تهچینطور!
دوستم پشت تلفن داشت رفتار یک نفر که او را از نزدیک نمیشناسم تحلیل میکرد. یکجایش شنیدم گفت:
_ یه جور تهچینطور رفتار میکنه!
پریدم وسط حرفش و گفتم: اینو خودت ساختی؟ چه جالبه این ترکیب. دمت گرم!
با خودم فکر کردم تهچین پدر و مادردار یکجور وقار دارد، دمدستی نیست. انگار برنجی است که خودش را گرفته و شل و ول نیست. لایهلایهاش پر از زرشک و مرغ و خلال پسته است و مزهی گلاب و زعفران میدهد.
به نظرم آمد که رفتار تهچینطور توصیف جالبی در مورد آدمی است که جذاب، پر مغز و ملات، جاافتاده و بیجلز و ولز است.
گفتم: تهچینطور رو تاحالا نشنیده بودم!
گفت: من گفتم تعطیلطور! کی گفتم تهچینطور؟ تو هم تعطیلیها! 😐
هیچی! هرچی جایزهی نوبل ادبیات و پولیتزر و جلالآلاحمد و هوشنگ گلشیری آماده کرده بودم که برای ساخت این اصطلاح به او تقدیم کنم را پس گرفتم، ولی شما تهچینطور رفتار کنید!
👤 احسان محمدی
✾📚 @Dastan 📚✾•
⚡️
شازده کوچولو به سیاره دوم رفت...
آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی میکرد؛
بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند، اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت:
نرو، تورا وزیر دادگستری میکنیم!
شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم
فروانروا گفت:
خب، #خودت_را_محاکمه_کن!
این سخت ترین کار دنیاست!
اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و
عادلانه خودت رو محاکمه کنی...
📕شازده کوچولو
✍🏻آنتوان_دوسنت_اگزوپری
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃حسن یعنی تمام هست زهرا
🍃حسن یعنی کریم هر دو دنیا
🍃حسن یعنی سکوت و رازداری
🍃حسن یعنی شب و دل بی قراری
🍃حسن یعنی غروری که شکسته
🍃حسن یعنی شهود دست بسته
🍃حسن یعنی غروب و رنگ نیلی
🍃حسن یعنی دوشنبه ضرب سیلی
🍃حسن یعنی بقیع تیره و تار
🍃حسن یعنی در وتیزیِ مِسمار
🍃حسن یعنی نه شمعی نه مزاری
🍃حسن یعنی نداری گریه داری
🍃حسن یعنی به رنگ ارغوانی
🍃حسن یعنی شکسته درجوانی
🍃حسن یعنی شهید زهر کینه
🍃حسن یعنی غریب اندر مدینه
🍃حسن یعنی تمام عشق مادر
🍃حسن یعنی عزیز قلب حیدر
ولادت با سعادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) مبارک باد 🌷🥀
🔺درس شگفت انگیز زلزله تهران
▫️ زلزله تقریبا" ده ثانیه احساس شد. اما میلیون ها نفر به خیابان ریختند. نیمه برهنه، با دست خالی، بدون سوئیچ ماشین، سند خانه، دسته چک و حتی مدارک شناسایی...
▫️میلیون ها نفر همه آن چیزهایی که یک عمر برای داشتن شان جنگیدند، عرق ریختند یا خون دیگران را در شیشه کردند را بدون لحظه ای درنگ رها کردند و فقط جان ناقابل را برداشتند و به خیابان زدند...
▫️ میلیون ها زن طلاهای عزیزشان، چکمه هایی که روزها پاساژها را برای خریدن شان وجب کرده بودند، یخچالی که دوستش داشتند، دکوری که ده بار برای چه جور چیدنش با همسرشان جوری بحث کرده بودند انگار مهمترین اتفاق زندگی است، غذایی که برای پختنش از صبح زحمت کشیده بودند... را از یاد بردند و گریختند.
▫️ میلیون ها نفر حتی یادشان رفت کی هستند؟ تا دقایقی پدر و مادر و همسر و فرزند و معشوقه از یادشان رفت. همه آن چیزهایی که یک روز با اطمینان می گفتند امکان نداره یه ثانیه از یادم بره!
▫️ هیچکس به فکر این نبود که فلان لباس مارک، فلان کفش گران قیمتش را با خودش بردارد. یا حتی مدرک تحصیلی و حکم انتصاب به عنوان مدیر فلان جای مهم که برایش زیرآب صدها نفر را زده بود، بدون وضو رفته بود صف اول نماز جماعت اداره، حاجی فلانی سفارشش کرده بود ...
▫️ میلیون ها نفر فقط فرار کردند، از ترس فرو ریختن سقفی که برای خریدنش، برای اجاره کردنش، برای پرداخت قسط هایش روزها و شب ها زحمت کشیده بودند.... از ترس سقفی که بخشی از عمر و سلامتی شان را برای داشتنش حراج کرده بودند.
▫️ آن چند دقیقه محشر بود. میزان شجاعت آدم ها، میزان عشق و وفاداری شان به خانواده، میزان ادعاهایشان حداقل به خودشان و اطرافیان شان ثابت شد.
▫️تلخ بود اما آن چند ثانیه را دوست دارم. برای اینکه هزاران بار در ذهنم با آن مواجه شده ام، اینکه تا دقیقه دیگر هیچکدام مان ممکن است نباشیم. اینکه مرگ به اندازه زندگی واقعیت دارد.
درس عبرتی بود برای ما که عبرت نمی گیریم. مایی که بعد از آرام شدن نسبی اوضاع دوباره همان موجودی شدیم که بودیم
📚@Dasran 📚
#داستان_تکان_دهند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مرحـوم حاج اسماعیل دولابی میفرمـود ما مثـل بـچـه ای هستيـم كه پـدرش دسـت او را گرفـتـه است تا به جايی ببـرد و در طول مسير از بازاری #عبور می كنند
بچه شيفته ويترين مغازه هـا می شـود و دسـت پدر را رها می كند و در #بازار گم میشود
وقتی هـم متوجه می شـود كه ديگر پـدر را نمی بينـد ، گمـان می كنـد پدرش گم شـده اسـت ، در حالی كه در واقع خودش گم شده است
#انبياء و اولياء ، پدران خلقند و دست خلائق را می گيرند تا آنهـا را به سلامت از بازار دنيـا عبور دهند
غالـب خلائـق ، شيفتـه متاع هـای دنيـا شده اند. امـام زمـان عجـل الله تعالی فرجـه الشريـف هـم گـم و غائـب نشـده اسـت ، مـا گـم و #محجـوب گشتـه ايم
📚@Dastan 📚
🌸🍃🌸🍃
#نماز_يا_افطار
امام باقر عليه السلام فرموده اند:
در ماه رمضان ابتدا نماز بخوان،
سپس افطار کن،
مگر اینکه همراه عده ای بودی که منتظر افطار بودند.
اگر قرار بود تو نیز با آنان افطار کنی،
با ایشان مخالفت نکن و ابتدا افطار کن و در غیر این صورت ابتدا نماز بخوان.
راوی پرسید:
چرا این کار را کنم و ابتدا نماز بخوانم
فرمود:
چون دو وظیفه برای تو پیش آمده است:
افطار و نماز
پس با چیزی شروع کن که بر دیگری برتری دارد و آن نماز است.
سپس فرمودند:
و تو روزه داری؛
پس اگر نمازت را با حالت روزه به جا آوری و روز را پایان دهی، برای من دوست داشتنی تر است.
#وسائل_الشيعه_ج١٠ص١٥٠ح٢
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
Joze16.mp3
3.95M
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
#تلاوت_قرآن
جزء شانزدهم
🎵 تند خوانی قرآن (تحدیر)
📌 استاد معتز آقایی
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
✳️ گناهی که باعث چیره تسلط شیطان بر آدمی می شود⁉️
حضرت موسی(ع) به ابلیس که شیطان اکبر هست، می فرماید: " اخبرنى بالذّنب الّذى اذا عمله ابن آدم استحوذت عليه" به من خبر بده از آن گناهی که اگر انسان ها انجام بدهند، تو به واسطه آن گناه چیره و مسلط بر آنها می شوی، و به عبارت دیگر، چه گناهی هست که اگر انسان انجام دهد، تو مسلط بر او خواهی شد، آن گناه چیست؟
"فقال اذا اعجبته نفسه" آن وقتی که انسان گرفتار عجب شود و 👈خودبین شود، "و استكبر عمله" کارهای خوبی که انجام میدهد را بزرگ ببیند، " و صدقته" صدقه مراد پول دادن نیست، بلکه هر امر خیری که آدم انجام می دهد، در روایت به آن "صدقه" اطلاق شده است، یعنی کارهای خیری را که انجام میدهد را بزرگ ببیند.
خیلی مسئله مهمی است: " اذا اعجبته نفسه و استكبر عمله و صدقته و نسى ذنوبه استحوذت عليه" ، چون وقتی انسان اعمال خیرش را بزرگ ببیند، گرفتار خودبینی شود و گرفتار حب نفس شود، " و نسى ذنوبه" گناهان🔥 خودش را فراموش می کند، چرا که فقط خوبی ها را می بیند، اشکالات خودش را دیگر نمی بیند و خودبین است، " استحوذت عليه" اینجاست که دیگر من بر او چیره می شوم.
إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج1، ص: 50
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨عروسک برتر ✨
پادشاهی کاخ بزرگی با وزیران و درباریان فراوان داشت.
او از تمام نقاط حکما،خردمندان و هنرمندان را به قصرش فرا خوانده بود و وزرایش به دانایی و دیانت و کیاست مشهور بودند.
روزی از روز ها حکیمی به دربار پادشاه آمد.
پادشاه از دیدن او بسیار خوشحال شد و به او خوش آمد گفت.او را بسیار احترام کرد و پرسید:
ای راست کردار از برای چه به قصر آمده ای؟
حکیم پاسخ داد: پادشاها من شنیده ام که وزرای تان در خردمندی و فرزانگی شهره عام و خاص هستند.به همین دلیل سه عروسک به اینجا آورده ام تا وزرای تان آن ها را بررسی کنند و بگویند کدام از همه بهتر است.
پادشاه عروسک ها را به وزیر بزرگ خود، که از همه وزرا باهوش تر بود، داد.
وزیر به عروسک ها نگاه کرد و از پادشاه خواست که دستور دهد سیمی برایش بیاورند.
پادشاه کمی تعجب کرد و با درخواست وزیر موافقت نمود.
وزیر سیم فولادی را گرفت و وارد گوش راست یکی از عروسک ها کرد، سیم فولادی از گوش چپ عروسک خارج شد و وزیر با لبخند به حکیم نگاه کرد و عروسک را به کناری گذاشت.
سپس عروسک دوم را برداشت و سیم را داخل گوش راست آن کرد.این بار سیم از دهان عروسک خارج شد و وزیر باز هم لبخندی زد و عروسک دوم را نیز به کناری گذاشت.
عروسک سوم را برداشت و این بار نیز سیم را در گوش راست عروسک وارد کرد،اما سیم نه از دهان عروسک خارج شد و نه از گوشش.پادشاه و درباریان مشتاقانه به این صحنه می نگریستند.
در همین حال، وزیر بزرگ رو به حکیم تعظیم کرد و گفت: ای بزرگوار، سومین عروسک از همه بهتر است. در حقیقت، سه عروسک نمادی از گروه های انسانی و درک و اگاهی آن ها هستند. انسان ها به سه گروه تقسیم می شوند:
اول کسانی هستند که سخنان را از گوشی گرفته و از گوش دیگر به در می کنند.
دوم کسانی که سخنان را شنیده و درک می کنند تا بتوانند خوب صحبت کنند.
سومین گروه انسان هایی هستند که سخنان را به گوش جان می شنوند و آنها را مانند گنجی در دل خود نگاه می دارند و به کار می گیرند. در بین این سه گروه،سومین از همه بهتر است.
حکیم به پادشاه برای داشتن چنین وزیر باهوشی تبریک گفت و قبل از اینکه قصر را ترک کند رو به درباریان کرد و گفت:
در زندگی همیشه سخنان خردمندان را بشنوید و سعی کنید معنی آن ها را درک کرده و در ذهن خویش پرورش دهید و برای زندگی بهتر و زیباتر به کار گیرید.
✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸راستی چقدر بخدا بدهکاریم؟!؟!
بعد از اینکه یک مرد ۹۳ ساله در ایتالیا از بیمارستان مرخص می شود، به او گفته شد که هزینه یک روز ونتیلاتور (دستگاه تنفّس مصنوعی) بیمارستان را بپردازد. پیرمرد به گریه افتاد. پزشکان به او دلداری دارند تا بخاطر صورتحساب بیمارستان گریه نکند. ولی آنچه پیرمرد در جواب گفت، همه پزشکان را گریه انداخت
پیرمرد گفت: "من به خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی کنم. تمام پول را خواهم پرداخت." گریه من بخاطر آن است که 93 سال هوای خدا را مجانی تنفس کردم، و هرگز پولی نپرداختم. در حالیکه برای استفاده از دستگاه ونتیلاتور در بیمارستان به مدت یک روز باید اینهمه بپردازم. آیا می دانید چقدر به خدا مدیون هستم؟ من قبلاً خدا را شکر نمی کردم"
سخنان آن پیر مرد ارزش تأمل دارد. وقتی هوا را بدون درد و بیماری آزادانه تنفس می کنیم، هیچ کس هوا را جدی نمی گیرد.
این داستان ما را به یاد درسی از گلستان سعدی انداخت: «منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب...»🌸😔❤️😔🍏😔🌸🍒😔🌸🍏🌸
@Dastan
📚لگد مکروه!
"شیخ رجبعلی خیاط" تعریف میکند:
اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.
بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم میگذشتند.
ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمیکشیدم، خطرناک بود.
به مسجد رفتم و فکر میکردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود...!؟
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی!
گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...!
#داستان_بخوانیم
✾📚 @Dastan 📚✾•
📚مساوات!
فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟ ثروتمند گفت: تو را کفن می کنم و به گور می سپارم. فقیر گفت: امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار.
#داستان_بخوانیم
هدایت شده از دور بزن
🦋 آن سوی مرگ
تجربیات سه نفر از افرادی که برای لحظاتی مرگ را تجربه کردهاند.
🔸جذابیت مطالب آنقدر بالا هست که بعد از جلسه اول و دوم خودتان پیگیر خواهید شد.
به دلیل استقبال و درخواست بالای همراهان گرامی تمام فایلها به صورت یکجا تقدیم میگردد.
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
#معرفی_کتاب
#نشر_حداکثری
https://eitaa.com/joinchat/2637299714C3c968e2ee4
🌸❤️🍏🌸❤️🍏🌸
سوال:
چرا خداوند آب دهان را شیرین. و اشک چشم را شور و آب گوش را تلخ و آب بینی را خنک قرار داده است؟؟؟؟؟
جواب
امام صادق (ع)میفرمایند:
آب دهان شیرین است تا انسان از خوردن و آشامیدن لذت ببرد.
آب چشم شور است برای محفوظ نگه داشتن پیه چشم زیرا اگر شور نبود پیه چشم آب می شدوفایده دیگرآن ضد عفونی کردن چشم است.
اما آب گوش و رطوبتش تلخ است برای جلوگیری ورود حشرات ریزکه به خاطر تلخی نمیتوانند وارد گوش و از آنجا وارد مغز شوند.
آب بینی هم خنک است به خاطر سالم ماندن مغز سر انسان تا طیلان و جاری نشود زیرا اگر آب بینی گرم بود باعث جاری شدن مغز به داخل بینی میگردید.
اللّه اکبر
خدا بزرگتر است از آنچه در تصور ماست.
هنگام به دنیا آمدن در گوشمان اذان می خوانند ولی نمازی نمی خوانند!
هنگام مرگ برایمان فقط نماز میخوانند...
بدون اذان ...
اذان هنگام تولد برای نمازی است که هنگام مرگ می خوانند...
چقدر کوتاهست این زندگی...
به فاصله یک اذان تا نماز .
به خیلی چیزا باید فکر کرد و عمیق شد...
قدر با هم بودن را بدانیم ...
این متن تنمو لرزوند..
درموردمرگ
😔آیا میدانید بعد از فوت شخص رشد موها تا چندین ماه متوقف نمیشود؟.
آيا ميدانيد بعد از فوت تنها قسمت چپ مغز تا هفت دقیقه زنده میماند و تمام گذشته خود را بصورت یک خواب مرور میکند!...
لا حول ولا قوة إلا بالله.
ایامیدانید پس ازمرگ تنها عضوی که تا ۳ روز زنده است گوش هست به همین علت هنگام مرگ تلقیین خوانده میشود ، سبحان الله
آیامیدانیدملک الموت حضرت عزرائیل؛در شبانه روز 360بار به تو نگاه میکند؛
آیا میدانید که حضرت عزرائیل روزی۵بار وارد خانه شما میشود و به دیوار تکیه میدهد؟؟
و منتظر امر خداوند است برای قبض روحت؛پس سعی کن هنگامی که تو را تحت نظر دارد مرتکب معصیت نشوی؛در غیر این صورت چگونه با خداوند متعال تقابل خواهی کرد! حالا اگر سه بار استغفار کرده و این پیام رو به دیگران بفرستی عرض چند دقیقه میلیونها شخص استغفار میکنند ؛که مسبب خیرش تو هستی؛و این عمل باعث
خشنودی خداوند میباشد!
🌸🍏🌸🍏🌸🍏🌸
@Dastan
اللّهم صلِّ علی محمدوآل محمّد
🌸🍏🍏🌸🍏🍏🌸🍏🍏
6راه آسان برای بدست آوردن ثواب بعد از مرگ:
۱- به شخصی یک قرآن هدیه کن؛ هرگاه تلاوت کرد ثوابش به تو میرسد.
۲- به یک شفاخانه یک ویلچر هدیه کن. هر مریضی استفاده کرد ثوابش به تو میرسد.
۳- در تعمیر مسجد شرکت کن.
۴- در جای پر ازدحام، آب سردکن بگذار. هرکس آب بنوشد ثوابش به تو می رسد.
۵- یک درخت یا نهال بکار؛
هر انسان یا حیوان استفاده کند ثوابش به تو میرسد.
6. و دهها مورد دیگر
🍏🌷🍏🌷🍏🌷🍏
🌷 از اشك سه كس بترس:
1-اشك يتيم
2-اشك مظلوم
3-اشك پدر ومادر
🍏🍏🍏🍏🍏
ده موردازبهترین دکترهادرجهان:
1-قرآن کریم
2-آب نوشیدن زیاد
3-خواب کافی درشب
4-هوای آزادوپاک
5-روزی نیم ساعت پیاده روی
6-خوردن غذای سالم وبه مقدار
7-نورآفتاب
8-عسل
9-سیاه دانه
10-راضی بودن به قضاوقدرچه خیرش وچه شرش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1-نفس بکش بالااله الاالله
2-نفست راسرزنش کن بااستغفرالله
3-هنگام دردکشیدن بگوالحمدلله
4-هنگام تعجب بگوسبحان الله
5-هنگام خوشحالی صلوات بررسول الله
6-هنگام ناراحتی انالله واناالیه راجعون
7-سم چشمانت رابشکن به گفتن ماشاالله تبارک الله
8-شروع کن بابسم الله
9-خاتمه بده باالحمدلله
🌸❤️🍏🌸❤️🍏🌸
@Dastan
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
Joze17.mp3
3.8M
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
#تلاوت_قرآن
جزء هفدهم
🎵 تند خوانی قرآن (تحدیر)
📌 استاد معتز آقایی
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
هدایت شده از شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#دلنوشته
سلام
سلام رفیق
سلام رفیق شهیدم
یه ضرب المثل هست که میگه:
کمال همنیشن در من اثر کرد.....
میخوام همنشینم باشین
تا شاید این همنشینی باعث بشه کمی شبیه شما بشم،شبیه رفتارتون،شبیه کارهاتون،شبیه بزرگواریتون و.........
توی این روزگار پر گناه میترسم
واقعا میترسم نکنه بلغزم،نکنه راه گم کنم
به جای راه بیفتم تو چاه،خدایی شرایط خیلی سخت شده
بتونی ایمان خودت حفظ کنی تو این روزگار کار واقعا بزرگی کردی
ازتون میخوام توواین شرایط سخت پشتم باشین،رفیقم باشین،داداشم باشین
حواستون بهم باشه
نکنه خراب کنم،نکنه لحظه آخر بی ایمان ازاین دنیا برم
من همیشه ازاین موضوع ترس داشتم و دارم
وهمیشه میگم بزرگترین دعا در حق هم عاقبت بخیری هستش
چون خیلی ها بودن که به خودشون مغرور شدن وفکر میکردن که خیلی خوب تشریف دارن ولی شیطون جوری از راه به درشون کرد که یه عمر عبادتشون همه از بین رفته وآخرین لحظه عمرشون بی ایمان از این دنیا رفتن
داداش ابراهیم ازتون میخوام اگه من لحظه ای حواسم بهتون نبود سرگرم زندگی شدم واز شما غافل شدم
شما هیچ وقت از من غافل نشین
منو تنها نزارین وحواستون بهم باشه
اگه دیدین دارم راه کج میرم خودتون هر جور که صلاح میدونین متوجه خطایی که کردم بکنید،حتی اگه با تو گوشم زدن باشه 😔
و حرف آخر این که من خیلی دوست دارم شهید بشم راستش اصلا خوشم نمیاد جور دیگه از این دنیا برم
میدونم خیلی توقع بزرگی دارم
ولی چه کنم دل دیگه😔
شهادت میخواد ازتون🙏🙏
مطمئنم شما اونقدر بزرگ هستین که دستم بگیرین تا منم لیاقت #شهادت پیدا کنم
ان شاءالله
ان شاءالله
هدایت شده از مسجد مقدس جمکران
🔹قرارگاه مردمی گامی به سوی جامعه مهدوی
🔺نذر قربانی برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه
🔺کد دستوری #۳۱۳*۷۸۰*
🔺شماره کارت۶۱۰۴۳۳۷۴۳۱۳۱۰۴۳۰ بنام مسجد مقدس جمکران
#نذر_همدلی
برای ظهور همدل باشیم
💠💠💠
✅ کانال رسمی مسجد مقدس جمکران:
@jamkaran_ir
🍏🍏🍏
*خاطره ای زیبااززندگی شخصی دکتر*
*الهی قمشه ای:*
هفت یا هشت ساله
بودم،
به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم.
اون موقع
مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
پنج تومن
پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود
با یه تکه کاغذ از لیست سفارش...
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار.
*دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.*
خونه
که برگشتم مادر گفت مابقی پولو
چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم،
گفتم بقیه پولی نبود... مادر
چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم.
*داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم*
*اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد.*
پس فردا
به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود.
که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟
گفت:
نه همشیره.
*گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟*
آقای صبوری
که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت :
*آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.*
دنیا رو سرم
چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت
*به خاطر دو گناه مجازات می شدم،*
*یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقاصبوری!*
مادر بیرون مغازه رفت.
اما من داخل بودم.
حاجی روبه من کرد و گفت:
*این دفعه مهمان من!*
*ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟!*
*بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست!*
*بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟*
چرا
تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن كتاب های روانشناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
*ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه وآبرویی نریزه...!*
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
*🌹دو شهید غریب*
🔴 اگر گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتما ''بر سر مزار این دوقلوها'' بروید!
💫 برادران دو قلویی که غریبانه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!!
قصه مظلومانه این دو برادر را با هم بخوانیم....
ثابت و ثاقب شهابی نشاط را کسی نمیشناخت. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولینباری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند. تا اینکه در سال 61 در اوج سالهای جنگ ایران و عراق ناگهان تبدیل به امدادگران خستگی ناپذیر گردان سلمان شدند. همرزمان این دو شهید میگویند وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندگان متوجه شد که وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقلوها دست در گردن هم در کنج سنگر، های های گریه میکنند! این رزمنده میگوید بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بیسرپرست هستند. هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست.
🛤 عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند.
⭕ جنگ شوخی بردار نیست. رحم ندارد... زن و شوهر و بچه نمیشناسد... برادر نمیشناسد... این را نمیفهمد که وقتی از دار دنیا فقط و فقط یک برادر داری یعنی چه.... جنگ بی رحم است و اینطور میشود که کمی بعد ثاقب، به دلیل مجروحیت های ناشی از جنگ شهید میشود و برادرش که فقط با چند ثانیه اختلاف از او به این دنیا آمده را تنها میگذارد. چیزی نمیگذرد که برادرش هم دوری او را تاب نمی آورد و بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی ، او هم شهید میشود.
روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهایشان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمیدانست. از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیدهشان. ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام میشدند، در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکیشان، به همراه دست نوشتهای بود که به در و دیوار شهرها میچسباندند:
"مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..."
اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت و خانوادهشان در کنار یکدیگر.
🔆 اما از شیرخوارگاه تا آسمان برای این دو برادر راه طولانی و پر پیچ و خمی نبود... آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است.
💐 اگر چنانچه گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شبهای جمعه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است! و سخت چشم به راهند...
. خیلی غریبند. هیچ کس را ندارند ولی به گردن تکتک ماحقدارند...
🌸 لطفا برای شادی روح همه ی درگذشتگان که دستشان از دنیا کوتاه ست یک صلوات بفرستید... مخصوصا برای این دو بردار🌸
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
🌷روحشان شاد و یادشان گرامی باد
📚 @Dastan 📚
🌸🍃🌸🍃
گفتگوى جبرئيل با آدم عليهالسلام
در روايت آمده:
آدم و حوا عليهماالسلام وقتى كه از بهشت دنيا اخراج شدند، در سرزمين مكه فرود آمدند، حضرت آدم عليهالسلام بر كوه صفا در كنار كعبه، هبوط كرد و در آن جا سكونت گزيد و از اين رو آن كوه را صفا گويند كه آدم صفى الله (برگزيده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوا عليهاالسلام بر روى كوه مَروه (كه نزديك كوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سكونت گزيد. آن كوه را از اين رو مروه گويند كه مرئه (يعنى زن كه منظور حوّا باشد) در آن سكونت نمود.
آدم عليهالسلام چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گريه كرد. جبرئيل نزد آدم عليهالسلام آمد و گفت: اى آدم! آيا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نيافريد، و روح منسوب به خودش را در كالبد وجود تو ندميد، و فرشتگانش بر تو سجده نكردند؟! آدم گفت: آرى، خداوند اين گونه به من عنايتها نمود.
جبرئيل گفت: خداوند به تو فرمان داد كه از آن درخت مخصوص بهشت نخورى، چرا از آن خوردى؟ آدم عليهالسلام گفت: اى جبرئيل! ابليس سوگند ياد كرد كه خيرخواه من است و گفت: از اين درخت بخورم. من تصور نمىكردم و گمان نمىبردم موجودى كه خدا او را آفريده، سوگند دروغ به خدا، ياد كند.
✾📚 @Dastan 📚✾•
عشقم همسرم:
(هركي نخونه از دستش رفته ، واقعا از دستش رفته)
روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند .
پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند :
چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد.
امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند :
پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد .
و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد.
مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا سلام الله عليها گذاشت.
پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور .
حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند.
خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند .
خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند.
در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟
رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ».
فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم.اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان.به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:« یامحمد ، بعزّت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم تا قیامت می گویم علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت».
خداوندا به حق علی علیه السلام گره از کار ما بگشا
جلاءالعیون علامه مجلسی
هر کی این مطلب را خوند و به دلش نشست اگه دوست داشت به عشق 14معصوم واسه گروهاي ديگه بفرسته
خدایا:هر کی این پست راکپی کرد حاجت روا بفرما
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ داستان واقعی جوان همدانی
✍️فراهم شدن امر ازدواج بصورت معجزه آسا بدست امام زمان عج
💠 اسمش حسن بود، در شهر نجف اشرف زندگی میکرد، دانشجو بود، اوضاع و احوال روبراهی نداشت، با خودش گفت بار و بندیلم را جمع میکنم و به کربلا می روم، دعایی می کنم برای گشایش رزق و ازدواجم...
☘️ رسید کربلا، شب را خوابید ، هنوز به حرم مشرف نشده بود، در عالم رویا به خدمت مولا جانمان رسید، آقا فرمودند به او: فلانی دعا کن، پاسخ داد: ای مولای من ، بهقصد دعا مشرف شدم...
🌀 آقا فرمود: [همین جا بالای سر است، همین جا دعا کن]،دست به دعا برداشت و به حالت تضرع دعا کرد، آقا فرمود: نشد، برای بار دوم در حالیکه فکر می کرد بهتر از بار اول است دعا کرد، مولا باز فرمودند: نشد، برای بار سوم با تضرع و خشوع بیشتر دعا کرد، بازهم مولا فرمودند: [ نشد]
🎀 دیگر عاجز شده بود، به امامش گفت: سیدی! آیا دعا کردن وکالت بردار هست ؟ آقا فرمودند: آری، گفت: من شما را وکیل کردم که برایم دعا کنید...
آقا قبول کردند و برایش دعا کردند...
💞 دعای مولا برایش کافی بود، زندگی اش را از این رو به آن رو کرد، شخص تاجر همدانی که ساکن تهران بود به عتبات مشرف شد، آنجا به پیشنهاد و اصرار یکی از علما حسن را به دامادی پذیرفت، خلاصه اینکه صاحب زندگی شد و رزق و روزی اش گسترش پیدا کرد...
💚 می دانی این روزها که اجابت دعایم به تاخیر افتاده با خودم می گویم باید دست به دامن آقا بشمو از حضرتش بخواهم حال مرا هم مثل شیخ حسن زیر و رو کند، اما قبل از آن، دلم می خواهد، شبی برسد، سفره ی افطاری پهن کنم و آقا را مهمان نان و خرمایی کنم، دلم میخواهد، سر به شانه های زهرایی اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم...در این تلاطم دنیا ساحل آرامشش را میخواهم ...
کنارِ نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که نام تو آرامشی ست طوفانی...
📚برداشتی آزاد از کتاب مستدرک البحاره
❇️ خدایا ماه رمضان امسال رو بهترین ماه رمضان عمر ما قرار بده...
❇️ خدایا کمک کن که در این ماه، هرچه بیشتر به تو نزدیک بشیم...
❇️ خدایا تمام کاستی ها و نواقص در طول عمر ما رو به واسطه این ماه رمضان برطرف و جبران بفرما....
الهی آمین....🌷😌
#داستان_انگشتر_و_عنایت
#حضرت_زهرا_به_سید_علمدار
🌸سید به غسل جمعه بسیار اهمیت میداد.و سعی میکرد هیچ موقع غسل جمعه را ترک نکند.
🌸یک روز جمعه به همراه با دوستش به حمام عمومی میروند.
🌸سید چند انگشتر داشت. یکی از آنها از همه زیباتر بود.که ظاهرا انگشتر هدیه ازدواج سید بود.
🌸خلاصه با دوستش آب بازی میکردند.
که یکدفعه دوستش لگن آب سردی به طرف سید پاشید.
سید جا خالی داد.اما اتفاق بدی افتاد.😳
🌸سید با چهره رنگ پریده به دنبال انگشتر میگشت.
ولی شدت آب بقدری بود که انگشتری که سید به آن علاقه داشت .آب آن را به چاه برده بود.دیگر کاری نمیشد کرد.😔
با مسئول حمام هم صحبت کردیم ولی بی فایده بود.
🌸دوستش به شوخی به سید میگوید این به دلیل دلبستگی تو بود.😍
تو نباید به مال دنیا دل ببندی.
🌸سید گفت.راست میگویی.ولی این هدیه همسرم بود.خانمی که ذریه #حضرت_زهرا س است.
اگر بفهمد که اوایل زندگیمان هدیه اش را گم کرده ام..بد میشود.
🌸خلاصه سید خیلی ناراحت بود.
دو روز از اون اتفاق گذشته بود.
🌸دوستش با کمال تعجب نگاه به انگشان سید میکند.
میبیند😳 دقیقا همان انگشتری که آب در چاه انداخته بود.
دقیقا همان انگشتر بود. انگشتری که به چاه فاضلاب حمام رفته بود.و هیچ راهی هم برای پیدا کردن مجدد آن نبود.
🌸ولی الان همان انگشتر در دستان سید بود.
🌸دوستش سید رو قسم میدهد که چی شده⁉️
🌸ولی سید ساکت بود.
ولی این چیزی نبود که دوستش به این سادگی از آن بگذرد.
🌸دوستش سید را قسم به حق مادرش #حضرت_زهرا میدهد.
🌸سید مکثی میکند.و به دوستش میگوید تا زنده هستم جایی نقل نکن.حتی اگر توانستی بعد از من هم به کسی چیزی نگو.
چون تو را به خرافه گویی و ... متهم میکنند.
سید میگوید👇👇👇
🌸من آن شب با ناراحتی به خانه رفتم.و مراقب بودم همسرم دستم را نبیند.
🌸قبل از خواب به مادرم ( حضرت زهرا س ) متوسل شدم.
گفتم: مادر جان بیا و آبروی مرا بخر.😔
🌸طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم.
نیمه های شب برای نماز شب بلند شدم
مفاتیح من بالای سرم بود.مسواک و تنها انگشترم را روی آن گذاشته بودم.
🌸موقع برخواستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم . وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم.
قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم.تا انگشتر را در دست کنم.
🌸یکباره و با تعجب دیدم که دوتا انگشتر روی مفاتیح است.
🌸وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در چاه حمام گم شده بود .روی مفاتیح قرار داشت.
دقیقا با همان نگیتی که گوشه اش پریده بود.😍😄
نمیدونی چه حالی داشتم🙏
📚 @Dastan 📚