ) با آستين اشاره كرد، آن پرنده باز رفت و در نتيجه كبك از گزند آن ، آزاد گرديد. به امام عرض كردم : دو حادثه عجيبى از شما مشاهده كردم . فرمود: آرى وقتى كه صاحب بزغاله آنرا خواباند تا ذبح كند، نگاه بزغاله به من افتاد و صيحه زد و گفت : پناه مى برم به خدا و به شما اهل بيت (علیه السلام ) از آنچه صاحبم تصميم گرفته كه مرا بكشد، كبك نيز همين پناهندگى را اظهار كرد. ولو انّ شيعتنا استقامت لا سمعتهم نطق الطّير: اگر شيعيان ما در راه دين ، پايدارى كنند آنها را از (مفهوم ) نطق پرندگان آگاه مى سازم 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بركت حضرت رضا(علیه السلام ) دعبل خزاعى شاعر متعهد و آگاه ، وقتى قصيده شورانگيز خود را در حضور امام رضا(علیه السلام ) خواند، و سپس تقاضاى لباسى از آنحضرت (براى تبرك ) نمود، امام رضا(علیه السلام ) يكى از لباسهاى خود را به او داد. وقتى دعبل از خراسان به وطن (شوش ) برگشت ، كنيزى داشت كه بسيار به او علاقمند، ديد زخم جانكاهى در چشمهاى او پديد آمده پزشكان آن زمان آمدند و پس از معاينه چنين نظر دادند: در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نيستيم و راهى براى بهبود آن نمى يابيم ، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه مى پردازيم اميدواريم كه سلامتى خود را بازيابد. دعبل ، از اين پيش آمد، سخت ناراحت وغمگين شد به طورى كه بسيار گريه كرد، سپس به ياد باقى مانده لباس حضرت رضا(علیه السلام ) افتاد كه در دستش ‍ بود (و قسمت ديگر را مردم قم از او گرفته بودند). آن لباس را به چشم كنيز كشيد، و چشم او را با قسمتى از آن باقى مانده لباس ‍ در اول شب بست . وقتى كه صبح شد، و دستمال را باز كرد، ديد چشمش ‍ خوب شده به طورى كه به بركت حضرت رضا(علیه السلام ) بهتر از قبل از بيمارى گشته است 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆رؤياى صادقانه دعبل خزائى از شاعران متعهّد و حماسه سرايان معروف از اصحاب حضرت رضا(علیه السلام) است ، او اشعار پرمحتوا و شور آفرينى در مدح و هدف و مراثى ائمه اهل بيت (ع ) مى سرود، و در مجامع مى خواند، با اين كه سخت در خطر مرگ ، از طرف خلفاى بنى عباس بود. جالب اين كه : پس از درگذشت او، پسرش على بن دعبل ، او را در عالم خواب ديد كه لباس سفيد پوشيده و كلاه سفيد بر سر دارد، احوال پدر را پرسيد. دعبل گفت من پس از مرگ بخاطر بعضى از اعمال بد گذشته ام در گرفتارى دشوارى بسر مى برم ، تا اين كه سعادت آن را يافتم كه با رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) ملاقات كردم در حالى كه آنحضرت كلاه و لباس سفيدى در بر داشت ، به من فرمود: تو دعبل هستى ؟ گفتم : آرى فرمود: سخن (و سروده ) خود را كه در مورد فرزندان من است برايم بخوان ، آنگاه پدرم گفت اين اشعار را خواندم : لا اضحك اللّه سن الدهران ضيحكت و آل احمد مظلومون قد قهروا مشّردون نهوا عن عقردارهم كانهم قد جنوا ماليس مفتقر يعنى : خداوند دندان روزگار را- هنگام خنده - نخنداند، با اين كه آل محمد (صل الله علیه وآله و سلم ) مظلوم و مورد ستم دشمنان واقع شدند، آنها را كه از وطن و محل سكونت خود، تبعيد و دور نمودند، گوئى كه آنها جنايت غير قابل بخشش كرده بودند. رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: آفرين بر تو سپس لباس و كلاه سفيد خود را به من داد و آن را پوشيدم و مرا شفاعت كرد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم همه تغییر دمی بود و نمیدانستیم حسرت رد شدن ثانیه های کوچک فرصت محترمی بود و نمیدانستیم عمر ماجمله به سر رفت و به قول سهراب آب در یک قدمی بود نمیدانستیم ✾📚 @Dastan 📚✾
می‌گفت زمان جنگ در خوزستان پشه‌ها حسابی کلافه‌مان کرده بودند. پشه‌هایی که حتی از روی روزنه‌های پوتین هم نیش می‌زدند... برای در امان ماندن از نیش پشه‌ها به سر و صورتمان گازوییل می‌مالیدیم، این کار اگرچه برای وضو گرفتن دردسر ساز بود ولی به سختی‌اش می‌ارزید. روزها به همین منوال طی شد و این شد که کم کم موهام ریخت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✾📚 @Dastan 📚✾