داستانهای قرآنی و مذهبی
خانواده مناسب ازدواج
امام محمدباقر علیه السلام پنجمین اختر ولایت حکایت فرماید:
✅ در یکی از مسافرتهائی که پدرش، حضرت سجاد امام زینالعابدین علیه السلام به مکه معظمه داشت، زنی را از خانوادهای که سر و صدا و بضاعتی نداشت خواستگاری کرد، و بعد از آن او را برای خود تزویج نمود. یکی از همراهان حضرت به محض اطلاع از این امر، بسیار ناراحت شد که چرا حضرت چنین زن بی بضاعتی را انتخاب نمودهاست، و شروع به تفحص و تحقیق کرد تا بداند که این زن کیست و از چه خانوادهای بودهاست. و چون به این نتیجه رسید که زن از خانوادهای گمنام و بیبضاعت است، فورا به محضر مبارک امام سجاد علیه السلام آمد و پس از اظهار ارادت، عرضه داشت: یابن رسول الله! من فدای شما گردم، این چهکاری بود که کردی؟ و چرا با چنین زن بی بضاعتی، از چنین خانوادهای ازدواج نمودهای که هیچ شهرتی و ثروتی ندارد و حتی برای مردم نیز این امر بسیار مسأله انگیز [1] شدهاست.
امام سجاد علیهالسلام فرمود: من گمان میکردم که تو شخصی خوشفکر و نیکسیرت هستی، خداوند متعال به وسیلهی دین مبین اسلام تمام این افکار - خرافی و بیمحتوا - را محکوم و باطل گردانده، و این نوع سرزنشها و خیالات را ناپسند و زشت شمردهاست.
آنچه در انتخاب همسر برای ازدواج و زندگی مهم است، ایمان و تقوا - و پاکدامنی و قناعت میباشد و آنچه که امروز مردم به آن میاندیشند، افکار جاهلیت است و ارزشی نخواهد داشت. [2] . بنابراین ملاک در شخصیت زن، ثروت، شهرت، مقام، تشکیلات، زندگی، زیبایی و... نیست، بلکه آنچه که به انسان ارزش میبخشد و او را قابل شراکت و همزیستی میگرداند، ایمان به خدا و شعور انسانی و معنویش میباشد. [3] .
[1] چون جو عمومی آن زمان بر این بود که همسر باید از خانوادهای انتخاب میشد که اهل ثروت و مقام و شهرت باشد و خانواده بیبضاعت و آرام را کسی به سراغشان نمیرفت و احتمالا حضرت سجاد علیهالسلام با این حرکت، نوعی مبارزهی فرهنگی و اجتماعی انجام داده است.
[2] کتاب زهد حسین بن سعید کوفی اهوازی ص 59 ح 158.
[3] چهل داستان و چهل حدیث از امام زینالعابدین علیهالسلام، 98.
[4] شعلههای سوزان 106.
منبع: داستانهایی از اخلاق و رفتار امام سجاد زینالعابدین؛ علی میرخلفزاده؛ محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم چاپ اول تابستان 1383.
http://sahifa-sajjadia.blogfa.com/post/1040
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
مسافرت بی بازگشت
زهری گوید:
✅ در شبی سرد و زمستانی امام زین العابدین علیه السلام را دیدم که کیسهای از آرد و دستهای هیزم بر دوش گرفته بود و حرکت میکرد. نزدیک رفتم و پرسیدم:
«ای فرزند رسول خدا این بار چیست؟» فرمود: «قصد سفر دارم؛ و این بار، توشه سفر من است.»
گفتم: اگر اجازه فرمایید غلام من حمل بار را به عهده میگیرد.» فرمود: «هرگز.» گفتم: «اجازه فرمایید تا خودم بار را به دوش بگیرم. شما خسته و ناتوان شدهاید.» فرمود: «زهری! من هرگز زحمتی را که موجب نجات من در سفر است از خود دور نخواهم کرد. به دنبال کار خود برو و مرا واگذار.»
زهری گوید: «امر امام علیه السلام را اطاعت کردم و از حضرت جدا شدم.»
🔺 چند روزی نگذشته بود که امام علیهالسلام را در مدینه دیدم. متعجبانه به حضورش رفتم و پرسیدم: «ای پسر رسول خدا! شما فرمودید به سفر میروم ولی نرفتهاید!»حضرت فرمود:
«آری، قصد سفر بود اما نه سفری دنیایی که تو گمان کردی، بلکه مقصودم سفر بیبازگش آخرت بود و من خود را برای آن سفر آماده میکردم. آمادگی برای سفر آخرت به این است که از گناه پرهیز کنی و به نیازمندان کمک نمایی». [1] .
پی نوشت ها:
[1] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب (ع)، ج 4، ص 158.
منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام سجاد؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ چاپ دوم 1381.
http://sahifa-sajjadia.blogfa.com/post/1052
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
مرد دلقک
✅ در شهر مدینه مردی دلقک بود که با حرکات خندهآورش مردم را میخندانید.
یکبار در جمعی گفت: «این مرد (زین العابدین) حوصله مرا سربردهاست و من تا کنون نتوانستهام او را بخندانم، اما بالاخره او را مضحکه مردم خواهم کرد.»
مدتی گذشت. یک روز مرد دلقک در حضور مردم امام سجاد علیهالسلام را دید که در حال عبور است. فورا به دنبال حضرت علیهالسلام دوید و برای اینکه مردم را بخنداند عبا را از دوش مبارک امام علیه السلام برگرفت و به طرفی دوید. امام علیه السلام بدون ذرهای توجه راه خود را ادامه داد و به واکنش و خنده های مردم ابدا توجهی نفرمود. همراهان امام علیه السلام مرد دلقک را تنبیه کردند و عبا را از او پس گرفتند و به دوش آن حضرت انداختند. امام علیه السلام فرمود:
«این شخص که بود؟» گفتند: «مردی دلقک است که اهل شهر را میخنداند.» فرمودند: «از قول من به او بگویید.» «ان لله یوما یخسر فیه المبطلون.» «همانا خداوند را روزی است به نام قیامت. چون آن روز فرارسد بیهودهکاران زیان میکنند.» [1] .
پی نوشت ها:
[1] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب (ع)، ج 4، ص 158.
منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام سجاد؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ چاپ دوم 1381.
http://sahifa-sajjadia.blogfa.com/post/1051
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/NQvCf
شدت برخورد امام علی علیه السلام با عثمان بن حنیف
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
کانال نهجالبلاغه در ایتا👇
https://eitaa.com/nahgolbalagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/vWT6w
عثمان بن حنیف و ناکثین
امیرالمومنین , عثمان بن حنیف را والی بصره قرار داد. | عثمان از صحابه رسول الله بود. | در زمان برپایی نبرد جمل ؛ برادر وی جانشین امیرالمومنین در مدینه بود. | این دو برادر جزو اولین یاوران امیرالمونین بعد از رسول الله بودند. | عثمان در بصره بود که ناکثین به آنجا یورش بردند و او را ... |-| safdari.org
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
کانال نهجالبلاغه در ایتا👇
https://eitaa.com/nahgolbalagh
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://www.aparat.com/v/j8Ylz
توسل عثمان بن حنیف و مرد نابینا به قبر پیامبر (ص)
شخص نابینایی به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)آمد و از پیامبر خواست تا دعایی به او یاد دهد تا شفاء یابد و پیامبر به ایشان دعای توسل را یاد دادند........
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
🔰 روایت ممانعت رهبر انقلاب از قطع یک درخت
🔸تولیت آستان قدس رضوی در دیدار رئیس، معاونان و خانواده شهدای سازمان حفاظت محیطزیست با اشاره به تأکیدات و توجهات رهبر معظم انقلاب درباره محیط زیست، اظهار کرد:
🔻 «برای احداث بنایی در جوار حسینیه امام خمینی(ره) قرار بود درختی قطع شود و از آن محل دیوار عبور کند، هنگامی که مقام معظم رهبری مطلع شدند، به طور جدی با قطع آن درخت مخالفت کردند.»
💻 @Khamenei_ir
داستانهای قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم ششم امام سجاد علیه السلام
استقبال مردم مدین از امام باقر (ع)
هنگامی که امام باقر (ع) از شام به سوی مدینه (طبق جریان داستان قبل) باز می گشت، هشام فرمان داد، مردم در بین راه، بازارها را به روی امام باقر (ع) و اصحابش ببندند و از رساندن غذا و آب به آنها جلوگیری نمایند و هدف هشام از این فرمان، توهین و سرزنش امام باقر (ع) بود.
آن حضرت و همراهان، سه روز راه رفتند، ولی هیچگونه غذا و آشامیدنی به آنها نرسید، تا آنکه سر راه خود به شهر (مدین) (همانجا که حضرت شعیب پیغمبر، در زمان حضرت موسی (ع) در آنجا پیامبر مردم بود) رسیدند، دیدند مردم (به فرمان هشام) دروازه شهر مدین را بسته اند.
اصحاب حضرت باقر (ع)، از شدت تشنگی و گرسنگی به امام باقر (ع) شکایت کردند، امام باقر (ع) در آنجا بالای کوهی که شهر مدین و مردمش از بالای آن دیده می شدند رفت و فریاد زد: (آهای اهل شهری که مردمش ستمکارند، من باقیمانده عنایات خدا هستم و خداوند (در سوره هود آیه 86) می فرماید:
بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین وما انا علیکم بحفیظ
: (ثوابهای معنوی باقی ماندنی از جانب خدا، برای شما بهتر است، اگر ایمان داشته باشید و من از عذاب روز قیامت بر شما بیمناکم) (این گفتار در قرآن، بیانگر سخن حضرت شعیب (ع) به قوم خود در شهر مدین می باشد)
در میان آن مردم، پیر مردی باوقار، نزد مردم رفت و گفت: (ای قوم! سوگند به خدا، این ندائی که می شنوید مانند ندای شعیب پیغمبر است، اگر بازارها را بروی صاحب ندا و اصحابش باز نکنید، از بالا و پائین، به بلای عظیم گرفتار خواهید شد، خواهش می کنم، این بار مرا تصدیق کنید و در آینده مرا تکذیب نمائید، من خواهان خیر و سعادت شما هستم.)
مردم شتاب کردند و بازارها را به روی امام باقر (ع) و اصحابش گشودند و با استقبال گرم از ان حضرت پذیرائی نمودند.
جاسوسان جریان پیام آن پیرمرد را به هشام گزارش دادند، هشام دستور دستگیری او را داد، او گرفتند و بردند و معلوم نشد که کار او به کجا رسید (ظاهرا او را شهید کردند). (244)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm