eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.8هزار دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
31هزار ویدیو
340 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 جناب حاج مرادخان حسن شاهى ارسنجانى نقل كردند: در سالى كه بيشتر نواحى فارس به آفت ملخ مبتلا شده بود، به قوام الملک خبر دادند كه مزرعه هاى شما در نواحى فسا، تمام به واسطه ملخ از بين رفته است قوام گفت: بايد خودم ببينم، پس به اتفاق ايشان و مرحوم بنان الملک و چند نفر ديگر از شيراز حركت كرديم و چون به مزرعه هاى قوام رسيديم ديديم تماما خوراک ملخ گرديده، به طورى كه يک خوشه سالم نديديم همين طورى كه مى رفتيم و تماشا مى كرديم، به قطعه زمينى رسيديم كه تقريبا وسط مزرعه بود ديديم محصول آن سالم و يک خوشه اش هم دست نخورده در حالى كه محصول زمين هاى چهار طرف آن به طور كلى از بين رفته بود قوام پرسيد: اين جا كى بذر پاشيده و متعلق به كيست؟ گفتند: متعلق به فلان شخصى كه در بازار فسا، پاره ورزى مى كند. گفت: مى خواهم او را ببينم . به من گفتند: او را بياور. رفتم او را ديدم و گفتم : آقاى قوام تو را طلبيده گفت: من با آقاى قوام كارى ندارم، اگر او به من كارى دارد، بيايد اين جا هر طور بود با خواهش و التماس او را به نزد قوام آورديم قوام از او پرسيد: فلان مزرعه، بذرش از تو است؟ و تو كاشته اى؟ گفت: بله قوام پرسيد: چه شده كه ملخى همه زراعت ها را خورده جز مال تو را؟ گفت: اولا: من مال كسى را نخورده ام تا ملخ مال مرا بخورد. ديگر آن كه من هميشه زكات آن را سر خرمن خارج مى كنم و به مستضعفين مى رسانم و مابقى را به خانه ام مى برم @DastaneRastan_ir
✨﷽✨ ✍استاد فاطمي نيا مي گويد : ✅علامه جعفری از پدر آیت الله خویی، مرحوم آسید علی اکبر خویی، نقل می کند در قدیم در شهر خوی یک زنی بسیار زیبا بوده. چون شهر کوچک بود همه هم را می شناختند این دختر زیبا نصیب جوانی شد. مکه ای برای این جوان واجب شد. این جوان ذهنش بد جوری مشغول شد که در این مدت طولانی که باید با شتر و...سفر کنم این زن را به چه کسی بسپارم. نزد مقدسی رفت که زنش به او بسپارد او قبول نمی کند و می گوید نامحرم است، چشممان به او می افتد به گناه می افتیم. داشی در خوی بوده مشهور بوده به علی باباخان. به او گفت: می خواهم بروم مکه می خواهم زنم را به شما بسپارم. دخترهایش را صدا زد و گفت: او را ببرید داخل. خیالت تخت برو مکه. جوان رفت مکه بعد از شش هفت ماه با اشتیاق رفت در خونه علی باباخان زنش را تحویل بگیرد. در زد گفت: آمده ام زنم را ببرم. گفتند: بابا علی خان نیست ما نمی توانیم او را تحویل دهیم. 💭 گفت: بابا علی خان کجاست؟ گفتند: تبریز.راه زیادی بود و ماشینی نبود بالاخره خودش را رساند به تبریز. علی باباخان را پیدا کرد. گفت: اینجا چه می کنی؟ گفت: تو این زن را سپرده بودی به من. شنیده بودم که این زن زیبا است. ترسیدم حتی در این حد که بیاد به ذهنم که ببینم این چه شکلی است. به همین دلیل تو که رفتی من تمام مدت را رفتم تبریز تا تو برگردی.»
🌸🍃🌸🍃 روزی حضرت آدم(ع) ناگهان ديد سه مجسمه سياه و بدقيافه در طرف چپ او قرار گرفتند، و سه مجسمه نورانى در طرف راست او.  از مجسمه هاى طرف راست يكى يكى پرسيد: شما كيستيد؟  مجسمه اول گفت: من "عقل" هستم. دومى گفت: من "حيا" هستم. و سومى گفت: من "رحم" هستم. آدم(ع) پرسيد: جاى شما در كجا است؟ عقل گفت: در سر انسان ها. حیا گفت: در چشم انسان ها. و رحم گفت: در دل انسان ها. آدم به طرف چپ برگشت و از سه مجسمه سياه و بد شکل، پرسيد شما كيستید؟ اولى گفت: من "تكبّر" هستم. حضرت آدم(ع) گفت: جاى تو كجاست؟ گفت: سر انسانها. آدم(ع) فرمود: سر كه جاى عقل است. تکبّر گفت: اگر من وارد سر شوم، عقل مى رود.  از دومى پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من "طمع" هستم. آدم فرمود: جاى تو كجاست؟ گفت: در چشم انسانها. آدم(ع) فرمود: چشم كه جاى حيا است. طمع گفت: من اگر در چشم جا گرفتم، حيا مى رود.  از سومى پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من "حسد" هستم. فرمود جاى تو كجاست؟ گفت: جاى من در دل انسانها است.  آدم(ع) فرمود: دل كه جاى رحم است. حسد گفت: اگر من وارد قلب انسان شوم، رحم و مروت از قلب مى رود. نتیجه می گیریم كه:  اگر انسان دريچه هاى وجود خود را به روى گناهان بگشايد، هر گناهى كه در وجود او جا كند، به همان مناسبت، فضيلت و اخلاق انسانى از او دور مى گردد. : المواعظ العدديه (باب الثلاثه) داستان ها و پندها، ج4  @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 سه مسافر به رم رفتند. آنها با پاپ ملاقات كردند. پاپ از مسافر اول پرسيد: «‌چند روز دراينجا مي ماني؟‌»‌ مسافر گفت: ‌«سه ماه.» پاپ گفت: «‌پس خيلي جاهاي رم را مي تواني ببيني؟‌» مسافر دوم در پاسخ به سئوال پاپ گفت:‌ «من شش ماه مي مانم.» پاپ گفت:‌ «پس تو بيشتر از همسفرت مي تواني رم را ببيني.» مسافر سوم گفت: «من فقط دو هفته مي مانم.» پاپ به او گفت:‌ «‌تو از همه خوش شانس تري. زيرا مي تواني همه چيز اين شهر را ببيني.» مسافرها تعجب كردند زيرا متوجه پاسخ و منطق پاپ نشدند.  تصور كنيد اگر هزار سال عمر مي كرديد،‌ متوجه خيلي چيزها نمي شديد ‌زيرا خيلي چيزها را به تاخير مي انداختيد. اما از آن جايي كه زندگي خيلي كوتاه است، نمي توان چيزهاي زيادي را به تاخير انداخت. با اين حال، ‌مردم اين كار را مي كنند. تصور كنيد اگر كسي به شما مي گفت فقط يك روز از عمرتان باقي است، چه مي كرديد؟ ‌آيا به موضوعات غير ضروري فكر مي كروديد؟ نه، ‌همه آنها را فراموش مي كرديد. عشق مي ورزيديد، مراقبه مي كرديد‌ زيرا فقط بيست و چهار ساعت وقت داشتيد و موضوعات واقعي و ضروري را به تاخير نمي انداختيد. @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 " خاموش بودن‌‍‍‍‌‌‍" نصف حکمت است. " تعقیب نکردن دیگران " ، نصف آرامش است. " مداخله نکردن درکار دیگران " ، نصف ادب است. من از دنیا فقط اینو دریافتم که : اونیکه " قویتر بود "، کمتر زور میگفت... اونیکه راحت تر میگفت " اشتباه کردم " اعتماد به نفسش بالاتر بود... اونیکه " صداش " آرومتر بود ، حرفاش بانفوذتر بود... اونیکه خودشو واقعأ " دوست داشت " ، بقیه رو واقعی تر دوست داشت... اونیکه بیشتر " طنز " میگفت ،به زندگی جدی تر نگاه میکرد... اونیکه به " تفاوت " بین انسانها واقف بود،بیشتر نقاط مشترک رو باهاشون پیدا میکرد. به ما بپیوندید:
🌸🍃🌸🍃 مرد وقتی عاشق زنی می‌شود، در دل خود پنهانش می‌کند مبادا که دیگران او را بدزدند، اما زن وقتی عاشق شد، آن را جار می‌زند تا کسی برای نزدیک شدن به آن مرد تلاش نکند مرد به خاطر یک عقیده هرکسی را قربانی می‌کند و زن به خاطر یک نفر هر عقیده‌ای را مرد عقل است و زن قلب. به همین خاطر در هر رابطه‌ای زن بیشتر از مرد اذیت می‌شود. 💠 سواد زندگی
🌸🍃🌸🍃 زمان قحطی بود و مردم بسیار گرسنه بودند. همه چهره ها درهم و گرفته و زرد بود. مردم آنچنان تحت فشار بودند که برای رفع گرسنگی به حیوانات باربر خود هم رحم نمی کردند. روزی هنگام گذر از کوچه ای دیدم که غلامِ یکی از ثروتمندان شهر سرحال و خوشحال در حال قدم زدن است. در آن قحطی و بی غذایی شادی غلام مرا متعجب ساخت. به او گفتم: چه چیز تو را اینگونه شاداب ساخته است؟ پاسخ داد: ارباب من مرد مرفه و ثروتمندی است. او در انبار خود به اندازه شش ماه دیگر آذوقه دارد. تا شش ماه دیگر هم حتما قحطی به پایان رسیده است. در زمانی که همه شهر از گرسنگی خواهند مرد ارباب به ما روزی خواهد داد. با این وصف چرا خوشحال نباشم؟ حرف غلام مرا به فکر واداشت. با خود گفتم: این غلام به انبار کوچک ارباب خود دلبسته است و پشتش به ذخیره شش ماهه آن گرم است، در حالی که من به روزی بی کران خدای خود دل خوش نیستم و اینگونه مستاصل و آشفته ام! @DastaneRastan_ir
هدایت شده از تبلیغات پیشروو
#کنترل_تلویزیون تبدیل گوشی موبایل به کنترل تلوزیون با دانلود این اپ 👇👇
E.Remote-v51.apk
7.27M
با دانلود این اپ 👈👈 گوشی موبایل خود را به کنترل تلویزیون تبدیل کنید با قابلیت اتصال به تمامی تلویزیون ها و تجهیزات هوشمند 🖥📲
#تلنگر گاهےچه دلگرفٺہ میشوےاز خــدا گاهےازحڪمتش ناراضے💔 وگاهےشاڪروخوشحال گاهےمشڪوڪ وگاهےمجذوب عدالتش گاهےبسیار نزدیڪ وگاه دور خـــدا همان خداست💕 ڪاش مااینقدر گاهےبه گاهےنمیشدیم
🌸🍃🌸🍃 میکنم بخوانید. کشوری را میشناسم که ریختن " کنجد " بر روی " بربری " برای مردمانش یک " آپشن " محسوب میشود در آن کشور،مردمانش بجای حل مشکلاتشان سعی میکنند به بهترین شکل ممکن، زندگی خود را با آن تطبیق دهند ... در آنجا مردم،خانه ی رو به آفتاب را گرانتر میخرند... و بعد با هفت لایه پرده ، تمام پنجره ها را می پوشانند ... جالب است در آن کشور یک دختر کنار خیابان ... میتواند مهمترین عامل یک ترافیک سنگین باشد !!! در آن کشور اگر آدمها دلشان بگیرد باید بروند قبرستان ...بیمارستان...تیمارستان یا آسایشگاه سالمندان !!! تا بفهمند غمهای بزرگتری هم هست ... نکند که دلشان هوای شادی بکند ... و همه در آنجا،برای هر تغییر و هر اتفاقی بدنبال منجی اند ... هر کسی غیر از خودشان ... !!! در آن کشور تفاوت بین شادی کردن و عزاداری را تنها با دیدن محل برخورد دستها میتوان فهمید ... هر کسی که گفته : آن کشور از جهان سوم است یقین دارم تا سه بیشتر بلد نبوده بشمارد.... 💠
🌸🍃🌸🍃 بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت ای پدر فرمان تراست، نگویم ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه. مگوی انده خویش با دشمنان که لا حول گویند شادی کنان 📚گلستان,باب چهار,فواید خاموشی ✍سعدی 🌸🍃🌸🍃 این جغرافیا نیست که جهان سومی بودن را تعیین می کند، آدمها هستند که آن را می سازند. جهان سوم جا نیست، شخص است. جهان سوم منم، جهان سوم تویی، جهان سوم طرز تفکر ماست، نه آن مرزهایی که داخلش زندگی می کنیم. جهان سوم جاییست که درآمد یک دعانویس از یک برنامه نویس بیشتر است. جهان سوم جاییست که مردمش جهان سومی فکر میکنند. جهان سوم جایی است که بسیاری از مردمانش با یک "استخاره" هدف تعیین می کنند، و با یک "عطسه" از هدف خود دست می کشند... به ما بپیوندید: @DastaneRastan_ir