eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.8هزار دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
31هزار ویدیو
340 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️همان‌طوری که از خدا می‌خواست به شهادت رسید 🔹مهدی مرندی از همرزمان شهید حاجی بابا می‌گوید: "شهید انس و الفتی مثال زدنی با قرآن داشت و همیشه زیارت عاشورا می‌خواند. تنها چیزی که به هیچ کس هدیه نمی‌داد انگشتری بود که از مادرش به یادگار مانده بود، به من می‌گفت می‌خواهم به گونه‌ای شهید شوم که حتی تکه‌های بدنم را نتوانند جمع آوری کنند." 🔹بعد از شهادت رجایی و باهنر، شهید حاجی بابا خیلی ناراحت بود. همان شب روی پشت‌بام خوابیده بود که رو به برادرش گفت: آرزو دارم من هم مثل آقای رجایی به شهادت برسم و پیکرم بسوزد. خدا هم او را به آرزویش رساند و همانطور که دوست داشت به شهادت رسید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
عقابی که پهنه‌ آسمان را عرصه‌ی معراج خود ساخت 🔹یکی از دوستان شهید افشین هریسی‌نژاد می‌گوید: " افشین از جمله‌ی آن انسانها و شهدایی است که خاطره و یاد او همچون آفتابی تابان در ذهن و خاطر ما پرتو افشانی می کند. و یاد او که تقریبا هم سن و هم دوره و هم محله ای و آشنا بودیم؛ به مراتب بیشتر در لوح خیالمان حک شده است. 🔹شهید افشین هریسی‌نژاد از همان دوران تحصیل و دوران راهنمایی و دبیرستان استعداد و توانایی ویژه ای در درس و تحصیل خود داشت که بعدا هم در نتیجه همان استعداد درونی و تلاشهای بی وقفه‌اش در این عرصه خودش را بالا کشید و به جایگاهی که شایسته‌اش بود رسید. 🔹البته اگر او شهید نمی‌شد می‌توانست پله‌های خیلی بالاتری را هم در زمینه خلبانی و رشته خاص خودش به خود اختصاص دهد؛ ولی در اوج جوانی خویش در اوج پرواز کرد و قله ها را در نوردید و بالاخره هم پهنه‌ی آسمان را عرصه معراج خویش قرار داد. #معرفی_شهید #شهید_دفاع_مقدس •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کبوترانی که زودتر از به شهادت رسیدن شهید را فهمیدند 🔹همسر شهید مهدی اسحاقیان از دقت شهید به همه چیز تعریف می‌کند و می‌گوید: " به خاطر دفع قضا بلا ما دو کبوتر در خانه نگهداری می‌کردیم و آقا مهدی هر وقت که از خانه بیرون می‌رفت به کبوترها خیلی علاقه نشان می‌داد وقی در منزل بود با آنها حرف می‌زد! زمانی که به سوریه اعزام شده بود هر وقت به خانه که زنگ می‌زد، احوال کبوترهایش را از من می‌پرسید". 🔹وی در ادامه اظهار می‌کند: " کبوترها تخم گذاشته بودند و چند هفته بود که روی تخمهایش خوابیده بودند و اصلا تکان نمی‌خورند و موقعی که آقا مهدی به شهادت رسیده بود، کبوتر از روی تخمهایش خود به خود کنار رفته و تخمش شکسته بود، با دیدن این صحنه بدنم سرد شد و به خودم گفتم نکند برای آقا مهدی اتفاقی افتاده است!؟ در صورتی که دو روز پیش آقا مهدی برای آخرین بار احوال کبوترهایش را تلفنی از من پرسیده بود و من گفته بودم حال کبوتر و تخم‌هایش خوب است." •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شهیدی که می‌دانست دیگر عیدی در کنار خانواده نخواهد بود 🔹شهید در طول‌ جنگ‌ دو بار مجروح‌ شد. هنگامی‌ که‌ در جزیره‌ی‌ مجنون‌ و در عملیات‌ بدر از ناحیه‌ی‌ پهلو زخمی‌ شد، برای‌ مرخصی‌ به‌ منزل‌ بازگشت‌، اما ضمن‌ اینکه‌ مجروحیت‌ خویش‌ را از خانواده‌ کتمان‌می‌کرد، حتی‌ دوشادوش‌ پدر در مزرعه‌ نیز کار می‌کرد. 🔹روحیه‌ شهادت‌طلبی‌ از آغاز جنگ‌ در اعمال‌ و اخلاق‌ سیدجواد کاملا مشهود بود. آخرین‌ بار که‌ به‌ جبهه‌ اعزام‌ میشد، به‌ برادر بزرگترش‌ گفته‌ بود: " عید امسال‌ منتظر من‌ نباشید من ‌دیگر به‌ منزل‌ و جمع‌ شما نخواهم‌ بود. حلالم‌ کنید و از همگان‌ برایم‌ حلالیت‌ بطلبید." •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
«حسین صیدی» شهید خط شکنی از گردان حنظله که هیچ‌وقت بازنگشت 🔹مادر شهید صیدی می‌گوید: " در یکی از عملیات‌ها از ناحیه دست زخمی شده بود. وقتی به بیمارستان منتقلش کردند تا عمل شود، بعد از عمل راضی نشد بستری شود و با اصرار و رضایت خودش مرخص شد که تخت خالی شود تا اگر مجروحی آوردند جا برای بستری کردنش داشته باشند. آن شب تا صبح بدون اینکه چیزی بگوید از درد قدم زده بود، وقتی پرسیدم درد داری؟ گفت: «تا درد نداشته باشد، ارج ندارد.»" 🔹حسین صیدی در گردان حنظله به عنوان خط شکن همراه گردان کمیل برای عملیات والفجر مقدماتی عازم منطقه شده بودند و روز هجدهم بهمن‌ماه عملیات آغاز شده بود و آنها دیگر هیچ وقت برنگشتند. 🇮🇷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
توسل خاص "شهید سلمانیان" به حضرت زینب (س) 🔹مجید سلمانیان خطاب به دوستش می‌گوید: «مدت‌ها منتظر اعزام بودم. دیشب به حضرت زینب (س) گلایه کردم که خانم‌جان سه ماه است پاسپورتم توی جیبم است و پوتین‌ها در پایم، هنر این نیست که بالیاقت‌ها را ببرید. اعجاز شما این است که بی‌لیاقتی، چون من را ببرید، دم‌دمای صبح خوابم دیدم که بی‌بی زینب به من گفت: «بالاخره شما هم قبول شدید.» به حضرت رقیه(س) من این را اعجاز بی‌بی می‌دانم.» 🔹مجید کاملاً داوطلبانه به منطقه اعزام شد؛ اتفاقاً مسئولانش می‌گفتند تو روحانی هستی و رسته‌ات رزمی نیست. مطلقاً اجازه رفتن به او را نمی‌دادند و حکم مبلغ را داشت، ولی مجید خیلی این در و آن در زد که اعزام شود. همه آموزش‌ها را هم در دوره‌های مختلف سپری کرده بود. حتی دو بار به شکل محدود و برای کار‌های تبلیغی به سوریه اعزام شد، اما این‌ها راضی‌اش نمی‌کرد. می‌خواست به صف رزمنده‌ها بپیوندد و بار آخر هم با اینکه به عنوان مبلغ اعزام شده بود، به خط مقدم اعزام شد و خوب می‌دانست که آنجا می‌تواند غیر از کار تبلیغی، اسلحه هم به دست بگیرد و بجنگد. 🇮🇷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شهید ماشا‌الله پیل‌افکن، رزمنده‌ای که یک تنه لشکر دشمن را زمین‌گیر کرد 🔹شهید پیل افکن در ادامه عملیات چزابه شش شبانه روز در مقابل و پشت جبهه دشمن بدون وقفه برای نجات تیپ ۷۷خراسان از محاصره با دشمنان جنگید و آنقدر از مهمات ذخیره شده دشمن استفاده کرد تا مهمات آن محدوده به پایان رسید، آنگاه با لب تشنه و بدن خسته و گرسنه، و چشم ترکش خورده ایی که ۶ شبانه روز نخوابیده در محاصره دشمن قرار گرفت و تنهایی به اسارت دشمن در آمد. 🔹همین اقدام شهید پیل‌افکن در عملیات چزابه باعث شد تا کینه‌ای در دل دشمن بیندازد؛ آنقدر که فرمانده‌شان دستور داد او را زنده اسیر کنند. ماشاالله بعد از چند روز مبارزه خسته و کم‌توان شده بود اما ناامید خیر. باز هم در کمین دشمن نشسته بود تا شاید بتواند یکی از بعثی‌ها را شکار کند. 🇮🇷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دختر خیابان انقلاب 🔹شهیده ؛ مادرش نام میترا را برای او انتخاب کرد، اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرش گفت:« مادرجان! این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من می‌خواهم مثل زینب (س) باشم.» 🔹زینب همه خانواده را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگویند. البته یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد. 🇮🇷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دیوار نوشته‌هایی از عالم غیب/ شهیدی که صحنه شهادتش را نقاشی کرد 🔹علی‌اصغر در سن ۱۳ سالگی شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و سنش را بالاتر برد؛ طوری با مهارت این کار را کرد که اصلا مشخص نبود و به این ترتیب به جبهه رفت. چون جثه، شیوه بیان و کردارش بزرگتر از سنش بود، کسی شک نمی‌کرد. 🔹شهید سمواتی چند روز قبل از شهادتش، حوالی اسفند ۶۹ روی دیوار پادگان ابوذر در منطقه عملیاتی غرب، یک نقاشی می‌کشد و در آن، از محل و نحوه شهادت خود و دوستش شهید علی محمدی زیرک که خیلی با هم صمیمی بودند، خبر می‌دهد. بدون اینکه آن محل را دیده باشد. در این نقاشی، دو نخل کنار هم کشیده بود که با یک زنجیر به تابوت متصل هستند. و جمله «شهید قلب تاریخ است» را روی آن نوشته بود. بعدها با موافقت فرمانده پادگان، این تکه از دیوار جدا شد و هم اکنون در باغ موزه همدان نگهداری می‌شود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شهیدی که ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت 🔹شهید نسب علاقه قابل ستايشی به حضرت صديقه كبری فاطمه زهرا (س) داشت و بدين جهت او را «سردار زهرايي (س)» می‌خواندند. 🔹محمد اسلامی نسب در یکی از عملیات‌ها چشمش آسیب دیده بود و دکترها گفتند بینایی‌اش را از دست داده است و دیگر جراحی هم فایده‌ای ندارد. محمد اصرار کرد که پزشکان عمل کنند و کاری به نتیجه‌اش نداشته باشند. 🔹اسلامی نسب به پزشکان معالجش در خصوص عمل چشمهایش می‌گوید: " فقط با ذکر یا زهرا (س) عمل را شروع کنید. بعد از عمل پزشکان از نتیجه‌ی جراحی حیرت زده شدند، عمل جراحی با رمز یا زهرا سلام الله علیها موفقیت آمیز بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
نگاهی به زندگی سهام خیام، اولین دختر نوجوان و شهیده دفاع مقدس⚘🇮🇷 🔹شهیده سهام خیام با وجود سن كمی كه داشت، از بيشتر اوضاع داخلي شهر و كشورش با خبر بود. درجلسات و دوره‌های مذهبی كه در محل برپا می‌شد شركت می‌كرد. خوش‌رویی و اخلاق نيكوی او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. بسيار كنجكاو بود و احساس مسئوليت، تمام وجودش را فرا گرفته بود. سهام خيلی می‌فهميد؛ او از همان كوچكی، بزرگ بود، خيلی بزرگ... 🔹سهام خیام، دلش نمی‌خواست در اتاقش بنشيند و مدادهای رنگی را روی كاغذهای سفيد دفترش برقصاند نقاشی بكشد. گرچه به قول اطرافيان، دختر بود و نمی‌توانست تفنگ به دست بگيرد فرياد می‌زد و بر دشمن لعنت می‌فرستاد، دامنش را پر از سنگريزه می‌كرد و بر وجود پوشالی دشمنان، باران وحشت می‌باريد. كار ديگری از دستش برنمی‌آمد، اما همين شجاعتش، نيروهای انقلابی را روحيه می‌داد. 🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شهدای آب‌های نیلگون خلیج همیشه فارس همسر شهید : " سال ۱۳۶۴ من و مسعود با هم ازدواج کردیم و به خاطر کار مسعود به شهر بوشهر رفتیم. او در نیروی دریایی درس می خواند. وقتی که لیسانس گرفت در بوشهر به منطقه دوم دریایی رفتیم. در آنجا حدود ۲ سال زندگی کردیم، او مرتباً به ماموریت می‌رفت. مسئولین گفته بودند که هر کس برادرش شهید شده است می تواند اصلاً به جنگ دریایی نرود ولی او در مورد این که برادر شهید است چیزی نگفته بود". 🔹در درگیری آمریکا با ناوشکن‌های ایرانی، در ابتدا ناو شهید مسعود انشایی موشک می‌خورد و مسعود و دوستش به پایین کشتی رفته تا بی سیم را بیاورند در به روی آنها قفل می‌شود، دوستش که زخمی شده داد می‌زند و کمک می‌خواهد و مسعود هر کاری می‌کند در باز نمی‌شود ناگهان یک موشک به طرف آنها می‌آید و آن دو نفر به درجه رفیع شهادت می‌رسند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•