eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.5هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ نیکی مابه‌ازائی ندارد 🔹روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دست‌فروشی می‌کرد؛ از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی به‌دست آورد. 🔸روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10سنتی برایش باقی مانده است و این در حالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد. 🔹تصمیم گرفت از خانه‌ای مقداری غذا تقاضا کند. به‌طور اتفاقی در خانه‌ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. 🔸پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به‌جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. 🔹دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به‌جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. 🔸پسر به‌آهستگی شیر را سر کشید و گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ 🔹دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی مابه‌ازائی ندارد. 🔸پسرک گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاس‌گزاری می‌کنم. 🔹سال‌ها بعد دختر جوان به‌شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند. 🔸دکتر جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. 🔹بلافاصله بلند شد و به‌سرعت به‌طرف اتاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی‌اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اتاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. 🔸سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هرچه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر گردید. 🔹آخرین روز بستری‌شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تایید نزد او برده شد. گوشه صورت‌حساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. 🔸زن از بازکردن پاکت و دیدن مبلغ صورت‌حساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. 🔹سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود. 🔸آهسته آن را خواند: بهای این صورت‌حساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است! 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📜 زن و سفارش دعای محبت روزی زنی به دیدار شیخی رفت و به او گفت: دعایی بنویس که همسرم مرا دوست داشته باشد، پولش هر چه باشد می دهم! شیخ گفت: من دعا نویس نیستم! زن اصرار کرد! شیخ که از اصرار زن به ستوه آمده بود گفت: من در صورتی می توانم دعایی که می خواهی بنویسم که چند مو از یال شیری برای من بیاوری! زن رفت، مدتها گذشت تا این که بعد از چند ماه، آن زن دوباره به نزد آن شیخ بازگشت و با خوشحالی گفت: موهایی را که برای دعا نوشتن نیاز داشتی آوردم! الوعده وفا این موها را بگیر و دعایی را که خواستم بنویس! شیخ با تعجب پرسید، اینها را از کجا آوردی؟! زن گفت: در نزدیکی ما جنگلی است، به آنجا رفتم، از مردم سراغ شیر را گرفتم و بالاخره او را پیدا کردم! هر روز مقداری آشغال گوشت با خود می بردم و آنرا آنجا پرتاب کرده و فرار می کردم! تا این که کم کم شیر با من انس گرفت، روزی که توانستم یال او را نوازش کنم، دسته ای از آنها را چیدم و برای شما آوردم! شیخ که با تعجب به حکایت آن زن گوش می داد، ناگهان با عصبانیت فریاد زد خاااااانم آن چیزی که با صبر و حوصله و محبت رامش کردی یک حیوان درنده است! همسر شما انسان است، عقل و شعور دارد خب به او هم محبت کنی جذب تو می شود! دعای محبت شوهرت دست خودت است، من چه دعایی می توانم برای تو بنویسم؟! ✍علی ارجمند عین الدین 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅حرام نخور ببین امام زمان می‌ذاره گرسنه بمونی؟ 🔸 داستان عنایت ارواحنا فداه به مرحوم سید عبدالکریم کفاش رضوان الله علیه 🔰 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴داستان إحضار جنّ توسّط آقاي بحريني در محضرحضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّس) روزي آقا سيّد نورالدّين (آقازاده كوچك ايشان) در طهران كه بودم نزد من آمد و گفت: آقاجان، بَحْريني در طهران است. ميخواهيد من او را فوراً اينجا نزد شما بياورم؟! و آقاي بحريني يكي از افراد معروف و مشهور در احضار جنّ، و از متبحّرين در علم أبْجد و حساب مربّعات است. گفتم: اشكال ندارد. سيّد نورالدّين رفت و پس از يكي دو ساعت آقاي بحريني را با خود آورد و در مجلس نشست و سپس چادري را آوردند و دو طرفش را به دو دست من داد و دو طرف ديگر را به دستهاي خود گرفت. و اين چادر كه بدست ما بود تقريباً بفاصله دو وجب از زمين فاصله داشت. در اينحال جنّيان را حاضر كرد و صداي غلغله و همهمه شديدي در زير چادر برخاست، و چادر به شدّت تكان ميخورد كه نزديك بود از دست ما خارج شود، و من محكم نگاهداشته بودم. و از طرفي آدمكهائي به قامت دو وجب در زير چادر بودند و بسيار ازدحام كرده بودند، و تكان ميخوردند، و رفت و آمد داشتند. من با كمال فراست متوجّه بودم كه اين صحنه، چشم بندي و صحنهسازي نباشد. ديدم: نه، صد در صد وقوع امر خارجي است. ❌ ادامه در پست های بعدی... 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
....❗️ 🖇 زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و... ✿ سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد بلکه بتواند این کار خود را جبران کند.حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد. فردای آن روز حکیم به او گفت: حالا برو و آن پرها را برای من بیاور. آن زن رفت ولی 4 تا پر بیشتر پیدا نکرد. ❗️ مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
در اينحال آقاي بحريني يك مربّع سي و دو خانهاي كشيد. و من تا آنحال چنين مربّعي را نشنيده و نديده بودم. چون سير مربّعات چهار در چهار، و يا پنج در پنچ است. و سير مربّعات هر چه باشد مانند مربّعِ صد در صد، بر اين منوال است. ولي مربع سي و دو خانهاي، در هيچ كتابي نبود. و آقاي بحريني از من سؤالاتي مينمود و يادداشت ميكرد و جواب ميداد. و از بعضي از مشكلات ما كه هيچكس اطّلاع بر آن نداشت جواب گفت. و جوابها همه صحيح بود. من آن روز بسيار تعجّب كردم. مانند آقاي اديب كه از شاگردان برادر من: آقا سيّد محمّد حسن بود، و چون روح مرحوم قاضي رحمةالله عليه را حاضر كرده بود و از رفتار من سؤال كرده بود، فرموده بود: روش او بسيار پسنديده است؛ فقط عيبي كه دارد آنست كه پدرش از او ناراضي است و ميگويد: در ثواب تفسيري كه نوشته است مرا سهيم نكرده است. چون اين مطلب را برادرم از تبريز بمن نوشت، من با خود گفتم: من براي خودم در اين تفسير ثوابي نميديدم، تا آنكه آن را هديه به پدرم كنم. خداوندا اگر تو براي اين تفسير ثوابي مقدّر فرمودهاي، همه آن را به والدين من عنايت كن. و ما همه را به آنها اهداء ميكنيم! پس از يكي دو روز كاغذ ديگري از برادرم آمد، و در آن نوشته بود كه: چون روح مرحوم قاضي را احضاركرد مرحوم قاضي فرموده بودند: اينك پدر از سيّد محمّد حسين راضي شده، و بواسطه شركت در ثواب بسيار مسرور است. 📚بحار الانوار» طبع كمپاني، ج ۶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍...یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد. مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ،سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت ، این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند. ✅دوست داشتن واقعی، حتی زخمهایش هم زیباست. ‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
شیعه ها می خواهند خودشان مثل معاویه زندگی کنند اما علمایشان مثل حضرت علی(علیه السلام)❗️ ▫️علامه سید محمود : 🔹سنی ها در کرکوک صد و بیست مسجد داشتند و شیعه چیزی نداشت 🔹یکی از تجار بغداد به زحمتی یک حسینیه و مسجد در آنجا بنا کرد و از آقای حکیم ملائی خواستند که هم باسواد باشد و هم در ترکی و عربی وارد باشد و در ضمن منبری هم باشد 🔹قرعه به اسم حاج سید محمدباقر بادکوبه ای درآمد و هر چه امتناع کرد آقای حکیم فرمودند باید بروید چون این تاجر بغدادی از ما عالم خواسته اگر بگویم نداریم و احیانا در فوت یکی از علماء این تاجر وارد نجف شود و سیل اهل علم را ببیند من به او چه بگویم؟ 🔹بالاخره ایشان تشریف بردند بعد از مدتی برگشتند و پیغام دادند می خواهم پیاده کربلا برویم حقیر هم رفتم در بین راه صحبت هایی شد حقیر عرض کردم: چند تا شیعه درست کردید؟ 🔹فرمود: آنجا شیعه ندارد روز جمعه که ارتشی ها تعطیل هستند بعضی ها که از دهات کرکوک هستند به حسینیه می آیند و ما سعی می کنیم که بفهمانیم فرقه شیعه هم از فرق مسلمانها هستند 🔹این جریان گذشت ، بعد از چند سال باز پیغام دادند می خواهیم پیاده برویم ، حقیر هم رفتم عرض کردم: در این چند سال چه کرده اید؟ فرمود: فعلا یکی از ملاهای سنی را با کتاب های خودشان محکوم کردم و اقرار گرفتم که گفت : حق با علی(علیه السلام) است و اینها غاصب بودند 🔹گفتم: پس بیا و اظهار کن شیعه بودن خود را گفت: حیف نباشد که من شیعه بشوم ، گفتم: چرا؟ گفت: آخوندهای شما هفتاد سال گرسنگی می خورند بعد از اینکه مرجع می شوند یک کویتی ماشینی را که باید در آهن شکسته ها بریزد بجای سهم امام به آن مرجع می دهد 🔹شما آخوندها روی دُهُل می گذارید و می زنید که: آقا ماشین دارد ، آقا ماشین دارد من اینجا چند عدد مغازه دارم در بغداد دارم حقوقی مکفی می گیرم چقدر تحف و هدایا برای من می آورند و از صبح تا ظهر با این اشباه الخنازير قمار می کنم ظهر هم می روم نماز کسی از من نمی پرسد چه خوردی چه پوشیدی؟ چه داری و چه می کنی؟ حیف نباشد آدم بیاید و بگوید من شيعه هستم ؟! 🔹حقیر (علامه دهسرخی) گوید: همین بلا به سر مرحوم آیت الله حکیم آمد زمانیکه ما بودیم و دیدیم چه کردند با مرحوم حکیم، که چرا یک کویتی یک ماشین بدرد نخور به ایشان داده بود؟ 🔹شیعه ها دلشان می خواهد خودشان مثل معاویه زندگی کنند ولی علمای ایشان مثل حضرت علی (علیه السلام) باشند، ای بی انصاف، ای بی مروت اینهم انسان است ، زن و بچه دارد ، این هم بشر است. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✍ آیت الله شبیری زنجانی: حاج احمد آقا (خمینی) نقل می‌کرد که: من پس از وفات پدرم ایشان را در خواب دیدم. پرسیدم: اوضاع آنجا چطور است؟ ایشان دستش را از بالا به پایین حرکت داد و گفت: «همه چیز در این‌جا حساب دارد، حتی این حرکت دست». پرسیدم: اوضاع شما چطور است؟ گفت: «ما با شفاعت و عنایت معصومین (علیهم‌السلام) از این مرحله عبور کردیم» 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۲ ص ۶۷۵ 💠 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 عملی مورد پسند امام زمان علیه‌السلام 🔵 حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🌕 آقایی می‎گفت: محضر امام زمان علیه السلام مشرّف شدم، ولی نمی‎دانستم اصلاً محضر چه کسی هستم! کمی صحبت کردیم و با هم حرف زدیم. بعد از این‎که دیدارمان تمام شد، یک‎دفعه به خود آمدم که ای وای کجا بودم؟! محضر چه کسی بودم؟! این آقا چه کسی بودند؟! اما دیدم دیگر گذشته است. 🔹 این آقا می‎گفت که من ضمن صحبت‎هایم به ایشان عرض کردم: خیلی میل دارم یک کاری انجام دهم؛ یک عملی را انجام دهم که بدانم مورد توجه حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است و بدانم اگر من آن کار را انجام دهم، مورد توجه حضرت می‎شوم. کار خوبی باشد و مورد پسند حضرت باشد. مدام این‎ها را تکرار کردم. 🔹 حضرت فرمود: یکی از آن کارهایی که خیلی مورد توجه واقع می‎شود، این است که به محض این‎که صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» را بخوانی! 📚 کتاب حضرت حجت ص ۳۳۶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
‍🔴 حاکم بغداد و بدن سالم و تازه مرحوم کلینی درون قبر! سیّدهاشم بحرانی در کتاب "روضة‌العارفین" گفته که: بعضی از ثقات از علمای معاصرین گفته‌اند که شخصی از حکّام بغداد، بنای قبر محمّدبن یعقوب کلینی را دید و سؤال کرد که این قبر کیست؟ گفتند که: قبر یکی از علمای شیعه است. پس امر کرد که آن را خراب کردند و قبر را شکافتند، دیدند که آن بزرگوار با کفن باقی مانده و نپوسیده و با او طفل کوچکی با کفنش مدفون است. - پس امر کرد تا این که دفن کردند و بر آن قبّه بنا نهادند و الی الآن، معروف و مزار و مشهد است. تا اینجا کلام سیّدهاشم بود. و بعضی از مشایخ که گویا سیّد نعمت‌الله جزایری باشد، گفته است که: سبب حفر آن قبر مطهّر، آن بود که شخصی از حکّام در بغداد، دید که مردمان به زیارت ائمه علیهم‌السّلام متوجّه می‌باشند! پس بغض و عداوت اهل بیت، او را بر آن داشت که قبر اطهر حضرت موسی‌بن جعفر سلام‌الله‌ علیهما را حفر کند و گفت که: اگر اعتقاد شیعه حقّ است، پس او الآن در قبر موجود است؛ والّا مردم را از زیارت قبور ایشان منع می‌کنیم. پس بعضی به آن حاکم گفتند که در اینجا مردی از علمایشان مدفون است و اعتقاد ایشان آن است که قبر علمایشان نیز محفوظ [است] و بدن ایشان هم متغیّر نمی‌شود. پس قبر آن عالم را که محمّدبن یعقوب کلینی است، بشکافید. پس آن قبر را شکافتند؛ پس دیدند که محمّدبن یعقوب کلینی به همان هیأت خود مدفون است و هیچ تغیّری در او راه نیافته! پس امر کرد که بر قبرش قبّه‌ی عظیمی و بنای قویمی بنا کردند و آنجا مزار مشهوری شد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
♨️داستانی عجیب زنی که با دعای امام زمان (عجل الله فرجه) به دنیا برگشت!! 🔸به نقل از علامه طهرانی: یكی از اعاظم‌ نجف‌ أشرف‌ برای من‌، نقل‌ کرد كه‌: ما از نجف‌‌ عیال‌ اختیار كردیم‌ و سپس‌ در فصل‌ تابستان‌ برای زیارت‌ صله‌ ارحام‌ عازم‌ ایران‌ شدیم‌.آب‌ و هوای وطن ما به‌ عیال‌ ما نساخت‌ و مریض‌ شد و روز بروز مرضش‌ شدّت‌ كرد؛ و هر چه‌ معالجه‌ كردیم‌ سودمند نیفتاد و مشرف‌ به‌ مرگ‌ شد. 🔸من‌ دیدم‌ عیالم‌ فوت‌ میكند و‌ باید تنها به‌ نجف‌ برگردم‌ و در پیش‌ پدرش‌ و مادرش شرمنده‌ میشوم‌، حال‌ اضطراب‌ و تشویش‌ عجیبی در من‌ پیدا شد. آمدم‌ در اطاق‌ مجاور‌ دو ركعت‌ نماز خواندم‌ و توسّل‌ به‌ كردم‌ و با نهایت‌ تضرّع‌ عرض‌ كردم‌: یاولی الله‌! زن‌ مرا شفا دهید. 🔸آمدم‌ در اطاق‌ عیالم‌، دیدم‌ نشسته‌‌ و زار زار میگرید. تا چشمش‌ به‌ من‌ افتاد گفت‌: چرا مانع‌ شدی؟ چرا نگذاشتی؟ من‌ نفهمیدم‌ چه‌ میگوید، و تصوّر كردم‌ كه‌ حالش‌ بد‌ است‌. بعد كه‌ قدری آب‌ به‌ او دادیم‌ گفت‌: عزرائیل‌ برای قبض‌ روح‌ من‌ با لباس‌ سفید آمد و بسیار زیبا و آراسته‌ بود، به‌ من‌ لبخندی زده‌ و گفت‌: حاضر به‌ آمدن‌ هستی؟ گفتم‌: آری. بعداً أمیرالمؤمنین‌ (علیه السلام)‌ تشریف‌ آوردند و با من‌ بسیار مهربانی كردند و بمن‌ گفتند: من‌ میخواهم‌ بروم‌ نجف‌، میخواهی با هم‌ برویم‌ به‌ نجف‌؟ گفتم‌: بلی خیلی دوست‌ دارم‌. من‌ برخاستم‌ ‌آماده‌ شدم‌ كه‌ با آن حضرت‌ برویم‌، همینكه‌ خواستم‌ از اطاق‌‌ خارج‌ شوم‌ دیدم‌ كه‌‌ امام‌ زمان (عجل الله فرجه)‌ آمدند و تو هم‌ دامان‌ ایشان‌ را گرفته‌ای. حضرت‌‌ به‌ امیرالمؤمنین‌ (علیه السلام) عرض‌ كردند: این‌ بنده‌ به‌ ما متوسّل‌ شده‌، حاجتش‌ را برآورید. حضرت‌ أمیر (ع) به‌ عزرائیل‌ فرمودند: به‌ تقاضای مرد مؤمن‌ كه‌ متوسّل‌ به‌ فرزند ما شده‌ است‌ برو؛ باشد تا موقع‌ معین‌. و أمیرالمؤمنین‌ از من‌ خداحافظی كردند و رفتند. چرا نگذاشتی من‌ بروم‌؟ 📚معادشناسی علامه طهرانی ج ۱، ص ۲۸۶- ۲۸۷. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande