داستان راستان
🌸🍃🌸🍃 #قصه_دویست_و_بیست_و_هفتم 💢حضرت جرجیس علیه السلام و اصحاب اُخدود(۱) شهر صنعا زیر نور درخشان خ
🌸🍃🌸🍃
#قصه_دویست_و_بیست_و_هشتم
ذونواس با عصبانیت گفت؛ چگونه این دین به نجران راه یافته است؟ و چطور در این مدت کم در
این سرزمین نفوذ کرده و آشنای دلها گشته است؟
مرد گفت؛ چندی قبل در میان بردگانی که وارد نجران شدند، دو برده بودند، یکی رومی بنام
«فیمیون» و دیگری عرب به نام «صالح».
یکی از بت پرستان فیمیون را خرید و او را مردی کریم و بزرگوار یافت. او تمام روز را کار می کند و
هیچوقت اظهار خستگی نمی کند و به هنگام شب به اطاق خود رفته و به عبادت پروردگار
خویش می پردازد.
یک روز که ارباب فیمیون او را در حال نماز دید متوجه شد که اطاق او بدون چراغ روشن است. از
کار او متعجب شد و از دین وی جویا شد و از او پرسید؛ آیا تو جز این درخت خرمایی که معبود
ماست می پرستی؟
فیمیون گفت؛ من خدایی را پرستش می کنم که مالک زمین و سرچشمه حیات است، همان
خدایی که مسیح به وجود او گواهی داده است. اما این درخت خرما مالک سود و زیان برای
شما نیست و حتی قادر به جذب منفعت و دفع ضرری از خود نیست پس چگونه می تواند مالک
خیر و شر دیگران باشد. اگر بخواهم می توانم از خدا خواهش کنم که بادی بفرستد و آنرا ریشه
کن کرده و بسوزاند.
ارباب فیمیون گفت؛ آیا می توانی چنین کاری انجام دهی؟
فیمیون گفت؛ اگر انجام دادم به نصرانیت ایمان می آوری؟
ارباب فیمیون گفت؛ بلی، و سپس فیمیون نماز برپای داشت و از خدای خویش تقاضای بادی
سخت کرد. چیزی نگذشت که بادی بر درخت خرما وزید و آن را خشکاند و بر زمین افکند. در
همان موقع ارباب وی به خدای عیسی ایمان آورد و این داستان در نجران منتشر شد و مردم
گروه گروه به این دین گرویدند و به آن ایمان آوردند.
مرد نجرانی در ادامه گفت؛ صالح، دوست فیمیون نحوه آشنایی خود را با فیمیون اینطور نقل
کرده؛ در دهکده ای از توابع شام کار می کردم که فیمیون را دیدم و آثار تقوا را
در سیمای او مشاهده نمودم. سپس پنهانی به دنبال او حرکت کردم تا اینکه یکی از روزهای
هفته او به قصد عبادت عازم صحرا شد و به هنگام نماز اژدهایی به سوی او شتافت و قصد
حمله به او را داشت. من ترسیدم و فریاد زدم، ای فیمیون، از اژدها بپرهیز که به طرف تو می
آید. ولی فیمیون بی اعتنا به نماز خویش ادامه داد و اژدها هنوز به وی نزدیک نشده بود که در
جای خود خشکید و جان داد.
پس از مشاهده این منظره از وی طلب رفاقت کردم و از آن روز همواره با هم از روستایی به
روستای دیگر می رفتیم تا اینکه روزی در یکی از بیابانها، گروهی عرب ما را به اسارت گرفته و
به بردگی بردند و سپس در شهر نجران فروختند.
( قصه های قرآن، ترجمه زمانی، ص 371.)
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#نیایش_شبانه
خدایا ، از وسوسه هاى شیطان رانده شده و از حیله و مکرهاى گوناگون او ، و از اطمینان بە آرمان و وعده ها و فریب و دامهاى او ؛ و از اینکه شیطان در گمراه کردن ما از طاعتت و خوار کردن ما در معصیتت طمع کند ، یا اینکه نیکو باشد نزد ما چیزى که او براى ما نیکو مى نماید ، یا اینکه بر ما سنگین آید چیزى که او در نظر ما بد جلوه داده است مصونمان دار.
خدایا، بە خاطر عبادت و بندگیت او را از ما دور کن و بە خاطر تلاش ما، در محبتت ، او را ذلیل فرما و میان ما و او پرده اى قرار ده که آن را ندرد و سد محکمى که آن را نشکند.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
انرژی که صرف افکار منفی میکنید برای پرورش افکار مثبت به کار ببندید...
انرژی که صرف شمردن نداشته هایتان و کمبودهای زندگیتان میکنید برای شمردن داشته های زندگیتان به کار ببنید...
این انرژی بسیار اهمیت دارد زیرا باعث فرستادن ارتعاش شما به جهان هستی میشود. زیرا باعث ساخته شدن احساس شما در هر لحظه می شود واحساس در زندگی همه چیز است...
لحظه هایتان را خرج چیزهایی که می خواهید و دوست دارید اتفاق بیافتد کنید
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
پیرزنی در خواب خدا رو دید و به او گفت:
خدایا من خیلی تنهام، مهمان خانه من می شوی؟!
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش می رود...
پیرزن از خواب بیدار شد و با عجله شروع به جارو زدن خانه اش کرد..!
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود رو پخت.
سپس نشست و منتظر ماند...
چند دقیقه بعد درب خانه به صدا در آمد...
پیرزن با عجله به سمت در رفت و اون رو باز کرد
پیرمرد فقیری بود، پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را محکم بست
نیم ساعت بعد دوباره در خانه به صدا در آمد. پیرزن دوباره با عجله در را باز کرد
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست که از سرما پناهش دهد
پیرزن با ناراحتی در را بست و غرغرکنان به خانه برگشت
نزدیک غروب بار دیگر درب خانه به صدا در آمد
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد
پیرزن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیرزن فقیر را دور کرد
شب شد و خدا نیامد...!
پیرزن با یأس به خواب رفت و بار دیگر خدا را دید
پیرزن با ناراحتی گفت: خدایا، مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی آمد؟!
خدا جواب داد:
بله، من امروز سه بار به دیدنت آمدم اما تو هربار در را به رویم بستی...!
آری...
خداوند در همین دستان نیازمندی است که بسوی تو دست نیاز گشوده اند!!
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#قضاوت_کار_ما_نیست
مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد
مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید...
تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!!
قضاوت کار ما نیست...
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#بازی_زندگی
ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ...
ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ... ﻣﺜﻞ ﺁﻭﯾﺨﺘﻦ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ
ﭘﻮﺳﯿﺪﺳﺖ ...
ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛
ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ...
ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...
ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﺮﻭﯼ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻭﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ ﻧﻤﺎﻧﯽ ....
ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ..
ﺳﺎﯾﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﺍﺳﺖ ..
ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺑﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ...
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#یک_لغت_قرآنی
🍃شأن:
به کار مهم و اساسی در پاسخ خواسته ای را گویند.
مثال پدر ما بیمار است، از ما می خواهد او را به پزشک ببریم. اگر او را نزد بهترین پزشک متخصص ببریم شأن او را حفظ و کاری در شأن خواسته او انجام داده ایم.
فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ (۶۲_نور)
یعنی اگر برای کارهای مهمی از تو اجازه خواستند و سؤال کردند، بر هر کدام از آنان رخصت خواستی بده.
وَمَا يُغْنِي عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّىٰ (۱۱_ لیل)
"يُغْنِي" در قیامت به معنای بی نیاز کردن انسان از آتش است و کسانی که از عمل صالح غنی نباشند نیازمند آتش الهی خواهند شد.
پس آیه "لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ" می دانیم در روز قیامت انسان در ترس حساب و کتاب و سؤال و جواب الهی بوده و درگیر آن است که با خود چه عمل صالحی به قیامت آورده باشد تا از آتش الهی غنی شود و بِرهد.
این آیه تصریح می کند که در روز قیامت انسان به دنبال کار و عملی می گردد که او را از عذاب الهی غنی و بی نیاز کند. "لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ" یعنی در برابر هر خواسته ای از ما در روز قیامت انسان در تلاش و فکر است کار مهمی (شَأْنی) از خود پیدا کند تا او را از عذاب ما بی نیاز (يُغْنِيهِ) سازد.
وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا (۶۱_یونس)
پس شأن به معنای اجابت عملی در مقابل خواسته ای را گویند. "وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ" یعنی هر کاری که شما در دنیا در برابر خواسته من از خود می کنید.......... من شاهد آن هستم.
يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (۲۹_ الرحمن)
یعنی هر لحظه هر آنچه در آسمان ها و زمین است از او چیزی طلب می کنند و حق تعالی در حال پاسخ دادن به خواسته آنها با انجام کاری است.
پس وقتی می گویند از شأن امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السَّلام بگویید؛ یعنی از کارهایی که آن حضرت در پاسخ به خواسته مردم می کردند سخن بگویید.
مثال، وقتی سائلی از آن حضرت در نماز چیزی خواست و حضرت انگشتر خود در رکوع به سائل بخشیدند در برابر مسئلت سائل، جواب دادند که به آن شأن حضرت علی علیه السَّلام گفته می شود. وقتی کسی از ما سؤالی می پرسد و ما جواب نامناسبی می دهیم، می گویند: این کار در شأن شما نبود.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#مروت
جواني با دوچرخه اش با پيرزني برخورد کرد و به جاي اينکه از او عذرخواهي کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود،شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛
سپس راهش را کشيد و رفت!
پيرزن صدايش زد و گفت: چيزي از تو افتاده است.جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛
پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛مروت و مردانگي ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهي يافت!!
"زندگي اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشي ندارد
زندگي حکايت قديمي کوهستان است!
صدا مي کني و مي شنوي؛پس به نيکي صدا کن، تا به نيکي به تو پاسخ دهند
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
امام علی (ع) میفرمایند:
لَعَنَ اللّهُ الاَمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ التّارِکِينَ لَهُ وَ النَّاهِينَ عَنِ الْمُنْکَرِ الْعَامِلِينَ بِهِ
خدا لعنت کند کسانى را که امر به معروف مىکنند و خود آن را ترک مىگويند، و نهى از منکر مىکنند و خود مرتکب آن مىشوند!!!
نهجالبلاغه خطبهٔ 129
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#دروغش_از_دروازه_شهر_داخل_نشد
پادشاهی برای سرگرمی اعلام کرد که هر کس دروغی بگوید که من باور نکنم اجازه می دهم با دخترم ازدواج کند. افراد طمع کار از دور و نزدیک با دروغهای گوناگون به دربار آمدند و دروغ های خود را برای پادشاه گفتند و او همه را تایید کرد و گفت: ممکن است تا اینکه جوانی فکری کرد و دستور داد در خارج از شهری سبدی بزرگ که از دروازه ی شهر داخل نشود برایش بسازند. پس از ساخته شدن سبد، روزی به قصر رفت و اطلاع داد که دروغی باور نشدنی ساخته است. او را پیش شاه بردند، شاه گفت: دروغت را بگو. مرد جوان گفت دروغ من به اندازه ای بزرگ است که نتوانستم آن را از دروازه ی شهر داخل کنم و اعلی حضرت باید آن را ببیند و بشنوند. پادشاه روز بعد به عنوان گردش به خارج شهر رفت، تا جایی که سبد آنجا گذاشته شده بود، دروغگو پیش آمد و گفت: پدر شما وقتی به پول احتیاج پیدا کردند پدر من که از ثروتمندان نامی مملکت بود به اندازه این سبد پول و طلا به عنوان قرض به ایشان داد و حالا از اعلی حضرت می خواهم قرض پدر خود را به من بدهند. پادشاه گفت: این دروغ است، پدر من چنین قرضی نگرفته است. مرد زیرک به پادشاه گفت: حالا که دروغ مرا باور نفرمودید لطفا به قول و عهد خود وفا کنید و مرا به دامادی خود بپذیرید.
