فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سبد گلی
🌺به نام محبت و
🌸ازجنس آرامش
🌺که هر گلش سلامـی
🌸برای سلامتی شماست
🌺با بوی خوش زندگی
🌸آدینه تون سرشاراز آرامش
🌺و پراز صفا و صمیمیت
🌸در كنار عزیزان
🌺و خانواده محترمتان
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆گريه دوستان و شفاعت زنان
هنگامى كه امام حسين عليه السلام متولّد شد، پيغمبر اسلام صلّلى اللّه عليه و آله پس از بشارت و تهنيت ، خبر از شهادت نوزاد و كيفيّت كشته شدنش را داد، حضرت زهراء سلام اللّه عليها سخت گِريست و اظهار داشت : در چه زمانى اتّفاق خواهد افتاد؟
پيامبر اسلام فرمود: زمانى كه من و تو و پدرش ، علىّ و برادرش ، حسن نباشيم و او يعنى ؛ حسين تنها باشد.
آن گاه گريه حضرت زهراء سلام اللّه عليها افزون يافت و گفت : چه كسى براى فرزندم گريه و عزادارى خواهد كرد؟
حضرت رسول فرمود: فاطمه جان ! زنان و مردان امّت من بر مصيبت او و اهل و عيالش مى گريند و نوحه سرائى و عزادارى خواهند كرد، و اين نوحه سرائى و عزادارى هر سال تجديد خواهد شد؛ و چون روز قيامت برپا شود تو، زنان گريه كننده و عزادار بر حسين را شفاعت نموده و من ، مردانشان را شفاعت مى كنم .
و اى فاطمه ! تمام چشم ها در قيامت گريان مى باشند، مگر آن چشمانى كه در عزا و مصيبت حسين عليه السلام گريان بوده باشد كه آنان خندان و خوشحال وارد بهشت خواهد شد.
📚معالى السّبطين : ج 2، ص 11، بحار: ج 44، ص 29، ح 37.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ توسل رهبران مقاومت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🎥 یا فاطمة الزهراء (سلام الله علیها)
🏷 #حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها
#شهدا #توسل
✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ مرکز فرهنگی رسانهای هاتف برگزار میکند:
💠 مسابقه بزرگ کتابخوانی
🔹 با موضوع منطق مقاومت
🔸 همراه با جوایز ارزنده:
🌟 سه نفر اول: پلاک طلای یک گرمی
💥۶۰ نفر بعدی: مبلغ ۵ میلیون ریال
⏰ زمان برگزاری مسابقه:
جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ از ساعت ۲۰ تا ۲۰:۳۰
✅ شرکت در این مسابقه فقط در زمان اعلام شده مقدور میباشد و بعد از آن، امکان شرکت در مسابقه وجود ندارد.
🏆 تاریخ برگزاری قرعه کشی: یکشنبه ۲ دی
همزمان با سالروز ولادت 🌺حضرت زهرا سلام الله علیها ، بصورت لایو زنده تصویری در کانال مسابقه
♨️برای شرکت در مسابقه و دریافت فایل pdf کتابچه منطق مقاومت، کافیست 👈🏻فرم ثبت نام را پر کنید.
#مسابقه
#جایزه
#منطق_مقاومت
#داستانهای_آموزنده
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایت
✍سلطان سلجوقی بر عابدی گوشهنشین و عزلتگزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمیدانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردنکش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم.
حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشتهام که تو اسیر چنگال بیرحم او هستی.
شاه با تحیر پرسید: او کیست؟
حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشتهام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمیخواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است.
شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب
📍قسمت چهارم
📚 عنوان: شروع دعوت پیغمبر (ص) با تلاوت آیات الهی
📖 تفسیر سوره جمعه
#آیتالله_خامنهای
#تفسیر
#سوره_جمعه
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 کشتار دانشجویان معترض به حضور آمریکائیان توسط رژیم شاه
🔹 بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، رژیم شاه که توانسته بود با کمک اربابانش به قدرت بازگردد، درصدد برآمد تا پایه های حکومت خود را تثبیت کند. اما غافل از این که مردم در اولین فرصت، خشم و انزجار خویش را نشان خواهند داد.
🔸 سه ماه و نیم بعد، نیکسون، معاون رییس جمهور آمریکا، راهی ایران شد تا نتیجه سرمایه گذاری و تلاشهای سازمان سیا برای کودتا و سرنگونی دولت مصدق را از نزدیک مشاهده کند. در اعتراض به این سفر، دانشجویان دانشگاه های تهران، تظاهرات پرشوری علیه رژیمِ کودتا برپا کردند که این اعتراضات در روز ۱۵ آذر، به خارج از دانشگاه کشیده شد.
🔹️صبح روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲، گارد شاهنشاهی برای اولین بار وارد صحن دانشگاه شد تا فریاد مخالفان را در گلو خفه کند. به دنبال آن، تعدادی از مأموران پهلوی، سه نفر از دانشجویان معترض به نام های: مصطفی بزرگ نیا، احمد قندچی و مهدی شریعت رضوی را به شهادت رساندند.
🔸️رژیم پهلوی در روز بعد بدون توجه به این جنایت خود، دکترای افتخاری حقوق را در این دانشگاه به نیکسون اعطا کرد. از آن تاریخ، به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، روز ۱۶ آذر به عنوان روز دانشجو نام گرفته است.
#تقویم_تاریخ
#آذر_۱۶
#روز_دانشجو
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆بى تابى دختر و بشارت پدر
ابو ايّوب انصارى حكايت كند:
در آن هنگامى كه رسول گرامى اسلام صلّلى اللّه عليه و آله در بستر بيمارى خوابيده بود و آخرين لحظات عمر پربركت خود را سپرى مى نمود، حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها به ديدار پدر بزرگوارش آمد.
و چون پدر را با آن وضعيت جسمى مشاهده نمود، سخت گريست و اشك بر گونه هايش جارى گشت .
حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله با ديدن غم و اندوه دخترش ، وى را دلدارى داد و اظهار داشت : اى فاطمه ! خداوند متعال از بين تمام بندگانش ، تنها علىّ بن ابى طالب عليه السلام را به عنوان شوهرت برگزيد.
و آن گاه بر من وحى فرستاد كه تو را به نكاح او در آورم و اين براى تو عظمت و سعادت بود كه چنين شخصيّتى شوهر تو گرديد.
در اين لحظه ، حضرت زهراء سلام اللّه عليها خوشحال شد و با شادمانى تبسّمى نمود.
و پدرش در ادامه فرمايش خود افزود: فاطمه جان ! بدان كه شوهرت داراى چند خصلت و فضيلت است كه ديگران از آن فضايل و مناقب محروم هستند:
ايمان و اعتقاد راسخ به خدا و رسولش ، آگاهى به علوم و فنون مختلف ، داراى حكمت و معارف ، همسرى چون تو، دو فرزند پسر چون حسن و حسين ، انجام امر به معروف و نهى از منكر در تمام حالات ، قضاوت بر مبناى كتاب خدا.
و پس از آن فرمود: فاطمه ! ما اهل بيتى هستيم كه خداوند رحمان عنايتى را به ما فرموده است ، كه (نه به امّت هاى قبل از ما و نه بعد از ما) به هيچكس چنين عنايتى نشده و نخواهد شد.
پدرت بهترين و افضل تمام پيغمبران مى باشد.
شوهرت وصىّ من ، و افضل اوصياء است .
عمويت ، حمزه سيّد و سرور تمام شهيدان است .
جعفر طيّار از ما اهل بيت است ، كه در بهشت با دو بال خود پرواز مى كند.
و دو فرزندت حسن و حسين ، كه دو سبط اين امّت مى باشند.
📚بحارالا نوار: ج 43، ح 8 ، به نقل از خصال شيخ صدوق
✾📚 @Dastan 📚✾
📌سالروز مرگ هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی
🔹ابوجعفر هارون الرشید متولد ۱۴۸ ه.ق در منطقه ری بود. او فرزند مهدی و پنجمین خلیفه عباسیان است. نقل شده در بارگاه او ۲۰۰۰ کنیزک بود که ۳۰۰ نفر از آنان مخصوص آواز و رقص بودند.
🔸برخورد وی با شیعیان و امام موسی کاظم (علیهالسلام) گونهای بود که در ظاهر خود را حامی حضرت نشان می داد اما با این حیله میخواست به امام نزدیک شده و ایشان را تحت کنترل خود قرار دهد که در نهایت امام کاظم علیهالسلام توسط این حاکم ظالم بیش از ۵سال زندانی و سپس مسموم شد و به شهادت رسید.
