دو پدر مهربان
حضرت رضا (ع) فرمودند:
❓آیا کسی از شما میپسندد که پدر و مادرش او را فرزند خویش نداند؟!
افراد حاضر جواب دادند هیچکس چنین چیزی را نمیپسندد
امام فرمودند: پس سعی کنید دو پدر روحانی تان محمد، و علی (علیهما السلام) که گرامیتر از پدر و مادر نسبی هستند شما را از خود نفی نکنند و فرزندی شما را رد ننمایند»
(.بحارالانوار، ج۴۲، ص۲۶۰)
📚مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهلالبیت علیهمالسلام
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
بنده طرفدار والیبال هستم
حضرت آیتالله خامنهای در جریان سفر به مشهد مقدس، با حضور در منزل خانواده شهیدان یوسف و ابوالفضل احسانیفکر، وقتی از فعالیتهای برادرِ شهید سؤال کردند، و او گفت در کنار درس خواندن، والیبال هم بازی میکند، ایشان گفتند: «والیبال خیلی خوب است، والیبال از آن ورزشهای خیلی خوب است. بنده طرفدار والیبالم.»
📚پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR
کانال کودکان(و نوجوانان)علی اصغر در ایتا👇
https://eitaa.com/koodakAliAsghar
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
برازندگی لباس نظامی
✅ روزی در محضر مقام معظم رهبری بودم که فرمودند: من در زمان جنگ، همیشه با لباس نظامی در جبههها حاضرمیشدم . اما تردید داشتم که آیا مصلحت همین است که من لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله را کنار بگذارم و این لباس نظامی را بپوشم یا با همان لباس روحانی در جبههها حضور پیداکنم؟!
یک روز پنجشنبه که از جبهه به منظور شرکت در نماز جمعه به تهران آمدم، برای دادن گزارش مستقیما از فرودگاه به جماران رفتم، امام رحمه الله در پشت پنجره ایستاده بودند . من مشغول بازکردن بند پوتینها شدم و این کار مدتی طول کشید . حضرت امام رحمه الله همچنان ایستاده بودند و با لبخندی، به دقت مرا نگاه می کردند . چون وارد اتاق شدم و دست امام را بوسیدم، ایشان دستی به شانه من زدند و فرمودند: زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود، ولی الان میبینیم برازنده شماست!
💢 با این کلام دلربای امام، تردید از دلم بیرون رفت و همیشه از پوشیدن لباس نظامی لذت میبردم!
حجة الاسلام ذوالنوری (فرمانده تیپ مستقل ۸۳ امام صادق علیه السلام)
📚پایگاه اطلاعرسانی حوزه
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
برای تمرکز در نماز
✅ گاهی حضرت آیت الله خامنهای را زودتر از وقت اذان به مسجد برای اقامه نماز جماعت میآوردم، آقا میفرمود: برای من کمی نان و پنیر بیاور . روزی از روی کنجکاوی به مرحوم کرامت (بانی مسجد کرامت) گفتم: آقا مگر برای نهار به منزل بازنمیگردند که از من خوراکی طلب میکنند؟ مرحوم کرامت گفت: معده آقا در زندان بر اثر شکنجه آسیبدیدهاست و در طول روز گاهی معده ایشان درد میگیرد، لذا کمی خوراکی میخواهند تا برای مدت کوتاهی درد معده تسکین پیدا کند و بتوانند با تمرکز نماز جماعت بخوانند .
آقای فتحعلیان (عضو هیئت امنای مسجد کرامت - مشهد)
📚پایگاه اطلاعرسانی حوزه
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
تاثیرگذاری معنوی بر سیاستمداران
✅ خانم بینظیر بوتو که خدمت مقام عظیم الشان ولایت آمدهبود، ما نسبت به حجاب ایشان ایراد گرفتیم و حتی چادری برایشان پیدا کردیم و ایشان چادربهسر خدمت آقا رسید . آقا از همان اول در مقام نصیحت برآمدند و فرمودند: دخترم، تو فرزند اسلام هستی، تو فرزند امیرالمؤمنینی، تو فرزند اهل بیتی، تو فرزند قرآنی، تو مسلمانی، تو شیعه هستی .
