eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.3هزار دنبال‌کننده
47 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 راهِ دین پس از آنكه مرحوم صاحب جواهر از دنيا رفت، رياست و مرجعيت به مرحوم شيخ مرتضی انصاری رسيد. ولی مرحوم شيخ مردی زاهد و زندگانی او بر خلاف زندگی بزرگ‌منشانه صاحب جواهر بود. لذا شخصی خدمت شيخ انصاری آمده عرض كرد: اگر راه شما حق است پس راه صاحب جواهر بر باطل بوده و اگر راه او بر حق است پس راه شما باطل است. مرحوم شيخ در جواب فرمودند: هر دو راه حق است و با يك فرق، مرحوم صاحب جواهر شوكت اسلام را نگاه می‌كرده و من زهد اسلام را می‌بينيم، چون اسلام دارای جوانب و راه‌هايی است و هر كس راهی را انتخاب می‌كند. يكي از بزرگان اين داستان را نقل كرد و سپس گفت جواب همان است كه شيخ انصاری به آن مرد فرمودند. بعد آن شخص بزرگوار فرمودند: شخصی وارد منزل امام حسن (ع) شد و آنجا را پر از ميهمان بر سر سفره با انواع غذاها مشاهده كرد، آنگاه به منزل امام حسين (ع) رفت حضرت و اصحابش را روزه دار و مشغول تلاوت قرآن ديد. از امام (ع) سبب اختلاف را پرسيد؟ حضرت مطلبی را بيان داشت كه مضمون آن اين بود: راه من و راه برادرم، هر دو راه دين است، نهايتاً برادرم جنبه مهمان‌داری را گرفته و من جنبه عبادت دين را گرفته‌ام. 📔 یکصد داستان خواندنی، ص٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 👥 گفتگوی فضال و ابو حنیفه فضال بن حسن کوفی یکی از فضلای شیعه بود و در زمان ابوحنیفه بیانگذار مذهب حنفیه، می زیست. روزی با یکی از شیعیان از محلی می‌گذشت، دید عده‌ای در اطراف ابوحنیفه گرد آمده و او از فتواها و حدیث‌های خود به آنان درس می‌دهد. فضال گفت: به خدا سوگند! من از اینجا رد نمی‌شوم مگر آنکه ابوحنیفه را شرمنده کرده و حقانیت شیعه را بر وی ثابت کنم. آنگاه نزد ابوحنیفه رفت و گفت: ای ابوحنیفه! من برادری دارم که می‌گوید: بهترین مردم بعد از رسول خدا علی بن أبیطالب است و من می‌گویم نه، بهترین مردم بعد از او عمر است. شما چه می‌گویید؟ ابوحنیفه قدری فکر کرد و گفت: به برادرت بگو آن دو (ابوبکر و عمر) کنار قبر حضرت دفن شده اند. دلیلی بهتر از این می‌خواهی؟ فضال گفت: تصادفاً همین سخن را به او گفتم. او پاسخ داد: اگر آن خانه مال شخصی پيغمبر صلی الله علیه وآله بوده، بدون تردید نه پیغمبر اجازه داده آن دو در جوار آن حضرت دفن شوند و نه وارثان پيغمبر صلی الله علیه وآله. بنابراین دفن بودن آنها در کنار پیغمبر صلی الله علیه وآله هیچگونه فضیلتی بر آنها نیست بلکه دفن آنها در کنار پیغمبر کار خلافی است. ابو حنیفه سر به زیر انداخت، بعدگفت: به برادرت بگو: عایشه و حفصه از سهم ارث خود استفاده کرده و پدرانشان را در خانهٔ پيغمبر صلی الله علیه وآله دفن کردند. فضال: همین سخن را نیز به برادرم گفتم. اما او پاسخ داد و گفت: شما می‌دانید هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه وآله از دنیا رفته، نه زن داشت. و طبق قانون ارث باید یک هشتم مالش بین نه نفر زنان او تقسیم می‌شد. خانهٔ پيغمبر صلی الله علیه وآله را اگر به این کیفیت تقسیم کنیم برای هر یک از زنان یک وجب در یک وجب می‌رسد، چگونه این دو نفر بیشتر از این مقدار تصرف کرده‌اند؟ وانگهی شما اهل تسنن خود می‌گویید پيغمبر صلی الله علیه وآله پس از خود چیزی برای ارث نگذاشت و به این بهانه دخترش فاطمه سلام الله علیها را از ملک فدک محروم کردید، و اکنون می‌گویید عایشه و حفصه از پيغمبر صلی الله علیه وآله ارث بردند!!! ابوحنیفه که با این سخنان، خود را محکوم دید و دیگر سخنی نداشت سخت عصبانی شد و به اطرافیان خود گفت: این مرد را از من دور کنید که شیعهٔ خبیثی است و به عنوان برادرش با من بحث و گفتگو می‌کند. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص۴٠٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏆 پس اندازِ جامهای طلا و نقره روزی قنبر، غلامِ علی علیه السلام، به حضرتش عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! برخیز که اندوخته ای برای تو پس انداز نموده و مخفی داشته ام. فرمود: وای برتو! آن چه باشد؟ قنبر گفت: برخیز با من بیا. امیرمؤمنان علیه السلام به همراه او به خانه رفت، پس او جوالی (کیسه مانند)، که گویا از پوست چهارپایان تهیه شده و پر از جامهای طلا و نقره بود، ارائه داد و گفت: یاامیرالمؤمنین! شما را دیدم از هیچ چیزی صرف نظر نمی کنی، مگر آن که آن را تقسیم نمائی، پس من این جامهای طلا و نقره را از بیت المال برای شما ذخیره کردم. امیرمؤمنان علیه السلام به او پرخاش نمود و فرمود: ای قنبر! با این کار دوست داشتی آتش عظیمی را به خانه من وارد کنی، سپس شمشیر کشید و چند ضربه بر آن جوال وارد کرد و جامها را از آن جوال درآورد و مردم را خواست و دستور داد آنها را تقسیم نمایند. سپس برخاست به سمت بیت المال رفت و آنچه را در آن یافت تقسیم نمود، در این بین چشم امام به یکی دو عدد سوزنِ جوال دوز افتاد و فرمود آن را هم تقسیم نمائید. مردم گفتند: این دیگر به درد ما نمی خورد و ما را بدان نیازی نیست... 📔 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۹۹ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 برابری عرب و عجم ابن ابی الحدید روایت کرده است دونفر زن یکی عرب و دیگری عجم و موالی (کنیز آزاد شده) به نزد حضرت علی علیه السلام رفتند و از حضرتش درخواست کمک و اعانه کردند. پس به هریک به طور مساوی چند درهم پول نقد و مقداری طعام و مواد غذائی داد، آنگاه آن زنِ عرب نژاد به سخن درآمد و گفت: من زنی هستم از عرب و این زنی باشد از عجم، و چگونه هردو را بایک چشم نگاه می‌کنی و بدون رعایت امتیاز عرب بر عجم با ما رفتار می‌کنی؟! امام فرمود: واللّه! من برای بنی اسماعیل (یعنی عرب) فضل و برتری نسبت به بنی اسحاق (یعنی عجم) نمی یابم، و هردو باهم برابرند. 📔 شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۰۰-۲۰۱ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕌 زیارتگاه ابوایوب انصاری در ترکیه هنگامی که سربازان اسلام با رومیان می‌جنگیدند، ابوایوب انصاری (١) نیز در میان آنان بود. یک وقت او را در نزدیکی دریا دیدند، پرسیدند ابو ایوب چه حاجتی داری؟ گفت: من دربارهٔ دنیای شما هیچ حاجتی ندارم. ولی تقاضای من این است اگر مرگ من فرا رسید جنازهٔ مرا تا می‌توانید به درون خاک دشمن ببرید و در آنجا دفن کنید. چون من از پیامبر خدا شنیده‌ام که فرمود: یکی از نیکان اصحاب من نزد قلعهٔ قسطنطنیه (استانبول) دفن خواهد شد و امیدوارم من همان صحابی باشم. هنگامی که ابوایوب فوت کرد. سربازان اسلام او را در تابوت گذاشتند و هر اندازه پیشروی می‌کردند تابوت او را نیز همراه خود به جلو می‌بردند. قیصر (پادشاه روم) کسی را نزد مسلمانان فرستاد که بپرسد این تابوت چیست و چرا آن را همراه خود به جلو می‌آورند؟ مأمور قیصر نزدیک شد و ماجرای تابوت را پرسید. مسلمانان در پاسخ گفتند: در این تابوت جنازهٔ یکی از یاران پیامبر است که پیش از مردنش از ما خواسته او را در سرزمین شما به خاک بسپاریم و ما به وصیت او عمل خواهیم کرد. رومیان گفتند: وقتی که شما برگشتید ما جنازهٔ او را از خاک در می‌آوریم و جلوی سگها می‌اندازیم. سربازان اسلام گفتند: اگر او را از قبر بیرون بیاورید در کشورهای عربی دیگر هیچ نصرانی زنده نخواهد ماند و تمام کلیساها خراب خواهد شد. پس از دفن ابوایوب بر سر قبر او بارگاهی ساخته شد و تاکنون شبها در آن چراغ روشن می‌شود و قبرش در کشور ترکیه زیارتگاه مردم است. (١) اولین میزبان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه و یار وفادار آن حضرت بود. 📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص١١٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🗞️ وصیت لقمان لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود: فرزندم! دل بسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بکوشد به هدف نمی رسد و هرگز نمی تواند رضایت همه را به دست آورد. فرزند به لقمان گفت: - معنای کلام شما چیست؟ دوست دارم برای آن مثال یا عمل و یا گفتاری را به من نشان دهی. لقمان از او خواست با هم بیرون بروند بدین منظور از منزل همراه دراز گوشی خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پیاده دنبالش به راه افتاد. در مسیر با عده ای برخورد نمودند. بین خود گفتند: این مرد کم عاطفه را ببین که خود سوار شده و بچه خویش را پیاده از پی خود می‌برد. چه روش زشتی است! لقمان به فرزند گفت: - سخن اینان را شنیدی. سوار بودن من و پیاده بودن تو را بد دانستند؟ گفت: بلی! - پس فرزندم! تو سوار شو و من پیاده به دنبالت راه می‌روم. پسر سوار شد و پدر پیاده حرکت کرد. باز با گروهی دیگر برخورد نمودند آنان نیز گفتند: این چه پدر بد و آن هم چه پسر بی ادبی است اما بدی پدر بدین جهت است که فرزند را خوب تربیت نکرده لذا او سوار است و پدر پیاده به دنبالش راه می‌رود در صورتی که بهتر این بود که پدر سوار می‌شد تا احترامش محفوظ باشد اما اینکه پسر بی ادب است به خاطر اینکه وی عاق بر پدر شده است از این رو هر دو در رفتار خود بد کرده اند. لقمان گفت: سخن اینها را نیز شنیدی؟ گفت: بلی! لقمان فرمود: - اکنون هر دو سوار شویم هر دو سوار شدند. در این حال گروهی دیگر از مردم رسیدند آنان با خود گفتند: در دل این دو آثار رحمت نیست هر دو سوار بر این حیوان شده اند و از سنگینی وزنشان پشت حیوان می‌شکند اگر یکی سواره و دیگری پیاده می‌رفت، بهتر بود. لقمان به فرزند خود فرمود: شنیدی؟ فرزند عرض کرد: بلی! لقمان گفت: حالا حیوان را بی‌بار می‌بریم و خودمان پیاده راه می رویم. مرکب را جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پیاده رفتند باز مردم آنان را به خاطر اینکه از حیوان استفاده نمی‌کنند سرزنش کردند. در این هنگام لقمان به فرزندش گفت: - آیا برای انسان به طور کامل راهی جهت جلب رضای مردم وجود دارد؟ بنابراین امیدت را از رضای مردم قطع کن و در اندیشه تحصیل رضای خداوند باش؛ زیرا که این کار آسانی بوده و سعادت دنیا و آخرت در همین است. 📔 بحار الأنوار: ج١۴، ص۴٩٢ 🔰 @DastanShia