🌹#داستانآموزنده
واقدی میگوید: در یکی از زمانها تنگدستی بمن رو آورد، ناگزیر شدم از یکی از دوستانم که علوی بود در خواست قرض کنم مخصوصاً که ماه رمضان نزدیک شده بود.
نامهای برای آن دوستم نوشتم؛ و او کیسه ای که هزار درهم در آن بود برایم فرستاد.
.
اندکی گذشت که نامهای از دوست دیگری بمن رسید که تقاضای قرض نمود. من آن کیسه هزار درهمی که قرض گرفته بودم را برایش فرستادم تا کمک کارش شود و خداوند گشایشی فرماید.
.
روز دیگر آن دوست علوی و این دوست که کیسه پول را به او دادم، نزدم آمدند و آن علوی پرسید: پولها را چه کردی؟ گفتم در راه خیری صرف کردم. او خندید و کیسه پول را نزدم گذاشت؛ بعد گفت نزدیک ماه رمضان جز این پول نداشتم که برایت فرستادم و از این دوست درخواست پول کردم دیدم همان پول را که برایت فرستادم به من داد که به مهر خودم به کیسه پول زده بودم.
.
حال آمدیم با هم پولها را قسمت کنیم تا خداوند گشایشی فرماید. پول را سه قسمت کردیم و از یکدیگر جدا شدیم.
چند روز از ماه رمضان گذشت پولها تمام شد روزی یحیی بن خالد مرا طلب کرد، چون نزدش رفتم گفت: در خواب دیدم که تو تنگدست شدی، حقیقت حال خود را بیان کن؛ من هم قضایای گذشته خود را نقل کردم، او متعجب از این قضایا شد و دستور داد سی هزار درهم به من بدهند و به دوست علوی و دیگری هم هر کدام ده هزار درهم بدهند و همگان بخاطر قضاء حوائج برادران گشایشی در کارمان
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
زمان پیامبر همه تو مسجد نشسته بودن یهو یه خانم بلند شد و گفت آقآاااااا چه وضعشه 😠😡
همه متعجب که یعنی چی؟😳
چی چه وضعشه؟🤔
خانمه ادامه داد
آقا چه وضعشه همش میگید
هر کی بره جهاد اینقدر ثواب داره😕
هر کی زخمی بشه اینقدر گناهاش بخشیده میشه😬
هرکی شهید بشه اووون درجات رو داره
و....😮
خب اینایی که میگید که همش مال مرداست😏🤨
پس زنها چی؟
#الزن؟ #الزندگی؟ #الآزادی؟
پس زنان این سرزمین کجای در این معادله قرار دارند؟(جمله خیلی باکلاس شد😁 فکر نکنم اون بنده خدا هم اینطور گفته باشه😂)
👈 پیامبراکرم حضرت محمد (صلوات الله علیه و آله) فرمودن( نقل به مصمون میکنم):
بله درست میگید شما
زنها هم حقی دارن
اگه این ثواب ها بهشون نرسه نامردیه!!
ولی زن ریحانه هست دیگه😊🌸
(منظور این نیست که فقط ریحانه زن خوبیه ها😁 یعنی زن مثل گله🌸🌺)
نباید بره جنگ
ولی میتونه همین ثواب ها رو تو خونه به دست بیاره!😳😳🤔
چطور؟
با همسرداری😊
👈 میشه دو تا برداشت کرد😄🤚
۱. همسرتون مثل دشمنه پیروزی و ثواب خیلی زیادی داره زندگی باهاش😂
۲. خدمت به همسر خیلی مبارزه سختیه البته با دشمن اصلی ( یعنی نفسمون)
فکر کن تو خونه بابا با خیال راحت نشسته بودی مامانم غذا درست میکرد
میرفتی با رفقا بیرون و درس و پارک و...
حالا باید یه مرد بشه رییس زندگیت😏😉
بعد چه کارهایی ثواب داره؟؟
مثلا روایت داریم به جای جهاد در راه خدا برو یه لیوان آب بده شوهرت از سر کار اومده، خداثوابشو بهت میده👌
و از این دست موارد....
#زندگی #خانواده #همسرداری #جهاد
زن_زندگی_آزادی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 داستانهایی از امام رضا (ع)
صحبت گنجشک با امام علیه السلام
راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام )
حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت.
امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند:
« سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!...
با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم...با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!»
📚گنجینه معارف
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴ترس از دارو و مرگ
مرحوم شيخ مفيد رضوان اللّه تعالى عليه حكايت نموده است :
روزى شخصى از حضرت جوادالا ئمّه ، امام محمّد تقى عليه السلام سؤ ال شد: چرا اكثر مردم از مرگ مى ترسند و و از آن هراسناك مى باشند؟
امام جواد عليه السلام در پاسخ اظهار داشت : چون مردم نسبت به مرگ نادان هستند و از آن اطّلاعى ندارند، وحشت مى كنند.
و چنانچه انسان ها مرگ را مى شناختند و خود را از بنده خداوند متعال و نيز از دوستان و پيروان و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قرار مى دادند، نسبت به آن خوش بين و شادمان مى گشتند و مى فهميدند كه سراى آخرت براى آنان از دنيا و سراى فانى ، به مراتب بهتر است .
پس از آن فرمود: آيا مى دانيد كه چرا كودكان و ديوانگان نسبت به بعضى از داروها و درمان ها بدبين هستند و خوششان نمى آيد، با اين كه براى سلامتى آن ها مفيد و سودمند مى باشد؛ و درد و ناراحتى آن ها را برطرف مى كند؟
چون آنان جاهل و نادان هستند و نمى دانند كه دارو نجات بخش خواهد بود.
سپس افزود: سوگند به آن خدائى ، كه محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله را به حقّانيّت مبعوث نمود، كسى كه هر لحظه خود را آماده مرگ بداند و نسبت به اعمال و رفتار خود بى تفاوت و بى توجّه نباشد، مرگ برايش بهترين درمان و نجات خواهد بود.
و نيز مرگ تاءمين كننده سعادت و خوش بختى او در جهان جاويد مى باشد؛ و او در آن سراى جاويد از انواع نعمت هاى وافر الهى ، بهره مند و برخوردار خواهد بود
اختصاص شيخ مفيد: ص 55
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدئو را #ببینید
✨ مقام کسی که زیاد #صلوات می فرستد...
💬 نقل خاطرهای از ملاعلی معصومی همدانی ره توسط #استاد_عالی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💫در دعای جوشن کبیر یه عبارت هست که میگیم؛ '' یا کریم الصَّفْح '' معناش خیلی جالبه؛
یه وقتایی کسی شما را میبخشه اما یادش نمیره که فلان خطار و کردی و همیشه یه جوری نگات میکنه که تو میفهمی هنوز یادش نرفته، یه جورایی که انگار سابقه بدت رو مدام به یادت میاره و سرزنشت میکنه. . .
ولی یه وقتی، یه کسی شما را میبخشه و طوری کار و خطای ترا فراموش میکنه انگار نه انگار که تو خطایی مرتکب شدی، اصلا به روت نمیاره. . . به این بخشش میگن صَفح
کریم صفح یه جورایی یعنی:
شتر دیدی ندیدی
🌹خدای ما کریم الصَفح
💕امیر المؤمنین علی(علیه السلام) فرمودند:
در عجبم از کسی که از رحمت خدا ناامید می شود و حال آنکه محو کننده گناهان را در اختیار دارد. . .
از حضرت پرسیده شد محو کننده گناهان چیست؟
حضرت فرمودند: توبه و استغفار. . .
و نیز فرمود:
خود را با استغفار معطر و خوشبو سازید تا بوهای بد گناهان شما را رسوا نکند.
(عین الحیوه صفحه ١٨٧)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹 داستان آموزنده🌹
مرحوم حاج محمدعلی فشندی تهرانی(ره) از نیکانی است که تشرفاتی به محضر حضرت(ع) داشته و در اعتبار او همین بس که شهید آیت الله دستغیب(ره) شخصاً با ایشان دیدار نموده و در کتاب داستان های شگفت خویش، نمونه ای ازتشرفات او را ذکر فرموده است.
در دوره ای که ایشان به نیت دیدار امام زمان(ع)،مکرر به مسجد مقدس جمکران می رفتند یک بار در بین آب دادن به زائران در فصل گرما، با سیدی خوش سیما روبه رو شده، به خود می گوید شاید این سید، تازه از راه رسیده و تشنه باشد... و پس از نوشاندن آب به ایشان عرضه می دارد: «آقا! شما که از سادات هستید، دعا بفرمایید که خداوند فرج آقا امام زمان(ع) را زودتر برساند»، سید نظری به آب دوخته و می فرماید:
«شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند، اگر می خواستند، دعا می کردند و فرج می رسید؛ و از نظر پنهان می شود.
(شیفتگان حضرت مهدی(ع)، ج1
🌹
نامة مبارک امام زمان خطاب به شیخ مفید در زمان غیبت کبری
با توجه به طولانی بودن متن نامة حضرت خطاب به شیخ مفید به مهم ترین فراز آن اشاره می گردد:
«اگر شیعیان ما که خداوند ایشان را به اطاعت خویش موفق بدارد، با یک دل بر وفای به عهد خویش اجتماع می کردند، ملاقات ما برای آنها به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار با معرفت ما برای آن ها به سرعت حاصل می شد. همانا چیزی که آنان را از دیدار ما محروم می کند، خبرهای بد و ناخوشایندی است که از آن ها به ما می رسد و ما چنین توقع و انتظاری از آنها نداشتیم.
(احتجاج، جلد 2، ص499، بحارالانوار، ج53، ص177، ح8.)
