eitaa logo
داستان راستان
11.4هزار دنبال‌کننده
397 عکس
101 ویدیو
3 فایل
مدیریت کانال: @salmanzadeh57 لینک کانال تبلیغات ارزان: https://eitaa.com/joinchat/3347906861C14c82f0d0b
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 💢حضرت جرجیس علیه السلام و اصحاب اُخدود(۱) شهر صنعا زیر نور درخشان خورشید همچون کوره ای گداخته در آمده و بادهای گرم از طرف صحرا بر حرارت شهر افزوده بود و به همین خاطر خیابانهای صنعا خلوت بود. در چنین وضعی یک مرد از جانب شمال به سمت شهر در حرکت بود و وارد شهر شد و سراسیمه راه قصر ذی نواس پادشاه یمن را پیش گرفت. ذی نواس یا «ذانوس» یا «ذونواس» یکی از پادشاهان حمیر بود که خود را یوسف نامید.(۲) سرانجام مرد سراسیمه به قصر رسید، نگهبان از او پرسید؛ چه شده است که در این گرما که همه به خانه های خود پناه برده اند به صنعا و درب کاخ آمده ای؟! مرد گفت؛ من به سبب امر مهمی به اینجا آمده ام تا ذی نواس را از خطر بزرگی مطلع سازم. نگهبان گفت؛ پادشاه از دیدار با تو معذور است زیرا او آماده حرکت است و قصد جنگی طولانی دارد و می خواهد شرق و غرب عالم را زیر نظر خود در آورد. مرد مسافر گفت؛ مطلب من با این موضوع ارتباط نزدیک دارد و آنچه را که من آورده ام مربوط به همان امر مهمی است که پادشاه برای گسترش آن شمشیر کشیده است. اگر مطلب مرا به پادشاه بگویی تردیدی ندارم که مرا به حضور می طلبد. (۱)اخدود (به ضم همزه و سکون خاء) به معنی شکاف زمین و یا خندق آمده است و گویا این قوم به این جهت به این نام شهرت یافتند که در شکاف زمین به وسیله آتش کشته شدند. اقتباس از سوره بروج و کتب؛ قصه های قرآن، ترجمه زمانی؛ داستان پیامبران، اکبری؛ تکیه گاهان خسته دل؛ قصه های قرآن، آزرمی؛ سیره ابن هشام، ج 1؛ مجمع البیان، ج 10؛ بحارالانوار، ج 14 (۲)داستان پیامبران، اکبری، ص 268. 💢 ظهور مسیحیت در نجران ذونواس از کاخ خود خارج شد، درباریان و رجال اطراف او را گرفتند، در این بین به او اطلاع دادند که مردی از نجران برای ملاقات با او آمده است و اظهار می دارد که می خواهد پادشاه را از خطر جدیدی که دین یهودیت را تهدید می کند، مطلع سازد. ذونواس او را به حضور طلبید و مرد نجرانی بی درنگ وارد شد و گفت؛ من به طلب احسان و یا برای دفع ظلم و ستم به این سفر نیامده ام، بلکه حادثه ای در نجران واقع شده که اگر جلوی آن را نگیرید، انتظار می رود به دیگر بلاد سرایت کرده و به یمن هم نفوذ می کند. ذونواس گفت؛ تو مرا به وحشت انداختی، آنچه را که اشاره کردی برای من توضیح بده. مرد گفت؛ مدتی است که در نجران دین جدیدی بنام نصرانیت ظهور کرده و مبلغین آن، بنام عیسی مسیح بشارت می دهند. بت پرستان نجران به همراه عده ای از یهودیان از دین خود خارج شده و به دین جدید وارد شده اند. و گروهی از یهود که به دین خود باقی مانده اند، مورد آزار و اذیت قرار می گیرند. اگر پادشاه نجران را حمایت نکند به زودی آثار یهود از آن سرزمین محو و نابود می گردد. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 خدایا، تو را می خوانیم وقتی قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود وقتی نمیتوانیم‌ اشک‌هایمان‌ را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌ و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ میشکند وقتی احساس‌ میکنیم بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌ و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛ وقتی امیدها ته‌ میکشد و انتظارها به‌ سر نمیرسد و تحملمان‌ هیچ ...وقتی طاقتمان‌ تمام‌ میشود @DastaneRastan
با آمدن ماه ربیع عود آمد از عرش خدا وعده مسعود آمد میلاد رسول با امام صادق با امامت مهدی موعود آمد حلول ماه ربیع الاول مبارک @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 یک روز را انتخاب کن. تا آنجا که می‌توانی ازش لذت ببر. روزها هم مثل آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. فکر می‌کنم گذشته کمکم کرده قدر حالا را بدانم و نمی‌خواهم یک لحظه‌اش را به‌خاطرِ نگرانی آینده از دست بدهم. نمی‌گویم برای یک روز زندگی کن؛ اما از داشته‌های هر روزت استفاده کن. من متوجه شده‌ام که خیلی از ما فقط در سطح زندگی می‌کنیم و نمی‌دانیم زنده بودن خودش بزرگترین نعمت است. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 تیمور راننده آمبولانس بود که بازنشسته شده است. او تعریف می کند سالیان دور تماس گرفتند و آمبولانسی برای حمل جسد درخواست دادند. تماس از منطقه ارمنی نشین شهر بود. وقتی به آدرس رسیدم نزدیک درب منزل متوفی تراکم جمعیت با خودروی پلیس را شاهد بودم. پلیس مرا با دست اشاره به درون خانه راهنمایی کرد. بوی بدی در داخل حیاط خانه بود که با نزدیک‌تر شدن به ساختمان این بو شدیدتر و تهوع آورتر می شد. جسد را دیدم چند روز از مرگش گذشته و به دمر بر روی زمین خوابیده بود، در حالی که لباس هایش بر اثر تورم بدن پاره شده بود. به پلیس گفتم: من مأموریت حمل جنازه با ماشین را دارم. حمل جنازه تا ماشین، با صاحب میت است و این فرد گویی بی وارث است. پلیس نگاهی به نماینده دادستان کرد و نماینده دادستان هم کلام مرا تأیید کرد. با شهرداری تماس گرفتند کارگری برای این امر بفرستد. در این زمان من برای رضای خدا مانع شدم و داوطلب شدم جنازه را در آمبولانس قرار دهم ولی نیاز به یک نفر برای کمک داشتم. از شدت بوی تعفن جسد کسی حاضر به کمک نشد. برای رضای خدا و حفظ آبروی میت دستمالی بر دماغ و دهان خود بستم و داخل خانه شدم. تا خواستم جنازه را بلند کنم ناگاه کیسه پلاستیکی سفیدی که با چسب بهم پیچیده شده بود توجه مرا جلب کرد. از صدای آن فهمیدم محتوای آن سکه است. برای این که کسی را متوجه امر نکنم بیرون آمدم و از سر خیابان به منزل زنگ زدم و از همسرم خواستم خود را به آدرس برساند. به همسرم وقتی وارد منزل شد گفتم: طوری خم شو چادرت دید پشت سرت را بپوشاند تا از بیرون چیزی دیده نشود. با مهارت تمام بدون این که از تماشاگران کسی به آن بسته در زیر شکم جنازه پی ببرد، بسته را همسرم در درون پیراهن خود جای داد و با کمک او جنازه را به آمبولانس انداختیم و من سمت گورستان شهر حرکت کردم...... شب که به منزل رسیدم دیدم بسته بیش از صد سکه طلا دارد. در حلال و حرام بودن آن ماندیم و منتظر شدیم تنها ورثه پسر او از خارج از کشور به ایران برگردد. دو ماه بعد داستان را به ورثه گفتم و سکه ها را به او تقدیم کردم و امید داشتم چند سکه به من از آنها برگرداند. داستان بهتر از انتظار من پیش رفت. پسر مرحوم گفت: می دانی چرا پدرم روی سکه ها خوابیده بود؟! این از طمع او نبود، بلکه می دانست ممکن است بعد از مرگش وقتی پیکر او متعفن شده است به جنازه او دسترسی پیدا کنند و کسی حاضر به نزدیک شدن و بلند کردن او نباشد... پس قبل از جان دادنش روی این سکه ها افتاده بود تا پاداشی دهد بر کسی که جنازه او را از زمین بلند می کند، و تمام این سکه ها پاداش اخلاص تو از نزد خدا برای کاری است که برای رضای او کردی..... تیمور می گوید: در آن روز در جلوی منزل دوستی داشتم که خیلی فقیر بود هر کاری کردم حاضر نشد مرا کمک کند که اگر کمک می کرد بی تردید پنجاه سکه خدا به او رسانده بود که براحتی می توانست برای خود خانه جمع و جوری بخرد و از مستأجری برای ابد رها شود. آری! گاهی آدمی یک بار برای رضای خدا کاری می کند و خداوند آن بنده را با بخشش اش از دنیا برای ابد راضی می گرداند. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند. زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود». آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.» @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 1.ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﺼﻴﺒﺘﺎﻥ ﺷﻮﺩ . 2 .ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻤﺘﺮ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥﺑﺎﺷﻴﺪ؛ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ . 3 .ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﮐﻨﻴﺪ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﻨﻴﺪ . 4.ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﻴﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻴﺪ ﻋﻴﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﻴﺐﺟﻮﻳﻲ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﻓﻊ ﮐﻨﻴﺪ . 5.ﻳﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻳﺎ ﺗﺼﻤﻴﻤﻲ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﻢﻋﻘﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻳﻘﻴﻦ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﮐﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﺪ. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 🍃حَنَیَ: به معنای مهربانی و محبت با سالخوردگان است. برای درک معنای این لغت از کلام وحی فقط یک آیه و آدرس در دسترس ماست که در مورد حضرت یحیی نبی در قرآن فقط آمده است. وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا (۱۳_مریم) و نيز از جانب خود، مهربانی و پاكی به او داديم و او تقواپيشه بود. در این آیه حق تعالی سه صفت حنان و پاکی و تقوی را بر یحیی نبی می شمارد. ولی در باب حنان بودن اش می فرماید: از نزد ما حنانی بر او بخشیده شده بود. پس برای صفت حنان بودن مانند پاکی و تقوی، تلاشی از سوی یحیی صورت نگرفته بود. از سوی دیگر عبارت "وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا" نشانگر صفت حنان بودن حق تعالی است که بر یحیی نبی بخشیده شده بود. برای درک معنا و نوع مهربانی حنان باید به زندگی حضرت یحیی رجوع کنیم: طبق کلام وحی یحیی نبی را در سن پیری حق تعالی به والدین اش بخشید. آیه بعد تصریح می کند که یحیی نبی خیلی مراقب بود مبادا نافرمانی والدین کند تا ستمگر و عاصی در برابر فرمان خدا باشد. وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا (۱۴_مریم) او نسبت به پدر و مادرش مهربان و نيكوكار بود و جبار (و متكبر) و عصيانگر نبود. از نظر روان شناختی هم این امر طبیعی است. معمولاً والدینی که اختلاف سن بسیاری با فرزندان خود دارند در برخی امور اجتماعی حتی اعتقادی، دارای شکاف و فاصله زیادی هستند که این امر سبب نافرمانی فرزندان از والدین پیرشان می شود. پس حق تعالی از صفت حنان بودن خویش که همان دوست داشتن سالخوردگان است به یحیی نبی بخشیده بود. چنانچه در احادیث آمده است، خداوند می فرماید: «ای انسان پیر، من از موی سفید تو شرم در مجازات تو دارم؛ تو چرا از شرم من در حق خویش شرم نمی کنی؟» از امام صادق علیه السَّلام روایت است: و هرگاه بشر به نود سالگى رسيد خداوند گناهان قبل و بعد او را بيامرزد و چنين نويسد: اسير خدا در زمين!!! حنانه به زن جوانی گویند که شوهر سالخورده خود را دوست داشته باشد و عاشق او بوده و با او مهربان باشد. گیاه حنا چون پیری سالخوردگان را با مهربانی پنهان می کند حنا نامیده شده است. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 چارلی چاپلین میگوید : وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم. مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند. دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السَّلام فرمودند: لا تَجعَلَنّ ذَرَبَ لسانِكَ عَلى مَن أنطَقكَ و بلاغَةََ قولِكَ عَلى مَن سَدّدكَ با آن كس كه تو را سخن آموخت به درشتى سخن مگو، و با كسى كه راه نيكو سخن گفتن به تو آموخت، لاف بلاغت مزن. نهج البلاغه @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 یکی از شاهزادگانی که به سعدی شیرازی ارادت داشت، محرمانه از شاهزاده خانم خویش به وی شکایت کرد که همه ساله برای من سه قلوی دختر می‌آورد و از او علاج خواست. سعدی راه‌حلی نشان داد که شاهزاده خانم را سخت برآشفته ساخت و فرمان داد او را از شهر اخراج کنند. شیخ بار سفر بست و زاد و توشه سفر را در یکتای خورجین و تای دیگر را خالی گذاشت. آن‌گاه خورجین را روی الاغ انداخت، ولی از هر طرف که خورجین را می‌انداخت، آن طرفی که پر بود، سنگینی می‌کرد و به زمین می‌افتاد. شاهزاده خانم که از پنجره قصر این ماجرا را می‌نگریست، به سعدی بانگ زد و گفت: بار کج به منزل نمی‌رسد. چرا وسایلت را مساوی در هر دو طرف خورجین نمی‌گذاری تا تعادل برقرار شود و بارت به زمین نیفتد؟ سعدی گفت: از ترس شما؛ زیرا من هم جز آنچه شما گفته‌اید، نگفتم ولی شما امر کردی مرا از شهر بیرون کنند. پیامها ناراستی و حقه‌بازی عاقبت خوبی ندارد. اگر خواهان به سرانجام رسیدن کارها و موفقیت در برنامه‌هایت هستی، راست‌گو و راست‌کردار باش. نظام آفرینش براساس عدل و راستی بنا شده است و هرگونه کژی و ناراستی بی‌نتیجه و نابود خواهد بود. کاربرد: در تشویق به راستی و درست‌کاری و در نکوهش و متوجه کردن افرادی که به بیراهه می‌روند به کار می‌رود. @DastaneRastan
داستان راستان
🌸🍃🌸🍃 #قصه_دویست_و_بیست_و_هفتم 💢حضرت جرجیس علیه السلام و اصحاب اُخدود(۱) شهر صنعا زیر نور درخشان خ
🌸🍃🌸🍃 ذونواس با عصبانیت گفت؛ چگونه این دین به نجران راه یافته است؟ و چطور در این مدت کم در این سرزمین نفوذ کرده و آشنای دلها گشته است؟ مرد گفت؛ چندی قبل در میان بردگانی که وارد نجران شدند، دو برده بودند، یکی رومی بنام «فیمیون» و دیگری عرب به نام «صالح». یکی از بت پرستان فیمیون را خرید و او را مردی کریم و بزرگوار یافت. او تمام روز را کار می کند و هیچوقت اظهار خستگی نمی کند و به هنگام شب به اطاق خود رفته و به عبادت پروردگار خویش می پردازد. یک روز که ارباب فیمیون او را در حال نماز دید متوجه شد که اطاق او بدون چراغ روشن است. از کار او متعجب شد و از دین وی جویا شد و از او پرسید؛ آیا تو جز این درخت خرمایی که معبود ماست می پرستی؟ فیمیون گفت؛ من خدایی را پرستش می کنم که مالک زمین و سرچشمه حیات است، همان خدایی که مسیح به وجود او گواهی داده است. اما این درخت خرما مالک سود و زیان برای شما نیست و حتی قادر به جذب منفعت و دفع ضرری از خود نیست پس چگونه می تواند مالک خیر و شر دیگران باشد. اگر بخواهم می توانم از خدا خواهش کنم که بادی بفرستد و آنرا ریشه کن کرده و بسوزاند. ارباب فیمیون گفت؛ آیا می توانی چنین کاری انجام دهی؟ فیمیون گفت؛ اگر انجام دادم به نصرانیت ایمان می آوری؟ ارباب فیمیون گفت؛ بلی، و سپس فیمیون نماز برپای داشت و از خدای خویش تقاضای بادی سخت کرد. چیزی نگذشت که بادی بر درخت خرما وزید و آن را خشکاند و بر زمین افکند. در همان موقع ارباب وی به خدای عیسی ایمان آورد و این داستان در نجران منتشر شد و مردم گروه گروه به این دین گرویدند و به آن ایمان آوردند. مرد نجرانی در ادامه گفت؛ صالح، دوست فیمیون نحوه آشنایی خود را با فیمیون اینطور نقل کرده؛ در دهکده ای از توابع شام کار می کردم که فیمیون را دیدم و آثار تقوا را در سیمای او مشاهده نمودم. سپس پنهانی به دنبال او حرکت کردم تا اینکه یکی از روزهای هفته او به قصد عبادت عازم صحرا شد و به هنگام نماز اژدهایی به سوی او شتافت و قصد حمله به او را داشت. من ترسیدم و فریاد زدم، ای فیمیون، از اژدها بپرهیز که به طرف تو می آید. ولی فیمیون بی اعتنا به نماز خویش ادامه داد و اژدها هنوز به وی نزدیک نشده بود که در جای خود خشکید و جان داد. پس از مشاهده این منظره از وی طلب رفاقت کردم و از آن روز همواره با هم از روستایی به روستای دیگر می رفتیم تا اینکه روزی در یکی از بیابانها، گروهی عرب ما را به اسارت گرفته و به بردگی بردند و سپس در شهر نجران فروختند. ( قصه های قرآن، ترجمه زمانی، ص 371.) @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 خدایا ، از وسوسه‏ هاى شیطان رانده شده و از حیله و مکرهاى گوناگون او ، و از اطمینان بە آرمان و وعده ‏ها و فریب و دامهاى او ؛ و از اینکه شیطان در گمراه کردن ما از طاعتت و خوار کردن ما در معصیتت طمع کند ، یا اینکه نیکو باشد نزد ما چیزى که او براى ما نیکو مى ‏نماید ، یا اینکه بر ما سنگین آید چیزى که او در نظر ما بد جلوه داده است مصونمان دار. خدایا، بە خاطر عبادت و بندگیت او را از ما دور کن و بە خاطر تلاش ما، در محبتت ، او را ذلیل فرما و میان ما و او پرده ‏اى قرار ده که آن را ندرد و سد محکمى که آن را نشکند. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 انرژی که صرف افکار منفی میکنید برای پرورش افکار مثبت به کار ببندید... انرژی که صرف شمردن نداشته هایتان و کمبودهای زندگیتان میکنید برای شمردن داشته های زندگیتان به کار ببنید... این انرژی بسیار اهمیت دارد زیرا باعث فرستادن ارتعاش شما به جهان هستی می‌شود. زیرا باعث ساخته شدن احساس شما در هر لحظه می شود واحساس در زندگی همه چیز است... لحظه هایتان را خرج چیزهایی که می خواهید و دوست دارید اتفاق بیافتد کنید @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 پیرزنی در خواب خدا رو دید و به او گفت: خدایا من خیلی تنهام، مهمان خانه من می شوی؟! خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش می رود... پیرزن از خواب بیدار شد و با عجله شروع به جارو زدن خانه اش کرد..! رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود رو پخت. سپس نشست و منتظر ماند... چند دقیقه بعد درب خانه به صدا در آمد... پیرزن با عجله به سمت در رفت و اون رو باز کرد پیرمرد فقیری بود، پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد پیرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را محکم بست نیم ساعت بعد دوباره در خانه به صدا در آمد. پیرزن دوباره با عجله در را باز کرد این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست که از سرما پناهش دهد پیرزن با ناراحتی در را بست و غرغرکنان به خانه برگشت نزدیک غروب بار دیگر درب خانه به صدا در آمد این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد پیرزن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیرزن فقیر را دور کرد شب شد و خدا نیامد...! پیرزن با یأس به خواب رفت و بار دیگر خدا را دید پیرزن با ناراحتی گفت: خدایا، مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی آمد؟! خدا جواب داد: بله، من امروز سه بار به دیدنت آمدم اما تو هربار در را به رویم بستی...! آری... خداوند در همین دستان نیازمندی است که بسوی تو دست نیاز گشوده اند!! @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟ در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد. بروید از قصاب بگیرید... تا اینکه او مریض شد احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد. هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود... همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!! قضاوت کار ما نیست... @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ... ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ... ﻣﺜﻞ ﺁﻭﯾﺨﺘﻦ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﭘﻮﺳﯿﺪﺳﺖ ... ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ... ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ... ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﺮﻭﯼ ... ﻭ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻭﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ ﻧﻤﺎﻧﯽ .... ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ .. ﺳﺎﯾﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﺍﺳﺖ .. ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺑﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ... @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 🍃شأن: به کار مهم و اساسی در پاسخ خواسته ای را گویند. مثال پدر ما بیمار است، از ما می خواهد او را به پزشک ببریم. اگر او را نزد بهترین پزشک متخصص ببریم شأن او را حفظ و کاری در شأن خواسته او انجام داده ایم. فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ (۶۲_نور) یعنی اگر برای کارهای مهمی از تو اجازه خواستند و سؤال کردند، بر هر کدام از آنان رخصت خواستی بده. وَمَا يُغْنِي عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّىٰ (۱۱_ لیل) "يُغْنِي" در قیامت به معنای بی نیاز کردن انسان از آتش است و کسانی که از عمل صالح غنی نباشند نیازمند آتش الهی خواهند شد. پس آیه "لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ" می دانیم در روز قیامت انسان در ترس حساب و کتاب و سؤال و جواب الهی بوده و درگیر آن است که با خود چه عمل صالحی به قیامت آورده باشد تا از آتش الهی غنی شود و بِرهد. این آیه تصریح می کند که در روز قیامت انسان به دنبال کار و عملی می گردد که او را از عذاب الهی غنی و بی نیاز کند. "لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ" یعنی در برابر هر خواسته ای از ما در روز قیامت انسان در تلاش و فکر است کار مهمی (شَأْنی) از خود پیدا کند تا او را از عذاب ما بی نیاز (يُغْنِيهِ) سازد. وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا (۶۱_یونس) پس شأن به معنای اجابت عملی در مقابل خواسته ای را گویند. "وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ" یعنی هر کاری که شما در دنیا در برابر خواسته من از خود می کنید.......... من شاهد آن هستم. يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (۲۹_ الرحمن) یعنی هر لحظه هر آنچه در آسمان ها و زمین است از او چیزی طلب می کنند و حق تعالی در حال پاسخ دادن به خواسته آنها با انجام کاری است. پس وقتی می گویند از شأن امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السَّلام بگویید؛ یعنی از کارهایی که آن حضرت در پاسخ به خواسته مردم می کردند سخن بگویید. مثال، وقتی سائلی از آن حضرت در نماز چیزی خواست و حضرت انگشتر خود در رکوع به سائل بخشیدند در برابر مسئلت سائل، جواب دادند که به آن شأن حضرت علی علیه السَّلام گفته می شود. وقتی کسی از ما سؤالی می پرسد و ما جواب نامناسبی می دهیم، می گویند: این کار در شأن شما نبود. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 جواني با دوچرخه اش با پيرزني برخورد کرد و به جاي اينکه از او عذرخواهي کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود،شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛ سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزي از تو افتاده است.جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛مروت و مردانگي ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهي يافت!! "زندگي اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشي ندارد زندگي حکايت قديمي کوهستان است! صدا مي کني و مي شنوي؛پس به نيکي صدا کن، تا به نيکي به تو پاسخ دهند @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امام علی (ع) میفرمایند: لَعَنَ اللّهُ الاَمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ التّارِکِينَ لَهُ وَ النَّاهِينَ عَنِ الْمُنْکَرِ الْعَامِلِينَ بِهِ خدا لعنت کند کسانى را که امر به معروف مى‌کنند و خود آن را ترک مى‌گويند، و نهى از منکر مى‌کنند و خود مرتکب آن مى‌شوند!!! نهج‌البلاغه خطبهٔ  129 @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 پادشاهی برای سرگرمی اعلام کرد که هر کس دروغی بگوید که من باور نکنم اجازه می دهم با دخترم ازدواج کند. افراد طمع کار از دور و نزدیک با دروغهای گوناگون به دربار آمدند و دروغ های خود را برای پادشاه گفتند و او همه را تایید کرد و گفت: ممکن است تا اینکه جوانی فکری کرد و دستور داد در خارج از شهری سبدی بزرگ که از دروازه ی شهر داخل نشود برایش بسازند. پس از ساخته شدن سبد، روزی