.
💠 قضاوت حضرت قائم (ع)
حسن بن ظریف میگوید: دو مسأله برایم پیش آمد کرد و با خود فکر کردم آن را برای حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام بنویسم.
نامه ای نوشتم و در آن پرسیدم: حضرت قائم علیه السّلام چگونه قضاوت میکند و مجلس او کجا است؟
خیال داشتم سؤالی نیز در باره کسی که مبتلا به تب شده بکنم ولی فراموش نمودم.
در جواب نامهام نوشت: راجع به قائم پرسیده بودی که پس از قیام چگونه بین مردم قضاوت میکند؛ او با علم خود مانند داود قضاوت خواهد کرد و احتیاجی به شاهد نخواهد داشت.
میخواستی راجع به تب سؤال کنی، روی یک کاغذ بنویس: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ» (انبیاء / ۶۹)، {«ای آتش، برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش.} و به گردن شخص تب دار آویزان کن. همین کار را کردم، تب دار شفا یافت.
📔 مناقب آل ابی طالب: ج۴، ص۴۳۱
#امام_حسن_عسکری #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🐎 استر چموش
احمد بن حارث قزوینی میگوید: من با پدرم در سامرا بودیم. پدرم در اصطبل حضرت امام حسن عسکری علیه السلام به نعل بندی چهار پایان اشتغال داشت.
خلیفه عباسی مستعین استری داشت که از حسن و زیبایی بی نظیر بود ولی قاطری چموش بود که کسی نمی توانست بر آن زین و برگ بگذارد.
هیچ کدام از تربیت کنندگان اسب نیز نتوانستند بر او زین بگذارند و سوار شوند.
یکی از ندیمان مستعین گفت: خوب است از پی امام حسن عسکری علیه السلام بفرستی تا اینجا بیاید؛ یا او سوار میشود و یا این قاطر او را میکشد.
خلیفه از پی حضرت ابو محمّد علیه السلام فرستاد. پدرم نیز به همراه آن جناب رفت.
وقتی امام وارد حیاط شد، دید قاطر در صحن حیاط ایستاده است. دست خود را بر شانه او گذاشت، آن حیوان عرق کرد.
سپس امام به طرف مستعین رفت؛ او احترام شایانی از امام نمود و تقاضا کرد که افسار به دهان این قاطر بگذارد؛ امام علیه السّلام به پدر من گفت: افسار به دهان او بگذار.
ولی مستعین گفت: من مایلم شما این کار را بکنید. امام عبای خویش را کنار گذاشت و از جای حرکت کرده، قاطر را لجام نمود و به جای خود برگشت.
باز مستعین گفت: زین بر او بگذارید! امام علیه السّلام به پدرم فرمود: زین قاطر را بگذار. مستعین درخواست کرد که خودتان این کار را بکنید. امام زین بر قاطر گذاشت و به جای خود برگشت.
مستعین عرض کرد: ممکن است سوار این مرکب شوید؟ فرمود: اشکالی ندارد؛ از جای حرکت کرد و بدون مشکلی سوار بر قاطر شد.
سپس رکاب کشید و قاطر را بر دویدن وادار کرد. و بعد او را به آرامی به راه رفتن واداشت. حیوان بسیار خوب حرکت میکرد. آنگاه پیاده شد.
مستعین گفت: این قاطر را در اختیار شما گذاشتم. امام علیه السّلام به پدرم گفت: قاطر را بگیر و ببر. پدرم افسارش را گرفته و برد.
📔 مناقب آل ابی طالب: ج۴، ص۴۳۸
#امام_حسن_عسکری #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 عرض حاجت
ابو هاشم جعفری میگوید: به امام حسن عسکری علیه السّلام از سختی زندان و ناراحتی غل و زنجیر شکایت کردم!
در جواب من نوشت: تو نماز ظهر را امروز در منزل خود خواهی خواند! موقع ظهر مرا از زندان خارج نمودند و نماز ظهر را در منزل خود خواندم.
وضع مالی من خوب نبود و تصمیم داشتم در نامه ای که نوشته بودم تقاضای کمکی بکنم ولی خجالت کشیدم.
وقتی به منزل رسیدم، امام علیه السّلام برایم صد دینار فرستاد و نوشت: هر گاه احتیاجی داشتی خجالت نکش و درخواست خود را بنویس! آنچه مایلی به تو داده خواهد شد.
📔 مناقب آل ابی طالب: ج۴، ص۴۳۲
#امام_حسن_عسکری #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
🖤 ذکر مصیبت امام حسن عسکری (ع)
حضرت حسن بن علی (علیهما السلام) در هشتم ربیع الثانی یا ۲۴ ربیع الاول سال ۲۳۲ ه.ق در مدینه متولد شد و در هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ ه.ق به دسیسه معتمد عباسی (پانزدهمین طاغوت عباسی) در سامره در سن ۲۸ سالگی به شهادت رسید.
عصر امامت آن حضرت، شش سال (از سال ۲۵۴ تا ۲۶۰ ه.ق) بود، و اکثراً آن حضرت در تبعید و زندان و تحت نظر به سر برد و سرانجام به دستور معتمد عباسی به طور مرموز، مسموم شده و شهید شد.
.
🥀 امام حسن عسکری (ع) در عصر سه طاغوت
با توجه به اینکه امام حسن عسکری (علیه السلام) در سوّم رجب سال ۲۵۴ ه.ق به
امامت رسید، آغاز امامت آن حضرت مصادف با عصر خلافت «اَلْمعتَز» (سیزدهمین طاغوت عباسی) بود که تا دوم شعبان ۲۵۵ طول کشید،
و آخر رجب سال ۲۵۵ ه.ق «مهتدی بالله) (چهاردهمین طاغوت عباسی) بر مسند خلافت نشست، و خلافت او تا شانزدهم رجب سال ۲۵۶ ه.ق به طول انجامید،
و پس از او معتمد (پانزدهمین خلیفة عباسی) بر مسند خلافت نشست و خلافت او را از ماه رجب سال ۲۵۶ تا آخر رجب سال ۲۷۹ (یعنی ۲۳ سال) دانسته اند.
بنابراین عصر امامت امام حسن عسکری (علیه السلام) مصادف با حکومت سه طاغوت مذکور (المعتز، المهتدی و المعتمد) بود، و بیشتر دوران امامتش (حدود چهار سال از شش سال) در عصر خلافت معتمد عباسی بوده است.
آن بزرگوار از ناحیه هر سه طاغوتِ پیش گفته، ستمها و شکنجهها و آزارها و زندانها دید، که به بعضی اشاره میشود:
سیدبن طاوس میگوید: سه نفر از سلاطین زمان خواستند امام حسن عسکری (علیه السلام) را به قتل برسانند، زیرا شنیده بودند حضرت مهدی علیه السلام (بر هم زننده حکومت جائران) از او خواهد بود،
و چندین بار امام حسن عسکری (علیه السلام) را به زندان افکندند، و آن حضرت درباره چند تن از آنها نفرین کرد و آنها در سریعترین اوقات، به هلاکت رسیدند.
علاّمه سیدمحسن امین مینویسد: «مدت شش ساله امامت امام حسن عسکری (علیه السلام) در شهر سامراء، چند ماه آن مصادف با خلافت «اَلْمُعْتز» بود، و یازده ماه و ۲۸ روز آن مصادف با خلافت مهتدی بود، و پنج سال آن در عصر خلافت معتمد
عباسی گذشت».
لازم به تذکر است که امام حسن عسکری (علیه السلام) ۲۳ سال و چند ماه در شهر سامره همراه پدر بوده است، و حدود شش سال بعد از پدر در سامره اقامت داشته است.
بنابراین در همان دوران طفولیت، هنگام تبعید پدرش (در عصر خلافت متوکل) به شهر سامره همراه پدر بوده است، و بعضی احتمال داده اند که در سامره متولد شده باشد.
.
💔 امام حسن عسکری (ع) در زندان
امام حسن عسکری (علیه السلام) در دوران امامت همیشه در زندگی تحت نظر و در فشار سخت بوده، و اکثراً در زندانهای طاغوتها به سر برده است به عنوان نمونه:
۱- المعتز (سیزدهمین خلیفه عباسی) امام حسن عسکری (علیه السلام) را با جمعی از طالبیون زندانی کرد، داود بن قاسم میگوید: ما با افرادی در زندان بودیم و زندانیان ما «صالح بن وصیف» بود، روزی دیدیم:
امام حسن عسکری (علیه السلام) را وارد زندان کردند، در زندان شخصی جمحی بود (و به عنوان جاسوس در زندان بود و ما او را نمی شناختیم) و او خود را علوی معرفی میکرد،
امام حسن عسکری (علیه السلام) به ما فرمود: اگر در میان شما بیگانه نبود به شما خبر میدادم که در چه زمان آزاد خواهید شد، و به آن شخص جمحی اشاره کرد بیرون برود، او بیرون رفت،
امام به ما فرمود: این شخص از شما نیست (جاسوس است) احتیاط او را داشته باشید در لباس او کاغذی وجود دارد که گزارش کار شما را برای خلیفه نوشته است، یکی از افراد ما لباس او را جستجو کرد، همان گزارش را در آن یافت...
۲- صالح بن علی همراه گروهی از نزدیکان رژیم خلافت عباسی، نزد رئیس زندان «صالح بن وصیف» آمده و گفتند: «زندگی را در زندان بر ابومحمد (حسن عسکری علیه السلام) تنگ و سخت کن».
صالح در پاسخ گفت: دو نفر را مامور مخصوص زندان او کرده ام، تا بر او سخت بگیرند، ولی آن دو نفر آنچنان تحت تأثیر معنویّت او قرار گرفته اند که در عبادت و نماز به مرحله عظیمی رسیده اند،
سپس دستور داد آن دو نفر را احضار کردند، و در حضور گروه عباسی، به آنها گفت: «وای بر شما، درباره این مرد (امام حسن عسکری علیه السلام) چه میگوئید؟ و کارتان با او به کجا رسیده است؟».
آن دو نفر در پاسخ گفتند: «چه بگوئیم در مورد مردی که شبها را به عبادت و روزه، به پایان میرساند، و جز عبادت به چیزی اشتغال ندارد، وقتی که او به ما مینگرد، لرزه بر اندام میشویم و بی اختیار میگرییم، وقتی که گروه عباسی، چنین شنیدند، سرافکنده از زندان بیرون رفتند.»
🔘 ادامه دارد...
📔 سوگنامهٔ آل محمد (ص)، ص۱۴۴
#امام_حسن_عسکری
🔰 @DastanShia
.
۳- امام حسن عسکری (علیه السلام) را مدتی در زندان، به شخصی با تجربه و سختکوش و خشن به نام «نحریر» سپردند، او آن حضرت را شکنجه میداد و زندگی را بر او تنگ و سخت میگرفت.
همسر او بانوی با ایمان بود به او گفت: از خدا بترس، تو نمی دانی که چه شخصیتی در زندان تو است سپس آن زن پاره ای از عبادات و مقام ارجمند آن حضرت را برای شوهرش بیان کرد و آنگاه گفت: «من ترس آن دارم که بلائی به تو برسد».
تحریر، خشمگین شد و گفت: سوگند به خدا او را (در باغ وحش) به جلو درندگان میافکنم.
تحریر همین کار را با اجازه مقامات بالا کرد، و آن حضرت را به درون باغ وحش برد، و هیچگونه شکی نداشت که درندگان او را میخورند.
پس از ساعتی آن حضرت را دیدند نماز میخواند و درندگان در اطراف او آرام اجتماع کرده اند، آنگاه حریر دستور داد آن حضرت را از آنجا بیرون آوردند.
.
۴- ابوهاشم جعفری میگوید: همراه امام حسن عسکری (علیه السلام) در زندان مهتدی عباسی (چهاردهمین خلیفه عباسی) بودیم،
امام حسن عسکری (علیه السلام) به من فرمود: «ای ابوهاشم! ی این طاغوت (مهتدی) امشب را میخواهد به سرور و عیاشی بگذراند، ولی خداوند عمرش را قطع میکند، و خلافت به خلیفه بعد میرسد». (او پسر ندارد که به پسرش برسد).
ابوهاشم میگوید: صبح باخبر شدیم که ارتشیان ترک به او یورش بوده و او را کشته اند و معتمد عباسی به جای او نشسته است.
.
۵- عیسی بن صبیح میگوید: ما در زندان بودیم، امام حسن عسکری (علیه السلام) را نزد ما آوردند، به من فرمود:
از سن تو ۶۵ سال و چند ماه و یک روز گذشته، من کتاب دعائی داشتم که تاریخ ولادتم در آن نوشته بود، در آن نظرکردم، دیدم عین آن است
که امام فرمود.
سپس به من فرمود: آیا فرزند داری؟ گفتم: نه، گفت: «خدایا فرزندی به او (عیسی بن وصیف) عطا کن که بازوی او باشد، فرزند بازوی خوبی است». آنگاه این شعر را خواند:
مَنْ کانَ ذا وَلَدٍ یُدْرِکَ طُلامَتَهُ
اِنَّ الذَّلِیلَ الَّذی لَیْسَتْ عَضُدٌ
«کسی که دارای فرزند باشد، حقش را بدست میآورد، بیچاره کسی که بازو ندارد».
عرض کردم: آیا شما فرزند داری؟ فرمود: آری به خدا سوگند به زودی فرزندی به من عطا خواهد شد، که زمین را پر از عدل و داد میکند.
.
۶- وقت دیگری امام حسن عسکری (علیه السلام) را در زندانی تحت نظر «علی بن اوتاش» افکندند، او فردی بی رحم و خونخوار بود،
و از دشمنان سرسخت آل محمد (صلی الله علیه وآله) به شمار میآمد، و به او دستور داده بودند، هرگونه که خواستی آن حضرت را مورد شکنجه و آزار قرار بده،
ولی حالت معنوی امام حسن عسکری (علیه السلام) به گونه ای بود که یک روز بیشتر طول نکشید، که علی بن اوتاش تحت تاثیر قرار گرفته و در برابرش زانوی عجز و تواضع به زمین زد، و حتی به احترام حضرت، چشمش را بلند نمی کرد.
و همین علی بن اوتاش وقتی از حضور امام (علیه السلام) بیرون آمد، از نظر شناخت و معرفت و گفتار، بهترین انسانهای مؤمن شده بود.
.
🥀 داستان ابوالادیان و شهادت امام حسن عسکری (ع)
ابوالادیان میگوید: من از خدمتکاران امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم و نامههای آن حضرت را به اطراف و شهرها میبردم، آن حضرت بیمار و بستری شد به همان بیماری که رحلت کرد،
به حضورش رسیدم، نامه هایی که برای مردم مدائن نوشته بود به من داد و فرمود: اینها را به مدائن ببر، و تو پس از پانزده روز مسافرت وقتی که به شهر سامره بازگشتی، از خانه من صدای گریه و عزاداری میشنوی و جنازه مرا روی تخته غسل مینگری.
ابوالادیان میگوید: گفتم: ای آقای من! اگر چنین پیش آید به چه کسی مراجعه کنم؟
فرمود: به کسی رجوع کن که:
۱- پاسخهای نامههای مرا از تو مطالبه کند که او قائم بعد از من است.
گفتم: نشانه بیشتر بفرمائید، فرمود:
۲- کسی که بر جنازة من نماز میخواند.
گفتم: باز نشانه بیشتر بفرمائید، فرمود:
۳- آن کسی که از محتوا و اشیاء داخل همیان خبر دهد، او قائم بعد از من است.
سپس شکوه امام، مانع شد که سوال بیشتر کنم، به سوی مدائن رفتم و نامهها را به صاحبانشان دادم، و پاسخهای آنها را گرفتم و پس از پانزده روز به سامره بازگشتم،
ناگاه همانگونه که فرموده بود صدای گریه و عزا از خانه امام حسن عسکری (علیه السلام) شنیدم، به خانه آن حضرت آمدم ناگاه دیدم جعفر کذّاب (برادر آن حضرت) در کنار در خانه ایستاده،
و شیعیان اطراف او را گرفته اند و به او تسلیت گفته و به او به عنوان امام بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) مبارکباد میگویند.
با خود گفتم: اگر امام، این شخص باشد، مقام امامت تباه خواهد شد زیرا من جعفر را میشناختم که شراب میخورد و قمار بازی میکند و با ساز و آواز سر و کار دارد، نزد او رفتم و تسلیت و تهنیت گفتم، از من هیچ سؤالی نکرد...
🔘 ادامه دارد...
📔 سوگنامهٔ آل محمد (ص)، ص۱۴۶
#امام_حسن_عسکری
#شهادت_امام_حسن_عسکری
🔰 @DastanShia