eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28.4هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
27.6هزار ویدیو
315 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 حضرت امام صادق (ع) میفرمایند: لَایَصِیرُ العَبدُ عَبداََ خَالِصاََ للهِ حَتَی یَصیرَ المَدحُ وَ الذّمُّ عِندَهُ سَواءََ آدمی بنده خالص خدا نمی‌گردد تا آنگاه که ستایش و نکوهش دیگران از او برایش یکسان باشد. بحارالانوار ج 73 ص 294 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 آورده است که فردی نشسته بود و یارب می‌گفت. بر او ظاهر می‌شود و می‌گوید: تا به حال این همه یارب گفته‌ای، چه فایده داشته‌است؟ مرد دلش شکست ... از دعا کردن منصرف شد و خوابید . شب کسی به او آمد و گفت: چرا دیگر یارب نمی‌گویی؟ جواب داد: چون جوابی نمی‌شنوم و میترسم از درگاه خدا مردود باشم. پس چرا بکنم؟ گفت: مرا فرستاده است تا بگویم این یارب گفتن‌هایت همان لبیک و جواب ماست ... یعنی اگر خدا نخواهد صدای ما به درگاهش بلند شود اصلا نمی‌گذارد بگوییم.!🍃 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🕊 همه دلتنگی دنیا، از دل نهادن بر این عالم است. هر دمی که آزاد باشی از این جهان و خود را غریب دانی، و در هر رنگی که بنگری و هر مزه ای که بچشی، دانی که با او نمانی و جای دیگر می روی، دلتنگ نباشی... 📗 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼همراهی در سفر ✍امیرالمؤمنین، علي(عليه السلام) در زمان حكومت خود در خارج از شهر كوفه با مرد غير مسلماني رفيق شد. آن حضرت را نمي شناخت ، پرسيد: «قصد كجا داري؟» فرمود: «كوفه مي روم.» سر دوراهي كه رسيدند، مرد ذمّي از آن حضرت جدا شده و به راه خود رفت. چند قدمي نرفته بود كه برخلاف انتظار مشاهده كرد مسافر كوفه راه خود را ترك گفته و به راه او مي آيد. پرسيد: مگر قصد كوفه نداري ؟ فرمود: چرا! گفت : راه كوفه آن طرف است . فرمود: مي دانم ! سوال كرد: پس چرا از راه خود منحرف شده اي؟ علي(عليه السلام) فرمود: «براي اين كه مصاحبت و رفاقت به خوبي پايان پذيرد، لازم است در موقع جدا شدن از رفيق راه خود چند قدم او را بدرقه نمايد. اين دستوري است كه پيامبر گرامي ما(عليه السلام) به ما آموخته است.» مرد غيرمسلمان كه تحت تاثير اين تكريم و احترام صادقانه و غيرمنتظره ، قرار گرفته بود، با تعجب پرسيد: «آيا پيامبر شما به شما چنين دستوري داده است؟» فرمود: «بلي !» گفت : «آنان كه به پيروي پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) قيام كردند و قدم به جاي قدم او گذاردند، مجذوب همين تعاليم اخلاقي و افعال كريمه او شدند.» سپس از راهي كه ميخواست برود، منصرف شود و با علي(عليه السلام) راه كوفه را در پيش گرفت و درباره اسلام با آن حضرت گفت و گو كرد و سرانجام مسلمان شد. 📚سفينة البحار، واژه «خلق»، ص 416 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨فضیلت گفتن سبحان الله 👑در عده الداعی آمده است که روزی حضرت سلیمان بر قالی خود نشسته بود و سفر می کرد. دهقانی که مشغول آبیاری بود، وقتی سلیمان را با آن همه شکوه سلطنت دید، نگاهی به آسمان انداخت و گفت: سبحان الله، خدا چه قدرت عظیمی به سلیمان داده است! باد سخن او را به گوش سلیمان رساند. سلیمان نزد دهقان آمد. دهقان با احترام و ادب از سلیمان استقبال کرد. سلیمان نیز به گرمی و مهربانی با او برخورد کرد. از دهقان پرسید: چه گفتی؟ دهقان پاسخ داد: 🌿عرض کردم خداوند به فرزند داوود چه ملک عظیمی داده است. 👑سلیمان گفت: اگر مومن با توجه و اخلاص سبحان الله بگوید، از تمام ملک سلیمان بهتر است. سبحان الله تسبیح و ذکری است که دائما در نماز آن را ترک می کنیم. فضیلت این ذکر به قدری است که واجب است در نماز آن را تکرار کنیم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستان آموزنده🌹. مردی چهار پسر داشت؛ او هر کدام از آنها را در فصلهای مختلف به سراغ درخت گلابی‌ای فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه‌یشان روییده بود؛ پسر اول را در زمستان فرستاد؛ دومی را در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. . پسر اول گفت: چه توصیفی از درختی خشک و مرده و زشت میتوان داشت؟!. پسر دوم گفت: اتفاقا درختی زنده و پر از امید شکفتن بود. پسر سوم گفت: درختی بود سرشار از شکوفه‌های زیبا و عطرآگین و باشکوهترین صحنه هایی بود که تا به امروز دیده‌ام. پسر چهارم گفت: درخت بالغی بود که بسیار میوه داشت و پر از حس زندگی بود. . پدر لبخندی زد و گفت: همه شما درست میگویید، اما زمانی می‌توانید توصیف زیبایی از زندگی درخت و انسان داشته باشید که تمام فصلها را در کنار هم ببینید. 🌹اگر در زمستانهای زندگی تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست می‌دهید و کل زندگیتان تباه می‌شود. و در خوشبها و زیباییهای زندگی همیشه به خاطر داشته باشیم که حال دوران همیشه یکسان نیست... طوری زندگی کنیم که اگر زمستان آن رسید از آنچه بوده ایم لذت ببریم.🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🦠🧬بیماری امام حسن 🔮(فرزندم) حسن بشدت بیمار شد. مادرش او را در آغوش گرفت و نزد پدر برد و وی رادر برابر دیدگان پدر بر زمین نهاد و با حال زار و پریشان به او پناه برد و گفت: ای پدر! فرزندم حسن بیمار گشته، از خدا بهواه تا سلامتی از دست رفته را به او بازگرداند! رسول خدا(ص) نزدیکتر آمد و بر بالین فرزند نشست. و فرمود: دخترم! همان خدایی که وی را چون تحفه ای به تو بخشیده است بر درمان او نیز تواناست. در این بین جبرئیل فرود آمد و گفت: ای محمد! خداوند متعال هر سوره از قرآن را که بر تو نازل کرده حرف فا را در آن به کار برده است. - و فا از آفت است - غیر از سوره حمد که فا ندارد. (بنابراین برای شفای بیمار خود) ظرف آبی برگیر، و سوره حمد را چهل مرتبه بر آن بخوان سپس قدری از آن آب را بر کودک بپاش (به خواست خدا) شفاخواهد یافت. پیامبر خدا(ص) چنین کرد و همانجا کودک، چونان کسی که از بند رهیده باشد، بهبودی یافت (چندانکه گویی بیمار نبوده است). 📚بحار، ج 62، ص 104. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍فقط جلب رضایت خدا ... چنین نقل کرده‌اند که... 🔸روزی شاگردی از استادش درباره ی "جلب رضایت خدا" و "بهترین" راه رسیدن به آن پرسید... 🔹استاد گفت: به گورستان برو و به مُرده ها توهین کن! شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد استادش بازگشت، استاد گفت: جوابت را دادند؟ شاگرد گفت : نه 🔹استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن ها را ستایش کن! شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت، استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مُرده ها جواب دادند شاگرد گفت : نه استاد گفت: برای جلب رضایت خدا، همینگونه رفتار کن🌸 نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان بدین صورت است که می توانی راه خداوند را در پیش گیری... در حدیث آمده که؛ دعا کردن، قضا را بر می گرداند، هر چند آن قضا و قدر محکم شده باشد... پس سرنوشت خودتون را با دعا کردن تغییر دهید ... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠خوف واقعی از گناه جلوگیری می کند ✍ابوحمزه ثمالی از حضرت زین العابدین (ع) نقل کرد که آنجناب فرمود: مردی با زن خود به کشتی نشست کشتی در اثر امواج درهم شکسته شد از مسافرین غیر از همان زن کسی نجات نیافت خود را به تخته پاره ای چسبانده در میان جزیره ای افتاد. در آن جزیره مرد راهزنی بود که از هیچ معصیتی خودداری نداشت اتفاقاً با او مصادف گردید چشم راهزن بزنی تنها مانع افتاد هیچ احتمال نمیداد باین وضع در جزیره زنی را ببیند با تعجب پرسید تو از آدمیانی یا از جنیان جواب داد از بنی آدم. راهزن بخیال خود وقت را غنیمت شمرده بدون اینکه کلمه ای از او پرسش کند آماده عمل نامشروع گردید در این هنگام چشمش به آن زن افتاد دید چنان لرزه اندامش را فراگرفته که مانند شاخه درخت تکان میخورد. پرسید از چه میترسی! با سر اشاره بطرف آسمان نموده گفت از خدا میترسم. سئوال کرد آیا تاکنون چنین پیش آمدی برایت رخ داده که به نامشروع با مردی جمع شوی. گفت به عزّت پروردگارم سوگند هنوز چنین کاری نکرده ام. ارتعاش مفاصل زن و رنگ پریده اش اثری شایسته در آن راهزن نمود گفت با اینکه تو تاکنون چنین کاری را نکرده ای این بار هم به اجبار من با نارضایتی تن درمیدهی اینطور میترسی به خدا سوگند من از تو سزاوارترم به این گونه ترسیدن از جا حرکت کرده منصرف شد بخانه و خانواده خود برگشت و از گناهان گذشته توبه نمود. در راه مصادف با راهبی شده مقداری با هم راه پیمودند حرارت آفتاب بر آنها تابید راهب گفت جوان! خوبست دعا کنی خداوند ما را بوسیله ابری سایه اندازد که از حرارت خورشید آسوده شویم. جوان با شرمندگی اظهار داشت مرا در نزد خدای کار نیکی نیست که جرأت تقاضا داشته باشم راهب گفت پس من دعا میکنم تو آمین بگو جوان قبول کرد. راهب دست نیاز دراز کرده از خداوند خواست سایه ای از ابر بر آنها بیاندازد راهزن آمین میگفت چیزی نگذشت که مقداری از آسمان را ابر فراگرفت آن دو در سایه ابر براه خود ادامه دادند بیش از ساعتی راه نپیمودند که تا بر سر یک دو راهی رسیدند جوان از یک طرف راهب از جادّه دیگر از هم جدا شدند یک مرتبه راهب توجّه کرده دید ابر بهمراه جوان میرود به او گفت اکنون معلوم شد تو از من بهتری دعای تو مستجاب شد نه از من، باید داستان خود را برایم شرح دهی جوان داستان زن را برایش تفصیلاً بیان کرد. (فقال غفر لک مامضی حیث دخلک الخوف. فانظر کیف تکون فیما تستقبل) خداوند بواسطه همان ترسیکه ترا فرا گرفت گناهان گذشته ات را آمرزید اینک متوجّه باش در آینده خود را از خطا نگهداری. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍💎 هر لحظه از زندگیتان تصویری است که قبلا هرگز آن را ندیده اید و هرگز دوباره آن را نمی بینید پس لذت ببرید و هر لحظه را زیبا زندگی کنید به تو نمی‌گویم که از یک ارتفاع جامپ کن یا یک مسافرت با دوچرخه داشته باش یا سبزی پلو با ماهی را با دست بخور یا داستان زندگیت را یک رمان کن یا بدون ترس در یک جمع آواز بخوان یا به آدم های پشت چراغ قرمز یک گل هدیه کن یا با بچه ها برقصی و با افراد مسن دوست شو یا با زبان بچه گانه حرف بزن یا ده تا ساندویچ بگیر و کنار بچه های کار بشین و باهاشون غذا بخور یا هرماه شده بخش خیلی کمی از درآمدت رو به نیازمندان بده یا بی دلیل باعث خوشحالی و لبخند کسی باش یا کمک کن حال کسی خوب بشه یا این جور کارها "گرچه ته دلم دوست دارم از این کارها بکنی" اما جسورانه زندگی کن، در زندگی‌ات شجاعت به خرج بده، تلاش خودت را بکن. یک جا ننشین. آن لباسی که دوست داری را با افتخار بپوش و هروقت خواستی ، حال دلت را خوب کن از قضاوت هیچ کس هم نترس آرزوهای بزرگ داشته باش و براشون تلاش کن خیلی کارها هست که میتونی انجام بدی پس شروع کن •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 💠 در محضر آیت الله (ره): «ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد.» ❤️✨ گاهی من برای اموات صلوات را هدیه می‌‌کنم و اثرات عجیبی هم دیدم. ❤️✨ خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است، مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلوات‌ها او را نجات داده‌اند. ❤️✨ کسی می‌‌گفت: مادرم چند‌سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت: پسرم! هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من را شاد نمی‌کند؛ بهترین هدیه که به من می ‌‌دهی، این ذکر است. «اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
‍ ⁩﷽ ✅ 🔱من یہ دختـــرم🙋 🔸یہ دخترے کہ عاشق چادرشہ.❗️ 🔹یہ دخترے کہ حاضره توے جمعا تنها یہ گوشہ بشینہ ولے نره قاطے شوخے هاے دختر پسر❕🙈 🔸 یہ دخترے که توے گرماے تابستون زیر چادر گرما روبہ جون میخره تا دل امام زمانش رو شاد کنہ...❗️ 🔹یہ دخترے که حد و حدودایـے براے خودش مشخص کرده 😎 و نمیزاره نامحرم از حد و حدودش جلوتر بیاد❗️ 🔸یہ دخترے کہ شاید بارها به خاطر حجابش تمسخر شده ولی پا پس نکشیده.❕ 🔹یہ دخترے کہ لاڪـ💅ــ زدن روهم بلده ولے نہ هر جایی و براے هرکسے❗️ 🔸یہ دخترے کہ عاشـ😻ــق چادرشہ..❗️ 🔹بعلــہ، زندگے ما چادریا اینجوریاس❕ 🔸بهش میبالیم، با افتخار سرمونو میگیریم بالا و بہ تموم عالم میفهمونیم ما عاشق چادریم...❕ 🔹عاشق آن سیاه آرامش بخش..❗️ عاشق آن چیزی کہ بہ نظر بعضیا تکہ پارچہ اے بیش نیست ولے از نظر ما💛 |••|عشـقـہ|••| 💛 🌹 😌 🎈 اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌱 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
~🕊 😁 حرف‌شهادت‌ڪہ‌پیش‌مےآمد، یڪے مےگفت: اگر‌من‌شهید‌شوم، نگران‌نماز‌و‌روزه‌هایم ڪہ‌قضا‌شده‌اند‌هستم 😥 و‌یا‌نگران‌سرپرستےخانواده‌ام‌هستم🥺 و... نوبت‌معاون‌گردان‌رسید همہ‌گفتند: تو‌چے؟ چیزےبراےگفتن‌ندارے؟ پاسخ‌داد: اگر‌من‌شهید‌بشوم، فقط‌‌غصہ‌ے 35‌روز مرخصےراڪہ‌نرفتہ‌ام‌مےخورم.🤕 از‌آن‌میان‌یڪےپرید‌و‌قلم‌وڪاغذی‌آورد وگفت: بنویس‌ڪہ‌بدهند‌بہ‌من🤗 قول‌مےدهم‌این‌فداڪاری‌را‌بڪنم 😜 و‌بہ‌جاےتو‌بہ‌مرخصےبروم😁😂 ‍‎‌‌‌‌‎ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
. . حآج حسین یڪتا : هنوز گیرِ یِ قرون دوزارِ شهوٺ این دنیاییمـ💔 ڪه یڪے بیاد نگامون ڪنه‍🍃 امّا شهدارو شهوٺ ِ مے خشڪوند؛ ڪه یوسف زهـرا[عج]نگاشون ڪنه. . . «☔»• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🐩شعور حیوانات 💠روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد. اصحاب نیز توقف کردند. آنگاه رو به یاران خود کرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم، اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✍در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت. خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم. بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر. شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟ 📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
··|💌🎈|·· شهادت یعنی نمیر 🖐🏻حیف است بمان، بساز ،ساخته شو 💪🏻 و در کلام آخر برای خدا شهید شو ... ♥️ +صرفا‌برای‌صیقل‌روح:) ‍‎‌‌‌‌‎ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با نام پروردگار یگانہ جمعہ 18 تیر ماه را آغاز میکنیم🌸🍃 سہ چیز زیباست بےخبر دعایت کنند نبینےنگاهت کنند ندانےیادت کنند🌸🍃 امروز جمعہ من دعایتان مے‌کنم بخیرنگاهتان مے‌کنم بپاکے یادتان می‌کنم🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سلام دوستان 💗جمعه تون زیبا و شاد 🌷امروزتان پراز شادی 🌸الهی امروز 💗خونه هاتون پربرکت 🌷رابطه هاتون 🌸پراز رنگ های زیبا 💗وجودتون سلامت 🌷دلتون پر اميد 🌸و لحظاتتون سرشاراز 💗عشق و شادی باشه 🌷آدینه تون زیبا در کنار عزیزانتون
💌پیامی‌از‌طرف‌خدا💌 ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ [55 اعراف] خلاصه‌اش: سرت خلوت شد بیا پیش خودم... بد به دلت راه نده... :) از همين يواشکی ها و در گوشی ها میشه فهميد که خيلی دوستت داره...🤍🌱 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
♦️امام علی علیه السلام: 🍁 لغزش عالم مانند شكسته شدن كشتى است كه سرنشينان خود را غرق مى‌كند و خودش هم غرق مى‌شود 📗میزان الحکمه، جلد8، صفحه99 ‍‎‌‌‌‌‎ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ظاهرا تنها چیزی که تو دنیا عادلانه تقسیم شده عقله چون هیچکس اعتراض نمیکنه، بگه مال من کمه!😂👌 😁 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 امروز صبح شیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت... گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند. شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه میزنی؟ گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟ شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، وگرنه در برابر آدم به سجده میرفتم و میگفتم که: همانا تو خود پدر منی... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•