4_5825889099961075312.mp3
4.69M
🎧🎧
⏰ 11 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ ماجرای مرد گناهکار
🔹 خدایا منو از دست شراب خوری نجات بده
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_دانشمند
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️رهبر انقلاب: آن روزی که سپاه پایگاه آمریکا رو درهم کوبید نیز ایام الله است
🔹این روزها نقطه عطف تاریخند
🔹روزهای عادی نیستند اینی که یک نیرو و ملتی، این قدرت را دارد این توان روحی را دارد که به یک قدرت متکبر زورگوی عالم این جور سیلی بزن، این نشان دهنده دست قدرت الهی است پس آن روز جزء ایام الله است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
13981027_35351_128k.mp3
16.52M
🎙 بشنوید | صوت خطبه اول حضرت آیتالله خامنهای در نماز جمعه تهران.
🏷 #نماز_جمعه_تاریخساز
📲 پخش زنده در سایت، اینستاگرام و توئیتر KHAMENEI.IR
📺 در کانال آپارات ببینید👇
https://www.aparat.com/khamenei_ir/live
13981027_35352_128k.mp3
5.79M
🎙 بشنوید | صوت خطبه دوم حضرت آیتالله خامنهای در نماز جمعه تهران.
🏷 #ملت_مقاومت_علیه_آمریکا
💻 @Khamenei_ir
🔸بیش از دو دهه است که آمریکا اسرائیل و انگلیس از یک منطقه بشدت حفاظت شده عین الاسد به عنوان مرکز رصد شنود و ارتباطات جاسوسی در آسیای غربی استفاده میکردند
💠این مرکز دارای پیچیدهترین، گرانبهاترین و به روزترین تجهیزات شنود، تعقیب و رصد بود که بخشی از توان هدایت پهپادی سازمان جاسوسی آمریکا در آن مستقر شده بود
💠این مرکز یک وظیفه بسیار مهم دیگر هم داشت و آن نیز هماهنگ کردن گروهکهای تروریستی مخالف ایران برای انجام عملیات جاسوسی و خرابکاری در کشورمان بود
🔸بخش عمدهای از جنگ روانی و رسانهای علیه کشورمان نیز از همین جاسوسخانه انجام میشد و انهدام آن توسط ایران در واقع کور کردن کامل دشمن در آسیای غربی به ویژه علیه کشورمان است.
🍃سوره انفال آیه ۶۰🍃
💠هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با دشمنان آماده سازید!تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید! ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✅اثر رضایت پدر در قبر!
✍آیتالله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان - که معروف به وادیالسّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم الشّأنی در آنجا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید.
ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است.
گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان ميفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد
وقتي میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان ميفرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شيطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است ...
💢لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بیسواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اينقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
📚گزیدهای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#یک_داستان_یک_پند
✍فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه کمتر کنم.
بهلول گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری.
یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیڪنی.
چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیڪند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#حکایت_وصل_مهدی_عج #تشرفات
🌴در جنگ جهانی اول اوضاع ايران خيلي متشنّج شده بود. از يك طرف روسها ريختند و تصاحب كردند، از يك طرف ديگران ريختند و تصاحب كردند. يك وضع عجيبي بود. و مردم ايران مضطرب، منقلب، هيچ تكيه گاهي نداشتند. مرحوم ميرزاي نائيني، از اين پيشامد ناهنجار به ساحت مقدس اميرالمومنين علیه السلام و سائر ائمّه طاهرين علیهم السلام، مخصوصاً به پيشگاه مبارك امام زمان علیه السلام، شكايت هاي زيادي می کند.
✨💫✨
مرحوم ميرزاي نائيني می گوید: من خيلي به حضرت حجّت علیه السلام ناليدم: يابن العسكري! ايران اين طور شده است. مردم، بي سر و سامان شده اند، بي پناه شده اند. نظم نيست، امنيّت نيست، چنين و چنان است. يك روز همينطوري كه متوسّل شده بودم، بر من مكاشفهاي شد و حضرت را زيارت كردم. ديدم حضرت در کنار ديوار مرتفعي که سر به آسمان كشيده، ایستاده اند. پس با انگشت به من اشاره فرمودند كه نگاه كن، و من نگاه كردم. ديدم ديواري که سي يا چهل متر ارتفاع دارد، چهار متر، پنج متر بالاي ديوار منحني شده است، و قريب است كه بيافتد، چرا که به يك موئي بند است. اين ديوار چهل متري اينطور كج شده است.
✨💫✨
پس حضرت به من اشاره کردند كه نگاه كن. نگاه كردم، ديدم انگشت حضرت هم به طرف ديوار است. سپس فرمودند: اين ديوار، ايران است، كج ميشود، امّا ما با انگشتمان نگهش داشته ایم و نميگذاريم خراب شود. اينجا، شيعه خانه ما است. كج مي شود، اما نمي گذاريم خراب بشود.
📚 کتاب مجالس حضرت مهدی؛ ص۲۶۱
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸 گلایه امام زمان ارواحنا له الفدا 🌸
مرحوم آیت الله مجتهدی(ره) فرمودند: یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد
رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:
آقای مدنی! نگاه کن! شیعیانِ من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!"
من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم...
📚 کتاب مهربانتر از مادر،
انتشارات مسجد مقدس جمکران
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
طلبه جوان و شیخ بهایی:
آورده اند: روزی طلبه جوانی که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و کسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ بهایی گفت: بسیار خب! حالا که می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می خواهی برو، من مانع کسب و کار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره کرده ای؟
نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید.
شیخ بهایی گفت: اشکالی ندارد. پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد عالم بزرگوار شیخ بهایی آمد و ماجرا را تعریف کرد. علامه شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ شیخ بهایی گفت: امتحان آن که ضرر ندارد. طلبه جوان با این که ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام علامه شیخ بهایی به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که عالم گرانقدر شیخ بهایی گفته بود برو!!!؟ و گفت: این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدتی کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت.
ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه کرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟
پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟
زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از کجا آورده ای؟ پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی کرد سنگی که به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من من کردن و لکنت زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده ام. من با علامه شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی کنید با من به مدرسه بیائید تا به نزد عالم بزرگوار شیخ بهایی برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد علامه شیخ بهایی آمدند. ماموران پس از ادای احترام به عالم گرانقدر شیخ بهایی، قضیه آن جوان طلبه را به او گفتند. او ماموران را مرخص کرد و گفت: آری این جوان راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده: به علامه شیخ بهایی! گفت؛ حضرت استاد؛ قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آوردید! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف حاضر شد بابت آن ده هزار سکه بپردازد.
عالم گرانقدر حضرت شیخ بهایی گفت: ای جوان! این سنگ قیمتی که می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند. وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. طلبه جوان از این که می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
منابع؛ کتب علوم غریبه
«سر المستتر» علامه شیخ بهایی
گوهر شب چراغ ؛ محمد حسین نائینی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
👩💼 #معلم به بچه ها گفت:
بنویسید به نظرتون #شجاع ترین آدما چه کسانی هستن❓
🌸 هر کسی یه چیزی #نوشت اما
این نوشته دست و دل معلم رو #لرزوند،
تو کاغذ نوشته شده بود:
♨️ "#شجاع ترین آدما اونان که #خجالت نمیکشن و #دست پدرمادرشونو میبوسن... نه سنگ #قبرشونو...❗️❗️
😔 معلم در حالی که قطره #اشکی روی صورتش لغزید، زیر لب گفت:
#افسوس که منهم شجاع نبودم...
💝به #پدر و مادرمون تا هستن خدمت کنیم.... و الا اشک بعد از رفتن اونا، بجز کم کردن عذاب #وجدانمون، به هیچ دردی نمیخوره 👌
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#مادربزرگ می گفت حرف سرد،
مِهر گرم رو از بین می بره!
راست می گفت...
حرف سرد حتی وسطِ
چله ي تابستان هم
لرزه می اندازد به تن آدم،
چه رسد به این روزها که هوا خودش اندازه کافی سرد است
مثل چشم ها و دست های خیلی ها
بگذارید به حساب پندهای پیرانه در میانسالگی!
اما حقیقت دارد که حرف سرد،
مِهر گرم رو از بین می بره! ...
حرف های سردمان را قایم کنیم
در پستوی دل
همان جا ...
کنار قصه هایی که ...
برای نگفتن داریم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔹🔹🔹🔹
✅ شیفتگان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
👈 حکایت شنیدنی پیرمردی که ناخودآگاه جیب هایش پر از پول می شد!
🔰پیرمرد ساده و مؤمنی بود، شاید حدود چهل پنجاه سال پیش در همین قمِ خودمان زندگی می کرد، سیمش به امام زمانش وصل، می گفت امام زمان ارواحنافداه عَطر یاس می دهند، اما نه از این یاسهای خودمان، یاس بهشتی
❇️ یک سال یکی از علما به مکه مشرف می شوند و در مجلسی حضور می یابند که امام زمان ارواحنافداه هم حضور داشتند، نام افرادی که مولا از آنها رضایت دارند برده می شود، اسم آن پیرمرد هم میان آن نام ها به چشم می خورد. «آقا فخر تهرانی»
💠 خادم آن عالم وقتی ماجرا را می فهمد دامنش را می گیرد که آی پیرمرد! چه کرده ای که مولایت لبخند رضایت از تو بر لبانشان دارند؟ گریه می کند و می گوید مادر پیر و بیمارِ علویه ای دارم که حسابی به او رسیدگی می کنم، گمان می کنم رضایت مولا از آن عمل باشد...
💎 آیت الله مبشر کاشانی می فرمایند:
ایشان(حاج آقا فخر تهرانی) روزی بعد از ایام اعتکاف به منزل حقیر آمد . به آقا فخر عرض کردم چه خبر ؟، فرمود: امسال در ایام اعتکاف گفتم خدایا رزق من حیث لایحسب خود را به من نشان بده، در صحن مسجد امام ایستاده بودم، پیراهن بلندی پوشیده بودم که یک جیب خالی داشت، بعد از درخواست من از خدا ناگاه دیدم جیب پیراهنم پر از پول شد و حال این که هیچ کس در اطراف من نبود. این نوع رزق نیز خالی از محاسبات ذهنی است و علت آن شخص یا موجودی نامرئی است.
📙برداشتی آزاد از زندگی مرحوم آقا فخر تهرانی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸یا ایها الذین امنوا إن جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا أن تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین🌸
✨سوره مبارکه حجرات، آیه ٦✨
🍃 ای کسانی که ایمان آوردهاید؛ اگر فاسقی برای شما خبری آورد، تحقیق کنید تا مبادا ندانسته به گروهی بیگناه حمله کنید و بعد که اطلاع پیدا کردید از کار خود پشیمان شوید.🍃
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸گل را به عزیزان می دهند
💖و محبت را به مهربانان
🌸کدام لایق شماست
💖که هم عزیزید هم مهربان
🌸این گلهای زیبــا
💖تقدیم به دلهای مهربان شما
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
﷽
🌸 عنایت امام زمان علیه السلام 🌸
💠 حکایت 💠
شخصی از آموزگاران قم به من گفت:
یکی از بستگانم در آلمان درس میخواند، پس از مدّتی راهی ایران شد، ولی در بین راه، ماشین از مسیر منحرف شده و راه را گم کرد و خراب هم شد، راننده هرچه تلاش کرد نتوانست کاری بکند. او گفت: در این بین دیدم که ماشینی رسید و همه سرنشینان آن عرب هستند، یکی از آنان رفت سراغ راننده با زبان آلمانی به او گفت: این جا دست بگذار درست میشود. راننده اعتنایی نکرد، برای بار دوم گفت باز راننده اعتنایی نکرد، برای بار سوم آمرانه فرمود: آنچه را به تو میگویم انجام بده. راننده همان کار را انجام داد ماشین درست شد، سوار شدیم.
بعد همان شخص مرا به نام خودم محمّد به فارسی صدا زد و فرمود: محمّد نماز را در اوّل وقت بخوان. بعد آن حضرت تشریف بردند.
📚منبع: کتاب روزنه هایی از عالم غیب
✍نویسنده: آیت الله محسن خرازی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✔️#تلنگر
🔥 آتشی نمیسوزاند #ابراهیم را . . .
🌊 و دریایى غرق نمی کند #موسى را . . .
🔹مادری ،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان "نیل" می سپارد ، تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
🔸دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند، سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد !
مکر زلیخا زندانیش می کند، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
💠 از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ، و خدا نخواهد ؛ #نمیتوانند . . .
💞 او که یگانه تکیه گاه من و توست :)
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#خشک_مقدس
💢دین ملایم
✅شخصی از امام محمد باقر (ع) پرسید:
از کجا بدانیم لباسی که از بازار خریداری می کنیم، پاک است یا نجس؟
امام باقر(ع)در پاسخ فرمودند:
این قبیل سخت گیری ها از #خوارج است. خوارج از روی جهالت، عرصه را بر خود تنگ گرفته اند.
این در حالی است که #دین اسلام، ملایم تر و قابل انعطاف تر از آن است که آنان می شناسند.
📚من لا یحضر الفقیه ، جلد ۱ ، صفحه ۸۳
📚کافی ، جلد ۲ ، صفحه ۴۰۵
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
⭕️ توی خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه ، یه وضعی شده بود عجیب، توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد
حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا “س” ) مداح با اخلاص و از بچه های دلاور و شجاع لشکر بود
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند ، حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون
تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی بیتاب شد
در بین آن دیوار و در زهرا صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید از پهلویش خون میچکید
زهرای من زهرای من زهرای من زهرای من
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند
الله اکبر الله اکبر ،
خط را گرفته بودند ، عراقی ها را تارو مار کرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود
#شیعه_چه_غم_داره_تا_وقتیکه_مادر_داره؟
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📝گفت🔻
سرت رو بنداز پایین زندگیتو بکن
به هیچ چیز و هیچ کس هم فکر نکن، ما بی طرفیم، کار به کسی نداریم...
به ما چه فلانی دزدی میکنه! فلانی رشوه گرفت.. فلانی درد و مشکل داره!
📝گفتم🔻
#زیارت_عاشورا را خوانده ای...
دو دسته جمله دارد یا #سلام یا #لعن؛
جامعه هم دو دسته دارد...
مورد سلام اهل بیت(ع) و مورد لعنشان،
عاقبت هم دو دسته میشوند، #بهشت و #جهنم، وسط ندارد.
📝گفت 🔻
حتی #بیطرف ها؟؟؟؟
📝گفتم🔻
در زیارت #عاشورا جوابت هست...
( و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله)
امام صادق(ع) آن بی طرف ها را هم لعن کرده...
البته زیاد هم بی طرف نبودند...
هر که در لشکر #حسین(ع) نباشد
در محفل شراب باشد یا نماز... یزیدی است.
گفت🔻
زمانه عوض شده ، فرق کرده...
گفتم🔻
باز زیارت عاشورا جوابت را داده،
(و اخر تابع له علی ذلک)
تا اخرالزمان هر کسی مثل این ها باشد لعن شده..
قرار نیست که فامیلیش یزیدی باشد.
گفت🔻
با این حساب کل یوم عاشورا یعنی چه؟
گفتم🔻
یعنی حسین زمان و شمر امروزت را بشناسی.
در هیئتی که بوی استکبار ستیزی، نباشد ابن زیاد هم در آن هیئت سینه میزند.
گفت🔻
حسین زمان که در #غیبت است؟
گفتم🔻
اگر میخواهیم کوفی نباشیم باید بدانیم تا حسین نیامده، #مسلم ولی امر است.
👈ببین چقدر گوش به فرمان #ولی_فقیه هستی...👉
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•