eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏠 ویژه از حضور شب گذشته رهبر انقلاب در منزل شهید رئیسی و خاطره رهبر انقلاب از سفر دکتر رئیسی به روسیه و بازگشت ایشان به کرج. ۱۴۰۳/۳/۲ 🖤 ✾📚 @Dastan 📚✾
گلوله‌ای آمد و مستقیم به گردن من خورد! دستم را روی گردنم گذاشتم. بلند داد زدم و گفتم:أشهد أن لاإله إلا اللّٰه و... شلیک آرپی جی بعدی دومین سنگر تیربار را منهدم کرد. جوان آرپی جی زن آمد بالای سرم. پرسید:طوری شده!؟ گفتم: تیر خورد تو گردنم. خندید و گفت: پاشو بابا! من پشت سرت بودم.تیرخورد تو سنگ. یه تیکه از سنگ هم کنده شد و کمانه کرد و خورد توی گردنت. بلند شدم و نشستم.باز هم دست زدم به گردنم.هیچ خونی نمی‌آمد! حسابی ضایع شدم.خنده‌ام گرفته بود!😁 🌷 شهید محمدرضا تورجی زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر منتشر نشده از حضور آیت‌الله آل‌هاشم در یگان‌های ارتش ✾📚 @Dastan 📚✾
42.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹🕌✨› شفای دوقلو های نابینا در حرم (ع) اصلا بلد نیست به کسی نه بگه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨چند وقتی می‌شد که همکار شده بودیم… بچه‌های کوچولویی که از در پیتزا فروشی رد می‌شدند با ذوق نگاهش می‌کردند و لبخند می‌زدند. "کریمی" صاحب مغازه، می‌گفت این چهارمین نفری‌ست که برای پوشیدن لباس کلاه قرمزی و ایستادن در مغازه استخدام کرده اما از هیچ‌کدام راضی نبوده، می‌گفت دل به کار نمی‌دهند، خوب نمی‌رقصند و بلد نیستند چطور مشتری را به داخل بکشانند، اما از این یکی راضی بود. با هم استخدام شده بودیم. من پیک موتوری بودم و او عروسک دم مغازه. یک شب که تعداد سفارش‌های بیرون‌بر کم‌تر بود، روی موتورم جلوی در مغازه نشسته بودم و در حالی که ساندویچم را گاز می‌زدم به او نگاه می‌کردم. تا به حال ندیده‌ بودم که کسی تا این‌حد نقشش را خوب بازی کند، با دل و جان می‌رقصید. هرکسی که از جلوی مغازه رد می‌شد، با دیدن او چند دقیقه‌‌ی مکث می‌کرد و با نگاه به او و رقص و ادا و اطوارش لبخند می‌زد. خیلی‌ها هم بعد از گفتن جملاتی مثل دمت گرم و خیلی باحالی وارد مغازه می‌شدند و غذا سفارش می‌‌دادند. آخر شب که کار تمام شده بود، روی چهارپایه‌‌ی بیرون مغازه نشسته بود، کله‌ی عروسک را از سرش برداشته بود و سیگار می‌کشید. سی و پنج ساله بود. این را از روی فرم استخدامی که کنارم پر کرده بود خاطرم است اما موهای جو‌گندمی‌ و چروک‌های کنار چشمش سنش را بیش‌تر نشان می‌داد. کنارش نشستم و به شوخی گفتم: خوب می‌رقصی و نقش باز می‌کنیا، خدایی اگه جای دیگه می‌دیدمت فکر می‌کردم بازیگر مازیگری چیزی هستی. بدون این‌که سرش را بالا بیاورد پُک عمیقی به سیگار زد و گفت: اگه تو هم بچه‌ات مریض بود و پول لازم بودی از منم بهتر می‌رقصیدی. خواستم بپرسم بچه‌اش چندساله است و چه مشکلی دارد که گفت: باید پیوند مغز استخوان بشه که حالش بهتر شه، فقط پنج سالشه. دلداری دادن بلد نبودم. گفتم: پاشو لباستو عوض کن من می‌رسونمت. جواب داد: می‌خوام با همین لباس برم در بیمارستان واسش برقصم، عاشق کلاه قرمزیه، هر شب همین کارو می‌کنم، از پنجره منو نگاه می‌کنه و نمی‌دونه که این بابای بدبختشه که داره قر می‌ده. آن شب، جلوی پنجره‌ای که یک بچه‌ی پنج ساله با سری تراشیده از آن به بیرون نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد، غم‌انگیزترین رقص زندگی‌ام را دیدم، غم‌انگیزترین تلاش یک پدر برای خنداندن بچه‌اش. چند روز بعد، سفارش‌ها را که تحویل دادم و به مغازه برگشتم، دیدم کله‌ی کلاه قرمزی را از سرش درآورده و دارد می‌رود، جوری راه می‌رفت که انگار کوهی از غم روی دوشش گذاشته بودند، صدایش کردم اما در آن شلوغی نشنید، کریمی گفت: از بیمارستان بهش زنگ زدند گفتند بچه‌‌ش می‌خواد ببینتش، اینم واسه ما نشد عروسک، باید به فکر یه کلاه قرمزی دیگه باشم... تو کسیو نمی‌شناسی؟ و من به او فکر می‌کردم... به او و به همه‌ی کلاه قرمزی‌های قبلی... 🔥 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 دیروز بزرگترین گردهمایی تاریخ مشهد رقم خورد 🏴 دیروز مشهد محشری برپا بود. حتی از تشییع شهید سلیمانی هم شلوغتر شد. بزرگترین گردهمایی تاریخ شهر مشهد با بیش از سه میلیون نفر شرکت کننده رقم خورد. ✔️ این حماسه‌ی مردمی از طرفی نشان دهنده پشتوانه عظیم مردمی انقلاب بود و از طرفی به مسئولان کشور نشان داد کسی که خالصانه به فکر مردم باشد در قلب آنها خواهد ماند. 🏷 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رجز در مراسم محافظ شهید توسط حضار گریه هایمان را دیدید خوشحالی نکنید رجزمان را هم ببینید : در جنگ ز دستان عدویش سپر افتاد با آل علی هر که درافتاد ور افتاد در جنگ ز دستان عدویش سپر افتاد در جان و دل لشگریان این خبر افتاد تا بوده علی بوده و تا هست علی هست با آل علی هر که درافتاد ور افتاد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆احترام شايان امام صادق (علیه السلام) از عيسى قمى يونس بن يعقوب مى گويد: در مدينه بودم ، در يكى از كوچه هاى مدينه با امام صادق (علیه السلام ) ملاقات نمودم ، به من فرمود: اى يونس بشتاب به طرف خانه ، كه در كنار خانه مردى از ما اهل بيت منتظر است . آمدم به در خانه ، ديدم عيسى بن عبداللّه قمى ، كنار در خانه نشسته است ، گفتم : تو كيستى ؟ گفت : من از اهالى قم هستم . طولى نگذشت ديدم امام صادق (علیه السلام) آمد و وارد خانه شد و به من و عيسى فرمود: وارد خانه شويد، وارد خانه شديم . امام به من رو كرد: و فرمود: اى يونس گوئى تصور مى كنى كه سخن من كه عيسى از ما اهل بيت است درست نيست ؟! گفتم : آرى سوگند به خدا، جانم فدايت ، زيرا عيسى ، قمى است ، بنابراين چگونه از افراد خاندان شما مى باشد؟ (كه در مدينه هستيد). فرمود: اى يونس ! عيسى بن عبداللّه خواه زنده باشد و خواه از دنيا برود، مردى از خاندان ما است . امام با عيسى (علیه السلام ) درمورد نماز و... گفتگو كرد و هنگام وداع ، بين دو چشم عيسى را بوسيد. و مطابق روايت ديگر فو مطابق روايت ديگر فرمود: اى عيسى ، از ما نيست كسى كه در شهرى زندگى كند و در آن شهر صد هزار نفر انسان يا زيادتر باشند كه يكى از آنها پرهيزكارتر از او باشد. به اين ترتيب راز و رمز تقرّب عيسى به امام (علیه السلام ) را بايد در علم و عمل عيسى جستجو كرد نه اين كه تنها قمى بودن باعث آنهمه ارزش باشد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🎙 _کوتاه_ تصویری. 🎥موضوع: چرا آیت الله مهاجر راه خدا و پیامبر بود؟ ✅کلامی از علامه طباطبایی در تفسیر المیزان. 🎞سخنران:حجة الاسلام محمد رضا ✾📚 @Dastan 📚✾
شوهر شما اصلاً به اسلام وارد نشده بود تا خارج شود علامه جعفری: روزی زنی به من تلفن کرد و گفت من شوهری دارم و از وی نیز صاحب فرزندی هستم، انسان نیک و خوشرفتاری هم هست ولی اخيراً افکارش عوض شده و از اسلام خارج شد من نمی توانم و نمی خواهم با کسی زندگی کنم که از اسلام دور شده است؛ نظر شما چیست؟ گفتم: یک روز با شوهرت به منزل ما بیایید. وقتی آمدند من بدون اینکه از اسلام حرفی زده باشم به بیان مسائل و اصول انسانی اسلام پرداختم و از او سؤال کردم که شما این مسائل را قبول دارید؟ گفت: بلی گفتم: همه ی این مسائل و اصول، عقاید و احکام اسلامی بود که برای شما مطرح نمودم. او در شگفتی فرو رفت . سپس گفت اگر اینها اسلام است پس من اسلام را قبول دارم من رو به آن زن کردم و گفتم: شوهر شما اصلاً به اسلام وارد نشده بود تا خارج شود . سپس گفتم: شما در این مسائل و اصول بیندیشید تا روزی آمادگی پاسخ وجدان خود را داشته باشید. 🕍 حرم مطهر امام رضا علیه السلام ، رواق دارالزهد ✾📚 @Dastan 📚✾
اصلاح نفس ⚠️ سهولت پاک شدن در این عالم ... امام ره ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆پناه دادن امام صادق (علیه السلام ) به دو پناهنده جابر گويد: در محضر امام صادق (علیه السلام )، ناگهان ديدم مردى بزغاله اى را به زمين خوابانده تا آن را ذبح كند، دراين هنگام ، آن بزغاله فرياد وناله كرد. امام صادق (علیه السلام ) به صاحب بزغاله فرمود:قيمت اين بزغاله چقدر است ؟ او عرض كرد: چهار درهم . امام صادق (علیه السلام ) چهاردرهم به او داد وفرمود: بزغاله را آزاد بگذار ونكش . از آنجا در محضر امام صادق (علیه السلام ) رد شديم ناگهان ديدم پرنده باز، كبكى را دنبال كرده و مى خواهد آن را صيد كند، امام صادق (علیه السلام ) با آستين اشاره كرد، آن پرنده باز رفت و در نتيجه كبك از گزند آن ، آزاد گرديد. به امام عرض كردم : دو حادثه عجيبى از شما مشاهده كردم . فرمود: آرى وقتى كه صاحب بزغاله آنرا خواباند تا ذبح كند، نگاه بزغاله به من افتاد و صيحه زد و گفت : پناه مى برم به خدا و به شما اهل بيت (علیه السلام ) از آنچه صاحبم تصميم گرفته كه مرا بكشد، كبك نيز همين پناهندگى را اظهار كرد. ولو انّ شيعتنا استقامت لا سمعتهم نطق الطّير: اگر شيعيان ما در راه دين ، پايدارى كنند آنها را از (مفهوم ) نطق پرندگان آگاه مى سازم 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بركت حضرت رضا(علیه السلام ) دعبل خزاعى شاعر متعهد و آگاه ، وقتى قصيده شورانگيز خود را در حضور امام رضا(علیه السلام ) خواند، و سپس تقاضاى لباسى از آنحضرت (براى تبرك ) نمود، امام رضا(علیه السلام ) يكى از لباسهاى خود را به او داد. وقتى دعبل از خراسان به وطن (شوش ) برگشت ، كنيزى داشت كه بسيار به او علاقمند، ديد زخم جانكاهى در چشمهاى او پديد آمده پزشكان آن زمان آمدند و پس از معاينه چنين نظر دادند: در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نيستيم و راهى براى بهبود آن نمى يابيم ، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه مى پردازيم اميدواريم كه سلامتى خود را بازيابد. دعبل ، از اين پيش آمد، سخت ناراحت وغمگين شد به طورى كه بسيار گريه كرد، سپس به ياد باقى مانده لباس حضرت رضا(علیه السلام ) افتاد كه در دستش ‍ بود (و قسمت ديگر را مردم قم از او گرفته بودند). آن لباس را به چشم كنيز كشيد، و چشم او را با قسمتى از آن باقى مانده لباس ‍ در اول شب بست . وقتى كه صبح شد، و دستمال را باز كرد، ديد چشمش ‍ خوب شده به طورى كه به بركت حضرت رضا(علیه السلام ) بهتر از قبل از بيمارى گشته است 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆رؤياى صادقانه دعبل خزائى از شاعران متعهّد و حماسه سرايان معروف از اصحاب حضرت رضا(علیه السلام) است ، او اشعار پرمحتوا و شور آفرينى در مدح و هدف و مراثى ائمه اهل بيت (ع ) مى سرود، و در مجامع مى خواند، با اين كه سخت در خطر مرگ ، از طرف خلفاى بنى عباس بود. جالب اين كه : پس از درگذشت او، پسرش على بن دعبل ، او را در عالم خواب ديد كه لباس سفيد پوشيده و كلاه سفيد بر سر دارد، احوال پدر را پرسيد. دعبل گفت من پس از مرگ بخاطر بعضى از اعمال بد گذشته ام در گرفتارى دشوارى بسر مى برم ، تا اين كه سعادت آن را يافتم كه با رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) ملاقات كردم در حالى كه آنحضرت كلاه و لباس سفيدى در بر داشت ، به من فرمود: تو دعبل هستى ؟ گفتم : آرى فرمود: سخن (و سروده ) خود را كه در مورد فرزندان من است برايم بخوان ، آنگاه پدرم گفت اين اشعار را خواندم : لا اضحك اللّه سن الدهران ضيحكت و آل احمد مظلومون قد قهروا مشّردون نهوا عن عقردارهم كانهم قد جنوا ماليس مفتقر يعنى : خداوند دندان روزگار را- هنگام خنده - نخنداند، با اين كه آل محمد (صل الله علیه وآله و سلم ) مظلوم و مورد ستم دشمنان واقع شدند، آنها را كه از وطن و محل سكونت خود، تبعيد و دور نمودند، گوئى كه آنها جنايت غير قابل بخشش كرده بودند. رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: آفرين بر تو سپس لباس و كلاه سفيد خود را به من داد و آن را پوشيدم و مرا شفاعت كرد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم همه تغییر دمی بود و نمیدانستیم حسرت رد شدن ثانیه های کوچک فرصت محترمی بود و نمیدانستیم عمر ماجمله به سر رفت و به قول سهراب آب در یک قدمی بود نمیدانستیم ✾📚 @Dastan 📚✾
می‌گفت زمان جنگ در خوزستان پشه‌ها حسابی کلافه‌مان کرده بودند. پشه‌هایی که حتی از روی روزنه‌های پوتین هم نیش می‌زدند... برای در امان ماندن از نیش پشه‌ها به سر و صورتمان گازوییل می‌مالیدیم، این کار اگرچه برای وضو گرفتن دردسر ساز بود ولی به سختی‌اش می‌ارزید. روزها به همین منوال طی شد و این شد که کم کم موهام ریخت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد علی فروغی: شهدا از خدا می‌خواهند به دنیا برگردند در روایت است که شهدا از خدا می‌خواهند دوباره به دنیا بازگردند چون آن قدر از شهادت کرامت دیده‌اند که دوست دارند دوباره آن را تجربه کنند. ✾📚 @Dastan 📚✾
📚 مردی همسری داشت که از صبح تا نصف شب در مورد هر چیزی شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه کار می کرد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسرش مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پا لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد. چند روز بعد، در مراسم تشییع جنازه کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد به او نزدیک می شد، او بعد از گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید. کشاورز گفت: خوب، این زنان می آمدند حرف خوبی در مورد همسر من می گفتند که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم. کشیش پرسید: پس مردها چه می گفتند؟ کشاورز گفت: آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم؟!😁 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆امام جواد(علیه السلام) در بالين بيمار امام جواد نهمين امام بر حقّ(علیه السلام ) به عيادت يكى از اصحابش كه بيمار شده بود رفت و در بالين او نشست وديد او گريه مى كند و در مورد مرگ ، بى تابى مى نمايد. فرمود: اى بنده خدا! از مرگ مى ترسى ؟ از اين جهت كه نمى دانى ، مرگ چيست ؟ آيا اگر چرك و كثافت ، تو را فرا گيرد و موجب ناراحتى تو گردد، و جراحات و زخمهاى پوستى در بدن تو پديد آيد و بدانى كه غسل كردن و شستشو در حمام ، همه اين چركها وزخمها را از بين مى برد، آيا نمى خواهى كه وارد حمّام شوى و بدنت را شستشو نمائى و از زخمها و آلودگى ها پاك گردى ؟ و يا ميل ندارى به حمّام بروى و با همان آلودگى و زخم ها باشى ! بيمار عرض كرد: البته دوست دارم در اين صورت به حمّام بروم و بدنم با بشويم . امام جواد(علیه السلام ) فرمود:مرگ (براى مؤمن ) همان حمام است ، و آن آخرين پاكسازى آلودگى گناه ، شستشوى ناپاكى هاست بنابراين وقتى كه به سوى مرگ رفتى و از اين مرحله گذشتى ، در حقيقت از همه اندوه و امور رنج آور رهيده اى و به سوى خوشحالى و شادى روى آورده اى . بيمار از فرموده هاى امام جواد(علیه السلام ) قلبى آرام پيدا كرد و خاطرش آسوده شد، وعافيت و نشاط پيدا كرد و با آرامشى استوار، دلهره و نگرانيش از بين رفت . آرى وقتى كه انسان از نظر روانى و روحيه ، و ايمان و عمل خود را آماده سفر آخرت كند ترس را به خود راه نمى دهد و در مى يابد كه در حقيقت با اين سفر، به سوى نجات ورهائى از رنجها، و روى آوردن به شادى ها دست زده است . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
❇️ در راه رفع کردن حُجُب‌ (=موانع سلوک به سمت خدا) کوشش کن نه در جمع کردن کُتُب ✅ بخشی از نامه عرفانی امام خمینی(ره)، به عروس خود 📚 دخترم! در رفع حُجُب [موانع راه سلوک به سمت خدا]، کوش نه در جمع کتب. گیرم کتب عرفانی و فلسفی را از بازار به منزل و از محلی به محلی انتقال دادی یا آنکه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردی و در مجالس و محافل، آنچه در چنته داشتی عرضه کردی و حضار را فریفته معلومات خود کردی و با فریب شیطانی و نفس اماره خبیث تر از شیطان، محموله خود را سنگین‌تر کردی و ملعبه ابلیس مجلس آرا شدی و خدای نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد که خواهد آمد. 💡آیا با این محموله های بسیار، به حجب افزودی یا از حجب کاستی؟ خداوند «عزوجل» برای بیداری علما، آیه‌ی شریفه 📜 «مثل الذین حملوا التوراة...» [سوره جمعه/ آیه 5] را آورده تا بدانند انباشتن علوم گرچه علم شرایع و توحید باشد از حجب نمی‌کاهد، بلکه افزایش دهد و از حجب صغار (=حجاب‌های کوچک)، او را به حجب کبار (=حجاب‌های بزرگ) می‌کشاند. 📖 نمی‌گویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل عمر بگذران، که این انحراف است. 🚨 می‌گویم کوشش و مجاهده کن که انگیزه، الهی و برای دوست باشد. و اگر عرضه کنی، برای خدا و تربیت بندگان او باشد نه برای ریا و خودنمایی که خدای نخواسته، جزو علمای سوء شوی که بوی تعفنشان اهل جهنم را بیازارد. ⬅️ نامه‌ی عرفانی امام خمینی(ره)، به عروس خود خانم دکتر فاطمه طباطبایی ره ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° بيا برای هم خوب بخوايم تا خدا هم واسمون خوب بخواد ...🌿 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆جوانمردى و سخاوت حضرت على (علیه السلام ) زبيربن عوام پسر عمه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) بود، مدّتى پس از مرگ او، يكى از فرزندان او به حضور على (علیه السلام ) آمد و گفت : در دفتر حساب پدرم ديدم كه پدرم از پدر تو (ابوطالب ) چند هزار درهم طلبكار بوده است . على (علیه السلام ) فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند). پس از مدتى فرزند زبير به حضور على (علیه السلام ) آمد وعرض كرد: در حساب ، اشتباه كرده ام ، بلكه موضوع به عكس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است . على (علیه السلام ) فرمود: بدهكارى پدرت را بخشيدم وآنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتى ، آن را نيز به تو بخشيدم 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