مولا جانم...
صبح که می دمد
زمین، رو به خورشید می ایستد؛
تا در سایه نگاهش، نور بگیرد
و من با طلـوع هر صبح،
قلب خالی ام را سوی شما می گیرم
تا پر از نور شود...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
🌼نصیحتی زیبا از امام صادق(ع)
✍هرگز سختیهای زندگی خود را برای دیگران تشریح نکنیم!
مفضل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود و فقر و تنگدستی، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی او را آزار می داد.
در محضر امام صادق علیه السلام لب به شکایت گشود و بیچارگی های خود را مو به مو تشریح کرد. "فلان مبلغ قرض دارم. فلان مشکل را دارم.. متحیرم چه کنم؟ و..." خلاصه در آخر کلام از امام صادق علیه السلام درخواست دعا کرد.
امام به کنیزش دستور داد یک کیسه اشرفی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند بعد این کیسه را در افطار مفضل قرارداد.
مفضل به امام عرض کرد: آقا..! مقصود ما از آنچه در حضور شما گفتم دعا بود!
حضرت امام فرمودند: بسیار خوب! دعا هم می کنم اما این را بدان هرگز سختی های خود را برای مردم تشریح نکن. اولین اثرش این است که وانمود میشود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شکست یافته ای، در نظرها کوچک می شوی و شخصیت و احترامت از میان می رود.
📚 کافی ، جلد4 ، صفحه 21
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
شخصي نزد سقراط رفت و گفت: گوش کن مي خواهم چيزي برايت تعريف کنم.
دوستي به تازگي در مورد تو مي گفت،
سقراط حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اينکه تعريف کني، بگو آيا حرفت را از ميان سه صافي گذرانده اي يا نه؟
کدام سه صافي؟
اول از ميان صافي واقعيت.
آيا مطمئني چيزي که تعريف مي کني واقعيت دارد؟
نه، من فقط آن را شنيده ام. شخصي آن را برايم تعريف کرده است..
سقراط سري تکان داد و گفت: پس حتما آن را از ميان صافي دوم يعني خوشحالی گذرانده اي.
مسلما چيزي که مي خواهي تعريف کني، حتي اگر واقعيت نداشته باشد، باعث خوشحالي ام مي شود.
دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند..
بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمي کند، حتما از صافي سوم، يعني فايده، رد شده است. آيا چيزي که مي خواهي تعريف کني، برايم مفيد است و به دردم مي خورد؟
نه، به هيچ وجه!
سقراط گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفيد، آن را پيش خود نگهدار و سعي کن خودت هم زود فراموشش کنى..
#همسرداری
#زناشویی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴داستان تربیتی واقعی
معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند.
روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#متن_خاطره
🌷 در ایام زلزله رودبار که محمودرضا کودکى نه ساله بود پس از وقوع زلزله که اعلام شد و سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت مادر میخواهم به زلزله زدگان کمک کنم. گفتم پسرم آفرین کار خوبى میکنى بگذار شب پدرت بیاید خانه از او پول میگیریم میبرى در محل جمع آورى تحویل میدى.
محمودرضا گفت نه مادر الان وضعیت آنها خیلى اضطرارى است و باید هر چه سریعتر به آنها کمک برسد تا شب دیر میشود من میخواهم از وسایل خانه چیزى بدهم.
وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من ظهر کمک کردم خودم. بعد از چند سال متوجه شدیم پتوى نو اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته و برده به محل جمع آورى تحویل داده است.
📚 شهید محمود رضا بیضایی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁
#داستان_آموزنده
🌼🍃روزي سعيدبن حسن يكي ازشاگردان امام باقر(ع) درحضورآن حضرت بود،امام به او فرمود:
آيادرجامعه اي كه زندگي مي كني ،اين روش وجود دارد،كه اگربرادر ديني ،نيازمندشد،نزدبرادر دينيش بيايد و دست درجيب او كند وبه اندازه نيازخودازجيب اوپول بردارد،وصاحب پول ازاوجلوگيري ننمايد؟
🌼سعيدگفت :نه ،چنين روشي وچنين كسي رادرجامعه خودم سراغ ندارم .
امام باقر(ع) فرمود:بنابراين اخوت وبرادري اسلامي درجامعه نيست .
🌼سعيدگفت :دراين صورت آيا ما در راستاي سقوط و هلاكت هستيم ؟
🌼امام فرمود:عقل اين مردم هنو زتكميل نشده است يعني تكليف به حساب درجات عقل ورشداسلامي افراد، مختلف مي شود،اگرجامعه شما ازعقل كافي و رشد عالي اسلامي برخورداربود،به گونه اي مي شدكه نيازمندان ازجيب بي نيازان به اندازه نيازخودبرمي داشتند،بي آنكه بي نيازان ناراضي شوند .
📚اقتباس ازوسائل الشيعه ج 12ص 128
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💬 جريان مرد صابون فروش و ملاقات با حضرت صاحبالزمان عجلاللهتعالیفرجه
آقای حاج آقا معین نقل کردند که:
مردی صابون فروش بسیار اشتیاق زیارت حضرت ولیّعصر را داشت و در فرج حضرت بیصبر و قرار بود، همیشه گریان و لقای آن حضرت را مشتاق بود.
روزی یکی از ابدال حضرت به نزد او رسیده گفت: بیا برویم خدمت حضرت! مرد صابون فروش با کمال اشتیاق حرکت نموده سر از پا نشناخت، او را مقداری راه برد، سپس به دریا رسیدند، از دریا او را عبور میداد، در بین دریا که قدم روی آب میگذاشت و میرفت باران سختی درگرفت.
مرد صابونی یادش آمد که صابونهائی را که پخته است و روی بام خانۀ خود پهن نموده هماکنون همه آنها لِه شده و آب میشود و از ناودان پائین میریزد، به مجرّد این خیال پایش در آب فرورفت و نزدیک بود غرق گردد! آن شخص مصاحب فرمود: توجه به خدا داشته باش و از حضرت استمداد کن و فکر صابون را از کلّهات بیرون ببر! همین که متوجه خدا شد دوباره روی آب قرار گرفت و مشغول حرکت شدند تا آنکه از دریا عبور نموده خدمت حضرت رسیدند؛ همین که آن مصاحب که از ابدال بود خواست رخصت دخول و تشرّف برای رفیق خود بگیرد حضرت فرمودند: رُدّوه فإنّه رجلٌ صابونیٌّ.(1) [برگردانید او را؛ همانا او مرد صابونی است!]
📚 جُنگخطی10، ص57.
(مطلعأنوار، ج1، ص119)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج٢، ص٣١، حکایت ٢٠.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
شفای خود را از منبر سیدالشهدا (ع) گرفتم!
🔖سینه مرحوم آیتالله العظمی مرعشی نجفی بیمار شده بود و نیاز به عمل داشت. شبی که قرار بود فردای آن، سینه خود را عمل کنند، فرمودند:
کسی داخل حسینیه نشود!
وقتی که از حسینیه بیرون آمدند، جریان را جویا شدیم، فرمودند:
قسمتی از سینهام را که بنا بود عمل شود، به منبر سیدالشهدا (علیه السلام) مالیدم و شفای خود را از سیدالشهدا (علیه السلام) گرفتم و نیازی به عمل نیست!
.
📚خبرگزاری نسیم، گفتگو با سید محمود مرعشی نجفی- فرزند آیت الله العظمی مرعشی نجفی- ۹۳/۶/۱۱.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔆لباس از مال شخصی
⚡️هارون بن عنتره گفت: پدرم برایم گفته که من در یکی از روستاهای نزدیک نجف (کوفه) خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام رسیدم و دیدم که لباس کهنهای بر تن کرده و از سرما میلرزد.
⚡️عرض کردم: ای امیر مؤمنان! خداوند بیتالمال را در اختیار تو قرار داده و اجازهی استفاده از آن را برای خود و خانوادهات داده است، امّا تو با خود چنین معاملهای میکنی؟!
⚡️امام فرمود: «به خدا قسم من از اموال شما هیچ استفادهی شخصی نکردهام و این لباس را که بر تنم میبینی، با خودم از مدینه آوردهام و غیر از این هم چیزی ندارم.»
📚شنیدنیهای تاریخ، ص 118 -محجه البیضاء، ج 4، ص 191
♨️امیرالمؤمنین علی علیهالسلام (وقتیکه لشکری را تحریص به جنگ با اهل شام که به عراق هجوم آورده بودند، میکرد و آنها به امام میگفتند خودت باید بیایی) فرمود: «سزاوار نیست که لشکر و شهر و بیتالمال و جمعآوری مالیات زمین و حکومت میان مسلمین و رسیدگی به حقوق اربابرجوع را رها کنم (و با لشکری که از پیش فرستادهام، بروم).»
📒نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 368
#امام_زمان
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️ مکاشفه ای عرفانی از آیت الله سید جمالالدین گلپایگانی(ره)
مرحوم آقا سید جمال می فرمود: من وقتی از اصفهان به نجف أشرف مشرّف شدم تا مدّتی مردم را بصورتهای برزخیه خودشان میدیدم؛ بصورتهای وحوش و حیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم.
یک روز که به حرم مطهّر مشرّف شدم، از أمیر المؤمنین علیه السّلام خواستم که این حال را از من بگیرد، من طاقت ندارم. حضرت گرفت و از آن پس مردم را بصورتهای عادی می دیدم.
و نیز می فرمود: یک روز هوا گرم بود، رفتم به وادی السّلام نجف أشرف برای فاتحه اهل قبور و ارواح مؤمنین. چون هوا بسیار گرم بود، رفتم در زیر طاقی که بر سر دیوار روی قبری زده بودند نشستم. عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدری استراحت نموده و برگردم. در این حال دیدم جماعتی از مردگان با لباسهای پاره و مندرس و وضعی بسیار کثیف به سوی من آمدند و از من طلب شفاعت میکردند؛ که وضع ما بَد است، تو از خدا بخواه ما را عفو کند.
من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: هر چه در دنیا به شما گفتند گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو می کنید؟ بروید ای متکبّران!
ایشان میفرمودند: این مردگان شیوخی بودند از عرب که در دنیا متکبّرانه زندگی می نمودند، و قبورشان در اطراف همان قبری بود که من بر روی آن نشسته بودم.[1]
پی نوشت:
[1] حسینى طهرانى، سید محمد حسین، معاد شناسى، 10جلد، نور ملکوت قرآن - مشهد مقدس - ایران، چاپ: 11، 1423 ه.ق
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande