❤️ عشق است . . .
اینکه یک نفر آغاز میکند
هر روز صبح را به هوای سلام تو ...
#همت_عزیز💕
#فرمانده_لشکر۲۷حضرترسولﷺ
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #کلیپ | عملیات نصر ۷
⏳ ۲۲ مرداد ۶۶ - آخرین مرحله از انجام عملیات نصر ۷
این عملیات در ۱۴ مرداد ۱۳۶۶ با رمز مبارک یا فاطمه الزهرا (س) در محور منطقه عمومی سردشت، قلعه دیزه (ارتفاع دوپازا، بلفت) به صورت نیمه گسترده توسط سپاه انجام شد.
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 تنی چند از شهدای عملیات نصر ۷ از گردان کمیل، لشگر ۲۷
🌷 شهید حمید کرمانشاهی، فرمانده گروهان شهید مدنی و . . .
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🎞 تنی چند از شهدای عملیات نصر ۷ از گردان کمیل، لشگر ۲۷ 🌷 شهید حمید کرمانشاهی، فرمانده گروهان شهید م
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سردار شهید حمید کرمانشاهی، فرمانده گروهان شهید مدنی، گردان کمیل
🌱 متولد: ۱۳۴۵
🕊 شهادت: ۱۳۶۶/۵/۱۴ - عملیات نصر ۷ ، ارتفاعات دوپازا
🌿 مزار: مامازن ورامین - ده امام
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🎥 سردار شهید حمید کرمانشاهی، فرمانده گروهان شهید مدنی، گردان کمیل 🌱 متولد: ۱۳۴۵ 🕊 شهادت: ۱۳۶۶/۵/۱۴
🔺آن روز که در ولایت پذیری رفوزه شدم!
پس از حدود ۲۰ روز نبرد سخت و نفس گیر، به عقبه خط در آبادان منتقل شدیم. هنوز خستگی از جانمان در نرفته بود که گفتند: یک قبضه دوشکای دشمن روی جاده ام القصر بدجوری مقاومت میکند و راه بچه ها را سد کرده. به ۱۵ نفر نیاز داریم که امشب برویم آن دوشکا را بزنیم و فردا صبح برگردیم. هرجور که بود پذیرفتیم و رفتیم.
یک شب شد یک هفته استقرار در شهر فاو زیر بارش موشک و راکتهای هواپیما و از همه بدتر گازهای شیمیایی. من و حسین کریمی و میثم در سنگری نقلی و جمع و جور سکنا داشتیم. دیگر حوصلهام سر رفت و اعصابم از ماندن در چالهی قبرگونهای به نام سنگر و انتظار راکتها و موشک یا بمباران شیمیایی داغان شد. با میثم و حسین که صحبت کردم، آنها هم از این وضع شاکی بودند. قرار شد به نمایندگی سه نفرمان بروم صحبت کنم تا تکلیف معلوم شود؛ برویم خط، یا برویم عقب.
رفتم پهلوی حمید کرمانشاهی و با ناراحتی گفتم: آقاجون، تکلیف مارو معلوم کنید. گفتید فقط یک شبه و یک قبضه دوشکا که باید بزنیم و برگردیم. اما چند روزه که مارو آوردید اینجا زیر بمباران هواپیما و معلوم نیست میخوایید چیکار کنید.
حمید مثل همیشه، لبخند معناداری زد و گفت: چیه داش حمید، خسته شدی؟
که با عصبانیت گفتم: خسته چیه؟ داغون شدم. من یکی دیگه نیستم.
با همان تبسم گفت: چیه نکنه داش حمیدمون بریده؟
-بریده چیه مرد مومن؟ بگو همین الان بلندشیم بریم جلو اون دوشکای لامصب رو بزنیم، اولین نفر خودم میام. اصلا بگو قراره یه هفته توی خط بمونیم، هستم. ولی اینجا دیگه نمیمونم.
-نمیمونم یعنی چی؟ ما اینجا تحت فرمان فرماندهامون هستیم. هر چی قرارگاه برامون تعیین کنه، ما باید اون رو انجام بدیم.
-ببین حمید جون، من این چیزا سرم نمیشه. اطاعت از فرمانده رو هم خوب میفهمم. اون مال وقتیه که بخوام از جنگ در برم. نه الان که میگم من رو بفرستید جلو توی خط مقدم. ببین آقاجون، من اعصابم خرد شده از اینکه توی قبر بشینم و هواپیما بیاد بزنه توی سرمون.
-خب میگی چیکار کنم؟
-هیچی. یا بریم جلو، یا برگردیم اردوگاه عقبه.
-به همین راحتی؟ مگه دست من و توست؟
-من نمیدونم دست کیه، من اینجا بمون نیستم. با اجازتون من میرم عقب.
حمید چهرهاش را محکمتر کرد و گفت: یعنی میخوای جیم شی؟
این حرف خیلی بهم زور آورد. درحالی که نگاهم به میثم و حسین کریمی بود با ناراحتی گفتم: تو هرچی اسمش رو میخوای بذار. آره ، اصلا میخوام در برم. خوبه؟ برگشتم که داخل سنگر بروم تا وسایلم را جمع کنم، حمید باصدای بلند که بقیه هم بشنوند، گفت: داش حمید، اشتباه میکنی. ما سربازیم و باید حرف فرماندهامون رو گوش بدیم. اطاعت از ولایت یعنی همین، نه اون چیزی که خودمون دوست داریم. میری، ولی میبازی. از من به تو نصیحت. روی هوای نفست تصمیم نگیر مرد!
برگشتم تا جوابش را بدهم، ولی چشمم که به نگاه او افتاد، ترسیدم مبادا از عصبانیت حرفی از دهانم بپرد که بد باشد. ترجیح دادم حرفش را نشنیده بگیرم.
داخل سنگر به حسین و میثم که گفتم شما هم بیایید برویم، نپذیرفتند. من هم که قبلا با آنها مشورت کرده بودم، به آنها توپیدم و گفتم: بیمعرفتا فقط میخواستید من بیفتم جلو و ضایع بشم؟
حسین گفت: ضایع شدن چیه حمید جون؟ خب جنگ همینه. حمیدم راست میگه. ما باید به هر چیزی که فرماندهامون میخوان، عمل کنیم.
نگاه تندی به حسین انداختم، ولی جواب او خندهای بود و دستی که بر شانهام زد و گفت: حالا توهم بیخیال شو و بمون. دو سه روز دیگه بیشتر نیست، داریم خوش میگذرونیم.
گفتم: نه داداش. خودتی، من اینجا بمون نیستم. یا جلو و خط مقدم، یا اردوگاه عقبه. بسه دیگه. پدرم در اومد زیر بمبارون و توپ، پدرسگ یه دفعه نمیخوره توی سرمون که راحتمون کنه، دقمرگ میکنه لامصب.
از سنگر زدم بیرون. حمید همچنان ایستاده بود و نگاهم میکرد. دیگر چیزی نگفت. من هم آرام گفتم: خداحافظ.
راهم را کشیدم رفتم طرف اسکله فاو.
خودم را به اردوگاه بهمنشیر رساندم و به نزد بچهها رفتم. یکی دوساعتی بیشتر نگذشت که متوجه شدم نیروهای گردان شهادت وارد اردوگاه شدند. در آن میان چشمم به حمید کرمانشاهی افتاد که همچنان متبسم بود و آرام. بدون اینکه چیزی بگوید، با من دست داد و رفت داخل اردوگاه. بدجوری حالم گرفته شد. فقط با خود میگفتم: کاش به حرف او گوش میکردم. بچهها چیزی نمیگفتند، ولی سنگینی نگاهها را روی خودم احساس کردم که بدجوری عذابم میداد. احساس گناهی نابخشودنی داشتم.
(راوی : برادر جانباز حمید داود آبادی، رزمنده گردان شهادت)
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🔺آن روز که در ولایت پذیری رفوزه شدم! پس از حدود ۲۰ روز نبرد سخت و نفس گیر، به عقبه خط در آبادان منت
🌷 شهید حمید کرمانشاهی - سید مهرداد حسینی - شهید جعفرعلی گروسی - حمید داودآبادی
تابستان ۶۴ ، شوشتر
دوران جنگ تحمیلی
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🎥 سردار شهید حمید کرمانشاهی، فرمانده گروهان شهید مدنی، گردان کمیل 🌱 متولد: ۱۳۴۵ 🕊 شهادت: ۱۳۶۶/۵/۱۴
10.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد رزمنده و جانباز دلاور، حاج ابراهیم متین
🌿 سلام و درود خدا بر شهدای راه حق
مخصوصا شهید حمید کرمانشاهی
فرمانده گروهان شهید مدنی
گردان کمیل
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🎥 سردار شهید حمید کرمانشاهی، فرمانده گروهان شهید مدنی، گردان کمیل 🌱 متولد: ۱۳۴۵ 🕊 شهادت: ۱۳۶۶/۵/۱۴
💠 سفره انقلاب!
⏳ بهمن ۱۳۶۴ - آبادان ، اردوگاه بهمنشیر
لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص)
گردان شهادت
📷 از راست:
عادل حسنی شبستری - آزاده
حمید کرمانشاهی - شهید
علی موسیوند - شهید
علیرضا حیدرنیا - جانباز
حاج کمالی - جانباز
مجید خواجه افضلی - شهید
حسین کریمی - شهید
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
11.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مدح و ستایش حضرت روح الله از رزمندگان و مخلص دفاع مقدس
🌴 به یاد امام و شهدا
🌷 شهدایی که می بینید :
شهید علیرضا نوری
شهید حجت ملا آقایی
شهید احمد کاظمی
شهید مهدی محمد باقری
شهید مهدی باکری
شهید سعید سلیمانی
شهید سید محمد حسینی
شهید محمد حسین ساعدی
شهید سید محمد رضا دستواره
شهید مهدی زین الدین
شهید غلامرضا یزدانی
شهید سعید امینی
شهید حسین پورجعفری
شهید قاسم سلیمانی
شهید مهرداد رحیمی
شهید حبیب غنی پور
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
💠 خاطره ای منتشر نشده از حاج احمد متوسلیان
🎤 نقل از: محمود مسافری:👇👇
▫️داخل حرم مطهر حضرت زینب (س) هیئت عالی رتبه سیاسی نظامی ایران متشکل از علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه، سرهنگ محمد سلیمی وزیر دفاع، سرهنگ صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش، احمد متوسلیان فرمانده تیپ محمد رسول الله (ص)، محسن رفیقدوست مسئول پشتیبانی و تدارکات سپاه پاسداران و بقیه مشغول زیارت هستند.
همراه هرکدام از شخصیت های سیاسی نظامی، دو نفر سپاهی به عنوان محافظ حضور دارند. محافظ های سرهنگ سلیمی و صیاد شیرازی لباس ارتشی بر تن دارند.
همه محافظین، درحالی که به طور منظم لباس نظامی بر تن دارند، پیراهن خود را روی شلوار انداخته اند. در آن میان محمود مسافری چشمش می افتد به حاج احمد متوسلیان که در کناری ایستاده و رو به ضریح، مشغول گفتن ذکر است.
تیپ منظم نظامی حاج احمد توجه او را به خود جلب می کند. لباس فرم سپاه اتو کشیده، پیراهن خود را داخل شلوار گذاشته و فانسقه ای سبز رنگ را محکم به کمر بسته است. یک کیف برزنتی سبز رنگ کوچک حاوی قطب نما در سمت چپ و غلاف چرمی سیاه رنگ که کلت کمری برتا داخل آن قرار دارد، بر پهلوی راست او قرار دارد.
محمود خودش را می رساند کنار حاج احمد و با لبخند به او می گوید:
- می گویم حاجی، ماشاءالله چقدر منظم و خشک تیپ زدی!
حاج احمد با تعجب می گوید:
- چطور مگر؟
تیپ محافظ ها را به او نشان می دهد و می گوید:
- ما همه پیراهن هایم مان را گذاشته ایم روی شلوار، ولی فقط شما پیراهنت را داخل شلوار گذاشتی.
- خب مگر عیبی دارد؟
- عیب که نه. ولی می خواهم بگویم ماشاءالله کمر باریک هم که هسنی ...
و شیطنت آمیز می خندد.
حاج احمد هم با او می خندد و می گوید:
- ای شیطون ...
- نه حاجی جان اصلا منظوری نداشتم.
- بله درست می گویی هیچ منظوری نداشتی!
- فقط می خواستم بگویم این جوری خوب نیست.
- چرا خوب نیست؟
چون کمر شما باریک است و این طوری فانسقه را محکم به کمرتان بستید، این نظامیان سوری که می بینند پیش خودشان می گویند: این بابا با این هیکل لاغر و ضعیف بلند شده از ایران آمده این جا که مثلا به ما کمک کند؟ این که با یک باد کمرش می شکند!
و هر دو با هم می زنند زیر خنده.
⚪️ پ.ن: این خاطره مربوط به دورانی است که قوای محمدرسول الله(ص) برای بیرون راندن ارتش تجاوزگر اسرائیل از خاک لبنان عازم سوریه شده بودند. محمود مسافری (نقل کننده این خاطره) در زمان جنگ، محافظ محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه) و محسن رفیقدوست (وزیر سپاه در دوران دفاع مقدس) بود. او در 23 مرداد 1392 بر اثر تصادف در جاده قم دار فانی را وداع گفت.
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
💠 خاطره ای منتشر نشده از حاج احمد متوسلیان 🎤 نقل از: محمود مسافری:👇👇 ▫️داخل حرم مطهر حضرت زینب (س
📷 تصویری از دیدار فرماندهان با محسن رضایی، فرمانده سپاه در دوران #دفاع_مقدس
⏳ نوروز ۱۳۶۲
▫️ محمود مسافری، محافظ محسن رضایی (نشسته سمت راست او با موهای زرد خرمایی رنگ)
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
💠 خاطره ای منتشر نشده از حاج احمد متوسلیان 🎤 نقل از: محمود مسافری:👇👇 ▫️داخل حرم مطهر حضرت زینب (س
📷 تصویری از حاج احمد متوسلیان (در زبدانی سوریه-اواخر خرداد یا اوایل تیرماه61)
▫️و محمود مسافری، محافظ محسن رضایی، فرمانده سپاه در دوران #دفاع_مقدس
📡گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A