🌹
#ظهور
#دعای_فرج
#امام_زمان
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💥 داستان زیبا در مورد چشم برزخی
❇️از حوزه ی درس مرحوم «آیت حق آخوند ملامحمد کاشی» معروف به آخوند کاشی نقل می کردند:
🔶یک روز مرحوم آخوند قرار گذاشت که «تفسیر کشاف» را برای شاگردان درس بدهند، و بعد هم اعلام کردند در فلان تاریخ مثلاً سر هفته هر کس که می خواهد سر درس بیاید حتماً باید با خودش کتاب بیاورد. مرحوم آخوند حرفشان لایتغیر بود و حرفی که میزد از حرفش روگردان نبود، روز موعود هم می رسد، طلبه ها حاضر می شوند.
🔹 در میان طلبه ها، طلبه ای بود که مشهور به قدس و تقوی بود که خیلی تحویلش می گرفتند. این طلبه اتفاقاً آن روز کتاب را نیاورده بود، مرحوم آخوند درسشان را می دهند، بعد یک نگاهی می کنند که کی کتاب دارد و کی ندارد، می بینند این طلبه معروف کتاب ندارد مرحوم آخوند هم تندخو بود فرمودند: کتابت کو؟ گفت نیاوردم. مرحوم آخوند هر چه ناسزا بود به آن طلبه می گویند که تمام طلبه ها به ایشان شک می کنند، و ناراحت و منزجر می روند. وقتی آخوند عصبانی می شد، کسی جرئت نداشت از ایشان سئوال کند،
🔸تا اینکه دو سه روز از ماجرا گذشت، یک روز آخوند قلیان می کشید (هر وقت آخوند قلیان می کشید سرحال بود.) یکی از خِصیصین مرحوم آخوند که ظاهراً مرحوم خراسانی بوده اند می گوید: آقا این طلبه را شما چرا اینقدر اذیتش کردید این توی طلاب مشهور به قدس و تقوی است، خلاصه به استاد ایراد می گیرد، مرحوم آخوند این شعر را که حافظ گفته می خواند. تو مو می بینی من پیچش مو تو ابرو بینی و من اشاره های ابرو. جوابی نمی دهد.
🔹چیزی نمی گذرد که آخوند مرحوم می شود و بعد از دو هفته می بینند چیزهای این طلبه را از توی حجره ی مدرسه نیم آور دارند بیرون می ریزند کاشف به عمل می آید ایشان مُبلّغ بابی ها و بهایی هاست و این گرگی بصورت میش بوده، توی این مدت مرحوم آخوند با چشم برزخی دیده بوده. تازه می گویند شاگردان مرحوم آخوند توبه می کنند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ #تلنگر
یه مقایسه بسیار عجیب
۱_ چون اون آقا اهل #مسجد هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶
۲_ چون فلان کس که #نماز میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمیخونم!😐
۳_ چون فلان خانم که #چادری هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑
*یه سوال خیلی مهم:*⁉️
۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)😜🥙
۲_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)🚖
۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم #بیحجاب، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه باحجاب میشم؟)😉
*چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!*🤫
هیچ کس به غیر از #پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام #معصوم نیست.
پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست)
پس بخاطر دین و ایمان، سر خدا و خداپرستها منت نذاریم. انقدر هم سریع دین گریز نشیم.
#پندانه
✍ اگر دفتر زندگیات بدخط و ناخواناست، مقصر خودت هستی
🔹ملانصرالدین چندی بود که شغل کاتبی را برگزیده بود.
🔸روزی همکار بدخطش به او گفت:
آنقدر نوشتههای من ناخواناست که صد دینار برای نوشتن میستانم و صد دینار دیگر نیز برای خواندن.
🔹ملا آهی کشید و گفت:
افسوس که من از صد دینار دوم محرومم، چون من از خواندن نوشته خود هم عاجزم.
🔸زندگی ما یک کتاب است و ما نویسنده آن. چیزی که در رابطه با انسان همیشه مایه شگفتی بوده این است که چقدر او نقش خود را در شکلگیری و شرایط زندگیاش نادیده میگیرد و در قالب یک بیگناه مظلوم از جور ایام و نارفیقی دوستان مینالد.
🔹از زندگی و زشتی و پلشتی (بدخطی) آن مینالد، در حالی که متوجه نیست خودش نویسنده داستان زندگی خویش است.
🔸اگر شرایط دلچسب نیست (بدخط و ناخواناست) محصول انتخابهای ماست.
🔹انتخابهای گذشته ما را به شرایط اکنون رسانده، حتی کسانی که با قبول این واقعیت مشکل دارند و از دیگران مینالند، اگر منصفانه به گذشتهشان نگاه کنند، متوجه میشوند با انتخابهای بهتر میتوانستند اکنون در شرایط بهتری باشند.
↶【
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌸 داستان تشرف جناب
شیخ علی حلاوی در شهر حله 🌸
💠 حکایت 💠
شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران غیبت تو به سر آمده و هنگامه ظهور فرار رسیده است. یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟»
شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»
در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»
او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.»
مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.
شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود.
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند.
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
حضرت این جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عج) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عج) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
📚منابع:
➖نهاوندی، شیخ علی اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام، ج 2، ص 77-78.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande