❤️ جای خـدا نباشیم!
✍روزی در نماز جمـــاعت مــوبایل یه نفر زنگ خورد. زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود. بعد از نـماز همه او را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به نـماز نرفت. همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد ڪافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.
🔺حکایت ماست:
▫️جای خــدا مجازات میکنیم،
▫️جای خـدا میبخشیم،
🔻جای خــدا...
💥اون خــدایی که من میشناسم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه. شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره. چقدر خوبه که اگه کسی اشتباهی میکنه با خوشرویی باهاش برخورد ڪنیم نه این که با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک اعمال خوب بشیم...
❤️ همانا برترین کارها،کار برای امام زمان است
📚داستان واقعی روضه خوانِ تبریزی
دردناکترین روضه از نظر امام زمان (عج)
✍حاج ملا سلطان علی روضه خوان تبریزی که از جمله عباد و زهاد بود، نقل کرد:
« در عالم رؤیا به حضور حضرت بقیة الله ارواحنا فداه مشرف شدم و خدمت ایشان عرض کردم: مولای من، آنچه در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است که می فرمایید
«:صبح و شام در مصیبت تو گریه می کنم و اگر اشک چشم هایم خشک شود خون گریه می کنم»
فرمودند: بلی صحیح است.
عرض کردم: آن مصیبتی که در آن بجای اشک خون گریه می کنید، کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟
فرمودند: نه، اگر علی اکبر زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه می کرد.
گفتم: آیا مصیبت حضرت عباس است؟ فرمود: نه؛ بلکه اگر حضرت عباس علیه السلام در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه می کرد.
عرض کردم: لابد مصیبت حضرت سید الشهداء علیه السلام است. فرمود: نه، حضرت سید الشهداء علیه السلام هم اگر در حیات بود، در این مصیبت، خون گریه می کرد.
«عرض کردم: پس این کدام مصیبت است که من نمی دانم؟ فرمودند: آن مصیبت، مصیبت اسیری حضرت زینب علیها سلام است.»
زینب همان کسی ست که در راه عفتش
عباس می دهد نخِ معجر نمی دهد
📚شیفتگان حضرت مهدی (عج)
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚چهار مرد و يک معجزه
نقل مىکنند که زمانى چهار برادر با هم به سفر رفتند. يک نجار، يک خياط، يک جواهرساز و يک دانشمند. شب هنگام به بيشهزارى از درختان گز رسيدند و تصميم گرفتند در همانجا اتراق کنند. اما آنان شنيده بودند که شيرى در آن حوالى زندگى مىکند. لذا تصميم گرفتند شب را به چهار پاس تقسيم کنند و هر يک از آنان سه ساعت کشيک بدهد و ديگران بخوابند.
پاس اول بهنام نجار افتاد. او براى گذران وقت، يک تکه چوب را بهدست گرفت و آن را صاف کرد و تراشيد. پس از گذشت پاس اول، نوبت به خياط رسيد. او مشاهده کرد که نجار با چوب، تنديس يک دختر را درست کرده است. خياط اين کار نجار را ستود و با خود فکر کرد که اين دختر نياز به لباس دارد. از اينرو مقدارى گِل از زمين برداشت و به آن شکل داد. و به تن دختر چوبى پوشاند. آنگاه نوبت جواهرساز شد. او ناگاه متوجه شد که اين تنديس نياز به زيورآلات دارد. لذا با سنگريزههائى چند، براى آن، گوشواره و گردنبند ساخت.
سرانجام دانشمند براى آخرين کشيک، پيش از طلوع آفتاب از خواب برخاست. او به تنديس چوبى با لباسهاى گلين و زيورآلات سنگى نگاه کرد و با خود گفت: ”من برخلاف همه دوستانم حرفهاى نمىدانم.“ وقت نماز صبح فرا رسيده بود. دانشمند وضو گرفت، سجادهٔ خود را پهن کرد و نماز گذارد. او پس از نماز، دعا کرد و گفت: ”خدايا من نمىتوانم نجارى کنم و نه مىتوانم خياطى کنم و نه جواهرسازي. اما از تو مىخواهم اين مجسمه چوبى را به يک دختر واقعى تبديل کني.“ تنديس، ناگهان از جا برخاست و به صحبت کردن پرداخت و به يک دختر زنده بدل گرديد.
وقتى هوا روشن شد، آن سه نفر از خواب بيدار شدند و ديدند که تکه چوب خشک به دخترى زنده تبديل شده است. لباس گِلىاش به جامهاى از مخمل سبز و سنگريزههاى دور گردنش به گردنبند طلا تغيير يافته بود. آنها در مورد اين دختر، با هم به نزاع پرداختند. و هريک از آنان فرياد مىزد که دختر از آن اوست. کار آنها - تقريباً - به دعوا کشيد اما در نهايت تصميم گرفتند براى حل مسئله خود نزد قاضى بروند. وقتى ماجرا را براى قاضى شرع تعريف کردند، رو به آنان کرد و گفت: ”گرچه توِ نجار، اين دختر را از ساقهاى تراشيدى و توِ خياط لباسهايش را از گل ساختى و توِ جواهرساز به سنگريزههاى بىمصرف جان دادى و زينتآلاتش را ساختى اما با اينهمه، اگر اين دانشمند به درگاه آفريدگار خود دعا نمىکرد تا آن را زنده سازد، اين دختر هيچگاه زنده نمىشد. از اينرو، دختر از آن دانشمند است و شما هيچ سهمى در آن نداريد.“
بدين سان جستجوگر يافت آنچه را که مىخواست
و عاشق ازدواج کرد با آنکه منتظرش بود
و انشاءالله هرکس که اينجا نشسته
همهٔ عمر شاد و خرم باشد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 آثار و برکات تعرّض نکردن به ناموس دیگران
ارزش تا آخر خوندن و داره👇
✍مرد خیاطی بود، مومن و در عِفاف و صلاح، و زنی داشت نیز عفیفه و مستوره و با جمال و کمال که هرگز خیانتی از او سر نزده بود.
روزی زن، با زبان منّت به شوهرش گفت:
تو کی میتوانی قدر عِفاف و پاکی مرا بدانی که من در حجاب و عفاف، مانند زبیده و رابعه هستم .
مرد گفت: راست میگویی، اما عِفاف تو نتیجه عِفاف من است؛ چون من در حضور پروردگار عفیفم، خداوند تو را هم در عصمت و عفّت نگاه داشته است.
زن ناراحت شد و گفت:
هیچ کس نمیتواند عفاف و پاکی زن را نگه دارد، مگر به اراده خودش؛ یعنی اگر عزم و اراده خودم نبود، هر کار میخواستم میکردم.
مرد گفت: به تو را اجازه میدهم که به هرجا که میخواهی برو و هر کار که میخواهی انجام بده.
[زن که میخواست حرف خود را ثابت کند؛ مبنی بر اینکه دیگران قصد تعرّض به من را دارند اما من، خودم را حفظ میکنم]
روزی خود را آرایش کرد و چادری بر سر کشید و از خانه بیرون رفت و تا شب بیرون ماند، اما هیچ کس به وی التفات و توجهی نمیکرد، مگر یک مرد که کمی چادر او را کشید، ولی زود رها کرد و رفت.
شب که زن به خانه برگشت؛ مرد گفت:
همه روز را گشتی، اما هیچ کس به تو نگاه هم نکرد، مگر یک مرد که چادرت را کشید ولی زود رفت.
زن گفت: تو از کجا دیدی؟!
مرد جواب داد: من در خانه بودم.
و بعد توضیح داد که من در تمام عُمر خود به هیچ زن نامحرمی نگاه آلوده نکردم، مگر یکبار در نوجوانی، که گوشه چادر زنی را گرفتم اما فوری پشیمان شدم و رهایش کردم، به همیت جهت میدانستم که اگر کسی قصد ناموس مرا کند، بیش از این (کشیدن چادر)نباشد.
زن به پای شوهرش افتاد و گفت:
راست گفتی، بر من معلوم شد که عفاف من از عفاف توست.
کلیات جامع التمثیل،ص۱۲
⬅این حدیث هم قابل توجه است➡
جوانی از امام صادق ع پرسید: آیا نگاه کردن به پشت زنان جایز است؟
حضرت فرمودند: اگر کسی به ناموست چنین کند، راضی هستی؟!
پس برای مردم همان بخواه، که برای خودت میخواهی!
مستدرک الوسائل،ج۲؛ص۵۵۵
گفتم که مکن ، گفت : مکن ، تا نکنند
این یک سخنم، چنان خوش آمدکه مپرس
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴یک بار هم جلوی کولر ننشست!
✍ «میر مصطفی الموسوی»، مسئول واحد مخابرات لشکر 31 عاشورا: بهخاطر داغ کردن دائم بیسیمها، همیشه توی چادر یا سنگر ما پنکه و کولر روشن بود. خدا شاهد است یک بار هم نشد که آقا مهدی بیاید جلوی کولر بنشیند تا خنک شود. به بچهها میگفت قسمتی از سنگر را بشکافید تا از بادی که به آب جلوی سنگر میخورد و وارد سنگر میشود، خنک بشوید!
«کاظم احمدینژاد» از واحد مخابرات لشکر عاشورا هم میگوید: هیچوقت نشد که آقا مهدی داخل مرکز پیام بخوابد؛ چرا؟ چون اتاق ما کولر داشت! حتی وقتهایی که دیروقت بود و فرصت نمیکرد برود خانه، به اتاق مخابرات نمیآمد. میرفت مدرسه شهید براتی یا میرفت پشتبام. هر چه میگفتیم بیا داخل مرکز پیام، قبول نمیکرد. میگفت: «من هم مثل بقیه رزمندهها. مگه اونا زیر باد کولر میخوابن که من بخوابم؟» حتی اگر پتو خنک بود، از آن استفاده نمیکرد. ما پتوهای او را میگذاشتیم داخل یک جعبه، بیرون از اتاق تا خنک نشود. میگفت: «بقیه هم پتوهایشان داغ است.»
📚 از کتاب «ف.ل.31» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا
📖 صفحات 212 و 213
✅
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️ برکت توسل به نام امام زمان ارواحنا فداه
انسان در هر تنگنا و مشکلی بیفتد، اگر بتواند «یا صاحب الزمان» را درست بگوید، #امام_زمان علیه السلام به فریاد او میرسند.
یک نفر نقل می کرد: دو جوان مدت زیادی در مکه، معتکف شدند که یکی از آنها شیعه و دیگری اهل سنت بود. آن دو نفر با همدیگر رفیق می شوند. شب ها روی پشت بام میخوابیدند و گاهی برای تهیه غذای سادهای بیرون میرفتند و بقیه اوقاتشان را در مسجد الحرام، مشغول به عبادت خود بودند.
روزی مشغول به طواف بودند که پای جوان شیعه پیچ میخورد و دستش به لباس احرام یکی از عربها اصابت می کند. آن عرب، فریاد میزند: سارق سارق. شرطهها آن جوان را دستگیر می کنند و به حجر اسماعیل می برند تا مسئول آنها بیاید و او را ببرد. در همین هنگام، اذان مغرب می شود. آن جوان شیعه با صدای بلند می گوید: «یا صاحب الزمان، یا صاحب الزمان».
مسئول شرطهها می رسد؛ اما چون نمازگزاران آماده نماز جماعت شده بودند، تصمیم می گیرند آن جوان را بعد از نماز ببرند. آنها ناگهان دیدند یک نفر با آرامش و با قدمهای محکم، بدون توجه به اطراف آمد به طوری که نظر همه را جلب کرد. سپس دست آن جوان را گرفت و او را در پیش چشمان شرطهها از جمعیت بیرون برد.
شرطهها به مسئول خود می گویند: او کیست؟ آن مسئول می گوید: نمیدانم؛ اما یک بار دیگر هم یک قضیهای اتفاق افتاد و من او را دیدم که همین کار را انجام داد؛ ولی ما اصلاً نتوانستیم حرف بزنیم.
👤حجتالاسلام شیخ جعفر ناصری
❤️اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
✨﷽✨
🌼نجات از مرگ با استخاره؟!!
✍جناب آقاى #ايمانى میفرمودند: در سفرى كه از اصفهان به شيراز مىخواستيم مراجعت كنيم، خدمت "حاجى بيد آبادى(ره)" مشرّف شديم، به ما فرمودند: "جناب ميرزاى محلاتى" به من نوشته است كه ايشان را از دعا فراموش كردهام، سلام مرا به ايشان برسانيد و عرض كنيد که من شما را از دعا فراموش نكردهام...
چنانچه در فلان شب، سه مرتبه خطر مرگ به شما توجّه كرد و من از حضرت ولى عصر"عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف" سلامتى شما را خواستم و خداوند متعال شما را حفظ فرمود... آقاى ايمانى فرمودند، پس از رسيدن به شيراز پيغام آقاى بيدآبادى را به جناب ميرزا رسانديم، فرمود درست میگویند، در همان شبى كه ايشان فرمودند، تنها به منزل مىآمدم، درب منزل(زير طاق) كه رسيدم يك نفر ايستاده بود...
تا مرا ديد عطسهاى عارضش شد، پس سلام كرد و گفت: استخارهاى بگير، با تسبيح استخاره گرفتم، بد بود گفت: يكى ديگر بگير، آن هم بد بود باز گفت: استخاره ديگر بگير، سوّمى هم بد بود!پس دست مرا بوسيد و عذرخواهى كرد و گفت: مرا وادار كرده بودند كه شما را امشب با اين اسلحه بكشم، چون شما را ديدم بیاختيار عطسهام گرفت و مردّد شدم..!
با خود گفتم استخاره مىگيرم، اگر خوب آمد، شما را مىكشم و تا سه مرتبه استخاره كردم و هر سه مرتبه بد آمد، دانستم كه خداوند راضى به این کار نيست و شما پيش خدا آبرومنديد...
📙داستانهای شگفت
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
دوستان زیادی تقاضا کردن ک لینک اصلی. دکتر خیراندیش (کانال اصلی پزشکی) رو مجددا بزارم
اینم اخرین بار به احترام کاربرای عزیز
عضو بشید تا پر نشده ظرفیت محدوده
همراه با مشاوره رایگان👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3133997058C2fd8777673
📚داستان آموزنده
از امام باقر علیه السلام است که فرمودند: «تسبیح فاطمه علیهاالسلام از (اقسام) ذکر بسیار است که خدا (به آن دستور داده و) فرموده است که به یاد من باشید تا به یاد شما باشم».(۱)
از این حدیث چنین استنباط مى شود که گفتن تسبیح فاطمه علیهاالسلام اگر همراه با توجّه قلبى باشد، مصداق ذکر کثیر است.
قرآن کریم مى فرماید: «یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اذْکرُوا اللَّهَ ذِکرًا کثِیرًا وَ سَبِّحُوهُ بُکرَةً وَ أَصِیلاً»؛(۲) «اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را بسیار یاد کنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید. »
اسماعیل بن عمار مى گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم که حدّ و اندازه ذکر کثیر (ذکر بسیار) که خداوند در قرآن فرموده است، چقدر است؟
حضرت(ع) فرمود: «رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به فاطمه علیهاالسلام یاد داد که ۳۴ بار تکبیر، ۳۳ بار تسبیح و ۳۳ بار تحمید بگوید. پس اگر تو یک بار شب و یک بار روز این کار را انجام دهى، در حقیقت خدا را با ذکر بسیار یاد کرده اى».(۳)
امام صادق علیه السلام در فضیلت تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «هر کس تسبیح فاطمه را قبل از آنکه از حالت نماز فارغ شود بگوید؛ خداوند او را می آمرزد.»(۴)
۱- وسائل الشیعه، ج۶ص۴۴۱؛
۲- احزاب/۴۱و ۴۲؛
۳- مستدرک الوسائل،ج۵ص۳۷؛
۴- مکارم الاخلاق،ص۲۸۱؛
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌹داستان آموزنده🌹
گروهی از جوانان در فصل سرسبز بهار، با اسباب و اثاثیه برای تفریح و غذا خوردن، به صحرا رفتند. سفره غذا را در چمن صحرا گستردند و مشغول خوردن ناهار شدند.
در این هنگام، پیرمردی روستایی از راه رسید. گفتند: خوب است برای سرگرمی و خوشگذرانی، کمی او را مسخره کنیم.
یکی گفت: طاعت شما قبول باشد، خبر دارم که این ماه به استقبال رمضان رفته ای.
دیگری گفت: اگر هم روزه نبودی، نمی توانستی با ما روی زمین غذا بخوری؛ چون اتوی شلوارت خراب می شد.
خلاصه، هریک با شوخی های نیشدار، او را آزردند. وقتی از خنده آرام گرفتند.
پیرمرد گفت: اگر شما به روستای من می آمدید، بهتر از این پذیرایی می کردم.
جوانان پرسیدند: روستای شما کجاست؟
من صاحب غنی آبادم . خدا میداند چه جای خوش آب و هوایی است! تا این جا پنج فرسنگ راه است؛ بیایید صفا و سرسبزی واقعی را تماشا کنید هزار میش و گوسفند دارم،؛ در آن دهات هیچ کس گاوهای مرا ندارد. بیایید از آن نان های شیرمال و ماست های بهشتی بخورید، بیایید، میهمان من هستید.
.
لحن جوانان عوض شد. آهنگ صدا و معنای نگاه ها تغییر کرد. گفتند: بفرمایید با ما ناهاربخورید.
.
پیرمرد غذای مفصلی خورد و گفت: من نمک نشناس نیستم و حق احسان را بی جواب نمیگذارم. به جای این طعام چرب که با شما خوردم، نصیحتی پدرانه میکنم، بپذیرید که اجر دنیا و آخرت خواهید برد:
همه کس را صاحب غنی آباد فرض کنید و با همه مؤدب باشید، اما من به خدا، جز این لباس ژنده، در این دنیا هیچ ندارم!
🌹
✍
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔆مکافات نماز قضا
🍂مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به شیخ نخودکی در وصیت خود به فرزندش می گوید:
اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد، ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش و هباء منثورا خواهد شد.
🍂فرزندم! بدان که در تمام عمرم تنها یک بار نماز صبحم قضا شد. پسر بچه ای داشتم که شب آن روز فوت شد. سحرگاه در عالم رویا به من گفتند که این مصیبت به علت فوت آن نماز صبح به تو وارد آمد.
اکنون اگر یک شب، نماز شبی از من فوت شود، صبح آن شب، انتظار بلایی را می کشم که به من نازل شود.
🍂سپس حاج شیخ حسنعلی می افزاید:
پسرم! ترا سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آنجا که می توانی غفلت مکن.
از آقای نظام التولیه سرکشیک آستان قدس رضوی نقل است:
🍂شبی از شبهای زمستان که هوا خیلی سرد بود و برف می بارید، آخرهای شب دستور دادم که تمام درهای حرم را ببندد. خادمی خبر داد که حاج شیخ حسنعلی در بالای بام در کنار گنبد مشغول نماز است و مدتی است که در حال رکوع می باشد و هر چند بار که مراجعه کردم، در همان حال رکوع بود. گفتم با حاج شیخ کاری نداشته باش، فقط کمی آتش هیزم در اتاق پشت بام بگذار که وقتی نمازش تمام شد، گرم شود.
🍂آن شب برف سنگینی در مشهد بارید. هنگام سحر که برای بازکردن درهای حرم آمدیم، به آن خادم گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حال است. خادم رفت و پس از چند لحظه برگشت و گفت: حاج شیخ هنوز در حال رکوع است و پشتش از برف پوشیده شده.
معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده است و سرمای شدید را اصلا احساس نکرده بود. (۱)
📚۱- نشان از بی نشانها / ص 33
بهترین پناهگاه حکایات و داستانهای نماز نویسنده : گردآوری مطالب:رحیم کارگر محمدیاری مترجم : بازنویس نثر:عین الله کاوندی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❣ #سلام_امام_زمانم❣
سلام ای یاردور ازما نشسته..
سلام ای بدترازما دل شکسته..
سلام ای آشناهمچون غریبان
سلام ای مرهم وداروی دردم
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
سلام کردم نگی دریادما نیست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج