eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز قراره دنیا مال تو باشه، چون تو اینجایی و زنده‌ای! هر لحظه‌اش منتظر درخشش و حضور تو هست! .پاشو، با انرژی و انگیزه روزتو بساز. دنیا منتظره تا توش بدرخشی. امروز، روز توهست! صبحتون بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆يك سؤال رياضى از امام على (علیه السلام ) شخصى به حضور امام على (ع ) آمد و پرسيد: عددى را به دست من بده كه قابل قسمت بر2و3و4و5و6و7و8و9و10 باشد بى آنكه باقى بياورد. امام على (ع ) بى درنگ به او فرمود: اضرب ايّام اسبوعك فى ايّام سنتك . روزهاى هفته را بر روزهاى يكسال خودت ضرب كن كه حاصل ضرب آن ، قابل قسمت بر همه اعداد مذكور (بدون باقيمانده ) مى باشد. سؤال كننده : هفت را در 360 (ايام سال ) ضرب كرد حاصل ضرب آن 2520 شد، اين عدد را بر 2و3و4و5و6و7و8و9و10 تقسيم كرد، ديد بر همه اين اعداد قابل قسمت است بدون آنكه باقى بياورد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆لطف امام رضا(علیه السلام ) به بينواى دردمند عصر امام هشتم حضرت رضا (علیه السلام ) بود، كاروانى از خراسان به سوى كرمان رهسپار گرديد، در مسير راه دزدان سر گردنه ها به كاروان حمله كرده و كاروانيان را غارت كردند، و يكى از افراد كاروان (مثلا به نام عبداللّه ) را دستگير نمودند و به او مى گفتند: ((تو اموال بسيار دارى ، بايد اموال خود را در اختيار ما بگذارى )). عبداللّه هر چه التماس كرد، آنها او را رها نكردند بلكه شب و روز او را شكنجه مى دادند تا او ثروت خود را در اختيار دزدان بگذارد، او را در ميان سرماى شديد بيابان پربرف نگه مى داشتند و دهانش را پر از برف مى نمودند، به طورى كه دهان و زبانش آسيب سخت ديد آن گونه كه نمى توانست سخن بگويد. سرانجام دل يكى از زنان دزدها، به حال عبداللّه سوخت ، واسطه شد و دزدها او را آزاد نمودند، عبداللّه از دست دزدها گريخت و با دهانى مجروح و زبانى آسيب ديده و خود را به خراسان رسانيد، در آنجا از مردم شنيد كه حضرت رضا (ع ) وارد سرزمين خراسان شده و اكنون در نيشابور است (عبداللّه از ارادتمندان آل محمّد (ع ) بود، با خود فكر مى كرد كه از ناحيه آنها لطفى بشود). در همان ايّام ، عبداللّه در عالم خواب ديد كه شخصى به او گفت : امام رضا (ع ) به نيشابور آمده ، نزد او برو و از او بخواه كه بيمارى دهان و زبانت را معالجه كند، عبداللّه در عالم خواب به حضور حضرت رضا (ع ) رفت و جريان را گفت ، امام به او فرمود: مقدارى اويشان (يكنوع سبزيجات ) را با زيره و نمك ، خورد و مخلوط كن ، و سپس آن معجون را دو يا سه بار بر دهانت بگذار كه درمان مى يابد. عبداللّه از خواب بيدار شد، اما به خواب خود اهميّت نداد و با خود مى گفت : نمى توان به آنچه در خواب ديده اعتماد كرد، سرانجام تصميم گرفت به نيشابور برود و با امام رضا (ع ) ملاقات نمايد، به سوى نيشابور مسافرت كرد و جوياى حال امام شد، گفتند: آنحضرت به كاروانسراى سعد رفته است ، عبداللّه براى ديدار امام با آنجا رفت و به زيارت امام ، توفيق يافت و سپس جريان خود را بيان كرده و از آن بزرگوار خواست تا در مورد درمان دهان و زبانش چاره انديشى كند. امام به او فرمود: مگر من در عالم خواب ، روش درمان بيمارى دهان و زبانت را به تو نياموختم ؟ عبيداللّه گفت : اى امام بزرگوار، اگر لطف بفرمائى بار ديگر آن روش درمان را به من بياموز. امام فرمود: مقدارى اويشان و زيره را با نمك ، خورد و مخلوط كن و آن را دو يا سه بار بر دهانت بگذار، بزودى خوب مى شوى . عبداللّه مى گويد: همين روش درمان را انجام دادم ، و همانگونه كه امام فرموده بود، خوب شدم و سلامتى دهان و زبانم را باز يافتم . ✾📚 @Dastan 📚✾
حتی در غم‌انگیز ترین زندگی ها نیز به لحظاتی درخشان برمی‌خوریم و حتی در میان شن و سنگ هم گل های کوچک شادی می‌روید ☘ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 🌷تیر ماه ۱۳۶۰ بود که بچه‌ها در خط گفتند حاج احمد در این‌جاست. از هم‌کلامی با او سیر نمی‌شدم. مثل همیشه باصلابت و متواضع پرسید: «بحمدالله مرد جنگ شده‌ای.» گفتم: «هنوز اول راهم. تا مرد شدن فاصله زیادی است.» گفت: «من به مریوان برمی‌گردم. اگر می‌خواهی با من بیا.» تا مریوان رفتن با او فرصت مغتنمی بود که نباید از دست می‌دادم. پریدم پشت تویوتا. گفت: «بیا جلو.» کنار راننده نشستم. حاج احمد دوباره سر صحبت را باز کرد: «نگفتی توی خط چه کار می‌کردی؟» 🌷 کارهایم را که شمردم حاج احمد فقط گوش می‌داد، اما اسم گشت و شناسایی را که آوردم سرش را چرخاند. شاید به قیافه ۱۵ ساله‌ای مثل من نمی‌خورد که عضو تیم گشت و شناسایی باشد. تعجب او از سر انکار نبود، بلکه می‌خواست انتهای افق اطلاعات و عملیات را نشان بدهد؛ افقی که گام زدن و رسیدن به آن سرمایه اخلاص می‌خواست و هوش و جسارت و بی‌ادعایی. دستش را روی شانه‌ام انداخت و گفت:... 🌷گفت: «یک بلدچی باید اول خودش را بشناسد، بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را. آن‌وقت می‌تواند دست دیگران را بگیرد و راه را از چاه نشان بدهد. شاه‌کلید توفیق در عملیات‌ها دست بلدچی‌هاست. آن‌ها باید گردان‌های پیاده را از دل معبر و میدان مین عبور بدهند و برسانند بالای سر دشمن، اما باید قبل از این کار، با دشمن نفس مبارزه کنند و از میدان تعلقات بگذرند. آن‌وقت می‌توانند گردان‌ها را آن‌گونه که باید هدایت کنند و فکر می‌کنم تو می‌توانی بلدچی خوبی باشی، مرد.» : رزمنده دلاور علی خوش‌لفظ 📚 کتاب "وقتی مهتاب گم شد." ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نتيجه لاف بيجا در زمانهاى قديم از طرف ارتش حكومت وقت اعلام شد: هر كس از شجاعان ميدان جنگ كه شجاعت و دلاورى از خود نشان داده است ، در هر كجا هست بيايد و با آوردن مدارك ثبت نام نمايد تا به او جايزه و مقام مناسب بدهيم . پيرزنى اين اعلام را شنيد، چنان جايزه ، اشتياق پيدا كرد، زره جنگى پوشيد و كلاه جنگى بر سر نهاد و اشعارى را كه جنگجويان قهرمان در ميدان جنگ به عنوان رجز مى خوانند، ياد گرفت و تكرار كرد، پس از تمرينهاى لازم و آمادگى ظاهرى ، با همان كلاه و لباس جنگى به مركز اداره ثبت نام ارتش رفت ، تا نامش را در ليست قهرمانان جنگ ثبت نمايد. مسئولان ارتش به او گفتند: براى امتحان ، كلاه و لباس جنگى را از خود دور كن و در همين جا با يكى از شجاعان جنگجو پيكار كن ، تا در اين زور آزمائى ، درجه توان و رشادت تو را بدست آوريم و براى ما آشكار گردد كه تو سزاوار فلان جايزه هستى . همين كه كلاه و لباس جنگى را از تن آن پيره زن دور ساختند، ديدند يك پيره زن فروتنى آشكار شد، به او گفتند: تو با اين قيافه به اينجا آمده اى تا شاه و امراى ارتش را مسخره كنى ، اى نيرنگباز بد جنس بايد، مجازات سخت گردى ، به فرمان رئيس ارتش او را زير پاى فيل افكندند تا مجازات گردد و لاف بيجا نزند، اين است مثال و نتيجه كار متظاهران دروغين . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷ * آنچه نیکی میکنی، پیش کسی اظهارش مکن گر خدا داند بس است، کالای بازارش مکن سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد بسپار در دفتر دل، خط دیوارش مکن وعده گر دادی، همیشه بر سر قولت بمان چونکه نتوانی، بگو، دیگر امیدوارش مکن ای که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن روح پاک و جسم سالم بهر ما یک نعمتیست پس بیا با کینه و حسرت بیمارش مکن ✾📚 @Dastan 📚✾
♦️راز طول عمر زن ۱۱۵ ساله از زبان خودش 🔹پیرترین زن بریتانیایی که ۱۱۵ ساله است، راز عمر طولانی خود را فقط در پرهیز از «یک چیز» می‌داند. او هنگام جشن تولد ۱۱۵ سالگی‌اش این راز را فاش کرد. 🔹«اتل» می‌گوید هرگز با کسی مجادله نکرده و با خونسردی به صحبت‌های دیگران گوش داده و البته هرکاری را که می‌خواسته انجام می‌داده است. او درگیر دعوا با دیگران و عصبانی نشدن را راز طول عمر خود می‌داند./ ✾📚 @Dastan 📚✾
◽️ مرحوم حضرت آیت‌ الله بهجت: 🔹 مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدحسين غروى اصفهانى اهل مراقبه، سکوت و محاسبه بود. پیوسته در فکر بود سخن به ندرت می‌گفت. 🔸در مجالس و محافل که بین علما بحثی در می‌گرفت سکوت می‌کرد در هر جای مجلس که خالی بود می‌نشست و بسیار متواضع، خوش اخلاق و آرام بود. 🌀 با آنکه ثروت فراوانی از پدرش – که از تجّار معروف و سرمایه دار کاظمین بود – به او رسیده بود، همه را به فقرا و طلّاب داد و خود چیزی نداشت. ☄️بلکه گویند: در اواخر عمر با فقر دست به گریبان بود، ولی دلی شاد و سیمایی متبسّم و قلبی استوار داشت که حکایت از روحیّات عظیم و مواهب معنوی او می‌نمود. 📚 فریادگر توحید، ٨٣ ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
🔴اگه نوجوون‌تون رفتار عجیب غریب داره! 🔴اگه مدام سر نماز وحجاب و درس و تکالیف و نظم باهم چالش دارید! 🔴اگه همیشه سرش تو گوشی هستش و هیچ حرف حسابی تو کله‌ش نمی‌ره! مامان و بابای عزیز نگران نباش❌ من دکترنیره علائی 🔶مشاورخانواده و رواندرمانگر کودک و نوجوان 🔶پژوهشگر ومدرس دانشگاه 🔶کارشناس صدا و سیما می‌تونم کمک‌تون کنم ✔️ فقط‌ کافیه وارد کانالم بشید تا لذت شروع یک‌سبک‌ والدگری آگاهانه با حال خوب رو تجربه کنید💪🏻👇 https://eitaa.com/joinchat/2974417242C3cc12b4bd6
هرتصمیمی تو زندگیت گرفتی یا پاش بمون یا کلا بیخیالش شو چون تردید آدمارو نابود میکنه ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆نمونه اى از ايثار شاگردان پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) شخصى سر گوسفندى را به عنوان هديه به يكى از اصحاب پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) داد (با توجه به كمبود مواد غذائى ، اين هديه ، هديه گرانبها و ممتاز بود) او آن سر را پذيرفت ، ولى با خود گفت : فلان مسلمان ، از من نيازمندتر است ، از اين رو آن سر را براى او فرستاد، آن مسلمان ، هديه را پذيرفت ، ولى با خود گفت : فلانى محتاجتر است ، از اين رو، آن سر را براى او فرستاد، نفر سوّم نيز آن سر را پذيرفت ولى براى نفر چهارم فرستاد و به همين ترتيب تا به نفر هفتم رسيد. نفر هفتم كه از جريان دست به دست گشتن سر گوسفند اطلاع نداشت ، و نمى دانست آغاز اين ايثار از كجا شروع شده ، آن سر را براى نفر اوّل به عنوان هديه فرستاد. به اين ترتيب ، سر گوسفند به هفت خانه رفت . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پند حكيم و تيغ سلمانى شاه در زمانهاى قديم يك نفر سلمانى معروفى بود كه سر و صورت شاه عصر خود را اصلاح مى كرد، او روزى به بازار رفت ، ديد پير مردى در مغازه ساده اى نشسته و قلم و كاغذى ، كنار دستش است ، ولى چيز ديگرى در مغازه نيست ، تعجب كرد كه اين پير مرد عمامه به سر، چه مى فروشد، نرد او رفت و گفت : اى آقا! شما چه مى فروشيد؟ پيرمرد: من حكيم هستم و پند مى فروشم . سلمانى : پند چيست ؟، آن را به من بفروش . حكيم : پند فروختن من مجّانى نيست ، بلكه صد اشرافى مزد آن است . سلمانى پس از آنكه اين دست و آن دست كرد، سرانجام راضى شد كه صد اشرفى به او بدهد، حكيم صد اشرفى را گرفت و اين پند را روى كاغذ نوشت و به سلمانى داد و آن اين بود: اكيس النّاس من لم يرتكب عملا حتّى يميّز عواقب مايجرى عليه . : زرنگترين انسانها كسى است كه كارى را انجام ندهد مگر اينكه نتيجه آن را (از بد و خوب ) تشخيص دهد (عاقبت انديش باشد). سلمانى آن پند نوشته شده را گرفت ، و چون برايش گران تمام شده بود، بسيار به آن ارزش مى داد، و آن را تكرار مى كرد و در هر جا كه مناسب بود مى نوشت ، حتى در صفحه سنگ مخصوص خود كه تيغ سلمانى خود را با آن سنگ تيز مى كرد، آن جمله را نوشت . در همين روزها، طبق دسيسه مرموزى نخست وزير زمان ، نزد سلمانى آمد و گفت : ((من از خارج آمده ام و يك تيغ طلائى تيز و خوبى براى تو به هديه آورده ام ، زيرا شما سر و صورت شاه را اصلاح مى كنيد، خوبست از اين به بعد با اين تيغ سر و صورت او را اصلاح نمائيد (دسيسه نخست وزير اين بود كه آن تيغ را به ماده سمّى مسموم كرده بود، و مى خواست آن سم را بطور مرموزى وارد خون شاه كند و او را بكشد). سلمانى خوشحال شد و هنگام اصلاح سر و صورت شاه ، تيغ اهدائى نخست وزير را بدست گرفت و در همين حال چشمش به جمله پند حكيم )) افتاد كه در صفحه سنگ تيز كننده تيغش نوشته بود، با خود گفت : ما هيچگاه به اين پند عمل نكرديم ، خوبست يك بار به آن عمل كنيم ، آن پند مى گويد: قبل از هر كارى ، نتيجه آن را سنجش كن ، من كه با اين تيغ هنوز كسى را اصلاح نكرده ام ، پس نتيجه آن را نمى دانم ، بنابراين بايد از اصلاح سر و صورت شاه دست نگهدارم . همين تحيّر و سردرگمى سلمانى ، شاه را در فكر فرو برد و جريان را از او پرسيد و او داستان پند حكيم و تيغ نخست وزير را بيان كرد. شاه فهميد كه نخست وزير مى خواسته او را به وسيله آن تيغ ، مسموم كند، مجلسى از رجال كشور تشكيل داد و نخست وزير را در آن مجلس آورد، و به سلمانى فرمان داد و به سلمانى فرمان داد تا نخست سر و صورت آن افرادى كه گمان بد به آنها مى برد و سپس سر و صورت نخست وزير را بتراشد و اصلاح كند. سلمانى فرمان شاه را اجرا كرد، طولى نگذشت كه همه آنها از جمله نخست وزير، مسموم شدند. و سلمانى به جايزه و افتخار بزرگى نائل آمد و دريافت كه آن پند حكيم بيش ‍ از صد اشرفى ارزش داشته است ، و صد اشرفى او به هدر نرفته است ، آرى : پند حكيم عين صواب است و محض خير فرخنده بخت آنكه به سمع رضا شنيد 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرایی که زندگی شیخ رجبعلی خیاط را متحول کرد معامله با خدا ✾📚 @Dastan 📚✾
🔷خاطرات شهید روح الله قربانی به روایت همسر 🌿روح‌الله دلش پر می‌کشید برای کمک به دیگران. انگار خدا او را آفریده بود تا بی‌وقفه دلش برای دیگران بتپد. با آن روحیه مردم دوستی که از روح‌الله سراغ داشتم رفتنش به سوریه و دفاع از حرم برایم عجیب نبود. 🔸من در همین کوچه و خیابان ازخودگذشتگی‌های روح‌الله را با چشم دیده بودم. یکبار در حال عبور از بزرگراه شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی را دیدیم که با یک موتورسوار برخورد کرد. روح‌الله ترمز کرد و گفت: زینب ماشین را ببر کنار بزرگراه. همین را شنیدم و روح‌الله را دیدم که به طرف موتورسوار می‌دود. هیچ‌کس از ماشینش پیاده نشد. روح‌الله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نیامد برنگشت. 🔻2 سال پیش از آن با هم از خیابان انقلاب رد می‌شدیم. مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک می‌خواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمی‌رفت. روح‌الله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب داشتیم. آب‌ها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد راننده اشک می‌ریخت و از روح‌الله تشکر می‌کرد. می‌گفت: جوان! خدا عاقبت را به خیرت کند. همین دعاها روح‌الله را عاقبت به خیر کرد. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ انتخاب آيت اللَّه "مهدوی کنی" به نخست وزيری موقت پس از شهادت رجايی و باهنر 🔹 پس از شهادت رجایی و باهنر در ۸ شهریور ۱۳۶۰، بر اساس تأکید امام خمینی (ره) که باید جای نیروهای از دست رفته سریعاً پر شود و پست ها فاقد مسئول نماند، در همان ساعات اولیه پس از انفجار، مذاکره و مشاوره برای تعیین نخست وزیر آغاز شد. 🔻 سرانجام پس از صحبت های طولانی، شورای موقت ریاست جمهوری، در تاریخ ۱۱ شهریور ، آیت اللَّه محمدرضا مهدوی کنی، وزیر کشور دولت شهید رجایی را به عنوان نخست وزیر به مجلس شورای اسلامی پیشنهاد داد. 🔸 ایشان با کسب ۱۴۸ رای از ۱۷۹ رای به نخست وزیری رسید. دوران نخست وزیری آیت اللَّه مهدوی کنی تا انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب آیت اللّه خامنه ای به عنوان رییس جمهور در تاریخ ۱۷ مهر همان سال، جمعا ۳۷ روز به طول انجامید. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆جان باختن بينواى دل سوخته كنار قبر على (علیه السلام ) روايت شده : هنگامى كه امام حسن و امام حسين (علیه السلام ) و همراهان از دفن جنازه پدرشان به سوى كوفه باز مى گشتند، كنار ويرانه اى ، پيرمرد بينوا و نابينائى را ديدند كه بسيار پريشان بود و خشتى زير سر نهاده بود و گريه مى كرد، از او پرسيدند: تو كيستى و چرا نالان و پريشان هستى ؟ او گفت : من غريبى بينوا هستم ، در اينجا مونس و غمخوارى ندارم يكسال است كه من در اين شهر هستم ، هر روز مرد مهربان و غمخوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسيد و غذا به من رسانيد و مونس مهربانى بود، ولى اكنون سه روز است او نزد من نيامده است و از حال من جويا نشده است . گفتند: آيا نام او را مى دانى ؟ گفت : نه گفتند: آيا از او نپرسيدى كه نامش چيست ؟ گفت : پرسيدم ، ولى فرمود: تو را با نام من چكار، من براى خدا از تو سرپرستى مى كنم . گفتند: اى بينوا! رنگ و شكل او چگونه بود؟ گفت : من نابينايم ، نمى دانم رنگ و شكل او چگونه بود. گفتند: آيا هيچ نشانى از گفتار و كردار او دارى ؟ گفت : پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتى كه او تسبيح و تهليل مى گفت ، زمين و زمان و در و ديوار با او همصدا و همنوا مى شدند، وقتى كه كنار من مى نشست مى فرمود: مسكين جالس مسكينا، غريب جالس غريبا: درمانده اى با درمانده اى نشسته ، و غريبى همنشين غريبى شده است !. حسن و حسين (ع ) (و محمّد حنفيه و عبداللّه بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند، به روى هم نگريستند و گفتند: اى بينوا! اين نشانه ها كه بر شمردى ، نشانه هاى باباى ما اميرمؤمنان على (ع ) است )). بينوا گفت : پس او چه شده كه در اين سه روز نزد ما نيامده ؟ گفتند: اى غريب بينوا، شخص بدبختى ضربتى بر آنحضرت زد، و او به دار باقى شتافت و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آئيم . بينوا وقتى كه از جريان آگاه شد، خروش و ناله جانسوزش بلند گرديد، خود را بر زمين مى زد و خاك زمين را به روى خود مى پاشيد، و مى گفت : مرا چه لياقت كه اميرمؤمنان (ع ) از من سرپرستى كند؟ چرا او را كشتند؟، حسن و حسين (ع ) هر چه او را دلدارى مى دادند آرام نمى گرفت . نمى دانم چه كار افتاد ما را كه آن دلدار ما را زار بگذاشت در اين ويرانه اين پير حزين را غريب و عاجز و بى يار بگذاشت آن پير بى نوا به دامن حسن و حسين (ع ) چسبيد و گفت : شما را به جدّتان سوگند، شما را به روح پدر عاليقدرتان ، مرا كنار قبر او ببريد. امام حسن (ع ) دست راست او را، و امام حسين (ع ) دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد على (علیه السلام ) آوردند، او خود را به روى قبر افكند و در حالى كه اشك مى ريخت ، مى گفت : خدايا من طاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم ، تو را به حق صاحب اين قبر جانم را بستان . دعاى او به استجابت رسيد و هماندم جان سپرد. ذرّه اى بود به خورشيد رسيد قطره اى بود و به دريا پيوست امام حسن و امام حسين (علیه السلام ) از اين حادثه جانسوز گريستند، و خود شخصا جنازه آن بينواى سوخته دل را غسل دادند و كفن كردند و نماز بر جنازه او خواندند و او را در حوالى همان روضه پاك به خاك سپردند. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ شهادت سردار "محمود کاوه" فرمانده لشکر ويژه شهدا 🔹 محمود کاوه، ۱ خرداد ۱۳۴۰ ش در مشهد متولد شد. او بعد از تحصیلات ابتدایی، وارد حوزه علمیه شد و همزمان، تحصیلات مدرسه را نیز ادامه داد و در دبیرستان نیز فعالیتهای انقلابی زیادی داشت. 🔻 با پیروزی انقلاب، جزء اولین افرادی بود که به سپاه مشهد پیوست. پس از گذراندن دوره آموزشی، به آموزش نظامی بسیجیان جدید پرداخت. با شروع جنگ، به جنوب اعزام شد. 🔸 وی در اولین فرصت به کردستان که توسط گروهكها دچار آشوب شده بود رفت و در همان ابتدا به عنوان فرمانده یک گروه دوازده نفره انتخاب شد. در مدت کوتاهی فرمانده عملیات سپاه سقز شد. در همین زمان با تعداد کمی نیرو، منطقه بسطام را آزاد کرد. ▫️ بعد از تشکیل تیپ ویژه شهدا، فرمانده عملیات این تیپ شد. آزادسازی سد بوکان و پیرانشهر، کشتن بیش از ۷۵۰ نفر از عناصر ضد انقلاب و ...، از جمله اقداماتی بود که توسط او و همرزمانش در این تیپ اجرا شد. شهید محمود کاوه سرانجام در ۱۱ شهریور ۱۳۶۵ و در ۲۵ سالگی در منطقه حاج عمران عراق به شهادت رسید. ✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷ * در مسابقه شیر با آهو بسیاری از آهو ها برنده می شوند چون شیر برای غذا می دود ولی آهو برای زندگی پس هدف مهمتر از نیاز است ✾📚 @Dastan 📚✾
💎 راز قبولی خدمت به اهل بیت علیهم السلام 💡 اهل بیت (ع) دغدغه شیعیان و مؤمنین را دارند و زود از آنها دستگیری می‌کنند؛ با این وجود روی بعضی مسائل حساس هستند و سخت خدمتها را می‌پذیرند؛ اکثرا بجای پذیرش خدمت، آن خدمت را با برگرداندنِ بهتر از آن به شخص خدمت کننده جبران می‌کنند. 🕯 هرگز هیچ خدمتی را بی پاسخ نمی‌گذارند؛ حتی شاید خدمتمان را با دعا برای شهادتمان جبران کنند. اما اگر بخواهیم که بجای ثواب و پاداش دادن در ازای خدمتمان، خود خدمت را از ما بپذیرند و ما را خادم خود محسوب کنند، سالها گریه و توبه از گناهان لازم است. ❤️ اهل بیت علیهم السلام تنها خدمتی را به عنوان یک خادم از ما می‌پذیرند که عاشقانه و همراه عشق به آن بزرگواران انجام دهیم. 🌸 هر خدمتی که برایشان انجام دهیم، حتما مزدش را می‌دهند؛ اما تا عاشقانه نباشد، حتی اگر خالصانه باشد، خود عمل را از ما نمی‌پذیرند بلکه آنرا با بهتر از خودش جبران می‌کنند؛ 💕 اما از عاشق حقیقی، خود عمل را می‌پذیرند؛ این اوج محبت است. 🏷 علیهم السلام ✾📚 @Dastan 📚✾
💡 خواطر و راه رفع آنها ⛔️ خَواطر (=افکاری که ناخواسته و به سرعت از ذهن عبور می‌کنند)، مانعی بزرگ در راه رسیدن به عشق محبوب هستند. ‼️ هر خطوری که از ذهن انسان بگذرد، مانعی بر سیر الی الله ایجاد می‌کند که تلاش انسان در این راه را بی فایده می‌کند. علت ایجاد خطورات ذهن، ناخالصی ارواح و دور بودن از طیبات و طهارت روح است. ✅ بنابراین می‌بایست برای رفع و نفی (=دور کردن) آن‌ها همت کرد. وگرنه تلاش در جهت رسیدن به حب و عشق الهی بیهوده و گذر از حب نفس و غرق شدن در سعادت ابدی - که در گرو قرب به خدای متعال است -، امری دشوار خواهد بود. 👈 و اما علاج خواطر ✳️ نفی خواطر، مانند تخلیه است؛ برای رسیدن به طهارت کامل، باید روح و نفس از کثافات، تخلیه شود‌ و با زدودن و شستشوی ناپاکی‌ها، طهارت و پاکی جای آنها را بگیرد تا جایی که به طهارت کامل ختم شود. 1⃣ بدانیم که نفی خواطر در ابتدا باید با توکل و توسل شروع شود چرا که اساس کار ما توسل است. 2⃣ گام دوم اینست که بدانیم نفی خواطر در گرو نفی ظواهر (محبت ظواهر) است. یعنی نفی محبت‌هایی مانند حب به دنیا، حب به ماشین، حب به خانه و و و (ان شاء الله به قید حیات، این موضوع در مجالی دیگر توضیح داده خواهد شد.) بنابراین هر چه از محبت به دنیا و غیر محبوب کم کردی، از خواطرت هم کم خواهد شد. 3⃣ و اما گام سوم ذکر خدای متعال است که منظور ذکر قلبی است، ذکری که از قلب خطور کند؛ چرا که هرچه ذکر قلبی در ضمیر انسان فقیر الی الله مستحکم تر و مسجل تر شود، بیشتر خواطر را می‌زداید ان شاء الله 4⃣ و گام آخر خواندن قرآن است بصورت روزانه. اللهم عجل لولیک الفرج❤️ 🏷
❇️ تهذیب نفس و عشق 🌸 مسیر بندگی و تهذیب نفس همیشه مشکلاتی دارد که حلّال این مشکلات، عشق است؛ عشق به خدا، عشق به اولیای خدا و دوستان خدا 🌸 بهجت عارفان: عشق به هر کدام از این ذوات مقدسه ایجاد شد کار تمام است. 🌸 عارف عاشق خبیر بصیر شیخ جعفر آقای مجتهدی: با امام زمان باشید (عشق امام)، امام زمان (عج) شما را به آسمانها می‌برد . 🌸 محال است کسی جز از مسیر محبت به جایی برسد. 🌸 هر چه همت انسان، چه در امور دنیا و چه در امور آخرت از پراکندگی درآید و به وحدت میل پیدا کند، موفقیتش بیش‌تر است. 🌸 حتی در امور معنوی هم نباید انسان پراکندگی داشته باشد؛ مثلا پراکندگی در مطالعه که امروز یک کتاب و فردا کتابی دیگر را مطالعه کند، شخص را گرفتار می‌کند. 👈 و علاج این پراکندگی عشق است.❤️ 🏷 ✾📚 @Dastan 📚✾