🌸🍃🌸🍃
میگویند در روزگار قدیم مرد فقیری در دهی زندگی میکرد. یک روز مرد فقیر به همسرش گفت:((می خواهم هدیه ای برای پادشاه ببرم.شاید شاه در عوض چیزی شایسته شان ومقام خودش به من ببخشد و من آن را بفروشم و با پول آن زندگیمان عوض شود))
همسرش که چغندر دوست داشت،گفت:((برای پادشاه چغندر ببر!))اما مرد که پیاز دوست داشت،مخالفت کرد وگفت:((نه!پیاز بهتر است خاصیتش هم بیشتر است.))بااین انگیزه کیسه ای پیاز دستچین کرد و برای پادشاه برد.
از بد حادثه،آن روز از روز های بد اخلاقی پادشاه بود و اصلا حوصله چیزی رانداشت. وقتی به او گفتند که مرد فقیری برایش یک کیسه پیاز هدیه آورده، عصبانی شد ودستور داد پیاز ها را یکی یکی بر سر مرد بیچاره بکوبند. مرد فقیر در زیر ضربات پی در پی پیازهایی که بر سرش می خورد، با صدای بلند میگفت:((چغندر تا پیاز، شکر خدا!!))
پادشاه که صدای مرد فقیر را می شنید ، تعجب کرد و جلو آمد و پرسید: این حرف چیست که مرتب فریاد می کنی؟ مرد فقیر با ناله گفت:شکر می کنم که به حرف همسرم اعتنا نکردم وچغندر با خود نیاوردم وگرنه الان دیگر زنده نبودم!
شاه از این حرف مرد خندید وکیسهای زر به او بخشید تا زندگیش را سرو سامان دهد! واز آن پس عبارت پیاز تا چغندر شکر خدا در هنگامی که فردی به گرفتاری دچار شود که ممکن بود بدتر از آن هم باشد به کار میرود.
🌸🍃🌸🍃
ﺣﺲ ﺷﺸﻢ ﺯﻧﺎﻧﻪ
ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺍﻣﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ
ﻋﻄﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﻮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ...
ﺣﺲ ﺷﺸﻢ ﺯﻧﺎﻧﻪ،
ﺣﺲ ﭼﺸﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺍﻣﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻔﻬﻤﺪ،
ﻃﻌﻢ ﮐﺪﺍﻡ "ﺩﻭﺳﺘَﺖ ﺩﺍﺭﻡ"
ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﻣﺰﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ...
ﺣﺲ ﺷﺸﻢ ﺯﻧﺎﻧﻪ،
ﺣﺲ ﻻﻣﺴﻪ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺍﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻏﯿﺮ ﺧﻮﺩﺵ،
ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺳﺮﺩ ﺷﺪﻩ،
ﺧﻮﺏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ...
ﺣﺲ ﺷﺸﻢ ﺯﻧﺎﻧﻪ،
ﺣﺲ ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ؛
ﺍﻣﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﻧﺠﻮﺍﯼ ﻣﺤﺒﺘﯽ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ، ﺑﺸﻨﻮﺩ...
ﺣﺲ ﺷﺸﻢ ﺯﻧﺎﻧﻪ،
ﺣﺲ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ؛
ﺍﻣﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ،
ﻗﻠﺒﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺍﺳﻤﯽ،
ﺗﻨﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ...
ﺣﺲ ﺷﺸﻢ ﺯﻧﺎﻧﻪ...
ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺣﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻮﺭ ﮐﺮﺩ!
ﮐﺮ ﮐﺮﺩ!
ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮﯾﺪ!
ﺣﺴﯽ ﮐﻪ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍِﻧﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺍﺳﺖ!
ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺣﺲ ﺷﺸﻢ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﺪﻫﺎ ﺑﺎﺯﭘﺮﺱ ﺩﻗﯿﻖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ،
ﻣﭻ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ...
ﻭ ﺗﻮ،
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺣﺲ ﺷﺸﻢ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﮐﻨﯽ...!
👤شبنم_نادری
به ما بپیوندید:
🌸🍃🌸🍃
#بابا کرم
باباکرم شخصی بوده ازلاتهای قدیم. به اسم رسمی کرم کریمی. قصاب محله بوده و همه از او حساب میبردند. وقتی از کوچه پس کوچه های محله گذر میکرد بچه های فقیر و یتیم و بیچاره ای در طول مسیرش بودند که هر روزه به آنها کمک میکرد و با یک آبنبات آنها را خوشحال میکرد. طوری شده بود که این بچه ها او را دوست داشتند و بابا کرم صدا میکردن. وهر وقت از دور میآمد بچه ها با شادی دست میزدند و صدا میزدن باباکرم، باباکرم... و آقاکرم قصاب هم برای خوشحال کردن بچه های فقیر یک سر و گردن و نیز با حرکات دست و مدل بابا کرم امروزی از کنار آنها میگذشت و بعدها در کاباره ها با اضافه کردن حرکات دیگر رقص بابا کرمی را تکمیل و تا هم اینک ماندگار و از رقصهای به نام ایرانی باقی ماند.
🌸🍃🌸🍃
"بهلول به بصره رفت و می خواست مدتی ناشناس زندگی کند، پس خانه ای اجاره می کند، اما خانه بسیار کهنه و مخروبه بود و با اندک باد و باران از تمام دیوارهای آن صدا بلند می شد، پس بهلول به نزد صاحب خانه رفت و وضعیت را شرح داد،از آنجاییکه صاحب خانه شخص رند و شوخ طبعی بود، در جواب بهلول می گوید :مگر نه این است که، همه موجودات حمد و ستایش خداوند متعال را می کنند، دیوارهای خانه من نیز چنین می کنند. بهلول بی درنگ می گوید: برادر آن چه گفتی، کاملا صحیح است، ولی گاهی حمد و ستایش موجودات به سجده ختم می شود، من از ترس سجده دیوارهای خانه تو به نزدت آمدم تا قبل از وقوع آن تدبیری بکنی. "
🌸🍃🌸🍃
#داستان
داستان در مورد یک کوهنورد است که
می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ای خدا نجاتم بده! واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟ البته که باور دارم اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود.... و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت....
و شما؟
چقدر به طنابتان وابسته ايد؟
آيا حاضريد آن را رها كنيد؟
در مورد خداوند يك چيز را نبايد فراموش كرد:
هرگز نگوئيد كه او شما را فراموش كرده و يا تنها گذاشته.
هرگز فكر نكنيد كه او مراقب شما نيست.
به ياد داشته باشيد كه او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#تلنگر
هروقت فكر گناه سراغم مياد، به یاد #مرگ میوفتم.💀
❌به اينكه اگه موقع انجام گناه سكته كنم و بميرم...😰
🔥✋و دستم جايي باشه كه نبايد باشه يا حتی تن برهنه باشم
(چه آبرويي ازم ميره😔)
📛مهمتر از همه اينكه ديگه مُردم و فرصتی برای جبران اشتباهم و توبه ندارم.😭
☑️پس : اگه تحریک شدی به این فکر کن ممکنه الان فرشته مرگ کنارت باشه...😰
⚠️ به این فکر کن که بعد مرگ دیگه راه بازگشتی نیست...♻️❌
📛کی میتونه الان اینجا قسم بخوره که تا یک دقیقه دیگه زندس⁉
️
📛پپس تویی که از یک دقیقه یا حتی یک ثانیه بعد از خودتم خبری نداری، چطور این گناهو انجام میدی درحالیکه ممکنه درهمون لحظه بمیری⁉️💀
📛چه تضمینی میکنی که وقتی برای #توبہ داشته باشی⁉️
️
❗️پپس مواظب باش❗️
💀 مـرگ خبر نمیکنه 💀
@ghiamat_ir
هر چه بر سرت آمد،
هرگز تسلیم نا امیدی نشو!
حتی اگر همهی درها هم به رویت بسته شود،
در پایان او از جایی که هیچکس نمی داند،
پنجره ای می گشاید،
هر چند تو ابتدا نمی توانی ببینی.
اما پشت روزنه های تنگ،
چه بهشت هایی که پنهان است...
پس شکر کن!
وقتی به مراد خود رسیده باشی،
شکر کردن آسان است.
اما صوفی کسی ست که حتی زمان برآورده نشدن آرزویش هم می تواند شاکر باشد.