@DastaneRastan
داستان راستان
🌸🍃🌸🍃 #قصه_دویست_و_بیست_و_هشتم ذونواس با عصبانیت گفت؛ چگونه این دین به نجران راه یافته است؟ و چطور د
🌸🍃🌸🍃
#قصه_دویست_و_بیست_و_نهم
💢 خشم یهود و آتش زدن مردم نجران
هنوز مرد نجرانی سخن خود را تمام نکرده بود که غضب وجود ذونواس را فرا گرفت و سپس
سوگند یاد کرد که شمشیر خود را غلاف نسازد و غضب خود را فرو ننشاند، تا اینکه مردم نجران
را به آتش قهر خود بسوزاند، مگر آنکه دوباره به دین یهود باز گردند.
ذونواس با گروهی از هواداران خود و با لشگری عظیم صنعا را به قصد نجران ترک کرد و چون به
نجران رسید شهر را به محاصره در آورد. اما او قبل از حمله، بزرگان و صاحب نظران نجران را فراخواند و گفت؛ قبل از آنکه شما را مورد حمله قرار دهم از روی لطف و کرم خود، فرصتی به شما
می دهم تا دوباره به آیین یهود برگردید، در غیر این صورت شما را به تیغ عذاب و آتش انتقام
گرفتار می سازم پس یا یهودیت را انتخاب کنید یا سوختن در آتش را.
مردم نجران گفتند؛ نصرانیت دینی است که با جان ما آمیخته و در تار و پود وجود ما نفوذ کرده
است. ما دست از آن برنداشته و از آن سرپیچی نمی کنیم و هرچه می خواهی انجام بده و در
نهایت مسیحیان آتش را برگزیدند.
آنگاه به فرمان ذونواس حفره هایی در زمین ایجاد کردند و دور تا دورش را هیزم های بسیار
گذاشتند و مسیحیان را داخل آن گودال ها سوزاندند.
او حتی از پیرمردان زمین گیر و پیرزنان خمیده و اطفال شیرخوار نیز چشم نپوشید و همه را در
کام آتش افکند. تعداد کشته شدگان در آن روز بیست هزار نفر بود.(۱)
[مرگ بر آدم سوزان خندق، همان آتش مایه دار و انبوه، آنگاه که آنان بالای آن خندق به تماشا
نشسته بودند و خود بر آنچه بر سر مؤمنان می آوردند، گواه بودند و بر آنان عیبی نگرفته بودند.
جز اینکه به خدای ارجمند ستوده ایمان آورده بودند].(۲)
(۱)تفسیر نورالثقلین، ج 5 ،ص 544؛ سیرة ابن هشام، ج 1 ،ص .37
(۲)سوره بروج، 8 - 4.
💢جرجیس پیامبر مأمور هدایت مردم
بعد این اتفاق خداوند پیامبری از مردم حبشه را برای راهنمایی مجوسیان مبعوث گردانید، اما باز
هم او را تکذیب کردند و میان گودالی از آتش شعله ور سوزاندند و هرکس را از او پیروی می
کرد. او را هم در آتش می سوزاندند.
در زمان مجوسیان پیامبران زیادی برای راهنمایی آنان آمد، اما هر بار او را به دلیلی به قتل می
رساندند.
تا اینکه خداوند جرجیس را که اصالتا از مردم روم بود و در فلسطین زندگی می کرد، برای
هدایت مجوسیان مأمور ساخت تا حکمرانان را به یکتا پرستی دعوت کند. اما پادشاه ستمگر
دستور داد تا بر بدنش با تیغه ای دندانه دار بکوبند. آنگاه جسم غرق به خون او را داخل ظرفی از
سرکه بیاندازند. بعد از آن پارچه ای زبر بر زخم های او کشیدند و در آخر او را با تکه آهن های
داغ شده سوزاندند.
با این حال خداوند جرجیس را در برابر مرگ مقاوم کرد و بار دیگر حکمران دستور داد تا میخ هایی
را بر رانها و زانوان او بکوبند.
( داستان پیامبران، اکبری، ص 268.)
@DastaneRastan