🔹️عصر حکومت هارون الرشید به جهت درآمد زیاد، اموال فراوان، رونق تجارت، پیشرفت علم فلسفه و موفقیت در فتوحات، عصر طلایی و اوج قدرت عباسیان محسوب میشود.
🔸️از جمله جنایات او قتل و سرکوب شیعیان به صورت تکی و یا جمعی بود. از قیامهای مهمی که در دوران هارون الرشید اتفاق افتاد قیام یحیی ابن عبدالله برادر نفس زکیه بود که منجر به شهادت وی گردید.
🔹️هارون در سال ۱۹۳ ه.ق در پی انقلاب مردم خراسان همراه با پسرش مامون عازم آن دیار شد و پس از آرام کردن اوضاع در ۳ جمادی الثانی همان سال از دنیا رفت.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الثانی_۴
#مرگ_هارون_الرشید
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گلایه حضرت زهرا سلاماللهعلیها در روزهای سخت بیماری از زنان مدینه
👤 حجتالاسلام علوی تهرانی
✾📚 @Dastan 📚✾
📚 داستان های آموزنده 📚
⭕️ مرکز فرهنگی رسانهای هاتف برگزار میکند: 💠 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔹 با موضوع منطق مقاومت 🔸 همرا
🔹بعد از ورود اطلاعات جهت ثبت نام در مسابقه کتابخوانی، دکمه ثبت نام نهایی را بزنید و منتظر بمانید تا به کانال مسابقات هاتف منتقل شوید.
♦️سپس در کانال عضو شده، مطالب آن را به دقت بخوانید و فایل pdf کتابچه تبیین منطق مقاومت را از داخل کانال دانلود کنید.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حكومت به پاداش انفاق
منقول از كتاب ((ثمرات الاءوراق )) است ، كه در زمان سليمان بن عبدالملك مردى بود به نام خُزَيمة بن بشر صاحب كرم و سخاوت ، و مشهور به فتوت و مردانگى بود. در اثر انفاق دارايى او به كلى از دست رفت ((و)) كاملا محتاج گرديد.
و از آن هايى كه (با ايشان ) مواسات كرده بود چشم توقع داشت . بالاخره ديد كه به شاءن او اعتنايى ندارند. چون از آن ها احساس تغيير كرد به خانه آمد و به همسر خود كه دختر عموى او بود گفت :
من از برادران خود احساس تغيير مى نمايم ؛ حالا لازم است در خانه بنشينم تا مرگ را فراگيرد. و از خانه بيرون نرفته به قوت لايموت كفايت مى كرد.
و در آن زمان عكرمه فياض والى جزيره بود. (روزى ) ناگهان صحبتى از خزيمه به ميان آمد. عكرمه از حال او استفسار نمود.
عكرمه با خود گفت : تو را فياض نگفته اند، مگر براى اين كه در همچه روزى به داد همچه مرد كريمى برسى . چون شب شد چهارهزار دينار زر سرخ در كيسه نمود و به در خانه خزيمه آمد. در بكوفت .
خزيمه عقب در آمد. كيسه زر را به او داد و گفت : با اين كيسه اصلاح كار خود بنما.
خزيمه سؤ ال كرد: تو كيستى ؟
عكرمه گفت : من در اين نيمه شب نيامدم مگر براى اين كه مرا نشناسى .
خزيمه گفت : تا اسم خود را نگويى قبول نخواهم كرد.
عكرمه گفت : اسم من دادرس كريمان است .
پس خزيمه در تاريكى كيسه را گرفته به خانه برگشت و به همسر خود گفت : چراغ را بياور كه اگر اين كيسه دنانير باشد كار ما را كاملا اصلاح كند.
همسر او گفت : وسايل روشنى چراغ فراهم نيست .
چون صبح شد ديدند همه دينارها سرخ است . خزيمه قرض هاى خود را ادا كرد، و اسباب مسافرت به شام را فراهم كرد. رفت به نزد سليمان بن عبدالملك . وقتى به بارگاه وى رسيد، سليمان چون او را مى شناخت ، اجازه دخول داد و او را تجليل كرد، و حال ها از او پرسيد، و سبب دير رسيدن به خدمتش را پرسيد.
خزيمه گفت : سبب تاءخير من اين بود كه به غايت فقير و بيچاره شدم ، و وسايل مسافرت نداشتم ، تا اين كه نيمه شبى ديدم كسى در خانه را مى زند. چون عقب در آمدم ، مردى كيسه اى كه چهار هزار دينار در او بود به من داد. و گفت : به اين اصلاح كار خود بكن . پرسيدم نام تو كيست ؟ تا اسم خود نگويى قبول نمى كنم . امتناع كرد. من اصرار كردم .
گفت : من دادرس كريمانم .
سليمان از نشناختن او تاءسف خورد. گفت : اى كاش او را مى شناختيم و در مقابل مردانگى او به او جزاى خير مى داديم ! سپس فرمان داد سليمان كه حكومت جزيره را براى او نوشتند و عكرمه را عزل كردند. خزيمه فرمان را گرفت و به جانب جزيره رهسپار شد.
وقتى به نزديك جزيره رسيد، عكرمه با امراء شهر به استقبال شتافتند. خزيمه چون در دارالاماره قرار گرفت ، عكرمه را به پاى حساب آورد. مقدارى زيادى از اموال كم آمد، و اين مقدار را خزيمه اكيدا از عكرمه مطالبه كرد.
عكرمه گفت : من راهى براى اين مال ندارم . ناچار خزيمه امر نمود عكرمه را زنجير كرده به زندان انداختند و در طعام و شراب بر او ضيق گرفتند.
چندى در ميان زندان تحمل محنت نمود.
همسر عكرمه چون از قضيه آگاه شد، كنيز خود را فرمان داد و گفت : مى روى به دارالاماره و مى گويى : نصيحتى دارم ه به غير از امير به كس نگويم . وقتى وارد شدى با او خلوت نموده به او بگو آيا جزاى دادرس كريمان اين بود كه يك ماه در زندان تو در زير زنجير بوده باشد؟
وقتى كنيز گفته او را ابلاغ كرد.
خزيمه گفت : واويلا! وامصيبتاه ! دادرس كريمان مديون من باشد؟! چگونه به صورت او نگاه كنم ؟!
فورا برخاست با جمعى از اعيان به در زندان آمد و از خجالت سر خود را به زير انداخت . و آمد سر عكرمه را بوسيد و به دست خود زنجير از پاى او باز كرد و پاى خود را دراز نمود و التماس كرد كه : اين زنجير را به پاى من بگذار. ولى عكرمه راضى نشد.
خزيمه گفت : من بايد يك ماه در زير زنجير بمانم ؛ هم چنان كه تو ماندى . پس عكرمه را به حمام فرستاد و او را مورد الطاف خود قرار داد. او از همسر عكرمه عذرها خواست . پس از چندى به همراهى همديگر به سوى شام سفر كردند و بر سليمان بن عبدالملك وارد شدند.
چون به بارگاه رسيدند، سليمان متوحش شده گفت : خزيمه بدون اجازه من از جاى خود حركت نمى كند؛ مگر براى قضيه مهمى . چون خزيمه به خدمت رسيد، سليمان سبب قدوم او را پرسش كرد.
خزيمه گفت : همانا دادرس كريمان را كه تو هم خيلى علاقه به ديدن او داشتى پيدا كردم . پس جريان را مشروحا نقل كرد.
سليمان عكرمه را احترام نمود و ده هزار دينار انعام داد و حكومت ارمنستان و آذربايجان و جزيره را به او داد و گفت : اختيار خزيمه هم با توست . مى خواهى عزل بكنى ؛ مى خواهى به جاى خود بگذار.
عكرمه گفت : ارمنستان و آذربايجان مرا كفايت كند؛ خزيمه در جاى خود باشد. پس هر دو بر سر كار خود رفتند. و تا سليمان زنده بود والى بودند.
📚مجالس واعظين ، ج 3، ص 422.
✾📚 @Dastan 📚✾
مسیر زندگی یک طناب باریک است
که اگر نتوانید بین
عقل و قلبتان
تعادل برقرار کنید
سقوط شما حتمی ست...
✾📚 @Dastan 📚✾
سلام بر این روز زیبای خداوند🌸🍃
گلچینی از زیبـاترین🌸🍃
گل هـای آرزو را
در زرورقـی🌸🍃
از دعا میگذارم
ومـزیـن به🌸🍃
روبانی از آمین
تـقدیم قـلب🌸🍃
مهربانتان میڪنم
صبح زیبـاتـون بخیر 🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه رسيدگى به فقرا در هنگام سختى
عالم عامل ، و حاوى دقايق فضائل ، و ماحى دقايق رذايل ، مجمع البحرين علم و تقوى مولانا الاءجل آخوند ملا فتحعلى ايد الله تعالى نقل فرمود از يكى از ثقات ارحام خود كه گفت :
در يكى از سالهاى گرانى مرا قطعه زمينى بود كه در آن جو زرع كرده بودم . اتفاقا پيش از سايز مزارع خرم شد و خوشه بست و به خوردن رسيد. مردم از هر طبقه در سختى و گرسنگى بودند. دلم سوخت . دست از نفع آن برداشتم . پس به مسجد در آمدم و فرياد كردم كه جو آن زمين را واگذاشتم به شرط آن كه غير فقير از آن نبرد و فقير هم زياده از قوت روز خود و عيالش از آن نگيرد تا ساير زراعت ها به دست آيد.
پس فقرا رو به آن جا آوردند و از سختى و شدت درآمدند و از آن هر روزه بردند و خوردند. مرا خبرى از آن نبود چون چشم از آن پوشيده بودم و اميدى از آن زرع نداشتم . تا آن گاه كه همه زرع رسيد و مردم در رفاهيت افتادند، و از آن زمين ديگر اميدى نماند و از جمع آورى ساير زراعت هاى خود فارغ شدم . گفتم به مباشرين جمع آورى مزارع كه به سمت آن قطعه روند و درو كنند؛ شايد از كاه آن چيزى عايد شود و در ميان خوشه ها چيزى مانده باشد.
پس رفتند و درو كردند. پس از كوبيدن و پاك كردن آن چه به دست آمد از جو، چند برابر ساير زمين ها بود! علاوه بر آن كه بردن فقرا تاءثيرى در آن نكرد، بر آن چه متعارف بود افزود. و به حسب عادت مُحال بود كه يك خوشه در آن مانده باشد.
و عجب آن كه چون پاييز شد، حسب مرسوم كه هر زمين زراعت شده بايد يكسال از او دست برداشت و زراعت نكرد آن قطعه معهوده را به حال خود گذاشتيم . نه شخمى كرده ، و نه تخم در آن افشانده بودم . تا آن كه اول بهار شد و برف ها را به اعانت خاكستر از روى زراعت ها برداشتند. ديديم كه آن قطعه بى شخم و تخم سبز و خرم و از همه زراعت ها بيشتر و قويتر است . چنان متحير شديم كه احتمال اشتباه در مكان آن داديم . چون زراعت ها رسيد حاصل آن چند برابر ساير زرعت ها بود. ((والله يضاعف لمن يشاء)).
و نيز نقل فرمود از آن مرحوم كه او را بستان انگورى بود در كنار شارع عام . چون خوشه مو در اول مرتبه خوردن رسيد، امر نمود به نگهبان باغ كه از يك كرت آن كه متصل است به شارع دست بردارند و به مترددين واگذارند كه هر كس از هرجا به آن جا عبور كند بر او مباح باشد و حاجت خود را از او بردارد، و جز دادن آب كارى به آن كرت نداشته باشند. چنين كردند و از آن وقت چيدن تمام انگور هر عابرى از ان خورد و برد و كسى به آن كارى نداشت .
چون در آخر پاييز بناى چيدن شد و از همه كرت هاى باغ فارغ شدند، به احتمال آن كه در ميان مو شايد چيزى از نظر عابرين پوشيده و در ميان برگ ها خوشه مخفى شده باشد، به آن كرت رفتند. چون محصول آن را آوردند، چندين برابر ساير كرت ها انگور داشت و خوردن آن همه مترددين علاوه بر نكاهيدن چيزى از آن بر آن افزود.
📚كلمه طيبه ، ص 272.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب
📍قسمت پنجم
📚 عنوان: مسجدی که برای آمریکا خطر ندارد
📖 تفسیر سوره جمعه
#آیتالله_خامنهای
#تفسیر
#سوره_جمعه
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
چیزی تا شب یلدا نمونده🍉🌒
پسته شب یلداتو با «قیمت مناسب و با کیفیت » از اینجا بخر 🌱🧑🌾
👇
https://eitaa.com/joinchat/3530818355Cba4ae99cb0
#داستان_آموزنده
🔆پاداش شايان حاج على شاه بازرگان
جمعى از اجله دوستان از مرحوم حاج على شاه حكايت كردند كه : در ايامى كه مال التجاره به مكه معظمه مى بردم ، در بين راه جوانى را كه از گرسنگى و برهنگى مى لرزيد ديدم . بر حالت او ترحم نموده چند قرص نان و يك پيراهن كرباس به وى دادم . بسيار خوشحال شده دعا كرد.
بعد از سه سال مال التجاره اى به بيروت بردم . وارد گمرك شده ديدم معطلى دارد. اجناس را گذاشته بيرون آمدم تا براى چند ساعتى غذا خورده استراحتى نمايم . سپس به گمرك براى خلاصى اموال كوشش كنم . وارد بازار شدم . مى گشتم تا جاى مناسبى پيدا كنم . ناگاه شنيدم يك نفر مرا به نام صدا مى زند. پيش رفتم جوانى در نهايت جلال و زيبايى و وقار ديدم . سلام كرديم . دست مرا گرفت و به مغازه اى كه به همان جوان تعلق داشت وارد شديم و نشستيم . منشى و نوكرهاى متعدد مشغول كار و رفت و آمد بودند. چاى و شيرينى آوردند؛ خورديم . سپس جوان گفت : براى چه كار به اين ديار آمديد؟
گفتم : مال التجاره آوردم و در گمرك مى باشد.
فورا يكى از شاگردها را صدا كرد و گفت : برويد به رئيس گمرك بگوييد: اين اجناس به ما بستگى دارد؛ هرچه زودتر رسيدگى كنيد و اجناس را مرخص نماييد.
چند ساعتى گذشت . اموال را آوردند. پرسيد: مى خواهيد همين جا بفروشيد؟
گفتم : بله .
چند نفر دلال را طلبيد و قلم قلم اجناس را به آن ها داد. به قيمت مرغوب امر فروش نمود. شب شد. با هم ديگر به منزل رفتيم . خانه منظم و دستگاه عالى و غذاى ملوكانه وى از هر تازه واردى جلب نظر مى كرد. شب را با نهايت خوشى و كامرانى به سر بردم صبح به مغازه رفتيم . دلال ها آمدند و اجناس را فروخته ، پول ها را نقد كرد و منفعت زيادى بردم . بسيار خوشوقت شدم . روز را به گردش در شهر و ديدن مناظر عالى و غيره با هم ديگر گذرانده شب به منزل آمديم . تمام اين مدت در فكر بودم كه اين جوان كيست و از كجا با من آشنا شده ؟ ولى بزرگى او مانع بود از سؤ ال حال مى شد.
شب راخوابيدم . بامداد اجازه مرخصى خواستم .
گفت : نمى شود؛ امشب را هم نزد ما باشيد.
گفتم : عاليجناب ، حاضرم . لطف و مرحمت شما بر اين غريب بى نهايت است . لكن چون غريب كور است ، درست بندگى به خدمت شما ندارم .
گفت : حق دارى مرا نمى شناسى . آيا يادت هست كه در راه مكه نان و لباسى به فقير برهنه اى دادى ؟
گفتم : آرى ؛ يادم آمد.
گفت : من همانم كه دو سال قبل مرا به آن حال ديدى .
با يك دنيا تعجب گفتم : خواهش دارم سرگذشت خود را بفرماييد كه باوركردنى نيست .
گفت : آرى ؛ راست مى گويى ، ولى بشنو. من در آن ايام در سخت ترين روزهاى زندگانى خود به سر مى بردم و با يك رنج و تهيدستى به مكه مكرمه مشرف شدم . و در همان روزها بود كه تو نيز به من كمك كردى . يك روز خود را به پرده كعبه چسبانيده عرض حاجت به درگاه كريم بى نياز و پروردگار ساز نمودم . گفتم : تو خدايى ؛ غنى على الاطلاق . و من بنده و آفريده تو هستم . آيا سزاوار است كه گرسنه و برهنه شب و روز به سر برم ؟!
(بارى ) مال حلال و جاه و جلال از درگاه خداى متعال مساءلت نمودم . در همان عرض حاجت ناگاه مردى روبه روى من آمده گفت : آيا ميل دارى نوكرى بكنى ، به شرط آن كه فقط لباس و خوراك تو را بدهم ؟
گفتم : آرزوى من همين است و ديگر خواهشى نخواهم داشت .
با همديگر به منزل ارباب چند دقيقه اى خودم رفتم و در ملازمت او از شهر به شهر در خدمتش كمر بستم . چند روز گذشت يك روز با كشتى سفر كرديم . چون به مقصد رسيديم . از كشتى بيرون آمديم . اسباب را كول حمال داديم و دو عدد چمدان را كه يك لحظه از خود دور نمى داشت به دست من داد. به حمال گفت :
از پيش برو و ما را به فلان كوچه و خيابان راهنمايى كن و خودش از عقب حمال ، و من هم دنبال او مى رفتيم . وارد بازار شديم ، ناگاه سقف بازار خراب شد. و بر سر مردم ريخت . ارباب و حمال هم در زير آوار رفتند، ولى به من آسيبى نرسيد، وقت را غنيمت شمرده سرم را زير انداختم و راه ديگر پيش گرفتم . و ابدا پشت سرم را نگاه نكردم . به مسافرخانه اى رسيدم . داخل شده اطاق گرفتم . لختى در فكر و حيرت فرو رفتم . سپس يكى از چمدان ها را زير و رو كردم . به زحمت قفل را شكستم . زيرا كليد آن در جيب ارباب ، و زير آوار مانده بود. چون چمدان را باز كردم ديدم . به به ! خدا بده بركت ! پر از اسكناس و پول هاى مملكت هاى مختلف .
مبلغى پول برداشته به بازار رفتم رخت و لباس تاجرانه خريدم . حمام رفتم پوشيدم . نوكرى هم پيدا كردم ، و همان روز از آن شهر بيرون رفتيم و در بين راه مشغول خريد و فروش و تجارت گرديدم . تا آن كه قضا و قدر ما را به شهر بيروت انداخت . دلم ميل كرد كه اين جا بمانم . با بعضى تجار مشورت كردم . گفتند: اگر پول دارى مغازه فلان تاجر را بخر كه مى خواهند بفروشند.
✾📚 @Dastan 📚✾
📌درگذشت ابن ابیالحدید، شارح نهجالبلاغه
🔹 عبدالحمید بن هبةالله معروف به ابن ابی الحدید (۶۵۶-۵۸۶ ق)، ادیب، متکلم، مورخ، شاعر، فقیه شافعی و اصولی معتزلی در قرن هفتم هجری است. کتاب «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید» از مهمترین آثار اوست.
🔸ابن ابی الحدید در مدائن بزرگ شد و در همانجا علم کلام و اصول را آموخت. در اوایل جوانی به بغداد رفت و در آن شهر در محضر علما و بزرگان مشهور بغداد که بیشتر آنها شافعی مذهب بودند، به کسب علم و دانش پرداخت.
🔹در بررسی شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید میتوان او را معتزلی معتدلی دانست. وی در آغاز کتابش اتفاق نظر همه شیوخ معتزلی خود را بر صحت شرعی بیعت با ابوبکر نقل میکند و تصریح مینماید که از رسول خدا صلاللهعلیهوآله دلیلی بر آن بیعت وارد نشده، است.
🔸ایشان شرح نهج البلاغه را در ۲۰ جزء نگاشته است. این کتاب حاوی مجموعه عظیمی از تاریخ، کلام و فرهنگ اسلامی است که در شهرهای قاهره، بیروت و قم به چاپ رسیده و بهویژه در میان شیعیان از شهرت و اهمیت خاصی برخوردار است.
🔹یکی از کهنترین نسخههای این شرح که صورت اجازه شرح به ابن علقمی را دارد و به احتمال قوی در حیات ابن ابیالحدید کتابت شده است، در کتابخانه آستان قدس رضوی نگهداری میشود.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الاول_۵
#شارح_نهج_البلاغه
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا پس از فوت به آسمان بردند و از من پرسیدند که چه آوردهای؟
داستان قبول شدن عمل آیت الله عبدالله گلپایگانی با تغییر نیت...
#استاد_عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
💔خرما گرفته بود دستش به تک تک بچهها تعارف میکرد. گفتم:«مرسی»
گفت:«چی گفتی؟»
گفتم:«مرسی»
❤️🔥ایستاد و گفت:«دیگه نگو مرسی؛
بگو خدا پدر مادرت رو بیامرزه.»
🥀به یاد شهید معزز حاج احمد متوسلیان
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معیار پیداکردن رفیق چیست؟
🎤حجه الاسلام قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
📌درگذشت جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی
🔹جلال الدین محمد بلخی متولد 604 هـ.ق معروف به مولوی و ملای رومی، صاحب "مثنوی معنوی" و از بزرگترین عرفا و شاعران ایرانی به شمار میرود. مولوی به مانند اجدادش سنی حنفی بود برخی به واسطه اشعار متعددی که مولوی در وصف امام علی (ع) و واقعه کربلا داشت، او را شیعه میدانند.
🔸مولوی از مردان عالی مقام، از بزرگترین شاعران ایرانی و در ردیف حافظ و سعدی است. این عارف بزرگ در وسعت نظر، بلندی اندیشه، بیان ساده و دقت در خصال انسانی یکی از برگزیدگان جهان بوده است.
🔹اشعار مولوی به دو بخش تقسیم میشود: نخست منظومه معروف است که از مشهورترین کتابهای زبان فارسی است و آن را مثنوی معنوی نامیده است. این کتاب به شش دفتر تقسیم شده و آن را بعضی صیقل الارواح نیز نامیدهاند.
🔹قسمت دوم اشعار او مجموعه بسیار قطوری است شامل صدهزار بیت غزلیات و رباعیات، که در پایان اغلب غزلیات، نام شمس الدین تبریزی را برده و به همین جهت به کلیات شمس معروف است. البته گاهی نیز در غزلیات، خاموش و خموش نیز تخلص کرده است.
🔸 از دیگر آثار مولانا مجموعه مکاتیب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست. همچنین پسر مولانا به نام بهاءالدین احمد و معروف به سلطان ولد" که جانشین او نیز شد، مطالبی را که از پدر خود شنیده بود در کتابی گرد آورد و نام آن را فیه ما فیه نهاد.
🔹مولوی در ۵ جمادی الثانی سال ۶۷۲ق در قونیه (یکی از مناطق ترکیه امروزی) درگذشت و در کنار پدرش در مقبره خانوادگی به خاک سپرده شد.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الثانی_۵
#مولانا_جلال_الدین
✾📚 @Dastan 📚✾
عاقبت رعایت نکردن حق الناس
🔹زمان شاه معدوم که تقسیم اراضیها شد! و زمینها را بین ارباب و رعیت تقسیم کردند. و گفتند از هر پنج سهم دو تا به رعیت برسد و سه تا به ارباب. یک نفر از کشاورزها بود که خیلی پافشاری کرد که اینطور تقسیم نشود نصف و نصف باید بشود. خیلی پافشاری کرد و آخر هم کار خودش را کرد. این مرد نیمی از زمینهایی که دستش بود را گرفت و مدتی از آنها استفاده کرد و مرد. یکی از بزرگان در مکاشفهای او را دیده بود. آن بزرگ میگفت: دیدم که با چه وضعی است! یک بدن بلندی دارد و مثل قیر سیاه یک بیل بسیار بزرگ هم دستش گرفته بود گفت به من دستور داده¬اند که این زمینها را صبح تا شب باید برگردانی و شخم بزنی و من دارم کار تراکتور را میکنم. گرسنگی به قدری به من فشار آورده است که در این بیابان میروم. تا یک سوخته نان پیدا کنم بخورم اما پیدا نمیکنم. در طول بیست و چهار ساعت کارم این شده است.
🔸خوب ارزش دارد؟ حالا چهار صباحی ملک دیگران را ضبط کردی و او هم به بیچارگی و بدبختی ساخت. تو هم اینها را ضبط کردی و درآمدش را خوردی. حالا تا قیامت به همین بلیه مبتلا بشوی، ارزش دارد؟ یا مثل بعضی افراد که مستاجر بوده اما مغازه یا خانه مردم را ضبط میکند و میگوید: آقا من سی سال است اینجا بودم. حالا سی سال بودی به صاحب آن چه چیز دادی؟ سی سال بودی و از همین مغازه زندگی ات را به جا آوردی. دختر شوهر دادی، پسر زن دادی، مسافرت رفتی و همه کارهایت را با این مغازه کردهای، حالا صاحب مغازه، مغازه را میخواهد میگوید من سی سال اینجا بودم پول هم میخواهم. حالا ماهی چه قدر به صاحب مغازه میدادی؟ درستش همین است؟ این عدالت است؟ اینها حساب و کتاب دارد. یک مقداری دست به عصا راه برویم. آقا حواسهایمان را جمع بکنیم.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
📚 آیت الله ناصری
✾📚 @Dastan 📚✾
بهترین دعایی که میتونم برات کنم:
امیدوارم آرامش درونت قوی تر از هرج و مرج اطرافت باشه...
✾📚 @Dastan 📚✾