به قصر رفت و اطلاع داد که دروغی باور نشدنی ساخته است. او را پیش شاه بردند، شاه گفت: دروغت را بگو. مرد جوان گفت دروغ من به اندازه ای بزرگ است که نتوانستم آن را از دروازه ی شهر داخل کنم و اعلی حضرت باید آن را ببیند و بشنوند. پادشاه روز بعد به عنوان گردش به خارج شهر رفت، تا جایی که سبد آنجا گذاشته شده بود، دروغگو پیش آمد و گفت: پدر شما وقتی به پول احتیاج پیدا کردند پدر من که از ثروتمندان نامی مملکت بود به اندازه این سبد پول و طلا به عنوان قرض به ایشان داد و حالا از اعلی حضرت می خواهم قرض پدر خود را به من بدهند. پادشاه گفت: این دروغ است، پدر من چنین قرضی نگرفته است. مرد زیرک به پادشاه گفت: حالا که دروغ مرا باور نفرمودید لطفا به قول و عهد خود وفا کنید و مرا به دامادی خود بپذیرید. @DastaneRastan
داستان راستان
🌸🍃🌸🍃 #قصه_دویست_و_بیست_و_هشتم ذونواس با عصبانیت گفت؛ چگونه این دین به نجران راه یافته است؟ و چطور د
🌸🍃🌸🍃 💢 خشم یهود و آتش زدن مردم نجران هنوز مرد نجرانی سخن خود را تمام نکرده بود که غضب وجود ذونواس را فرا گرفت و سپس سوگند یاد کرد که شمشیر خود را غلاف نسازد و غضب خود را فرو ننشاند، تا اینکه مردم نجران را به آتش قهر خود بسوزاند، مگر آنکه دوباره به دین یهود باز گردند. ذونواس با گروهی از هواداران خود و با لشگری عظیم صنعا را به قصد نجران ترک کرد و چون به نجران رسید شهر را به محاصره در آورد. اما او قبل از حمله، بزرگان و صاحب نظران نجران را فراخواند و گفت؛ قبل از آنکه شما را مورد حمله قرار دهم از روی لطف و کرم خود، فرصتی به شما می دهم تا دوباره به آیین یهود برگردید، در غیر این صورت شما را به تیغ عذاب و آتش انتقام گرفتار می سازم پس یا یهودیت را انتخاب کنید یا سوختن در آتش را. مردم نجران گفتند؛ نصرانیت دینی است که با جان ما آمیخته و در تار و پود وجود ما نفوذ کرده است. ما دست از آن برنداشته و از آن سرپیچی نمی کنیم و هرچه می خواهی انجام بده و در نهایت مسیحیان آتش را برگزیدند. آنگاه به فرمان ذونواس حفره هایی در زمین ایجاد کردند و دور تا دورش را هیزم های بسیار گذاشتند و مسیحیان را داخل آن گودال ها سوزاندند. او حتی از پیرمردان زمین گیر و پیرزنان خمیده و اطفال شیرخوار نیز چشم نپوشید و همه را در کام آتش افکند. تعداد کشته شدگان در آن روز بیست هزار نفر بود.(۱) [مرگ بر آدم سوزان خندق، همان آتش مایه دار و انبوه، آنگاه که آنان بالای آن خندق به تماشا نشسته بودند و خود بر آنچه بر سر مؤمنان می آوردند، گواه بودند و بر آنان عیبی نگرفته بودند. جز اینکه به خدای ارجمند ستوده ایمان آورده بودند].(۲) (۱)تفسیر نورالثقلین، ج 5 ،ص 544؛ سیرة ابن هشام، ج 1 ،ص .37 (۲)سوره بروج، 8 - 4. 💢جرجیس پیامبر مأمور هدایت مردم بعد این اتفاق خداوند پیامبری از مردم حبشه را برای راهنمایی مجوسیان مبعوث گردانید، اما باز هم او را تکذیب کردند و میان گودالی از آتش شعله ور سوزاندند و هرکس را از او پیروی می کرد. او را هم در آتش می سوزاندند. در زمان مجوسیان پیامبران زیادی برای راهنمایی آنان آمد، اما هر بار او را به دلیلی به قتل می رساندند. تا اینکه خداوند جرجیس را که اصالتا از مردم روم بود و در فلسطین زندگی می کرد، برای هدایت مجوسیان مأمور ساخت تا حکمرانان را به یکتا پرستی دعوت کند. اما پادشاه ستمگر دستور داد تا بر بدنش با تیغه ای دندانه دار بکوبند. آنگاه جسم غرق به خون او را داخل ظرفی از سرکه بیاندازند. بعد از آن پارچه ای زبر بر زخم های او کشیدند و در آخر او را با تکه آهن های داغ شده سوزاندند. با این حال خداوند جرجیس را در برابر مرگ مقاوم کرد و بار دیگر حکمران دستور داد تا میخ هایی را بر رانها و زانوان او بکوبند. ( داستان پیامبران، اکبری، ص 268.) @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 -بارالها! در پیشگاه تو ایستاده ام،و دستهایم را بسوى تو بلند كرده ام،آگاهم كه دربندگى ات كوتاهى نموده و در فرمانبرى ات سستى كرده ام، اگر راه حیا را مى پیمودم از خواستن و دعا كردن مى ترسیدم... ولى … پروردگارم! آن گاه كه شنیدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى خوانى ، و آنان را به بخشش نیكو و ثواب وعده مى دهى ، ... براى پیروى ندایت آمدم، و به مهربانى هاى مهربانترین مهربانان پناه آوردم. و مرا از دلهره ملاقاتت درامان دار، و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده، آمین.... @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 قاطعانه صحبت کنید، نه تهاجمی : داشتن روحیه ی پرخاشگری نشان دهنده ی اعتماد به نفس نیست؛ بلکه زورگویی شما را نشان می دهد. هنگامی که خودتان را باور نداشته باشید، به راحتی و بدون اینکه بخواهید، قلدری و دیگران را تهدید می کنید. سعی کنید در اظهار نظر های خود، بدون اینکه تهاجمی عمل کنید و شخصیت دیگران را زیر سوال ببرید قاطعانه سخن گفتن را تمرین کنید. بخاطر داشته باشید هیچگاه نمی توانید بدون اینکه روی خودتان کنترل داشته باشید، اعتماد به نفستان را افزایش دهید. همواره با صدا و لحن مناسب حرف بزنید و نسبت به طرز ایستادن خود حساس باشید @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! یادمان بماند که: "زمین گرد است..." @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امام صادق عليه السلام می فرماید: 🔵 احْذَرُوا اهْوائَكُمْ كَما تَحْذَرُونَ اعْدائكُمْ فَلَيْسَ شَى‏ءٌ اعْدين لِلَّرجالِ مِنْ اتِّباعِ اهْوائِهِمْ وَ حَصائِدِ الْسِنَتِهِمْ «1» از هوس‏ها بترسید همان‏طور كه از دشمنان (سر سخت) خود می ترسید زيرا براى انسان هيچ چيز دشمن‏تر از پيروى هوس‏ها و نتايج زبان او نيست! شرح كوتاه‏ بدون شك دشمنان داخلى از دشمنان خارجى خطرناكترند و به همین دليل هوس‏هاى سركش كه از درون وجود انسان او را تحت تأثير قرار می‏دهند از هر دشمنى براى انسان خطرناكتر محسوب می‏شود. هواپرستى چشم و گوش انسان را كر و كور می کند. فروغ عقل را می گيرد، چهره حقایق را در نظر او دگرگون می‏سازد و سرانجام وى را به پرتگاه فساد می‏كشاند. سفينة البحار- جلد دوم، ماده «هوى» @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 میدونستید که گاهی کینه ها فرصت نفس کشیدن در هوای پاک و نسیم دل انگیز بندگی را از آدم می گیره؟؟... 👌بعضیا از بوی گند و تعفن کینه در حال دست و پا زدن و جون کندنن ، تعجب نداره، چون حکایت اینا ، حکایت همون مرد کنّاس و فاضلاب کشه که وقتی گذرش به بازار عطارا افتاد ، از بوی عطر افتاد و بیهوش شد... مردم که نمیشناختنش برا بهوش آوردنش گلاب و عطر آوردن اما دیدن حالش بدتر شد.... یه اهل دلی اونجا بود که اونو میشناخت گفت : چیکار می کنید؟ شما که دارید اونو می کشید... دوای این که گلاب و عطر نیست.... یه نفر بره یه مقدار عذره و کثافت بیاره... کثافات رو که اوردن گذاشت جلو دماغ طرف.... یه مرتبه یه نفس عمیق کشید و گفت: آخیش! حال اومدم... فقط منو سریع از این بازاررببرید تا نمردم... 😊 🔹کینه دل ما رو اینجوری آلوده می کنه... دل ما حرم خداست ، لطفا حریم این حرم رو نشکنید ، دل حرم خداست پس نگذارید با کینه آلوده بشه... رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو ازکینه‌ها وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند ، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺩﺍﻧﻪ ﺟﻤﻊ می کنند. ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند ، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺧﺎﻧﻪ می سازند. ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ می روند. ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺏ حرف می زنند...ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺟﻤﻊ می کنند . ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﺮ می کنند. براستی ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ... 👤ژان پل سارتر @DastaneRastan