.
🔹 بیست و هشت دینار
غفاری میگوید: مردی از آل ابی رافع، آزادشده پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم که فلان نامش بود، از من طلبکار بود و طلبش را از من مطالبه کرد و بسیار سخت گرفت.
وقتی سخت گیری او را دیدم، نماز صبح را در مسجد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم خواندم. آنگاه خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم.
آن وقت امام در عریض بود. همین که به در خانه اش رسیدم، دیدم که آن جناب سوار الاغی است و میآمد و پیراهنی با ردایی بر تن داشت. همین که چشم من به آن جناب افتاد خجالت کشیدم.
به من که رسید ایستاد و نگاهی به من کرد. من سلام دادم و ماه رمضان بود. عرض کردم: آقا، فدایت شوم! غلام شما فلانی از من طلبکار است و آبرویم را برده است.
من با خود خیال میکردم دستور خواهد داد که فعلا از من دست بردارد. به خدا نگفتم چقدر طلب او است و نه چیزی در این مورد تعیین کردم. حضرت دستور داد بنشینم تا برگردد.
همان جا بودم تا نماز مغرب را خواندم و من در حال روزه بودم. دلم گرفت و تصمیم به بازگشت گرفتم. در همین موقع دیدم که امام علیه السّلام میآید و مردم اطرافش را گرفته اند و گداها سر راهش نشسته اند و امام به آنها کمک میکرد.
بعد به خانه اش رفت. سپس خارج شد و مرا خواست. خدمتش رسیدم و با آن جناب وارد شدم. شروع کردم به صحبت کردن از پسر مسیب که فرماندار مدینه بود. خیلی وقتها من از او با امام صحبت میکردم.
حرفم که تمام شد فرمود: خیال نمی کنم که افطار کرده باشی. عرض کردم: نه. برایم غذا آوردند. ایشان غذا را جلوی من گذاشت و به غلام خود دستور داد با من غذا بخورد و من با غلام غذا خوردم.
غذا که تمام شد فرمود: بالش را بلند کن و هر چه زیر آن هست، برای خود بردار! بالش را که یک طرف کردم، دیدم زیر آن مقداری دینار طلا است. آنها را برداشتم و در جیب نهادم.
به چهار نفر از غلامانش دستور داد که به همراه من بیایند تا به منزل برسم؛ عرض کردم: فدایت شوم! شبگرد امیر مدینه در حال گردش است، دلم نمی خواهد مرا با غلامان شما ببیند.
فرمود: صحیح است، خدا تو را رهبری کند. بعد به غلامانش فرمود هر وقت که او گفت، برگردند. نزدیک منزل خود که رسیدم و ترس از من زائل شد، آنها را برگرداندم.
وارد منزل که شدم چراغ خواستم و نگاهی به پولها کردم. در میان آنها یک دینار بود که میدرخشید. از زیبایی آن خوشم آمد. آن را برداشتم و نزدیک چراغ بردم.
دیدم به خطی روشن نوشته است: «حق آن مرد بر تو بیست و هشت دینار است و باقیمانده پولها از آن تو است.» به خدا قسم من کاملا و به طور یقین نمی دانستم که مقدار قرض او را چقدر است!
📔 ارشاد شیخ مفید، ص۲۸۸
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 عرضه اعمال
موسی بن سیار میگوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم و وارد کوچههای طوس شدیم. ناگاه سر و صدایی شنیدم و از پی آن صدا رفتم. دیدم جنازه ای است.
همین که چشمم به جنازه افتاد، دیدم که حضرت رضا علیه السّلام پای از رکاب خارج کرد، پیاده شد، به طرف جنازه رفت و جنازه را بلند کرد!
بعد به من فرمود: ای موسی بن سیار! هر کس جنازه یکی از دوستان ما را تشییع کند، آنچنان گناهانش میریزد که گویی تازه از مادر متولد شده و گناهی برایش نمی ماند.
سپس همان طور رفت تا آن جنازه را کنار قبر گذاشتند. در این موقع امام علیه السّلام جلو رفت و مردم را از اطراف جنازه دور کرد تا میت را مشاهده کرد.
پس دست روی سینه اش گذاشت و فرمود: ای فلانی پسر فلان کس! تو را به بهشت بشارت میدهم! پس از این ساعت دیگر ترسی بر تو نیست.
عرض کردم: فدایت شوم! آیا این مرد را میشناسی؟ به خدا قسم تا امروز به این سرزمین پا نگذاشته ای!
فرمود: موسی! مگر نمی دانی اعمال شیعیان هر صبح و شام بر ما ائمه عرضه میشود؛ هر کوتاهی که داشته باشند از خدا درخواست میکنیم از آن چشم پوشی نماید و هر کار نیک که داشته باشند، از پروردگار تقاضا میکنیم پاداش آنها را بدهد.
📔 مناقب، ج۴، ص۳۴۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
🔻
همه شگفت زده شدند، از او پرسیدند: این همه پول را از کجا آورده ای؟ در پاسخ گفت: وقتی آن راهزن از همه شما پول گرفت و سپس مطمئن و آرام خواست از ماشین پیاده شود، بی سر و صدا جیب او را زدم،
او پیاده شد، و ماشین هم به سرعت به حرکت آمد و از منطقه دور گشت تا به اینجا رسید، این پولهایی که به شما دادم پول خود شماست.
او میگوید: بلند بلند گریستم، ابراهیم به من گفت: پول تو را هم که برگرداندم، چرا گریه میکنی؟
خوابم را که در سه شب پی در پی دیده بودم برای او گفتم و اعلام کردم من از فلسفه خواب بی خبر بودم تا الآن فهمیدم که دعوت حضرت رضا از تو بدون دلیل نبوده، امام علیه السلام میخواست به وسیله تو این خطر را از ما دور کند.
حال ابراهیم عوض شد، انقلاب شدیدی به او دست داد، به شدت گریست، این حال تا رسیدن به تپّه سلام جایی که برق گنبد بارگاه ملکوتی حضرت رضا علیه السلام دیده مسافران را روشن میکند ادامه داشت، در آنجا گفت:
زنجیری به گردن من بیندازید، مرا تا نزدیک صحن به این صورت ببرید، چون پیاده شدیم مرا به جانب حرم به همین حال حرکت دهید. آنچه میخواست انجام دادیم.
تا در مشهد بودیم همین حال تواضع و خضوع را داشت، توبه عجیبی کرد، پول پیرزن ناشناس را در ضریح مطهر انداخت، امام را شفیع خود قرار داد تا گناهان گذشته اش بخشیده شود، همه مسافران کاروان به او غبطه میخوردند.
سفر در حال خوشی پایان یافت، همه به ارومیه برگشتیم ولی آن تائب باارزش، مقیم کوی یار شد!
📔 عبرت آموز (حسین انصاریان): ص۱۲۳
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌿 اهمیت سبزی در سفره
احمد بن ابی هارون میگوید:
خدمت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شرفیاب شدم.
حضرت دستور داد غذا بیاورند، سفره گسترده شد و غذا آوردند ولی در سفره، سبزی تازه نبود.
حضرت غذا میل نکرد، به خادم خود فرمود:
مگر نمیدانی هرگاه در سفره سبزی نباشد من غذا نمیخورم، برو سبزی بیاور.
خادم رفت سبزی آورد. آنگاه حضرت غذا میل نمود و من نیز خوردم.
📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص١٩٩
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🍃 غريب نوازى ثامن الحجج (ع)
شيخ على نامى كه از مردان شايسته و پارسا بود در معيّت حاج شيخ مهدى نجفى عازم زيارت آقا على بن موسى الرضا عليه السلام مىشود.
شيخ على كه كفيل خدمت و امين خرج شيخ مهدى و از ملازمان او بود مى گويد:
ما از شهر بغداد خارج شديم. من بيش از نيم درهم با خود نداشتم.
وقتى وارد مشهد شديم و مدّت زمانى در آنجا مانديم چيزى براى خرجى ما باقى نماند و كسى را هم نمىشناختيم كه از او پولى بعنوان قرض بگيريم.
به همراهانى كه مهمان شيخ مهدى بودند گفتم: امشب چيزى براى خوردن نيست. آنها هم هر كدام از پى كار خود رفتند.
ما وارد روضه مطهّر امام هشتم عليه السلام شديم و نماز خوانديم و زيارت كرديم. ديدم يك نفر پهلوى شيخ مهدى ايستاده و شيخ هم دست به دعا برداشته است.
آن مرد كيسهاى در ميان دست شيخ گذاشت. شيخ اشاره كرد كه شايد اشتباهى كيسه را در دست وى گذاشته است.
امّا آن مرد رو به شيخ نمود و گفت:
مگر نمىدانى براى هر امامى مظهرى است؟ و براستى امام رضا عليه السلام كفيل حال غريبان است!
آنگاه اشاره به كيسه نمود و گفت: اين از جانب امام رضا عليه السلام است. بعد هم رفت.
مهدى شگفت زده شد. آنگاه به من نگاهى كرد وگفت: بيا كيسه را بگير.
من كيسه را از دست شيخ گرفتم، به بازار رفتم براى مهمانان، غذا و ميوه خريدارى كردم.
مهمانان وقتى طعامها را ديدند گفتند: تو كه سر شب ما را نااميد كردى. اكنون مىبينيم غذاى ما از هر شب بهتر و بيشتر است.
داستان شيخ و مردى كه كيسه اهدايى را داده بود را براى آنها بازگو نمودم. در ميان كيسه سيصد اشرفى بود.
📔 دارالسّلام نورى: ج۲، ص۲۵۸
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌱 ویژگیهای امام رضا (ع)
ابراهیم بن عباس میگوید: هرگز ندیدم حضرت رضا علیه السّلام با سخن خود کسی را برنجاند و هرگز ندیدم سخن کسی را قطع کند تا او صحبت خود را تمام میکرد،
و هرگز محتاجی را که قدرت رفع حاجتش را داشت، رد نکرد. هرگز پاهای خود را مقابل کسی که نشسته بود دراز نمی کرد و در مقابل کسی که نشسته بود، تکیه نمی کرد،
و هرگز غلامان خود را ناسزا نمی گفت و ندیدم که آب دهان به زمین بیندازد، و هرگز در موقع خنده قهقهه نمی زد، بلکه خنده آن جناب تبسم بود.
در خلوت سفره اش را که میگستردند، غلامان خود و حتی دربانها و مهتر چهارپایان را بر سفره خویش مینشاند.
شبها کم میخوابید و بسیار بیدار بود. بیشتر شبها از ابتدای شب تا صبح، شب زنده دار بود.
بسیار روزه میگرفت. روزه سه روز در ماه از او فوت نمی شد و میفرمود: این سه روز، روزه تمام عمر است.
بسیار کار خیر میکرد و در پنهانی صدقه میداد. بیشتر در شبهای تاریک چنین کاری را میکرد.
هر کس بگوید که چون او کسی را از نظر مقام و شخصیت دیده است، باور نکنید.
📔 عیون أخبارالرضا (ع)، ج٢، ص١٨۴
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 فضائل امام رضا (ع)
رجاء بن ابی ضحاک میگوید: مأمون مرا از پی حضرت رضا علیه السّلام فرستاد تا او را از مدینه بیاورم و دستور داد که او را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم، نه راه قم.
او سفارش کرد که شبانه روز خودم مواظب او باشم تا وقتی که حضرت را بر مأمون وارد سازم! من از مدینه تا مرو در خدمت آن جناب بودم.
به خدا کسی را از او پرهیزکارتر و ذکرگوتر در تمام اوقاتش ندیدم. همچنین کسی را ندیدهام که بیشتر از او، از خدای عزوجل خوف داشته باشد.
در تمام نمازهای واجب، در رکعت اول حمد و «انا انزلناه» و در رکعت دوم، حمد و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را میخواند.
هر وقت ده روز در شهری میماند، روزه میگرفت. همین که شب میشد، اول نماز میخواند، سپس افطار میکرد.
در سفر نمازهای واجب خود را دو رکعتی میخواند، به جز نماز مغرب که آن را سه رکعت میخواند و نماز نافله و نماز شب، شفع و وتر و دو رکعت فجر را در سفر و غیر سفر ترک نمی کرد. ولی نوافل نمازهای روزانه را در سفر نمی خواند.
پس از هر نمازی که قصر میخواند، سی مرتبه میگفت: «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» و میفرمود: این به جای بقیه نماز است.
در سفر روزه نمی گرفت. در دعا ابتدا صلوات بر محمّد و آلش میفرستاد و پیوسته این صلوات را در نماز و غیر نماز میفرستاد.
شب در رختخواب قرآن زیاد میخواند. وقتی به آیه ای میرسید که اسم بهشت یا جهنم در آن بود، گریه میکرد و از خدا بهشت را درخواست میکرد و از جهنم به او پناه میبرد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ را در شب و روز و در تمام نمازهایش بلند میخواند.
در هر شهری که وارد میشد، مردم گردش اجتماع میکردند و مطالب دینی و سؤالات مذهبی خود را از ایشان میپرسیدند و حضرت به آنها جواب میداد.
بیشتر اوقات از پدرش و از آباء گرامی خود، علی بن ابی طالب و پیامبر اکرم صلوات الله علیهم برای آنها حدیث نقل میکرد.
وقتی آن جناب را پیش مأمون آوردم، از حالش پرسید. من هر چه را که در طول سفر، در شب و روز و هنگام کوچ یا اقامت دیده بودم، برایش نقل کردم.
گفت: صحیح است! پسر ابی ضحاک! این شخص بهترین فرد روی زمین است و از همه داناتر و عابدتر است.
مبادا آنچه را که دیده ای به کسی اظهار کنی تا فضل و مقام او فقط از زبان من منتشر شود.
در مورد تصمیمی که راجع به مقامی که به او میخواهم بدهم و او را بلند کنم و به او بد کنم، از خداوند کمک میخواهم!
📔 عیون أخبارالرضا (ع)، ج١، ص١٨۰
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 اندرز پنجگانه
امام رضا عليه السلام: خداوند عزّ و جلّ به پيامبرى از پيامبرانش وحى فرمود:
چون صبح خود را آغاز كردى نخستين چيزى را كه با آن رو به رو شدى بخور و دومين چيز را مخفى كن و سومين را پذيرا شو (پناه ده) و چهارمين را نوميد مكن و از پنجمى بگريز.
صبح كه شد آن پيامبر به راه افتاد و با كوه سياه بزرگى رو به رو شد. ايستاد و گفت: پروردگارم عزّ و جلّ مرا فرموده است كه اين را بخورم و متحيّر ماند، ولى به خود آمد و گفت: پروردگارم ـ جلّ جلاله ـ مرا به كارى كه توانش را ندارم فرمان نمى دهد.
لذا به طرف كوه رفت تا آن را بخورد. هرچه به آن نزديك تر مى شد، كوه كوچكتر مى گشت و وقتى به آن رسيد كوه را لقمه اى يافت و آن را خورد و ديد خوش مزه ترين چيزى است كه تاكنون خورده است.
سپس به راهش ادامه داد و تشتى زرين يافت، به خود گفت : پروردگارم فرموده است كه اين را پنهان كنم. پس گودالى كند و تشت را در آن گذاشت و رويش خاك ريخت و آنگاه به راهش ادامه داد.
چند قدمى كه رفت برگشت ناگاه ديد تشت از زير خاك درآمده است. با خود گفت : من آنچه پروردگارم فرموده بود انجام دادم. لذا راهش را پى گرفت و رفت.
ناگهان چشمش به پرنده اى افتاد كه يك باز (شكارى) او را تعقيب مى كند. پرنده دور آن پيامبر به چرخش درآمد. با خود گفت: پروردگارم عزّ و جلّ فرموده است كه اين را پذيرا شوم و پناه دهم.
لذا آستين خود را گشود و پرنده داخل آن شد. باز (شكارى) به او گفت: تو شكار مرا گرفتى، در حالى كه من چند روز است دنبال آن هستم.
آن پيامبر گفت : پروردگارم عزّ و جلّ به من فرموده است كه اين را نوميد نكنم. پس، تكّه اى از ران خود را قطع كرد و پيش باز انداخت و به راه خود ادامه داد.
در راه، مردار گنديده كرم افتاده اى ديد. گفت: پروردگارم عزّ و جلّ مرا فرموده است كه از اين فرار كنم. پس از آن گريخت و برگشت.
در خواب ديد كه انگار به او گفته شد: تو مأموريت خود را به انجام رساندى، حال آيا مى دانى اين ها چه بود؟ گفت: نه.
به او گفته شد: امّا آن كوه، خشم است. بنده هرگاه عصبانى شود، از عظمت و شدت خشم، خودش را نمى بيند و قدر و ارزش خويش را نمى شناسد. امّا چون خويشتندارى كند و قدر و ارزش خود را بشناسد و خشمش آرام گيرد، فرجام آن خشم چون لقمه گوارايى است كه مى خورد.
امّا آن تشت، عمل صالح است كه هرگاه بنده آن را پوشيده بدارد و مخفى نگه دارد، خداوند عزّ و جلّ آن عمل را آشكار مى گرداند تا علاوه بر ثوابى كه براى آخرت او ذخيره مى كند، در همين دنيا او را با آن آراسته گرداند.
