eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتگر محله چهره‌اش را پوشانده بود. معلوم بود همان مرد همیشگی نیست. جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است! قصه این بود که زن رفتگر محله مریض شده بود. به او مرخصی نمی‌دادند. می‌گفتند جایگزین ندارند. رفتگر مستقیم رفته بود پیش شهردار شهر یعنی همون آقا مهدی باکری. خلاصه دیدند آقا مهدی خودش جای رفتگر آمده سر کار. 🌹🍃 🕊🕊 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴یک بار هم جلوی کولر ننشست! ✍ «میر مصطفی الموسوی»، مسئول واحد مخابرات لشکر 31 عاشورا: به‌خاطر داغ کردن دائم بی‌سیم‌ها، همیشه توی چادر یا سنگر ما پنکه و کولر روشن بود. خدا شاهد است یک بار هم نشد که آقا مهدی بیاید جلوی کولر بنشیند تا خنک شود. به بچه‌ها می‌گفت قسمتی از سنگر را بشکافید تا از بادی که به آب جلوی سنگر می‌خورد و وارد سنگر می‌شود، خنک بشوید! «کاظم احمدی‌نژاد» از واحد مخابرات لشکر عاشورا هم می‌گوید: هیچ‌وقت نشد که آقا مهدی داخل مرکز پیام بخوابد؛ چرا؟ چون اتاق ما کولر داشت! حتی وقت‌هایی که دیروقت بود و فرصت نمی‌کرد برود خانه، به اتاق مخابرات نمی‌آمد. می‌رفت مدرسه شهید براتی یا می‌رفت پشت‌بام. هر چه می‌گفتیم بیا داخل مرکز پیام، قبول نمی‌کرد. می‌گفت: «من هم مثل بقیه رزمنده‌ها. مگه اونا زیر باد کولر می‌خوابن که من بخوابم؟» حتی اگر پتو خنک بود، از آن استفاده نمی‌کرد. ما پتوهای او را می‌گذاشتیم داخل یک جعبه، بیرون از اتاق تا خنک نشود. می‌گفت: «بقیه هم پتوهایشان داغ است.» 📚 از کتاب «ف.ل.31» روایت زندگی ، فرمانده لشکر 31 عاشورا 📖 صفحات 212 و 213 ✍ علی اکبری مزدآبادی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴یک بار هم جلوی کولر ننشست! ✍ «میر مصطفی الموسوی»، مسئول واحد مخابرات لشکر 31 عاشورا: به‌خاطر داغ کردن دائم بی‌سیم‌ها، همیشه توی چادر یا سنگر ما پنکه و کولر روشن بود. خدا شاهد است یک بار هم نشد که آقا مهدی بیاید جلوی کولر بنشیند تا خنک شود. به بچه‌ها می‌گفت قسمتی از سنگر را بشکافید تا از بادی که به آب جلوی سنگر می‌خورد و وارد سنگر می‌شود، خنک بشوید! «کاظم احمدی‌نژاد» از واحد مخابرات لشکر عاشورا هم می‌گوید: هیچ‌وقت نشد که آقا مهدی داخل مرکز پیام بخوابد؛ چرا؟ چون اتاق ما کولر داشت! حتی وقت‌هایی که دیروقت بود و فرصت نمی‌کرد برود خانه، به اتاق مخابرات نمی‌آمد. می‌رفت مدرسه شهید براتی یا می‌رفت پشت‌بام. هر چه می‌گفتیم بیا داخل مرکز پیام، قبول نمی‌کرد. می‌گفت: «من هم مثل بقیه رزمنده‌ها. مگه اونا زیر باد کولر می‌خوابن که من بخوابم؟» حتی اگر پتو خنک بود، از آن استفاده نمی‌کرد. ما پتوهای او را می‌گذاشتیم داخل یک جعبه، بیرون از اتاق تا خنک نشود. می‌گفت: «بقیه هم پتوهایشان داغ است.» 📚 از کتاب «ف.ل.31» روایت زندگی ، فرمانده لشکر 31 عاشورا 📖 صفحات 212 و 213 ‌‌‌‌. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✅ فرمول اخلاص! ✍ در یکی از همین آمدوشدها با ماشین، آقا مهدی به من گفت: «می‌خوام یه فرمولی بهت بگم که ببینی کارِت برای خدا هست یا نه؟» با خودم فکر کردم حتماً چیزی از من دیده یا فهمیده که این حرف را مطرح می‌کند. یک لحظه از خودم بدم آمد. گفتم: «آقا مهدی، چطور می‌شه آدم توی جنگ بیاد، مجروح بشه، این همه درد و رنج بکشه بعد بگه آیا کارش برای خداست یا نه؟ فکر می‌کنید کار ما برای خدا نیست؟» گفت: «نه منظورم این نبود که کار شما برای خدا نیست. من می‌خوام یه فرمولی بهت بگم که در هر زمانی بتونی کار خودت رو بسنجی.» گفتم: «بفرمایین آقا مهدی.» گفت: «اگر یه زمانی تونستی از جیب خودت یه پولی رو در راه خدا انفاق کنی، اون وقته که می‌فهمی این جنگیدنت هم برای خدا هست یا نه. مصطفی، انفاق مال از ایثار جان سخت‌تره.» این حرف آقا مهدی هنوز هم در گوشم هست. راوی: مصطفی مولوی 📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی ، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 📖 ص ۱۲۶ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ ┄ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴یک بار هم جلوی کولر ننشست! ✍ «میر مصطفی الموسوی»، مسئول واحد مخابرات لشکر 31 عاشورا: به‌خاطر داغ کردن دائم بی‌سیم‌ها، همیشه توی چادر یا سنگر ما پنکه و کولر روشن بود. خدا شاهد است یک بار هم نشد که آقا مهدی بیاید جلوی کولر بنشیند تا خنک شود. به بچه‌ها می‌گفت قسمتی از سنگر را بشکافید تا از بادی که به آب جلوی سنگر می‌خورد و وارد سنگر می‌شود، خنک بشوید! «کاظم احمدی‌نژاد» از واحد مخابرات لشکر عاشورا هم می‌گوید: هیچ‌وقت نشد که آقا مهدی داخل مرکز پیام بخوابد؛ چرا؟ چون اتاق ما کولر داشت! حتی وقت‌هایی که دیروقت بود و فرصت نمی‌کرد برود خانه، به اتاق مخابرات نمی‌آمد. می‌رفت مدرسه شهید براتی یا می‌رفت پشت‌بام. هر چه می‌گفتیم بیا داخل مرکز پیام، قبول نمی‌کرد. می‌گفت: «من هم مثل بقیه رزمنده‌ها. مگه اونا زیر باد کولر می‌خوابن که من بخوابم؟» حتی اگر پتو خنک بود، از آن استفاده نمی‌کرد. ما پتوهای او را می‌گذاشتیم داخل یک جعبه، بیرون از اتاق تا خنک نشود. می‌گفت: «بقیه هم پتوهایشان داغ است.» 📚 از کتاب «ف.ل.31» روایت زندگی ، فرمانده لشکر 31 عاشورا 📖 صفحات 212 و 213 ‌‌‌‌✅ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande