✨﷽✨
✳ خدایا دیر آمدم اما...
✍ دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر میکردم چرا این سؤال را میپرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول میدهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و #نماز_شب بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما میدانید که من اصلا نماز نمیخوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوهخانه هستم و صبح اصلا بیدار نمیشوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت میکنم.»
.. برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب میخوابیدم، در نیمهی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و بهسوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من بهپا شده بود؟ من که بودم؟ #قاسم_فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمهای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ #عشق تکلم میکرد و میگفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.»
📚 از کتاب #کهکشان_نیستی | داستانی بر اساس زندگی #آیت_الله_قاضی_طباطبایی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#آیت_الله_کشمیری از شاگردان مرحوم #آیت_الله_قاضی میفرمود که ایشان همواره به تسبیحات اربعه امر داشتند به این شیوه که #تسبیحات_اربعه (سبحانالله و الحمدلله و لاالهالاالله و اللهاکبر) بعد از هر #نماز به تعداد سی مرتبه برای #نورانیت #قلب مفیدست.
همچنین دستورالعملی را ارائه میدادند که از #امام_رضا علیهالسلام روایت است، کسی #تسبیح تربت #امام_حسین را داشته باشد و آن را بگرداند و تسبیحات اربعه را بگوید؛ برای هریک دانه، خداوند برای گوینده آن 6000 حسنه بنویسد و 6000 گناه را محو کند و 6000 #شفاعت برای او بنویسد و 6000 درجه او را بلند کند. (منبع: #مفاتیح_الجنان ص 830)
و بر این اساس #آیت_الله_قاضی_طباطبایی میفرمودند، سزاوار است سالکین الی الله با تسبیح تربت مخصوصاً قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب صد مرتبه تسبیحات اربعه را با توجه بگویند تا مصداق این آیه «و سبّح بحمد ربّک قبل طلوع الشمس و قبل غروبها»: تسبیح خدا قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب کن (طه: 130) بشوند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: کتاب صحبت جانان، تألیف مرحوم آیت_الله_صداقت، فصل دوم، بخش دوم، تسبیحات اربعه
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅من چهل سال پشت در ماندم!
✍هر وقت یکی از شاگردان میخواست «ناامید» یا «خسته» شود، استاد با این جملات جان تازهای به او میبخشید: «من چهل سال پشت در ماندم و «صبر» کردم تا نهایتاً در به روی من باز شد! اگر واقعاً طالب حق بودی، به جستوجو ادامه بده. اگر الان نرسی، بالاخره زمانی خواهی رسید. تردید به دلت راه نده! تازه وقتی هم در برایت باز شد، به همان کم بسنده نکن؛ بیشتر جستوجو کن و بیشتر بخواه. ممکن است کسی با ناخن زمین را بخراشد و ناگهان چشمهای سرشار از آب زلال از زمین بجوشد.،»
📚 برگرفته از کتاب #استاد | صد روایت از زندگی #آیت_الله_قاضی_طباطبایی
📖 ص ۸۵
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅کانال استاد دانشمند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
♥ خدایا دیر آمدم اما...
✍ دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر میکردم چرا این سؤال را میپرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول میدهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و #نماز_شب بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما میدانید که من اصلا نماز نمیخوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوهخانه هستم و صبح اصلا بیدار نمیشوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت میکنم.»
.. برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب میخوابیدم، در نیمهی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و بهسوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من بهپا شده بود؟ من که بودم؟ #قاسم_فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمهای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ #عشق تکلم میکرد و میگفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.»
📚 از کتاب #کهکشان_نیستی | داستانی بر اساس زندگی #آیت_الله_قاضی_طباطبایی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✳️ من چهل سال پشت در ماندم!
🔻 هر وقت یکی از شاگردان میخواست #ناامید یا #خسته شود، استاد با این جملات جان تازهای به او میبخشید: «من چهل سال پشت در ماندم و #صبر کردم تا نهایتاً در به روی من باز شد! اگر واقعاً طالب حق بودی، به جستوجو ادامه بده. اگر الان نرسی، بالاخره زمانی خواهی رسید. تردید به دلت راه نده! تازه وقتی هم در برایت باز شد، به همان کم بسنده نکن؛ بیشتر جستوجو کن و بیشتر بخواه. ممکن است کسی با ناخن زمین را بخراشد و ناگهان چشمهای سرشار از آب زلال از زمین بجوشد.،»
📚 برگرفته از کتاب #استاد | صد روایت از زندگی #آیت_الله_قاضی_طباطبایی
📖 ص ۸۵
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•