🔶اما تو چیز دیگری!
إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْكَ
وَإِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْكَ
وَإِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ،
وَإِنَّهُ قَبْلَكَ وَبَعْدَكَ لَجَلَلٌ.
علی (علیه السلام) بر مزار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله)، هنگام به خاك سپردن او گفت:
«شكيبايى نيكوست جز در ازدستدادنت، و بىتابى ناپسند است مگر بر مردنت. مصيبت تو سترگ است و مصيبتهاى پيش و پسْ خُرد، نه بزرگ.»
#محمد_ص
#مولاعلیع
#نهجالبلاغه
🖊شرح و تفسیر حکمت/۲۹۲
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۶
🔶لوازم نویسندگی
📌علیرضا مکتبدار
📌کتاب لوازم نویسندگی جلد اول از کتاب ساختار و مبانی ادبیات داستانی به قلم نادر ابراهیمی است که به کوشش انتشارات روزبهان به چاپ رسیده است.
📌نادر ابراهیمی یکی از نویسندههای برجسته در ایران میباشد که در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی مدرک لیسانس گرفته است. اگر کسی میخواهد نویسنده شود لازم است که این کتاب را مطالعه کند چرا که نویسندگی بیشتر از اینکه استعداد باشد یک مهارت است که باید آن را آموخت و تقویتش کرد همچنین برای نویسندهشدن نیاز به ابزارهایی نیز هست.
📌در این کتاب ابراهیمی از استعداد شروع کرده و سپس به بیان دیگر ویژگیهایی که یک نویسنده خوب باید داشته باشد مثل اراده، جهانبینی، زبانشناسی، عشق و... که هر کدام را در یک فصل مجزا بهخوبی توضیح داده، پرداخته است.
📌ابراهیمی نه تنها صرفا به بیان این ویژگیها نپرداخته؛ بلکه راههای رسیدن و تقویت آنها را نیز بهخوبی شرح داده است. برای مثال در کتاب گفته شده که نویسنده باید با جامعه و طبیعت پیرامونش در ارتباط باشد تا بتواند به تفکرات مورد نیاز برای نوشتن دست پیدا کند.
📌این کتاب به شکوفاشدن استعدادهای نویسنده و بدستآوردن انگیزه و اهداف کمک میکند.
یکی از نکاتی که نادر ابراهیمی در مورد نویسندگی به آن اشاره کرده و لازم به ذکر میباشد این است که این مهارت اکتسابی است و نویسنده باید اصول اخلاقی را نیز رعایت کند.
#نویسندگی
#نادر_ابراهیمی
#هنر_نوشتن
@Deebaj
🔶با که بنشینیم؟
📌قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
«قَالَتِ اَلْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى: يَا رُوحَ اَللَّهِ! مَنْ نُجَالِسُ؟
قَالَ (ع): مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اَللَّهَ رُؤْيَتُهُ،
وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ،
وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي اَلْآخِرَةِ عَمَلُهُ.
📌رسول خدا فرمود: حواريان به عيسي عليه السلام گفتند: يا روح الله با كه بنشينيم؟ فرمود:
با كسي كه:
۱.ديدارش شما را بياد خدا اندازد.
۲.سخنش دانشتان را زياد كند.
۳.كردارش شما را به آخرت تشويق كند.»
📚منبع: منبع : الکافي (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص 39
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۶
🔶کبوتر جَلد حرم
✍ هر سال بعد از ماه محرم و صفر که میشد، مرحوم علامه امینی خطاب به عزاداران سید الشهداء(علیه السلام) میفرمودند:
📌کبوتربازها وقتی یه کبوتر از بازار میخرند، چند روزی بال و پرش رو میبندند، روی پشت بام خونه بهش آب و دونه میدن، بعد چند روز بال و پرش رو باز میکنند، و پروازش میدن.
اگه اون کبوتر رفت و مجددا برگشت روی همون پشت بوم نشست، میگن هنر و رگه داره، اما اگه برنگشت و رفت روی پشت بوم کس دیگهای نشست، میگن بیهنر و بیرگ بود!
📌آهای مردم! محرم و صفر گذشت و توی این دو ماه امام حسین(علیه السلام) ماها رو خرید، بال و پرمون رو بست و پیش خودش نگه داشت.
📌در این دو ماه میهمان امام حسین(علیه السلام) بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین(علیه السلام) بود و در واقع از آب و نان امام حسین(علیه السلام) خوردیم. حالا بعد دو ماه بال و پرمون رو باز کرده که پرواز کنیم. نکنه که بیهنر و بیرگ باشیم و بریم روی بام کسی دیگه بشینیم. نکنه نان و نمک بخوریم و نمکدون بشکنیم.
📌بیایید به امام حسین(علیه السلام) یه قول بدیم، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین(علیه السلام) باشیم و فقط واسه اون پرواز کنیم و فقط روی پشت بام اون بشینیم..🍃
#امام_حسین_ع
#کربلا
#کبوتر
#عشق
#علامه_امینی
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۷
🔶ماهـــی و دریــــا
🖊علیرضا مکتبدار
ماهی خُردی بودم، محصور در تُنگ و یا حوضچهای کوچک. طبع کنجکاو و سرکشم، فضا را برایم تنگتر میکرد.
نگاهم همیشه به کوههایی بود که در غبارِ فاصله محو بودند و تنها وقتی بارانی میبارید و یا قلهها از سرما، کلاه سفید برف را تا بیخ گوشهایشان پایین میکشیدند، به راحتی میشد خطوط لبهها و سایه روشن درهها و تیغههایش را از هم تشخیص داد.
در کودکی، همیشه با خودم میاندیشیدم که حتما جادهٔ خشکی، با رسیدن به پایانهٔ آن کوهها به انتها میرسد و پشت کوهها دریاهای بیکران آب است.
کمی که بزرگتر شدم، فضا برایم تنگتر و تنگتر شد. تصمیم خودم را گرفتم. باید به پشت کوهها سرک میکشیدم، شاید آنجا جایی بود که روح سرکشم، فرصت جُولان بیشتری مییافت.
همه را در بیخبری گذاشتم و بار سفر بستم به سرزمینی که در پشت آن کوههای رؤیایی، انتظارم را میکشید.
ماهیای که به فضای محدود تُنگ یا حوض خانهای عادت کرده، طبیعی بود که ابتدا قدری وحشت و بهت وجودش را فراگیرد، اما چون طبیعتش با طبیعت آب الفتی ذاتی داشت، خیلی زود به محیط جدید انس گرفت. 👇
اقیانوسی بود بیکرانه به نام «توس» که پادشاهش به «رضا» نامدار بود . حتما نامش را شنیدهاید. در آن اقیانوس ژرف میشد ماهیهای بزرگ و کوچکی را دید که با شادمانی و نشاط، در عمق اقیانوس شناورند و دامنْ دامنْ، دُرّ و مرجان صید میکنند.
هر کس به فراخور ظرفیت و تلاش خود، صیاد بود. صید هم که تمامی نداشت. هیچکس هم در اقیانوسِ برکت، چشم طمع به صید دیگری نداشت.
چند سالی از زیستنم در آن اقیانوس بیشتر نگذشته بود که دوباره طبع بیقرار و دوستدار کشف اقیانوسها و دریاهای ناشناخته، به جنبش درآمد.
گهگاه خودم را از عمق اقیانوس به سطح میرساندم، جَستی میزدم و در فاصله بین آسمان و آب اقیانوس، چند لحظهای دوردستها را میپاییدم؛ اما فقط آب بود و آب!
قبل از ظهر یک روز آفتابیِ دلانگیز بود و من در حال بالا و پایین پریدن و بیتابی که ناگاه لکلک تقدیر چون پیکان، سینه آسمان را شکافت و در یک چشم به هم زدن مرا به منقار گرفت و با خود برد.
چشمهایم از حدقه بیرون زده بود. آخر، این شیطنتها و بیقراریها کار دستم داد و اسیرم کرد. اما نمیدانستم لکلک کجا مرا زمین میگذارد و شروع میکند به ازهمپاشاندن ذره ذرهٔ وجودم.
اقیانوس به انتها رسید و دوباره کوههایی که دیگر حالا چندان برایم ابهامبرانگیز نبودند، جلو چشمانم قطار شدند.
لکلک بیوقفه پرواز میکرد و من نگران بودم از سرنوشت شوم خویش و مدام خودم را سرزنش میکردم بر این سرکشی و بیقراری که مرا از فراخنای اقیانوس، در تنگنای منقار لکلکی گرسنه گذاشته است.
اما فرارویم چارهای جز تسلیم نبود:
در کف شیر نر خونخوارهای
غیر تسلیم و رضا، کو چارهای؟
تصمیم گرفتم چشمهایم را ببندم و بر سر راه تقدیر، به انتظار بنشینم. و لکلک همچنان در پرواز بود.
ناگاه بهخود آمدم و خود را میان آسمان و آبی دریایی ناشناخته معلق دیدم. گویا لکلک مرا رها کرده بود و یا شاید هم به ماموریت خویش در انتقال من از اقیانوسی سِتُرگ به دریایی بزرگ پایان داده بود.
طولی نکشید که گرمای آب دریا بر تنم نشست و نفسم تازه شد و خود را در جمع ماهیان دیدم. ملکهٔ این دریای زیبا «معصومه» نام داشت. عجیب آنکه در آن محیط تازه با ماهیان خُرد و کلانش، بههیچوجه احساس غربت و تنهایی آزارم نمیداد. بعداً فهمیدم که این دریا را با آن اقیانوس الفتی دیرینه است، پس طبیعی بود که ماهیهای آن دو هم با یکدیگر احساس آشنایی داشته باشند.
اما، با همه لطافت و طراوتی که شناکردن در این دریای آرام دارد، چند وقتی است هوای سفر به اقیانوس، وجودم را دوباره ناآرام و طوفانی کرده است. تا آفتاب بالا میآید، بالا و پایین جستنم آغاز میشود تا شاید لکلک تقدیر دوباره از راه برسد و مرا در منقار خود گرفته، بر فراز اقیانوس «توس» رها کند.
#توس
#امام_رضا_ع
#معصومه_س
#مشهد
#قم
#اقیانوس
#دریا
#ماهی
#تقدیر
#سیام_صفر_سالروز_شهادت_امام_مهربانی ۱۴۴۵ق.
@Deebaj
🔶رباعی صاحب بن عباد در وصف «توس» و امام «نفوس»
يا زائـراً سـائـراً إلى طوسِ
مشهدِ طُهرٍ وأرض تـقـديسِ
أبلِغْ سلامي الرضا وحُطَّ علىٰ
أكرم رَمسٍ لِخيـر مَـرموسِ
📌ای زائری که رهسپار توسی!
مدفنی که پاکیزه و سرزمینی که ستودنی است.
درود مرا به «رضا» برسان و در کنار برترین قبر که بهترین مدفون را در خود جای داده است، بار بینداز!
#امام_رضا_ع
#توس
#مشهد
#شعر
#عربیات
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۸
🔶سرچشمه خوشبختی
🖊ترجمه از: علیرضا مکتبدار
📌إن السعادة ينبوعٌ يتفجر من القلب لا غيثٌ يُهطل من السماء،
📌وإن النفس الكريمة الراضية البريئة من أدران الرذائل وأقذارها، ومطامع الحياة وشهواتها، سعيدةٌ حيثما حلت وأنَّى وُجدت:
📌في القصر وفي الكوخ، في المدينة وفي القرية، في الأُنس وفي الوحشة، في المجتمع وفي العزلة، بين القصور والدور، وبين الآكام والصخور،
📌فمن أراد السعادة فلا يسأل عنها المال والنَّشَبُ، والفضة والذهب، والقصور والبساتين، والأرواح والرياحين، بل يسأل عنها نفسه التي بين جنبيه، فهي ينبوع سعادته وهنائه إن شاء، ومصدر شقائه وبلائه إن أراد.
📌خوشبختی چشمهای است که از دل میجوشد، نه بارانی که از آسمان ببارد.
📌روح بزرگ و خشنود و پیراسته از چرک پلیدیها و جاهطلبیها و شهوتها، خوشبخت است؛ هرجا که فرود آید و هر کجا که آنرا بیابی: در کاخ یا کوخ، در شهر یا روستا، در جمع یا در تنهایی، در اجتماع یا گوشهای دنج، میان قصرها و خانهها و یا بین تپهها و صخرهها.
📌پس هر کس جویای خوشبختی است، از خوشبختی، پول و ثروت، سیم و زر، کاخ و بوستان و روح و ریحان نخواهد خواست، بلکه روح و نفس خود را از او طلب خواهد کرد؛ چرا که نفس انسان سرچشمه سعادت و شادمانی او است؛ اگر خود بخواهد و نیز سرمنشأ بدبختی و گرفتاری اوست؛ اگر خود اراده کند.
#ادبیات_عرب
#منفلوطی
#ادبیات_مصر
#عربیات
#خوشبختی
#زندگی
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۹
🔶جان بر سر پیمان
🖊علیرضا مکتبدار
📌آنگاه که پس از سه سال دعوت پنهانی، پیامبر (ص) به فرمان خداوند دعوتش را علنی ساخت، وحشت سراسر وجود مشرکان را فرا گرفت و تهدید و تطمیعهای آنان برای بازادشتن پیامبر از ادامه دعوتش آغاز گشت؛ اما پیامبر (ص) تنها به انجام رسالت خود میاندیشید و از هیچ تهدید و آزاری هراس نداشت و فریب هیچگونه وعدهای را نمیخورد.
📌پس از گذشت یکدهه از دعوت آشکارای مردم به توحید و تحقیر بتها و رسوم و سنتهای ناپسند جاهلیت از سوی محمد (ص)، آزارها بر علیه او و مسلمانان شدت گرفت تا جایی که مشرکان برای ریختن خون پیامبر (ص) همداستان شدند.
📌سران قریش، مخفیانه در دارالندوة گرد آمدند و افکار آلوده خویش را با یکدیگر ممزوج ساخته و شیطان نیز در شمایل پیرمردی نجدی، در جمع آنان حضور یافت و زهر نیرنگ خویش را در اندیشه باطل آنان آمیخته و به آنان طرحی را القا نمود که بر اساس آن، میبایست از هر یک از قبایل بزرگ عرب، جوانی برازنده و دلیر انتخاب شود و شبانه با شمشیرهای آخته بر حضرت هجوم برند و به عمر مبارکش پایان دهند.
📌اما خداوند پیامبرش را از دسیسه پلید مشرکان آگاه ساخت و پیامبر (ص) فرمان یافت شبانه از مکه به سمت یثرب رهسپار شود. پیامبر (ص) از علی (ع) خواست که شب در بستر او بخوابد تا بتواند فرصت خارج شدن از مکه را بیابد و علی (ع) با جان و دل پذیرای این مأموریت سرنوشتساز شد.
👇
📌لیله المبیت، شبی هراسناک بود. نفس در سینه جوانان قبایل حبس شده بود. از روزنها بستر پیامبر را میپاییدند. کسی در بستر پیامبر (ص)، بُرد یمانی آن حضرت را بر روی خود کشیده بود. ابتدا خواستند با پرتاب تکههای سنگ، از حضور کسی در زیر روانداز اطمینان یابند. علی (ع) در اثر دردی که از اصابت سنگها پدید آمده بود، بر خود میپیچید اما باید شکیبایی میکرد تا مأموریت خویش را به بهترین نحو به انجام رساند.
📌فروغ صبح که تابیدن گرفت، مشرکان به بستر پیامبر (ص) هجوم بردند. ناگاه علی (ص) روپوش را کنار زد و شمشیرهای برافراشته در دستان آنان بسان چوبهای خشک، بیحرکت ایستاد. از او سراغ پیامبر (ص) را گرفتند و او در پاسخ گفت: مگر او را به من سپردهاید که از من مطالبهاش میکنید؟
📌مشرکان، مات و مبهوت از منطق استوار او، سراسیمه جستن پیامبر (ص) را آغاز کردند؛ اما اراده خداوند بر آن قرار گرفته بود که با دلیرمردی و رادمردی علی (ع)، وجود آخرین فرستاده خداوند از هر گزندی مصون مانده و مدینه به قدوم حضرتش منور گردد.
#لیله_المبیت
#پیامبر_ص
#علی_علیه_السلام
@Deebaj
✅دیباج ۱۳۰
🔶جگرگوشه (۱)
🖊علیرضا مکتبدار
📌از همراهی و مجالست با او سیر نمیشدم. سیمای جذاب و نورانی و نگاههای معصومانهاش، هر انسانی را شیفتهاش میساخت. رفیق گرمابه و گلستانش بودم.
📌روزی دوشادوش او از محلی میگذشتم که ناگاه ایستاد. دو طرف عبای رنگ و رو رفتهاش را جمع کرد، نگاهش را به زمین دوخت و به آرامی سرپا نشست و قدری خم شد. دستش را روی نقطهای از خاک گذاشت. فقط با دقت زیاد میشد از حرکت آهسته لبانش فهمید که دارد چیزی را زیر لب زمزمه میکند.
📌به آن نقطه از زمین خیره شدم. نه مزار امامزادهای بود و نه قبر کسی! این کار او معمایی شده بود برای ذهن کنجکاو من. پرسیدم: اینجا مگر قبر انسان بزرگی است؟ و او با لبخندی زیبا مرا از کنجکاوی باز داشت. حتما صلاح نمیدانست پرده از راز این حرکت کنار زند و مرا از آن آگاه سازد.
📌پسری داشت که چشم و چراغ دل پدر بود. بازیگوشیها و نمکریزیهای گاه و بیگاهش، دل او و همسرش را به وجد میآورد و به خانهشان روح میداد.
📌هر ساله، در روز عید غدیر، مراسم جشنی در منزلش برپا بود. مردم که شیفته منش و روش پیامبرگونه او بودند، با شوق و ذوق به منزلش آمدوشد میکردند. او با چهرهای گشاده از همه آنان استقبال میکرد. شاعران در وصف مقام امیرالمؤمنین و واقعه غدیر، تازهترین اشعار خود را برای حاضران میخواندند.
📌آن روز، بوی اسپند و عود فضا را پر کرده بود. تُنگهای شربت گلاب و بیدمشک بود که مرتب از خمره سفالی گوشه ایوان پر میشد و درون پیالههای سفالی، با لب مهمانان آشنا میگردید.
📣ادامه دارد.
#میرزا_جواد_ملکی
#عارف
#اخلاق
@Deebaj