🌸🍃🌸🍃
#حکایت_آموزنده
هارون الرشید برای گردش و سرکشی به طرف ساختمان های جدید خود رفت. در کنار یکی از قصرها به بهلول برخورد، از او خواست خطی بر دیوار قصر بنویسد.
بهلول پاره ای از زغال برداشت و نوشت: گل بر روی هم انباشته شده ولی دین خوار و پست گردیده. گچ ها بر هم مالیده شده اما دستور صریح دین از بین رفته است. اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساخته ای اسراف و زیاده روی نموده ای که خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد و چنان چه از مال مردم باشد به آن ها ستم کرده ای که خداوند ستمکاران را دوست ندارد.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#امید
از گابریل گارسیا می پرسند:
اگر بخواهی کتابی صد صفحه ای درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟
گفت:
99 صفحه رو خالی میذارم . صفحه آخر
می نویسم:
"یادت باشه دنیا گرده،
هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی"
زندگی ساختنی است؛
نه ماندنی..
بمان برای ساختن»
نساز برای«ماندن».
منتطرنباش کسی برایت گل بیاورد!
خاک را زیر و روکن...
بذر را بکار،
از آن مراقبت کن
گل خواهد داد.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
فروغ فرخزاد میگويد:در حیرتم از خلقت آب،اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند
.اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد.دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است...
"باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
جملاتی زیبا از حضرت علی علیه السلام
۱. مردم را با لقب صدا نکنید.
۲. روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
۳. خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
۴. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
۵. بدون تحقیق قضاوت نکنید.
۶. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
۷. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.
۸. شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید.
۹. سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید.
۱۰. دین را زیاد سخت نگیرید.
۱۱. با علما ودانشمندان باعمل ارتباط برقرار کنید.
۱۲. انتقاد پذیر باشید.
۱۳. مکار و حیله گر نباشید.
۱۴. حامی مستضعفان باشید.
۱۵. اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.
۱۶. نیکوکار بمیرید.
۱۷. خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
۱۸. فحّاش نباشید.
۱۹. بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
۲۰. رحم دل باشید.
۲۱- گریه نکردن از سختی دل است.
۲۲- سختی دل از گناه زیاد است.
۲۳- گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
نهج البلاغه امیر مومنان حضرت علی علیه السلام
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
امام علی (ع) میفرمایند:
إيّاكَ أن يَنزِلَ بِكَ المَوتُ وأنتَ آبِقٌ مِن رَبِّكَ في طَلَبِ الدُّنيا .
مبادا مرگ ، در حالى به سراغت بيايد كه تو از پروردگار خويش گريخته اى و در طلب دنيايى!
بحار الأنوار ،ج 33،ص 509، ح 707
@DastaneRastan
داستان راستان
🌸🍃🌸🍃 #قصه_دویست_و_سی_و_پنجم 💢 ولادت خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله پس از 9 ماه بارداری آمنه، بال
🌸🍃🌸🍃
#قصه_دویست_و_سی_و_ششم
💢شب میلاد
شب میلاد پیامبر، در عالم بالا؛ بهشت و نهر کوثر را زینت کردند و ملائکه هایی دیده
شدند که به آسمان می رفتند و نازل می شدند و تسبیح و تقدیس می گفتند. پس در بین
زمین و آسمان هفتاد ستون نور زدند که نور هیچکدام شبیه دیگری نبود.
در شب میلاد، به دستور خداوند در بهشت 70 هزار قصر از یاقوت سرخ و 70 هزار قصر از مروارید
شفاف ساختند و آنها را «قصرهای ولادت» نامیدند.
در شب میلاد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله سه پایگاه بزرگ کفر نابود شدند. یکی
آتشکده فارس بود که زرتشتیان هزار سال در حفظ آتش آن کوشیده بودند و هرگز خاموش
نشده بود. ولی در آن شب ناگهان آتش خاموش شد و همه موبدان در حیرت فرو رفتند.
دیگری دریاچه عظیم ساوه بود که مردم آن را می پرستیدند که ناگهان خشک شد.
و سومی لرزیدن ایوان کسری و فرو ریختن چهارده کنگره آن بود.
( بحارالانوار، ج 15 ،ص 261؛ روضة الواعظین، ص 67؛ حلیة الابرار، ج 1 ،ص 25 و... .)
💢دوران شیرخوارگی محمّد صلی الله علیه و آله
بعد از ولادت پیامبر اینک نوبت آن رسیده بود که طبق عادت و رسوم اعراب او از مادر هم جدا
گشته و در سن طفولیت به دست دایه ای سپرده شود.
یکی از عادات بزرگان مکه این بود که از میان قبایل صحرانشین دایه ای برای پرورش فرزندان
شیرخوار خود برمی گزیدند. از این رو، عبدالمطلب، بزرگ بنی هاشم و سرپرست محمّد، زنی
عرب بنام «حلیمه» را برگزید تا محمّد را شیر دهد.
آری، حلیمه که زنی خوش خوی از قبیله ای بنام «بنی سعد» بود و در اطراف شهر طائف
زندگی می کردند، انتخاب گردید.
بدین ترتیب محمّد دوران طفولیت را در آغوش گرم و مهربان حلیمه سپری کرد. همان محمّد
که در سپردنش به دایه هیچ کس حاضر نشد او را قبول کند چرا که یتیم بود. به خاطر وجود با
برکت آن حضرت، برکت و خرّمی نیز برای قبیله بنی سعد پدید آمد.
( تکه گاهان خسته دل، محمدی، ص 137 و 138؛ داستان پیامبران، اکبری؛ خلاصه تاریخ
انبیاء، درودگر؛ قصه های قرآن، آزرمی، ص 478.)
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#نیایش_شبانه
خدایا،شرمنده ام از زیادی گناهانی که انجام داده ام ،شرمنده ام.
خدایا از قدر نشناسی خودم ، ازاین که هر روز باعث ناراحتی تو می شوم شرمسارم.
خدایا چه بگویم ازکدامین گناهم نزد تو طلب عفوکنم.خدایا به کدامین گناه اشک شرم از دیده جاری سازم.
هروقت که خواستم زبان به حمد وثنایت بگشایم.اشک در دیدگانم جمع شدوبغض شرم وپشیمانی ازگناهان دیگرمجال سخن گفتنم نداد.
خدایا ،مرا ازاین منجلابی که درآن گرفتارشده ام نجاتم ده.به این پرنده ی اسیر پر وبالی ده تا خودش را ازاین قفس رهایی بخشد وطعم آزادی ورهایی را تجربه کند .
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
تا زمانی كه بگيم گرفتارم واقعا گرفتار خواهيم بود...
بسیاری از مردم به هنگام گفتگو،
کلماتی مخرب را ادا میکنند،مثل:
مریضم، ورشکست شدم، جانم به لبم رسید، بد شانسم و....
به یاد داشته باشید،از سخنان تو، بر تو حکم خواهد شد.
کلامتان بی اثر باز نخواهد گشت، و آنچه را بر زبان رانده اید بجا خواهد آورد.
پس کلامتان را عوض کنید،تا جهان شما دگرگون شود.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#پسر_عیاش_و_وصیت_پدر
در روزگاران قدیم مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد.
تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد.
پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند.
پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب.
دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند.
می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم.
رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند.
چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم.
می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود و تکان می دهد ناگهان سکه های طلا از داخل سقف به پایین میریزد. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند.
خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک کلاغ بزغاله ای را با دو پایش گرفت و پرواز کنان بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است.
پسر می گوید بی انصافها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند.
چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
بایزيد بسطامي را پرسيدند :
اگر در روز رستاخيز خداوند بگويد چه آورده اي؛
چه خواهي گفت؟
بايزيد فرمود :
وقتي فقيري بر کريمي وارد ميشود، به او نميگويند چه آورده اي، بلکه ميگويند چه ميخواهي.
زندگى يک پاداش است، نه يک مکافات.
فرصتى است کوتاه تا ببالى، بيابى، بدانى، بينديشى، بفهمى، و زيبا بنگرى، ودر نهايت در خاطره ها بمانی...
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز در لانه تو، مأوا گزینم و همخانه تو باشم. مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو میرفت و او را مجروح میساخت اما مار از سر نجابت دم بر نمیآورد.
سرانجام مار گفت: «نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شدهام. میتوانی لانه من را ترک کنی؟»
خارپشت گفت: «من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی میتوانی لانه دیگری برای خود بیابی!»
عادتها ابتدا به صورت مهمان وارد میشوند اما دیری نمیگذرد که خود را صاحبخانه میکنند و کنترل ما را به دست میگیرند.
مواظب خارپشت عادتهای منفی زندگیتان باشید.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#سخنان_حکیمانه
مراقب افکارت باش چون افکارت گفتارت را مي سازد.
مراقب گفتارت باش چون گفتارت اعمالت را مي سازد.
مراقب اعمالت باش چون اعمالت عادتهايت را مي سازد.
مراقب عادتهايت باش چون عادتهايت شخصيتت رامي سازد.
مراقب شخصيتت باش چون شخصيتت سرنوشتت را مي سازد
به بازی مانداین چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست
زماني به باد و زماني به ميغ زماني به خنجر زماني به تيغ
و اينكه:
زندگی عجیبه! تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه تا نخوای بری کسی نمیگه بمون تا نری قدر تو را نمیدونن
@DastaneRastan