همینطور آقا ادامه دادند و کاری کردند که خانم بینظیر بوتو شروع به گریه و زاری کرد و در حالی که گریه می کرد، میگفت: یک خواهش دارم و آن اینکه روز قیامت مرا شفاعت کنید . آقا بلافاصله فرمودند: «شفاعت مخصوص محمد و آل محمد است . بهترین شفاعت در این دنیا این است که شما مشی و مرامتان را با اهل بیت علیهم السلام هماهنگ کنید . از زی خودتان که مسلمانید، دست برندارید و از لباس دین خارج نشوید .
حجة الاسلام والمسلمین موسوی کاشانی (از اعضای بیت - تهران)
📚پایگاه اطلاعرسانی حوزه
سیاستمدار پاکستانی بود.[۱] وی طی دو دوره از سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۰ و همچنین ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۶ نخست وزیر پاکستان از حزب مردم بود.
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
تاثیر شخصیت مادر در فرزند
مادر مقام معظم رهبری که بانوی خوش اخلاق، مهربان و در عین حال شجاعی بودند، در زمان ریاست جمهوری فرزندشان گاهی با بعضی از مقامات استانی و کشوری تماس میگرفتند و از وضعیت موجود ابراز نگرانی و به نحوه عملکرد بعضی از مسئولین اعتراض میکردند و میگفتند: چرا به گرفتاریهای مردم رسیدگی نم کنید؟
این بانوی بزرگوار بعد از رحلت پدر مقام معظم رهبری تنها بودند، و حتی مستخدم هم نداشتند . در اواخر عمرشان با اینکه مریض بودند، هیچگونه امتیازی بر دیگران نداشتند .
حاج سید حسین میردامادی (دایی مقام معظم رهبری - مشهد)
📚پایگاه اطلاعرسانی حوزه
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
هدایت شده از نو+جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #تماشایی | مبارزه دائمی خستگیناپذیر
🌻 ویژگی مهم زندگی امام رضا علیهالسلام
😎 برای کسانی که میخواهند پیرو واقعی ایشان باشند
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
هدایت شده از هواداران زندگی پس از زندگی
19.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥زیارت عاشورا
▪️طلب شفاعت از امام حسین علیه السلام
👤تجربهگر: آقای ایمان عبدالمالکی
✅کانال زندگی پس از زندگی👇
https://eitaa.com/joinchat/4293722289C3b6f88bb26
هدایت شده از طاها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سنگ و چوب و گیاه چه ذکری میگن؟!
#️⃣ #▪︎تمام عالم هستی مشغول گفتن ذکر «سُبُّوحٌ قُدُّوس» هستند و عبادت میکنند پردوگار عالم رو
«سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوح»
🎙#استادعـــالے
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/tahavaliasr
@tahavaliasr
داستانهای قرآنی و مذهبی
خانواده مناسب ازدواج
امام محمدباقر علیه السلام پنجمین اختر ولایت حکایت فرماید:
✅ در یکی از مسافرتهائی که پدرش، حضرت سجاد امام زینالعابدین علیه السلام به مکه معظمه داشت، زنی را از خانوادهای که سر و صدا و بضاعتی نداشت خواستگاری کرد، و بعد از آن او را برای خود تزویج نمود. یکی از همراهان حضرت به محض اطلاع از این امر، بسیار ناراحت شد که چرا حضرت چنین زن بی بضاعتی را انتخاب نمودهاست، و شروع به تفحص و تحقیق کرد تا بداند که این زن کیست و از چه خانوادهای بودهاست. و چون به این نتیجه رسید که زن از خانوادهای گمنام و بیبضاعت است، فورا به محضر مبارک امام سجاد علیه السلام آمد و پس از اظهار ارادت، عرضه داشت: یابن رسول الله! من فدای شما گردم، این چهکاری بود که کردی؟ و چرا با چنین زن بی بضاعتی، از چنین خانوادهای ازدواج نمودهای که هیچ شهرتی و ثروتی ندارد و حتی برای مردم نیز این امر بسیار مسأله انگیز [1] شدهاست.
امام سجاد علیهالسلام فرمود: من گمان میکردم که تو شخصی خوشفکر و نیکسیرت هستی، خداوند متعال به وسیلهی دین مبین اسلام تمام این افکار - خرافی و بیمحتوا - را محکوم و باطل گردانده، و این نوع سرزنشها و خیالات را ناپسند و زشت شمردهاست.
آنچه در انتخاب همسر برای ازدواج و زندگی مهم است، ایمان و تقوا - و پاکدامنی و قناعت میباشد و آنچه که امروز مردم به آن میاندیشند، افکار جاهلیت است و ارزشی نخواهد داشت. [2] . بنابراین ملاک در شخصیت زن، ثروت، شهرت، مقام، تشکیلات، زندگی، زیبایی و... نیست، بلکه آنچه که به انسان ارزش میبخشد و او را قابل شراکت و همزیستی میگرداند، ایمان به خدا و شعور انسانی و معنویش میباشد. [3] .
[1] چون جو عمومی آن زمان بر این بود که همسر باید از خانوادهای انتخاب میشد که اهل ثروت و مقام و شهرت باشد و خانواده بیبضاعت و آرام را کسی به سراغشان نمیرفت و احتمالا حضرت سجاد علیهالسلام با این حرکت، نوعی مبارزهی فرهنگی و اجتماعی انجام داده است.
[2] کتاب زهد حسین بن سعید کوفی اهوازی ص 59 ح 158.
[3] چهل داستان و چهل حدیث از امام زینالعابدین علیهالسلام، 98.
[4] شعلههای سوزان 106.
منبع: داستانهایی از اخلاق و رفتار امام سجاد زینالعابدین؛ علی میرخلفزاده؛ محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم چاپ اول تابستان 1383.
http://sahifa-sajjadia.blogfa.com/post/1040
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
مسافرت بی بازگشت
زهری گوید:
✅ در شبی سرد و زمستانی امام زین العابدین علیه السلام را دیدم که کیسهای از آرد و دستهای هیزم بر دوش گرفته بود و حرکت میکرد. نزدیک رفتم و پرسیدم:
«ای فرزند رسول خدا این بار چیست؟» فرمود: «قصد سفر دارم؛ و این بار، توشه سفر من است.»
گفتم: اگر اجازه فرمایید غلام من حمل بار را به عهده میگیرد.» فرمود: «هرگز.» گفتم: «اجازه فرمایید تا خودم بار را به دوش بگیرم. شما خسته و ناتوان شدهاید.» فرمود: «زهری! من هرگز زحمتی را که موجب نجات من در سفر است از خود دور نخواهم کرد. به دنبال کار خود برو و مرا واگذار.»
زهری گوید: «امر امام علیه السلام را اطاعت کردم و از حضرت جدا شدم.»
🔺 چند روزی نگذشته بود که امام علیهالسلام را در مدینه دیدم. متعجبانه به حضورش رفتم و پرسیدم: «ای پسر رسول خدا! شما فرمودید به سفر میروم ولی نرفتهاید!»حضرت فرمود:
«آری، قصد سفر بود اما نه سفری دنیایی که تو گمان کردی، بلکه مقصودم سفر بیبازگش آخرت بود و من خود را برای آن سفر آماده میکردم. آمادگی برای سفر آخرت به این است که از گناه پرهیز کنی و به نیازمندان کمک نمایی». [1] .
پی نوشت ها:
[1] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب (ع)، ج 4، ص 158.
منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام سجاد؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ چاپ دوم 1381.
http://sahifa-sajjadia.blogfa.com/post/1052
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
مرد دلقک
✅ در شهر مدینه مردی دلقک بود که با حرکات خندهآورش مردم را میخندانید.
یکبار در جمعی گفت: «این مرد (زین العابدین) حوصله مرا سربردهاست و من تا کنون نتوانستهام او را بخندانم، اما بالاخره او را مضحکه مردم خواهم کرد.»
مدتی گذشت. یک روز مرد دلقک در حضور مردم امام سجاد علیهالسلام را دید که در حال عبور است. فورا به دنبال حضرت علیهالسلام دوید و برای اینکه مردم را بخنداند عبا را از دوش مبارک امام علیه السلام برگرفت و به طرفی دوید. امام علیه السلام بدون ذرهای توجه راه خود را ادامه داد و به واکنش و خنده های مردم ابدا توجهی نفرمود. همراهان امام علیه السلام مرد دلقک را تنبیه کردند و عبا را از او پس گرفتند و به دوش آن حضرت انداختند. امام علیه السلام فرمود:
«این شخص که بود؟» گفتند: «مردی دلقک است که اهل شهر را میخنداند.» فرمودند: «از قول من به او بگویید.» «ان لله یوما یخسر فیه المبطلون.» «همانا خداوند را روزی است به نام قیامت. چون آن روز فرارسد بیهودهکاران زیان میکنند.» [1] .
پی نوشت ها:
[1] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب (ع)، ج 4، ص 158.
منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام سجاد؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ چاپ دوم 1381.
http://sahifa-sajjadia.blogfa.com/post/1051
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/NQvCf
شدت برخورد امام علی علیه السلام با عثمان بن حنیف
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
کانال نهجالبلاغه در ایتا👇
https://eitaa.com/nahgolbalagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/vWT6w
عثمان بن حنیف و ناکثین
امیرالمومنین , عثمان بن حنیف را والی بصره قرار داد. | عثمان از صحابه رسول الله بود. | در زمان برپایی نبرد جمل ؛ برادر وی جانشین امیرالمومنین در مدینه بود. | این دو برادر جزو اولین یاوران امیرالمونین بعد از رسول الله بودند. | عثمان در بصره بود که ناکثین به آنجا یورش بردند و او را ... |-| safdari.org
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
کانال نهجالبلاغه در ایتا👇
https://eitaa.com/nahgolbalagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/j8Ylz
توسل عثمان بن حنیف و مرد نابینا به قبر پیامبر (ص)
شخص نابینایی به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)آمد و از پیامبر خواست تا دعایی به او یاد دهد تا شفاء یابد و پیامبر به ایشان دعای توسل را یاد دادند........
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
🔰 روایت ممانعت رهبر انقلاب از قطع یک درخت
🔸تولیت آستان قدس رضوی در دیدار رئیس، معاونان و خانواده شهدای سازمان حفاظت محیطزیست با اشاره به تأکیدات و توجهات رهبر معظم انقلاب درباره محیط زیست، اظهار کرد:
🔻 «برای احداث بنایی در جوار حسینیه امام خمینی(ره) قرار بود درختی قطع شود و از آن محل دیوار عبور کند، هنگامی که مقام معظم رهبری مطلع شدند، به طور جدی با قطع آن درخت مخالفت کردند.»
💻 @Khamenei_ir
داستانهای قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم ششم امام سجاد علیه السلام
استقبال مردم مدین از امام باقر (ع)
هنگامی که امام باقر (ع) از شام به سوی مدینه (طبق جریان داستان قبل) باز می گشت، هشام فرمان داد، مردم در بین راه، بازارها را به روی امام باقر (ع) و اصحابش ببندند و از رساندن غذا و آب به آنها جلوگیری نمایند و هدف هشام از این فرمان، توهین و سرزنش امام باقر (ع) بود.
آن حضرت و همراهان، سه روز راه رفتند، ولی هیچگونه غذا و آشامیدنی به آنها نرسید، تا آنکه سر راه خود به شهر (مدین) (همانجا که حضرت شعیب پیغمبر، در زمان حضرت موسی (ع) در آنجا پیامبر مردم بود) رسیدند، دیدند مردم (به فرمان هشام) دروازه شهر مدین را بسته اند.
اصحاب حضرت باقر (ع)، از شدت تشنگی و گرسنگی به امام باقر (ع) شکایت کردند، امام باقر (ع) در آنجا بالای کوهی که شهر مدین و مردمش از بالای آن دیده می شدند رفت و فریاد زد: (آهای اهل شهری که مردمش ستمکارند، من باقیمانده عنایات خدا هستم و خداوند (در سوره هود آیه 86) می فرماید:
بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین وما انا علیکم بحفیظ
: (ثوابهای معنوی باقی ماندنی از جانب خدا، برای شما بهتر است، اگر ایمان داشته باشید و من از عذاب روز قیامت بر شما بیمناکم) (این گفتار در قرآن، بیانگر سخن حضرت شعیب (ع) به قوم خود در شهر مدین می باشد)
در میان آن مردم، پیر مردی باوقار، نزد مردم رفت و گفت: (ای قوم! سوگند به خدا، این ندائی که می شنوید مانند ندای شعیب پیغمبر است، اگر بازارها را بروی صاحب ندا و اصحابش باز نکنید، از بالا و پائین، به بلای عظیم گرفتار خواهید شد، خواهش می کنم، این بار مرا تصدیق کنید و در آینده مرا تکذیب نمائید، من خواهان خیر و سعادت شما هستم.)
مردم شتاب کردند و بازارها را به روی امام باقر (ع) و اصحابش گشودند و با استقبال گرم از ان حضرت پذیرائی نمودند.
جاسوسان جریان پیام آن پیرمرد را به هشام گزارش دادند، هشام دستور دستگیری او را داد، او گرفتند و بردند و معلوم نشد که کار او به کجا رسید (ظاهرا او را شهید کردند). (244)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم ششم امام سجاد علیه السلام
تاکتیک امام باقر (ع) برای حفظ شاگرد ممتازش
(جابر یزید جعفی از شاگردان بسیار ممتاز امام باقر (ع) بود که روایت شده 90 هزار حدیث از آن حضرت آموخت و هیجده سال در مدینه در حوزه درس امام باقر (ع) شرکت نمود و بعد با آن حضرت خداحافظی کرد و به سوی کوفه روانه شد (245) طاغوت وقت که در صدد آزار به امام باقر (ع) و شاگردانش بود، در کمین جابر قرار داشت تا او را به قتل برساند، اینک به داستان زیر توجه کنید: )
نعمان بن بشیر می گوید: با جابر جعفی همسفر بودیم، او در مدینه با امام باقر (ع) خداحافظی کرد و شادمان از نزدش بیرون آمد (به سوی عراق حرکت کردیم) تا روز جمعه به چاه (اخیرجه) رسیدیم … هنگامی که نماز ظهر را در آنجا خواندیم، سوار بر شتر حرکت نمودیم، در این هنگام ناگاه مرد بلند قامت گندمگونی نزد جابر آمد و نامه ای به جابر داد، جابر آن را گرفت و بر دیده اش گذارد، در آن نامه نوشته بود:
(از جانب محمد بن علی به سوی جابر بن یزید) و در آن نامه جای مهر سیاه و تر وتازه بود، جابر به آن مرد بلند قامت گفت: (چه وقت در نزد امام باقر (ع) بودی؟).
او پاسخ داد: همین لحظه!
جابر: قبل از نماز یا بعد از نماز؟
مرد بلند قامت: بعد از نماز. (246)
جابر به خواندن آن نامه مشغول شد، هر لحظه چهره اش دگرگون می گردید، تا به آخر نامه رسید و نامه را با خود نگهداشت به کوفه رسیدیم، نعمان می گوید: از آن وقتی که جابر نامه را خواند، دیگر او را شادمان ندیدم تا شب به کوفه رسیدیم (معلوم شد که امام باقر (ع) در آن نامه به جابر فرموده: خود را به دیوانگی بزن تا از چنگال طاغوت وقت در امان بمانی).
من رفتم و آن شب را خوابیدم و صبح به خاطر احترام جابر، نزد او رفتم، دیدم از جایگاه خود بیرون آمده و به سوی من می آید، اما چند عدد بجول (قاپ) بر گردن خود آویزان نموده و بر یک چوب نی سوار شده و می گوید:
(منصور بن جمهور را فرماندهی دیدم که فرمانبر نیست) و اشعار و جمله هایی از این قبیل می خواند، او به من نگاه کرد، من نیز به او نگاه کردم، چیزی به من نگفت، من نیز چیزی به او نگفتم، من وقتی که آن وضع را از او دیدم (دلم به حالش سوخت) و گریه کردم، کودکان و مردم نزد ما آمدند و جابر همراه کودکان حرکت کرد تا به رحبه (میدان کوفه) رفت و همراه کودکان جست و خیز می کرد، مردم می گفتند: (جابر دیوانه شد، جابر دیوانه شد).
سوگند به خدا چند روز از این ماجرا نگذشت،که از طرف هشام بن عبدالملک (دهمین خلفه اموی) نامه ای به حاکم کوفه رسید، در آن آمده بود: (وقتی که نامه ام به تو رسید، مردی را که نامش جابر بن یزید است، پیدا کن و گردنش را بزن!).
حاکم کوفه نزد جمعی (از کسانی که با جابر رابطه داشتند) آمد و گفت: (در میان شما (جابر بن یزید) کیست؟).
حاضران گفتند: خدا کارت را اصلاح کند، جابر مردی دانشمند و محدث بود که پس از انجام حج، دیوانه شد و اکنون در میدان کوفه بر نی سوار می شود و با کودکان بازی می کند.
حاکم به میدان رفت از جای بلند به آنجا نگریست، جابر را دید که بر نی سوار شده و با بچه ها بازی می کند، گفت: (خدا را شکر که مرا از کشتن او منصرف نمود).
از این جریان چندان نگذشت که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و آنچه جابر در مورد او گفته بود تحقق یافت (واو حاکم گردید). (247)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم ششم امام سجاد علیه السلام
نصیحتی از امام باقر (ع)
✅ گروهی از شیعیان، میخواستند از حجار به عراق بروند، در مدینه به حضور امام باقر (ع) رسیدند و تقاضا کردند تا آن حضرت، آنها را نصیحت کند، امام باقر (ع) آنها را چنین نصیحت کرد:
1️⃣ باید توانمندان شما به ناتوانان کمک کنند.
2️⃣ باید ثروتمندانتان به مستمندان کمک نمایند.
3️⃣ راز و امر (امامت) ما را آشکار نسازید (چرا که عصر تقیه بود و تشیع در خطر شدید طاغوتهای زمان قرار داشت).
4️⃣ وقتی که حدیثی از ما به شما رسید، توجه و دقت کنید که اگر یک یا دو دلیل از قرآن، برایش جستید، آن را بپذیرید و گرنه نسبت به آن توقف کنید، سپس در فرصت مناسب، از ما بپرسید تا صحت آن بر شما روشن گردد.
5️⃣ بدانید که پاداش روزهدار شبزنده دار است و کسی که به قائم ما برسد و در رکاب او با دشمن بجنگد و دشمن ما را بکشد، پاداش بیست شهید را دارد و کسیکه در این مسیر کشته شود، پاداش بیست و پنج، شهید را دارد. (248)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم هشتم امام صادق علیه السلام
پیام مهرانگیز امام صادق (ع) برای بخشیدن غلام
✅ رفید فرزند یزید بن عمروبن هبیره (معروف به ابن هبیره) بود، ابن هبیره به خاطر موضوعی، سوگند خورد که غلامش را بکشد.
رفید برای حفظ جان خود فرار کرد و به امام صادق (ع) پناهنده شد و جریان را به عرض حضرت رسانید.
امام صادق (ع) به رفید فرمود: (نزد ابن هبیره برو و سلام مرا به او برسان و از قول من به او بگو: غلامت رفید را پناه دادم با خشمت به او آسیب نرسان).
رفید به امام عرض کرد: (ارباب من از مردم شام است و عقیده باطل دارد) (معتقد به امامت شما نیست تا پیام شما را گوش کند.)
امام صادق فرمود: (همانگونه که به تو گفتم، همان را انجام بده).
رفید نزد ارباب خود بازگشت و در مسیر راه با مرد عربی ملاقات کرد، مرد عرب گفت: کجا می روی؟ من چهره مردی را که کشته می شود می بینم، آنگاه گفت: دستت را بیرون کن دستم را نشان دادم.
مرد عرب گفت: (این دست مردی است که کشته می شود)، سپس گفت پایت را نشان بده.
پایم را نشان دادم.
مرد عرب گفت: (پای مردی را که کشته میشود می بینم)، سپس گفت: تنت را ببینم،
تنم را نشان دادم، وقتی که تنم را دید.
گفت: (مردی است که کشته شود)، سپس گفت: زبانت را به من نشان بده.
زبانم را نشان دادم، گفت: (برو که هیچ صدمه ای به تو نمی رسد زیرا در زبان تو پیغامی است، اگر آن را به کوههای سخت و زمخت، ابلاغ کنی، آنها پیرو تو گردند). (251)
من همچنان به راه ادامه دادم تا نزد اربابم (ابن هبیره)رسیدم، اجازه ورود طلبیدم، وقتی که وارد خانه اش شدم، همین که چشمش به من افتاد گفت: (خیانتکار با پای خود نزدت آمد)، آنگاه فریاد زد: (ای غلام (جلاد) هم اکنون سفره چرمی و شمشیر را بیاور).
به فرمان او، شانه و سرم را بستند، جلاد بالای سرم ایستاد، تا گردنم را بزند، به ارباب گفتم: (تو که با زور مرا به اینجا نیاوردی، من با پای خود به اینجا آمدم، من پیغامی دارم، اجازه بده آن را بگویم، سپس هر چه خواستی انجام بده).
ارباب گفت: آن پیغام چیست؟
گفتم: (مجلس را خلوت کن تا بگویم)، او حاضران را از آنجا بیرون کرد، گفتم: (جعفر بن محمد (ع) (امام صادق) سلام رسانید و فرمود: (من به غلامت رفیده پناه دادم، با خشم خود به او آسیب نزن).
ارباب گفت: تو را به خدا راست می گوئی؟ آیا جعفر بن محمد (ع) به من سلام رسانید؟
من سوگند یاد کردم که راست می گویم.
اربابم سه بار گفت: راست می گوئی؟، گفتم: آری.
هماندم شانه هایم را گشود و گفت: من به این مقدار کفایت نمی کنم، باید همان رفتاری که من با تو کردم، با من انجام دهی.
گفتم، من چنین کاری نمی کنم.
اصرار کرد، سرانجام دست و شانه هایش را به سرش بستم و قصاص کردم، سپس دست و شانه اش را باز کردم، به من گفت: (اختیار من با تو است، هر کار می کنی انجام بده) (252)
(به این ترتیب پیام امام صادق (ع) اثر گذاشت، نه تنها از مرگ حتمی نجات یافتم، بلکه صاحباختیار اربابم شدم)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm