.
⚡ شکایت از مشکلات
مفضل میگوید: محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و از مشکلات زندگی شکایت کردم.
امام علیه السلام به کنیز دستور داد کیسهای که چهارصد درهم در آن بود، به من داد و فرمود: با این پول زندگیت را سامان بده.
عرض کردم: فدایت شوم! منظورم از شرح حال این بود که در حق من دعا کنی!
امام صادق علیه السلام فرمود: بسیار خوب دعا هم میکنم.
و در آخر فرمود: مفضل! از بازگو کردن شرح حال خود برای مردم پرهیز کن!
(اگر چنین نکنی نزد مردم ذلیل و خوار میشوی. بنابراین برای دوری از ذلت، درد دلت را هرگز به کسی نگو!)
📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٣۴
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 ابوحنیفهٔ جاهل
ابو حنیفه خدمت امام صادق علیه السلام رسید تا از او حدیثی بیاموزد. دید عصایی در دست دارد و بر آن تکیه کرده. عرض کرد:
یا بن رسول الله! این عصا چیست که به دست گرفتهای، سن و سال شما به حدی نرسیده که نیاز به عصا داشته باشی؟
حضرت فرمود: صحیح است، من نیازی به عصا ندارم، ولی این عصا یادگار پیامبر خداست، به عنوان تبرک آن را به دست گرفتهام.
ابوحنیفه، از جا برخاست و پیش آمد و گفت: اجازه میفرمایی آن را ببوسم؟
در این وقت حضرت آستین را بالا زد و فرمود:
ابوحنیفه! به خدا سوگند تو میدانی که این موی دست من موی رسول خداست و پوستم پوست آن حضرت است، ولی به خاطر عناد آن را نمی بوسی و میخواهی عصا را ببوسی!
آری! ابو حنیفه به جای این که پارهٔ تن پیامبر خدا صلىاللهعليهوآله را که امام و جانشین رسول خداست احترام کند، به چوب دستی که از رسول خدا باقی مانده احترام میکند.
📔 بحار الأنوار: ج١٠، ص٢٢٢
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🕋 مهم تر از طواف کعبه
صدقه حلوانی یکی از ارادتمندان امام صادق (علیه السلام) بود. میگوید: در مکه مشغول طواف خانه خدا بودم، چند دور در اطراف کعبه گشتم، در آن حال یکی از مسلمانان دو دینار از من قرض خواست.
به او گفتم: بنشین و کمی صبر کن تا طواف من به پایان برسد. پس از هفت دور طواف به خدمت شما میرسم. پنجمین دور طوافم را انجام داده بودم و ششمین دور را شروع کرده بودم.
ناگاه امام صادق عليهالسلام در حال طواف دستش را روی شانه من گذارد، با این حال هفتمین دور طواف خود را به پایان رساندم، ولی امام صادق علیه السلام همچنان دستش روی شانه من است و به من تکیه نموده.
به احترام آن حضرت به طواف ادامه دادم تا هفت دور طواف آن حضرت نیز پایان یابد. آن شخص که از من قرض میخواست همچنان منتظر من بود.
او امام صادق را نمی شناخت و خیال میکرد من وعده خویش را فراموش کرده ام، بدین جهت جلو آمد و با دست به من اشاره نمود.
امام صادق عليهالسلام فرمود: برای چه این شخص به تو اشاره میکند؟ گفتم: فدایت شوم، این مرد منتظر است طواف من تمام شود تا برای
موضوعی نزد او روم، ولی هنگامی که شما دست بر شانهام گذاشتی نخواستم پس از پایان طواف خودم از طواف خارج گردم و شما را تنها بگذارم.
حضرت فرمود: طواف را رها کن و با من نیز کاری نداشته باش، برو به کار او رسیدگی کن. من از طواف بیرون آمدم و به طرف آن مرد رفتم و دو دینار به او قرض دادم، حاجت وی برطرف شد.
فردای آن روز به حضور امام صادق علیه السلام رسیدم، دیدم شاگردان و اصحاب در محضرش گرد آمده اند و حضرت برای آنها صحبت میکند، وقتی چشمش به من افتاد، سخنش را قطع کرد و فرمود:
هرگاه برای برآوردن حاجت یکی از برادران مؤمن خود حرکت کنم برای من بهتر است که هزار برده آزاد سازم و با هزار اسب زین کرده و افسار زده، در راه خدا روانه جبهه جنگ نمایم.
📔 وسائل الشیعه: ج٧۴، ص٣١۵
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌻 پول پر برکت
عبدالرحمن بن سیابه کوفی ، جوانی نورس بود که پدرش از دنیا رفت . مرگ پدر از یک طرف ، فقر و بیکاری از طرف دیگر ، روح حساس او را رنج میداد .
روزی در خانه نشسته بود که کسی در خانه را زد . یکی از دوستان پدرش بود . به او تسلیت گفت و دلداری داد . سپس پرسید : آیا از پدرت سرمایهای باقی مانده است ؟
- نه.
- این هزار درهم را بگیر ، اما بکوش که اینها را سرمایه کنی و از منافع آنها خرج کنی .
این را گفت و از دم در برگشت و رفت . عبدالرحمن خوشحال و خرم پیش مادرش رفت و کیسه پول را به او نشان داد و جریان را نقل کرد .
طبق توصیه دوست پدرش به فکر کاسبی افتاد . نگذاشت به فردا بکشد . تا شب آن پول را تبدیل به کالا کرد . دکانی برای خود در نظر گرفت و مشغول کار و کسب شد .
طولی نکشید که کار و کسبش بالا گرفت . حساب کرد دید ، گذشته از اینکه با این سرمایه زندگی خود را اداره کرده ، مبلغ زیادی نیز بر سرمایه افزوده شده است .
فکر کرد به حج برود . با مادرش مشورت کرد . مادر گفت : اول برو پیش همان دوست پدرت و هزار درهم او را که سرمایه برکت زندگی ما شده بده ، بعد برو به مکه .
عبدالرحمن پیش آن مرد رفت و کیسهای دارای هزار درهم جلو او گذاشت و گفت : پولتان را بگیرید.
آن مرد اول خیال کرد که مبلغ پول کم بوده است و عبدالرحمن پس از چندی عین پول را به او برگردانده است ، گفت : اگر این مبلغ کم است ، مبلغی دیگر بیفزایم ؟
عبدالرحمن گفت : خیر ، کم نیست ، بسیار پول پر برکتی بود . و چون من اکنون از خودم دارای سرمایهای هستم و به این مبلغ نیازمند نیستم ، آمدم ضمن اظهار تشکر از لطف شما ، پولتان را رد کنم . خصوصا که الان عازم سفر حجم ، و میل داشتم پول شما خدمت خودتان باشد .
عبدالرحمن این را گفت و از آن خانه خارج شد ، و بار سفر حج بست . پس از انجام مراسم حج ، به مدینه آمد ، همراه جمعیت به محضر امام صادق عليهالسلام رفت .
جمعیت انبوهی در خانه حضرت گرد آمده بودند . عبدالرحمن که جوانی نورس بود ، رفت پشت سر همه نشست و شاهد رفت و آمدها و سؤال و جوابهایی که از امام میشد بود .
همینکه مجلس کمی خلوت شد ، امام صادق عليهالسلام با اشاره او را نزدیک طلبیده پرسید : شما کاری دارید ؟
- من عبدالرحمن پسر سیابه کوفی بجلی هستم.
- احوال پدرت چطور است ؟
- پدرم به رحمت خدا رفت.
- ای وای ، ای وای ، خدا او را رحمت کند ، آیا از پدرت ارثی هم برای شما باقی ماند ؟
- خیر ، هیچ چیز از او باقی نماند.
- پس چطور توانستی حج کنی ؟
- قضیه از این قرار است : ما بعد از پدرمان خیلی پریشان بودیم ، مرگ پدر از یک طرف و فقر و پریشانی از طرف دیگر بر ما فشار میآورد ، تا آنکه روزی یکی از دوستان پدرم هزار درهم آورد و ضمن تسلیت به ما گفت ، من این پول را سرمایه کنم . همین کار را کردم و از سود آن اقدام به سفر حج نمودم . . . "
همینکه سخن عبدالرحمن به اینجا رسید ، امام پیش از اینکه او داستان را به آخر برساند فرمود :
- بگو هزار درهم دوست پدرت را چه کردی ؟
- با اشاره مادرم ، قبل از حرکت به خودش رد کردم.
- احسنت ، حالا میل داری نصیحتی بکنم ؟!
- قربانت گردم ، البته !
- بر تو باد به راستی و درستی ، آدمِ راست و درست، شریک مال مردم است.
📔 سفينة البحار: ج٢، ذیل ماده "عبد"
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 برخورد کریمانه با خدمتکار
امام صادق علیه السلام خدمتکارش را دنبال کاری فرستاد، خدمتکار در بازگشت تأخیر کرد،
امام علیه السلام به دنبال او رفت، وی را در حال خواب یافت، بالای سرش نشست و به باد زدن او مشغول شد تا خدمتکار از خواب برخاست.
حضرت علیه السلام فرمود: فلانی به خدا سوگند حق تو نیست که هم شب بخوابی و هم روز، شب برای خوابیدن حق تو است و روز برای انجام کار حق ماست.
📔 کافی: ج٢٠، ص١۱۲
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 عظمت علمی امام صادق (ع)
ابو حنیفه، پیشوای مشهور فرقه حنفی، میگفت: من دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیدهام.
همچنین میگفت: زمانی که «منصور» (دوانیقی)، «جعفر بن محمد» (علیه السلام) را احضار کرده بود، مرا خواست و گفت: مردم شیفته جعفر بن محمد (علیه السلام) شدهاند، برای محکوم ساختن او یک سری مسائل مشکل را در نظر بگیر.
من چهل مسئله مشکل آماده کردم. روزی منصور که در «حیره» بود، مرا احضار کرد. وقتی وارد مجلس وی شدم، دیدم جعفر بن محمد (علیه السلام) در سمت راست او نشسته است.
وقتی چشمم به او افتاد، آن چنان تحت تأثیر اُبُّهت و عظمت او قرار گرفتم که چنین حالی از دیدن منصور به من دست نداد. سلام کردم و با اشاره منصور نشستم.
منصور رو به وی کرد و گفت: این ابوحنیفه است. او پاسخ داد: بلی او را میشناسم. سپس منصور رو به من کرده گفت: ای ابوحنیفه! مسائل خود را با ابوعبدالله (جعفر بن محمد عليه السلام) در میان بگذار.
در این هنگام شروع به طرح مسائل کردم. هر مسئلهای میپرسیدم، پاسخ میداد: عقیده شما در این باره چنین و عقیده اهل مدینه چنان و عقیده ما چنین است. در برخی از مسائل با نظر ما موافق، و در برخی دیگر با اهل مدینه موافق و گاهی، با هر دو مخالف بود.
بدین ترتیب چهل مسئله را مطرح کردم و همه را پاسخ گفت. ابوحنیفه به این جا که رسید با اشاره به امام صادق (علیه السلام) گفت: دانشمندترین مردم، آگاه ترین آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهی است.
📔 بحارالأنوار، ج۴۷، ص۲۱۷
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 شاگردان امام صادق (ع)
«هشام بن سالم» میگوید: روزی با گروهی از یاران امام صادق (علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یک نفر مرد شامی اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه، وارد مجلس شد.
امام فرمود: بنشین. آن گاه پرسید: چه میخواهی؟ مرد شامی گفت: شنیدهام شما به تمام سؤالات و مشکلات مردم پاسخ میگویید، آمدهام با شما بحث و مناظره بکنم!
امام فرمود: در چه موضوعی؟ شامی گفت: درباره کیفیت قرائت قرآن. امام رو به «حمران» کرده فرمود: حمران جواب این شخص با تو است!
مرد شامی: من میخواهم با شما بحث کنم، نه با حمران! امام فرمود: اگر حمران را محکوم کردی، مرا محکوم کردهای!
مرد شامی ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هرچه شامی پرسید، پاسخ قاطع و مستدلی از حمران شنید، به طوری که سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد!
امام فرمود: (حمران را) چگونه دیدی؟
شامی گفت: راستی حمران خیلی زبردست است، هرچه پرسیدم به نحو شایستهای پاسخ داد!
شامی گفت: میخواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث کنم.
امام رو به «ابان بن تغلب» کرد و فرمود: با او مناظره کن. ابان نیز راه هرگونه گریز را به روی او بست و وی را محکوم ساخت.
شامی گفت: میخواهم درباره فقه با شما مناظره کنم!
امام به «زُراره» فرمود: با او مناظره کن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست کشاند!
شامی گفت: میخواهم درباره کلام با شما مناظره کنم. امام به «مؤمن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولی نکشید که شامی از مؤمن طاق نیز شکست خورد!
به همین ترتیب وقتی که شامی درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانایی انسان بر انجام یا ترک خیر و شرّ)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیّار، هشام بن سالم و هشام بن حکم دستور داد با وی به مناظره بپردازند و هرسه، با دلایل قاطع و منطق کوبنده، شامی را محکوم ساختند.
با مشاهده این صحنه هیجان انگیز، از خوشحالی خندهای شیرین بر لبان امام نقش بست.
📔 قاموس الرجال، ج۳، ص۴۱۶
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🕊️ رفاقت با کبوتربازان
روزی نامهای به امضای عدّهای از بزرگان و معاریف شیعه به دست امام صادق علیه السلام رسید که چند نفر از امضاکنندگان خود حامل نامه بودند.
این نامه بیانگر شکایت از روشِ معاشرتی و رفاقت آمیز مفضّل بن عمر (یکی از شخصیّتهای شیعه و شاید نماینده و وکیل امام صادق علیه السلام در کوفه) با یک عدّه کبوترباز و افراد به ظاهر بی بندوبار بود.
درین نامه از حضرت خواسته شده بود مفضّل را از رفت و آمد با کبوتربازان و گرم گرفتن با آنها منع فرماید.
امام صادق علیه السلام پس از خواندنِ آن نامه، نامه ای دربسته برای مفضّل، به وسیله همان چندنفر فرستاد و فرمود این نامه را جز به دست مفضّل به کسی ندهند.
حُسن اتّفاق، موقعی نامه حضرت به دست مفضّل رسید که امضاکنندگانِ نامه، همه در خانه او حاضر بودند،
او نامه را در حضور آنان باز کرده و خواند و سپس به دستِ آنها داد و گفت: میدانید که این نامه از امام صادق علیه السلام است، آن را بخوانید و بگویید چه باید کرد؟
آنها نامه را گرفته خواندند و متوجّه شدند امام درین نامه تنها دستورِ
چند قلم معامله به مفضّل داده که انجامش مستلزم رقمی درشت پول نقد میباشد و باید مفضّل تهیه کند، امّا هیچ گونه اشاره ای به محتوای نامه آنها به امام و یا اظهار ناراحتی از روش معاشرتی مفضّل نشده.
ناگفته پیداست که چون امام صادق ارتباط مفضّل با آن عده جوانِ کبوترباز را دلیل بر امضای روشِ غلط کبوتربازیِ آنان نمی دانست و از طرفی به موقعیّت علمی و تقوائی مفضّل و مقصودش از رفاقت با آنها آگاهی داشت، موضوع نامه بزرگانِ کوفه را به روی خود نیاورد و با برخورد منفی نسبت به آن چیزی در رابطه با آن به مفضّل ننوشت تا خود آنها را از واقع امر آگاه نماید.
اکنون برویم برسر اصل موضوع نامه امام و عکس العمل منفی بزرگان و امضاکنندگانِ نامه قبلی نسبت به نامه امام. آنها با خواندنِ نامه، همه سر به زیر انداخته، سکوت نمودند و بعضی هم شروع کردند به یک دگر نگاهِ معنی دار کردن و بالاخره با ایراد جمله استبعادآمیز:
این کارها نیازمند به رقمِ بزرگی پول نقد است که باید پیرامون آن فکر کنیم و در صورت امکان فراهم و جمع آوری نموده به تو تسلیم نمائیم.
از دست به جیب بردن و کمک برای انجام خواسته امام تعلُّل و عذرخواهی کردند و چون برخاستند بروند،
مفضّل که مرد زیرک و دانائی بود و گویا دورادور از نامه شکوائیّه حاضرین به امام صادق اطّلاع پیداکرده بود، بی آن که عکس العملی نشان دهد، با خونسردی و پُختگی مخصوص، آنها را برای صرف غذا دعوت به ماندن کرد و نگذاشت از خانه بیرون روند.
و در همان موقع از پیِ کبوتربازان فرستاد و چون همه حاضر شدند، در حضورِ آن عدّه از بزرگان کوفه نامه امام را برای آنها خواند.
کبوتربازان بدون هیچ گونه تعلُّل و عذرتراشی از جای برخاسته، رفتند و هنوز مفضّل و میهمانانش از خوردنِ غذا دست نکشیده بودند که برگشتند و هریک مبلغی درخورِ توانائی خود از یک هزار و دوهزار درهم و رقمهائی از دینار آوردند و همه را یک جا جمع کرده تسلیم مفضّل نموده و رفتند.
در این موقع مفضّل روی سخن به امضاکنندگان نامه شکوائیه کرد و گفت: شما از من میخواهید که امثال این جوانان... را به خود راه ندهم و بدون توجه به این که امکان سر به راست کردنِ آنها در کار است و ممکن است در یک چنین مواردی باری از دین بردوش نهند، آنان را از دور و برِ خود بِرانم.
شما چنین پندارید که خداوند محتاج به نماز و روزه شماها میباشد، که مغرور بدان شده اید!
امّا در مقام گذشتِ مالی و کمک به دین خدا هریک عذرتراشی و تعلُّل میکنید و انجامِ امرِ امام را به دفع الوقت میگذرانید!
امضاکنندگانِ نامه که انتظار یک چنین گذشتِ مالی و بلندهمّتی را از کبوتربازان نداشته و رفاقت مفضّل با آنان را برمبنای بی بندوباریِ اخلاقی و امثال آن تلقّی کرده بودند، این عمل را پاسخِ دندان شکن و قانع کننده ای برای نامه خود و برخورد منفی و سکوت امام صادق علیه السلام نسبت به آن دانستند و حتّی از شکایتِ خود از مفضّل به امام نادم گردیده، برخاستند رفتند.
📔 منهج المقال، ص۳۴۳
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 شفای بیماری لاعلاج
سعيد بن ابى الفتح قمى گوید:
من مرض عظيم و بدى گرفتم، و خيلى هم طبيب و دكتر رفتم و دوا خوردم، فايدهاى نبخشيد. و تمام پزشكان از علاج من عاجز شدند.
پدرم مرا به دارالشفاء كه مجمع تمام پزشكان حاذق نصرانى و مسيحى و يهودى بودند، براى معالجهام برد.
آنها هم بعد از معاينه با هم جلسه گرفتند و بعد از آن در نتيجه ما را مأيوس كردند و گفتند: اين مرض علاجى ندارد مگر خداوند متعال نظر لطفى كند.
از اين سخن دلم شكست و غم تمام اعضاى مرا گرفت، تا اينكه منزل آمديم و كتابى از كتابهاى پدرم را برداشتم كه جهت رفع غم و غصه، خود را مشغول كنم.
تا جلد كتاب را باز كردم و صفحات آن را ورق زدم، پشت كتاب نوشته اى نظر مرا به خود جلب كرد.
وقتى كه مطالعه كردم، ديدم حديثى از حضرت امام صادق (ع) نوشته که از پيغمبر (ص) نقل فرموده است:
هر كسى كه مريض باشد، بعد از نماز صبح، چهل بار بگويد:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، حَسْبُنَااللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، تَبارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ، و لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّى الْعَظيمِ.
بعد دستش را بر جايى كه درد مىكند بمالد، از آن درد صحيح و سالم گردد و حضرت عزّت خداوند تبارك و تعالى او را شفا بخشد.
من شب را تا صبح صبر كردم، وقتى صبح شد و نمازم را بجا آوردم، اين دعا را چهل مرتبه با سوز و گداز و دل شكسته خواندم و دستم را بر موضع درد ماليدم.
خداوند تبارك و تعالى به بركت اين ذكر مرض را از من رفع نمود و شفايم داد.
ولى باز همينطورى كه نشسته بودم، مى ترسيدم برخيزم كه مبادا دوباره آن مرض برگردد، تا سه روز هينطور بودم، تا اينكه ديدم، نه، اصلا اثرى از مرض نيست.
پدرم را صدا زدم و ماجرا را براى او تعريف كردم، پدرم خيلى خوشحال شد، و خدا را شكر كرديم.
بعد آمديم براى بعضى از اطباء و پزشكان ذمى، ماجرا را نقل كردم، آنها بعد از معاينات و ملاحظات در همان آن مسلمان شدند و كلمه شهادت را به زبان جارى نمودند و از مسلمانان عالى و خوب شدند.
📔 مهج الدعوات، ص٧٧
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 در سرزمین منا
مردمی که به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند. امام صادق عليهالسلام و گروهی از یاران، لحظهای در نقطهای نشسته از انگوری که در جلوشان بود، میخوردند.
سائلی پیدا شد و کمک خواست. امام مقداری انگور برداشت و خواست به سائل بدهد. سائل قبول نکرد و گفت: به من پول بدهید. امام فرمود: خیر است، پولی ندارم. سائل مأیوس شد و رفت.
سائل بعد از چند قدم که رفت پشیمان شد و گفت: پس همان انگور را بدهید. امام فرمود: خیر است و آن انگور را هم به او نداد. طولی نکشید سائل دیگری پیدا شد و کمک خواست.
امام برای او هم یک خوشه انگور برداشت و داد. سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداوند عالمیان را که به من روزی رساند.
امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد، و سپس هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد. سائل برای بار دوم خدا را شکر کرد.
امام باز هم به او فرمود: بایست و نرو، سپس به یکی از کسانش که آنجا بود رو کرد و فرمود: چقدر پول همراهت هست؟ او جستجو کرد، در حدود بیست درهم بود، به امر امام به سائل داد.
سائل برای سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: سپاس منحصراً برای خداست، خدایا مُنعم تویی و شریکی برای تو نیست.
امام بعد از شنیدن این جمله، جامه خویش را از تن کند و به سائل داد. در اینجا سائل لحن خود را عوض کرد و جملهای تشکر آمیز نسبت به خود امام گفت.
امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت.
یاران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند، گفتند: ما چنین استنباط کردیم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه میداد، باز هم امام به او کمک میکرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام تمجید و سپاسگزاری کرد، دیگر کمک ادامه نیافت.
📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١١۶
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 آدم وسواس، عاقل نیست!
یکی از مسلمانان، در وضو گرفتن، وسوسه داشت، چندین بار اعضاء وضو را میشست، ولی به دلش نمی چسبید و آن را نادرست میخواند و تکرار میکرد.
عبدالله بن سنان میگوید: به حضور امام صادق (علیه السلام) رفتم و از او یاد کردم، گفتم: با اینکه او یک مرد عاقل است، در وضو وسوسه میکند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: این چه عقلی است که در او وجود دارد، با اینکه از شیطان پیروی میکند؟
گفتم: چگونه از شیطان پیروی میکند؟
فرمود: از او بپرس، این وسوسه کاری از کجا به او روی میآورد؟ خود او جواب خواهد داد که از کار شیطان است.
چرا که او میداند وسوسه و تزلزل درا اراده، از القائات شیطان است؛ زیرا خداوند میفرماید:
«من شر الوسواس الخناس، الذی یوسوس فی صدور الناس» (ناس، ۴-۵)
پناه میبرم از شر وسوسههای شیطان مرموز، که در سینههای انسانها وسوسه میکند.
ولی هنگام عمل بر اثر ضعف اراده، قادر بر جلوگیری از اطاعت شیطان نیست.
📔 اصول کافی، ج۱ ص۱۲
#امام_صادق #وسواس
🔰 @DastanShia
.
🕋 همسفر حج
مردی از سفر حج برگشته، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق علیه السلام تعریف میکرد،
مخصوصا یکی از همسفران خویش را بسیار میستود که، چه مرد بزرگواری بود، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم.
یکسره مشغول طاعت و عبادت بود، همینکه در منزلی فرود میآمدیم او فورا به گوشهای میرفت، و سجاده خویش را پهن میکرد، و به طاعت و عبادت خویش مشغول میشد.
امام علیه السلام فرمود: پس چه کسی کارهای او را انجام میداد؟ و چه کسی حیوان او را تیمار میکرد؟
مرد گفت: البته افتخار این کارها با ما بود. او فقط به کارهای مقدس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت.
امام علیه السلام فرمود: بنابر این همه شما از او برتر بودهاید.
📔 داستان راستان: ج١، ص١٢
#امام_صادق
🔰 @DastanShia