eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28.2هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
28.5هزار ویدیو
325 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✳ خدایا دیر آمدم اما... ✍ دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» .. برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
از شاگردان مرحوم می‌فرمود که ایشان همواره به تسبیحات اربعه امر داشتند به این شیوه که (سبحان‌الله و الحمدلله و لااله‌الاالله و الله‌اکبر) بعد از هر به تعداد سی مرتبه برای مفیدست. همچنین دستورالعملی را ارائه می‌دادند که از علیه‌السلام روایت است، کسی تربت را داشته باشد و آن را بگرداند و تسبیحات اربعه را بگوید؛ برای هریک دانه، خداوند برای گوینده آن 6000 حسنه بنویسد و 6000 گناه را محو کند و 6000 برای او بنویسد و 6000 درجه او را بلند کند. (منبع: ص 830) و بر این اساس می‌فرمودند، سزاوار است سالکین الی الله با تسبیح تربت مخصوصاً قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب صد مرتبه تسبیحات اربعه را با توجه بگویند تا مصداق این آیه «و سبّح بحمد ربّک قبل طلوع الشمس و قبل غروبها»: تسبیح خدا قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب کن (طه: 130) بشوند. ـــــــــــــــــــــــــــــ منبع: کتاب صحبت جانان، تألیف مرحوم آیت_الله_صداقت، فصل دوم، بخش دوم، تسبیحات اربعه •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅من چهل سال پشت در ماندم! ✍هر وقت یکی از شاگردان می‌خواست «ناامید» یا «خسته» شود، استاد با این جملات جان تازه‌ای به او می‌بخشید: «من چهل سال پشت در ماندم و «صبر» کردم تا نهایتاً در به روی من باز شد! اگر واقعاً طالب حق بودی، به جست‌وجو ادامه بده. اگر الان نرسی، بالاخره زمانی خواهی رسید. تردید به دلت راه نده! تازه وقتی هم در برایت باز شد، به همان کم بسنده نکن؛ بیشتر جست‌وجو کن و بیشتر بخواه. ممکن است کسی با ناخن زمین را بخراشد و ناگهان چشمه‌ای سرشار از آب زلال از زمین بجوشد.،» 📚 برگرفته از کتاب | صد روایت از زندگی 📖 ص ۸۵ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌‌‌✅کانال استاد دانشمند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ♥ خدایا دیر آمدم اما... ✍ دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» .. برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✳️ من چهل سال پشت در ماندم! 🔻 هر وقت یکی از شاگردان می‌خواست یا شود، استاد با این جملات جان تازه‌ای به او می‌بخشید: «من چهل سال پشت در ماندم و کردم تا نهایتاً در به روی من باز شد! اگر واقعاً طالب حق بودی، به جست‌وجو ادامه بده. اگر الان نرسی، بالاخره زمانی خواهی رسید. تردید به دلت راه نده! تازه وقتی هم در برایت باز شد، به همان کم بسنده نکن؛ بیشتر جست‌وجو کن و بیشتر بخواه. ممکن است کسی با ناخن زمین را بخراشد و ناگهان چشمه‌ای سرشار از آب زلال از زمین بجوشد.،» 📚 برگرفته از کتاب | صد روایت از زندگی 📖 ص ۸۵ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•