امّا آن پرنده، مردى است كه تو را اندرزى دهد. پس او را پذيرا شو و اندرزش را قبول كن. امّا آن باز (شكارى)، مردى است كه براى حاجتى پيش تو مى آيد، چنين كسى را نوميد مگردان و امّا آن گوشت گنديده، غيبت است؛ پس از آن بگريز.
📔 عيون أخبار الرِّضا: ج۱، ص۲۷۵
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۱.
🔘 امام هشتم (ع) در عصر هارون
حدود ده سال از امامت حضرت رضا (علیه السلام) در عصر خلافت هارون الرشید قاتل حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) واقع شد،
امام رضا (علیه السلام) در این عصر در مدینه میزیست، و همواره تحت نظر بوده و مورد مزاحمت هارون و حاکمان منصور از جانب او به سر میبرد، به عنوان نمونه:
.
۱- صفوان بن یحیی میگوید: پس از شهادت حضرت امام کاظم (علیه السلام)، حضرت رضا (علیه السلام) خطبه خواند و امامت خود را آشکار ساخت، ما از عواقب این امر ترسیدیم،
به حضور حضرت رضا (علیه السلام) رفتم و عرض کردم: «شما جریان امامت خود را آشکار نمودید و ما از گزند این طاغوت (هارون) ترس داریم».
امام فرمود: «او هر چه سعی دارد انجام دهد، قدرت تسلط بر مرا نخواهد یافت».
صفوان میگوید: خبر مورد اطمینان به ما رسید که «یحیی بن خالد برمکی» (وزیر هارون) به هارون گفته: «این علی پسر موسی بن جعفر (علیهما السلام) برای خود ادعای امامت میکند».
هارون در پاسخ گفت: «آنچه که در مورد پدرش (در مورد سرکوب مخالفان) انجام دادیم، نتیجه نگرفتیم، آیا میخواهی همه آنها را بکشیم؟».
برمکیان که در دستگاه سلطنتی هارون، نفوذ بسیار داشتند، دشمنان آل محمد (صلی الله علیه وآله) بودند و از هر فرصتی میخواستند هارون را بر ضد آنها بشورانند.
.
۲- محمد بن سنان میگوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم، شما بعد از پدرتان، امامت خود را آشکار نمودید با توجه به اینکه از شمشیر هارون، خون می چکد؟
امام در پاسخ فرمود: سخنی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مرا بر این کار جرئت بخشید آنجا که فرمود:
«اگر ابوجهل از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهی دهید که من پیامبر نیستم»، و من به شما میگویم: «اگر هارونم از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهی دهید که من امام نیستم».
.
۳- اباصلت هروی میگوید: روزی حضرت رضا (علیه السلام) در خانه خود بود، قاصد هارون به حضور آن حضرت آمد و گفت: «هم اکنون هارون شما را خواسته، دعوت او را اجابت کن».
امام برخاست و به من فرمود: ای اباصلت! در این وقت هارون مرا نخواسته جز اینکه آسیبی عظیم به من برساند، سوگند به خدا او هیچ آسیبی نمی تواند به من برساند، و من با کلماتی (از دعا) که از جدّم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به من رسیده، از گزند او جلوگیری میکنم.
همراه امام رضا (علیه السلام) نزد هارون رفتیم، وقتی که نگاه امام رضا (علیه السلام) به هارون افتاد همان دعا را خواند، هنگامی که امام در جلو هارون ایستاد، هارون به او نگریست و گفت:
«ای ابوالحسن، دستور داده ایم صد هزار درهم در اختیار تو بگذارند تا نیازمندیهای خانه ات را با آن، تأمین کنی».
پس از آنکه امام از نزد هارون بیرون آمد، هارون از پشت سر به امام مینگریست و گفت: «من چیزی را اراده کرده بودم، ولی خدا چیز دیگر را اراده نموده و اراده خدا بهتر است.
این فرازهای تاریخی نشان میدهد که امام هشتم و یارانش در عصر خلافت هارون، تحت نظر و در سانسور شدید بودند، ولی هارون در جریان شهادت رساندن امام کاظم (علیه السلام) شکست سیاسی اجتماعی خورده بود و میخواست با امام رضا (علیه السلام) به گونه ملایمتر رفتار کند.
.
🔸 امام هشتم (ع) در عصر خلافت مأمون
در حدود سال ۱۹۶ ه.ق مأمون فرزند هارون بر مسند خلافت نشست و خلافت او بیست و یکسال طول کشید،
مأمون امام رضا (علیه السلام) را از مدینه به خراسان آورد، و برحسب ظاهر میخواست با نزدیک جلوه دادن خود به آن حضرت، شورشها را بخواباند و مردم را از خود راضی نگهدارد،
توضیح مختصر اینکه: با روی کار آمدن عباسیان، دو نیرو همواره با آنها در حال مبارزه بودند، یکی علویان و دیگری ایرانیان.
به نظر صاحب نظران به احتمال قوی همین امر باعث شد که مأمون حضر رضا (علیه السلام) را به خراسان بطلبد و او را به قبول ولایت عهدی وادار نماید، و با این روش، هم علویان را راضی کند و هم ایرانیان را که حبّ علی (علیه السلام) و آل علی (علیه السلام) سرلوحه زندگیشان بود، خشنود سازد،
ولی چنانکه خواهیم خواند، روش امام رضا (علیه السلام) توطئه مأمون را خنثی کرد، و کم کم مردم فهمیدند که مأمون نیز مانند پدرش، طاغوت است و پیروی از او، پیروی از طاغوت میباشد.
مأمون در سال ۲۰۰ ه.ق نامهها و رسولان متعدّد به مدینه به حضور حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و آن حضرت را با تاکید و تشدید، و... به خراسان دعوت کرد،
و جریان به گونه ای شد که امام رضا (علیه السلام) صلاح را بر این دید که به این مسافرت، تن در دهد، اکنون در اینجا به این چند روایت در این راستا توجه کنید:
🔘 ادامه دارد ...
📔 سوگنامهٔ آل محمد (ص)، ص۱۱۰
#امام_رضا
🔰 @DastanShia
۲.
🥀 وداع امام هشتم (ع) از مدینه و مکه
۱- هنگامی که فرستادههای مامون برای حرکت دادن حضرت رضا (علیه السلام) از مدینه به خراسان، به مدینه آمدند، حضرت رضا (علیه السلام) برای وداع به مسجد النبی کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رفت،
و مکرر با قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله) وداع میکرد و بیرون میآمد و نزد قبر میبازگشت، و هر بار صدایش به گریه بلند بود.
محول سجستانی میگوید: به حضور امام رضا (علیه السلام) رفتم و سلام کردم و جواب سلام مرا داد، آن حضرت را در رفتن به سفر خراسان، مبارکباد گفتم،
فرمود: به دیدار من بیا زیرا از جوار جدّم خارج میشوم و در غریبی از دنیا میروم و در کنار قبر هارون مدفون میگردم، من همراه حضرتش به خراسان رفتم، تا اینکه از دنیا رفت و در کنار قبر هارون به خاک سپرده شد.
.
۲- امیّة بن علی میگوید: من در آن سالی که حضرت رضا در مراسم حج شرکت کرد و سپس به سوی خراسان حرکت نمود، در مکه با او بودم و فرزندش امام جواد (علیه السلام) (که پنج سال داشت) نیز با او بود،
امام با خانه خدا وداع میفرمود و چون از طواف خارج شد، نزد مقام رفت و در آنجا نماز خواند، امام جواد (علیه السلام) بر دوش موفق (غلام آن حضرت) بود که او را طواف میداد،
و نزدیک حجر اسماعیل، امام جواد از دوش موفق به زیر آمد و مدتی طولانی در آنجا نشست. موفق گفت: فدایت شوم برخیز.
امام جواد (علیه السلام) فرمود: نمی خواهم از جایم برخیزم، مگر خدا بخواهد و آثار اندوه در چهره اش آشکار شد.
موفق نزد حضرت رضا (علیه السلام) رفت و گفت: فدایت گردم، حضرت جواد (علیه السلام) در کنار حجر اسماعیل نشسته و بلند نمی شود.
امام جواد (علیه السلام) فرمود: «چگونه برخیزم با اینکه خانه خدا را به گونه ای وداع نمودی که دیگر نزد آن بر نمی گردی!».
امام رضا (علیه السلام) فرمود: «حبیب من برخیز» آنگاه حضرت جواد (علیه السلام) برخاست و با امام رضا (علیه السلام) به راه افتاد.
.
۳- امام رضا (علیه السلام) هنگام خروج از مدینه خانواده و بستگان خود را به دور خود جمع کرد و به آنها فرمود: هم اکنون برای من گریه کنید، تا من صدای گریه شما را بشنوم،
سپس دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم کرد و به آنها فرمود: «من دیگر هرگز به سوی اهل بیتم باز نمی گردم».
سپس دست پسرش جواد (علیه السلام) را گرفت و به مسجد برد و دستش را بر قبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نهاد،
و او را به قبر مطهر چسبانید و به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) سپرد، و حفظ او را به برکت پیامبر (صلی الله علیه وآله) از خدا خواست.
حضرت جواد (علیه السلام) به امام رضا (علیه السلام) نگریست و گفت: «به خدا سوگند به سوی خدا میروی».
سپس امام رضا (علیه السلام) به تمام خدمتکاران و وکلا دستور داد تا از حضرت جواد (علیه السلام) اطاعت کنند، و با او مخالفت ننمایند، و به آنها فهماند که حضرت جواد (علیه السلام) جانشین او است.
.
🌹 امام رضا (ع) در نیشابور
شهر «مَرْو» مرکز خلافت در خراسان بود و مأمون در آنجا حکومت میکرد، او «رجاء بن ضحاک» را با جمعی برای آوردن امام هشتم از مدینه به مرو، فرستاد،
و برای اینکه امام در مسیر خود به شهرهای شیعی برخورد نکند، دستور داده بود تا رجاء، حضرت را از بصره به اهواز و از آنجا به فارس و بعد به خراسان آورد، نه از طریق کوفه.
امام رضا (علیه السلام) در مسیر خود به نیشابور رسید، جمعیت بسیار از آن حضرت استقبال کردند، هنگامی که خواست به سوی «مرو» برود جماعتی از علمای اهل تسنن به سر راه آن حضرت آمدند تا آن حضرت را زیارت کنند و خواستند تا حدیثی از آباء گرامش نقل کند،
امام دستور داد پرده را کنار زدند، مردم در حال هجوم بودند و سر و صدا میکردند، امام از مردم خواست تا ساکت گردند، آنگاه فرمود:
پدرم از پدرش تا امیرمؤمنان علی (علیه السلام) و او از پیامبر (صلی الله علیه وآله) و او از جبرئیل نقل کرد که خداوند فرمود:
«کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی.»
«کلمة توحید، حصار محکم من است، هر کس داخل آن گردید، از عذاب من ایمن خواهد شد».
امام بعد از اندکی تأمّل، به آنها فرمود: این موضوع شروطی دارد؛ «وَ اَنَا مِنْ شُرُوطِها.»: «پذیرش امامت من از جمله شروط آن است».
(این حدیث به حدیث سلسلة الذهب معروف گردید). بیست هزار و به قولی ۲۴ هزار نفر، این سن را نوشتند.
به این ترتیب امام، محبت و دوستی مردم را نسبت به آل علی (علیه السلام) جهت دار کرد و خواست شیعه ناشی از دوستی علی (علیه السلام) را شیعه اعتقادی اصیل کند.
🔘 ادامه دارد...
📔 سوگنامهٔ آل محمد (ص)، ص۱۱۴
#امام_رضا
🔰 @DastanShia
.
۳- از علی بن حسین کاتب نقل شده:
حضرت رضا (علیه السلام) مبتلا به بیماری تب شد و بستری گردید، تصمیم گرفت «فَصد» کند (یعنی رگ زن، رگش را بزند تا خون دستش کم گردد)،
مأمون از این فرصت استفاده کرد به یکی از غلامان خود دستور داده بود تا ناخنهای خود را مدتی نگیرد تا بزرگ شود،
سپس آمیزه ای زهر آلود که مانند تمر هندی بود، به آن غلام داد تا آن را ریزه ریزه کند و میان ناخنهای خود را از آن پر نماید و دستش را نشوید و این موضوع را پنهان سازد.
در این هنگام مأمون به عیادت حضرت رضا (علیه السلام) رفت و در محضرش توقف کرد، تا فصد آن حضرت تمام شد،
آنگاه به همان غلام مذکور گفت: از آن انارها که در همین باغ حضرت رضا (علیه السلام) هست بچین و بیاور، او رفت و انار چید و آورد،
مأمون به او گفت: با دست خود آب انار بگیر و در میان ظرف بریز، او چنین کرد، مأمون آب انار را جلو امام گذارد و گفت: از این بخور،
امام فرمود: بعد از آنکه شما رفتید میخورم، مأمون بسیار اصرار کرد و سوگند به خدا خورد که باید در نزد من بخوری،
آن حضرت مقداری از آن آب انار خورد، مأمون رفت، هنوز نماز عصر نخوانده بودیم که دیدیم حال امام منقلب شد و بر اثر شدت درد، پنجاه بار از اطاق بیرون رفت و بازگشت...
و همچنان بر درد میافزود و صبح به شهادت رسید، به این ترتیب مامون آن حضرت را که بیمار بود، مسموم نمود، و به راستی عجب مهمان نوازی و عیادت کرد!!
سبط بن جوزی در تذکره مینویسد: حضرت رضا (علیه السلام) به حمام رفت و چون بیرون آمد، طبقی از انگور زهر آلود که به وسیلة سوزن، زهر در آن داخل شده بود، نزد او آوردند امام از آن تناول نمود و همان موجب وفاتش گردید.
.
۴- یاسر خادم میگوید: چون ساعتهای آخر روز وفات حضرت رضا (علیه السلام) رسید، بسیار ضعیف بود، پس از ادای نماز ظهر به من فرمود: آیا غلامان و خدمتکاران غذا خورده اند؟
گفتم: آقا جان با این حالی که شما دارید، چه کسی در اینجا غذا میخورد؟
حضرت برخاست و نشست و فرمود: سفره را بیاورید، خدمتکاران را کنار سفره نشانید و خود نیز کنار سفره نشست، و از حال یکایک آنها تفقد کرد، و سپس به دستور آن حضرت غذا برای زنها بردند،
و پس از غذا خوردن آنها، امام بیهوش شد، و ضعف بر آن حضرت غالب گردید، از حاضران صدای شیون برخاست، مأمون (برحسب ظاهر) میگریست و اشک بر گونه هایش میریخت و اظهار تأسف میکرد،
او بالای سر حضرت بود که به هوش آمد و به مأمون فرمود: «با ابی جعفر (فرزندم محمدتقی) خوشرفتاری کن!... » امام پس از گذشتن پاسی از شب رحلت نمود.
.
در کتاب منتخب التواریخ آمده: به قدری از ناحیه مأمون به آن حضرت ناراحتی روحی وارد شد که روز جمعه در مسجد جامع دست به دعا بلند میکرد و میفرمود:
«اَللّهُم اِنْ کانَ فَرَجِی مِمّا اَنَا فِیهِ بِالْمَوْت فَعَجِّلْ لِیَ السّاعَةَ»: «خدایا اگر گشایش کار من در چنین وضع ناگواری که هستم با مرگ انجام میشود، هم اکنون در مرگ من شتاب کن».
🔘 ادامه دارد...
📔 سوگنامهٔ آل محمد (ص)، ص۱۱۷
#امام_رضا #شهادت_امام_رضا
🔰 @DastanShia
.
💔 دفن شبانه و غریبانه
مأمون یک شبانه روز مرگ آن حضرت را پنهان کرد، سپس به نزد محمدبن جعفر (عموی آن حضرت) و گروهی از خاندان ابوطالب که در خراسان بودند فرستاد،
چون حاضر شدند، خبر وفات آن حضرت را به آنها داد و (برحسب ظاهر) گریه کرد و بی تابی از خود نشان میداد، و جنازه آن حضرت را سالم به آنها نشان داد...
وقتی که صبح بعد شد مردم اجتماع کردند و فریادها و صدای گریه هایشان بلند بود، به همدیگر میگفتند، آن حضرت به حیله مأمون کشته شده است،
مأمون احساس خطر کرد و به محمد بن جعفر (عموی حضرت رضا) گفت: برو به مردم بگو، جنازه حضرت رضا (علیه السلام) امروز خارج و تشیع نمی شود،
محمد بن جعفر پیام مأمون را به مردم رسانید، مردم پراکنده شدند، و آن حضرت شبانه بدون تشییع مردم، غریبانه به خاک سپرده شد.
مأمون دستور داد در یک طرف قبر پدرش قبر کندند، سپس به حاضران گفت: صاحب این جنازه به من خبر داد قبری را که برای او حفر میکنند، آب و ماهی در آن ظاهر میشود، اکنون قبر را بیشتر حفر کنید،
وقتی که بیشتر کندند، آب و ماهی ظاهر شد و در زمین فرو رفت، و امام در آنجا به خاک سپرده شد.
📔 سوگنامهٔ آل محمد (ص)، ص۱۲۳
#امام_رضا
🔰 @DastanShia