eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
838 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
: 💐مهم‌تر از عبور از سیم خاردار دشمن ‌نهاده، سیم خاردار انسان است؛ که انسان به‌ظاهر آن را دشمن هم نمی‌داند و دوست هم می‌داند. ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🌷۲۶ مرداد ماه ، سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد🌷 ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در ۲۲ مرداد ۶۹ تشکیل شده بود، تبادل حدود ۵۰ هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی و با هماهنگی دستگاههای دیگر برعهده گرفت. با این تفاوت که اسرا آنها نظامی بودند و اسرای ما بیشتر بسیجی و غیرنظامی. روز ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ ، ميهن اسلامی شاهد حضور كبوتران سبكبالی بود كه پس از سال ها زندان در اسارتگاه ، قدم به خاك پاك ميهن اسلامی خود می گذاشتند ... مقام معظم رهبري درباره آزادگان میفرمايند: يكی از چيزهايی كه شما را، دل هايتان را زنده نگه میداشت، پر اميد نگه میداشت، ياد آن چهره و روحيه ی پر صلابت امام عزيزمان بود. آن بزرگوار هم خيلی به ياد اسرا بودند. حال پدری را كه فرزندانش به اين شكل از او دور شده باشند، راحت میشود فهمید ... ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🌷۲۶ مرداد ماه ، سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد🌷 ستاد رسیدگی به امور آزادگا
از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند: در اردوگاه شما را شکنجه تان میکنند یا نه؟ همه به آقا سید نگاه کردند ولی آقا سید چیزی نگفت مأمور صلیب سرخ گفت: آقا شما را شکنجه میکنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید. آقا سید باز هم حرفی نزد. پس شما را شکنجه نمی‌کنند؟ آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمیگفت. نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست. افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود،آقای ابوترابی را بُرد تواتاق خودش گفت: تو بیشتر از همه کتک خوردی،چرا به اینها چیزی نگفتی؟ آقای ابوترابی برگشت فرمود: ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند... دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبَرند. فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش میزد میگفت شما الحق هستید... 🌱 سید آزادگان، مرحوم علی اکبر ابوترابی فرد ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
💠 «ای تاریخ نویس! بشکند قلمت اگر ننویسی اصحاب خمینی را چگونه کشتند.» ☝️ جمله ای تکان دهنده در بالای پیکر شهید "مهدی کروبی" در داخل چادر معراج شهدا ا◽️🔹◽️🔹◽️🔹◽️🔹◽️ 🔸شهید مهدی کروبی متولد مهر 1347 در محله قلهک تهران - و پس از پیروزی انقلاب برای حراست از انقلاب وارد کمیته شد و با آغاز جنگ تحمیلی در جبهه‌‌های غرب و کردستان حضوری فعال داشت و به عضویت در سپاه پاسداران درآمد. 🔹شهید کروبی بعد از مدتی به فرماندهی واحد پدافند لشکر 27 محمد رسول الله (ص) منصوب شد و نهایتا در 31 مرداد سال 1365 در عملیات کربلای 1 در منطقه قلاویزان مهران به فیض شهادت نائل شد. 🔹پیکر مطهر این شهید والا مقام در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) تهران آرام گرفته است. ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
یک بار به من گفت: «اگر قسمت شد و من شهید شدم، حتما این شعر را روی سنگ قبرم حک کنید» ناراحت شدم و سر ایشان داد زدم که؛ «ای بابا این حرف‌ها چیه که می‌زنی»؟ اما آقامهدی خیلی خونسرد و با صدای رسا شعرش را برایم خواند: «در وادی محبت در بند زینبم من» وقتی با آن صدای قشنگ شعر را خواند احساس کردم قلبم آرام شد دیگر چیزی نگفتم.. حالا هم همان شعر زیبا روی سنگ قبر آقامهدی حک شده و هر وقت می‌خوانمش دلم آرام می‌گیرد. خاطره: همسر شهید 🌷شهید مهدی کروبی🌷 بچه ی قلهک و فرمانده واحد پدافند لشکر ۲۷ محمد رسول الله شهادت: ۳۱ مردادماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۱ ،مهران ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
لب‌های تشنه 💦 💥 ... در ۲۴ مرداد سال ۶۴ در یک منطقه‌ی گرم و خشک بین شهرهای مهران و دهلران یک عملیات ایذایی به صورت تک محدود با دو گردان انجام شد(عاشورای۲). ⛰ منطقه علاوه بر هوای گرم نیمه کوهستانی و دارای تپه‌های سنگی و شنی بود. 🌙 چون تابستان بود و شب‌ها کوتاه، زود صبح شد و تقریباً بچه‌ها به خاطر مقاومت دشمن و روشن شدن هوا و موانع زیاد به اهداف خود نرسیدند و تعدادی شهید و مجروح و اسیر که البته بعداً خیلی از اونها رو متوجه شدیم ... ✅ تا نزدیک ظهر همینطور درگیری ادامه داشت. 🚰و ... در همین موقع تعدادی کلمن آب خیلی خنک رسید و من وقتی آب یخ رو دیدم یاد لب‌های تشنه‌ی ارباب بی کفن افتادم و بعد هم یاد بچه‌هایی که تشنه شهید شدند و گریه‌ام گرفت و دلم هم نیامد از اون آب بخورم و فقط تا اونجا که تونستم آب به بقیه‌ی بچه‌ها رساندم... (راوی: سید ابوالفضل فدای حسین) ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🕊 فرشته بی‌گناه شهیده‌ فوزیه‌ شیردل، پس از گرفتن سیکل، وارد بهداری شد و به مدت ۲ الی ۳ سال خدمت کرد. او به یکی از بیمارستان‌های پاوه منتقل شد، پیرو خط امام(ره) بود و آشکارا این را اعلام می‌کرد. در روز ۲۵ مرداد ۱۳۵۸ در سن ۲۰ سالگی در جریان حمله گروهک ضد انقلاب دموکرات و در حالی که در گروه شهید چمران و در همان بیمارستان یاری‌رسان بود،‌ هنگام کمک به سوار شدن مجروحان به هلیکوپتر، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و‌ پس از ۱۶ ساعت تحمل درد، هلی‌کوپتری که پیکر ایشان و چند تن دیگر را حمل می‌کرد، مورد حمله‌ی ضدانقلاب قرار گرفت و سقوط کرد و فوزیه و چندین نفر دیگه به شهادت رسیدند... شهید چمران در وصف شهیده‌ فوزیه شیردل: 《دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون، لباس سفیدش را گلگون کرده بود، ۱۶ ساعت مانده بود و خون از بدنش می‌رفت و پاسداران هم که کاری از دستشان بر نمی‌آمد گریه می‌کردند. این فرشته بی‌گناه، ساعاتی بعد در میان شیون و زاری بچه‌ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.》 ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🕊 فرشته بی‌گناه شهیده‌ فوزیه‌ شیردل، پس از گرفتن سیکل، وارد بهداری شد و به مدت ۲ الی ۳ سال خدمت کر
گویا نامش را معنی کرده بود..! پرستار شیردلی بود که در آشکارا اعلام می‌کرد: 💠 پیرو امام و خط امام هستم. 🦋 دختری که دل شیر داشت، ... آن‌زمان که همه از ناجوانمردی و حمله‌های وحشیانه دموڪرات‌ها و ضد انقلاب می‌ترسیدند او با صراحت لهجه علاقه خود را با امام ابراز می کرد. عڪس ایشان را در اتاقش زده بود. دیگران می‌گفتنـد: "فوزیـه ! اگر ضد انقلاب‌ها بو ببرنـد ڪہ این عڪس را بہ دیوار اتاقت زده‌ای حساب همه‌مـان را می‌رسند "می‌خندید و می‌گفت: " ضد انقلاب هیـچ غلطے نمی‌توانـد بڪند." 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
💠 از تپه های الله اکبر چه می دانیم ؟ 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A 📄 شرح در پست بعدی ...👇👇👇
دفاع مقدس
💠 از تپه های الله اکبر چه می دانیم ؟ 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIx
هوالحکیم 🔹 از تپه های الله اکبر چه می دانیم ؟ الله اکبر نام کوهی است در محدوده شهرستان دشت آزادگان که در فاصله 10 کیلومتری شمال سوسنگرد و در نزدیکی بستان قرار دارد و 7 کیلومتر طول و بین 300 تا 500 متر عرض دارد و مرتفع ترین تپه آن 55 متر از سطح زمین ارتفاع دارد و بعد ازارتفاعات میشداغ مرتفع ترین عارضه ی دشت آزادگان محسوب می شود. در سال 1323 ق و در اواخر حکمرانی احمد شاه قاجار، در جنگ بین عشایر مسلمان ایران و ارتش بریتانیا بر روی این تپه ها، شیخ عبدالله بن عمار الطرفی به همراه مجاهدین نماز خواندند و چون قبل از آغاز نماز بر بلندای آن تپه اذان گفته شد، شیخ عبدالله نام آن را تپه ی الله اکبر نامید و تا کنون نیز به همین نام شهرت دارد. با شروع جنگ این تپه ها به عنوان عارضه ای حساس مورد توجه ارتش عراق قرار گرفت و تیپ 35 لشکر 9 زرهی ارتش عراق پس از تصرف پاسگاه های سوبله و چزابه و پس از دو روز توقف در اطرافبستان، به سمت تپه های الله اکبر به حرکت درآمد و سرانجام در 4 مهر ماه این تپه ها به اشغال و بلافاصله بر روی آن استحکاماتی ایجاد کرد. دشمن با اشغال این تپه ها توانست سوسنگرد را زیر آتش قرار دهد و مقدمات سقوط سوسنگرد را فراهم کند؛ از همین رو یک گردان رزمی از تیپ 3 لشکر 92 زرهی در 10 مهر ماه 1359 موفق شد در اقدامی سریع قسمتی از تپه های الله اکبر را آزاد نماید. با آزادسازی تپه ها، از 18 مهرماه مواضع رزمندگان مستقر در آن زیر آتش شدید دشمن قرار گرفت و دشمن در 19 مهرماه برای اشغال دوباره تپه های الله اکبر تا آبادی های سید خلف، صالح حسن و حمود عاصی واقع در جنوب غربی تپه های الله اکبر، پیش روی کرد و خود را به 5 کیلومتری مواضع رزمندگان رسانید. موقعیت رزمندگان در تپه های الله اکبر که با اشغال بستان و تشدید آتش توپخانه دشمن مورد تهدید جدی دشمن قرار گرفته بود، مدافعان را مجبور به عقب نشینی از تپه های الله اکبر کرد و به این ترتیب تپه های الله اکبر دوباره به اشغال ارتش عراق درآمد. پس از اشغال هفت ماهه ی این تپه ها، رزمندگان در دو عملیات محدود امام علی(ع) و عملیات نصر (غرب تپه های الله اکبر) دشمن را مجبور به عقب نشینی کردند. با تلاش رزمندگان در عملیات امام علی(ع) در 31 مرداد ماه 1360 که محور اصلی عملیات بر روی تپه های الله اکبر بود، ضمن وارد آمدن خسارات به ارتش عراق، تپه های الله اکبر به طور کلی آزاد شد و در عملیات نصر که در 11 شهریور ماه 1360 انجام شد، تپه سبز و مناطق غرب تپه های الله اکبر نیز از اشغال دشمن درآمد. به این ترتیب تپه های الله اکبر و مناطق اطراف آن تا پایان جنگ تحمیلی از تهدید دشمن در امان ماند. سید آزادگان ایرانی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی در یکی از مأموریت های شناسایی عملیات ستاد جنگ های نامنظم در منطقه تپه های الله اکبر در تاریخ 26 آذر 1359 به اسارت نیروهای دشمن درآمد. 🔸 اطلس جغرافیای حماسی 1 (خوزستان در جنگ) صفحه 136 - 137 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🌸 حنا بستن به کف دست و پا و سرانگشتان، از سنت‌های حسنه‌ای بود که درجبهه، به خصوص شب‌های عملیات رواج داشت. 🍀 حنابندان قبل از عملیات، نوعی اعلام آمادگی برای به شهادت رسیدن بود. 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
😊 🌴 چند روز قبل از 3 در اواخر مرداد 1364 در در کنار کرخه ، یه قابلمه حنا درست کرد و همه رو تشویق کرد تا دست و سرشون رو حنا بگذارند. آنقدر و بود که کسی به خواهشش نه نمی گفت. خیلی از بچه ها دست و سر و پاشون رو حنا گذاشتند و قرار شد شب رو با سر و روی حنا گرفته بخوابیم و فردا صبح قبل از نماز بریم حموم. 🌓 شب موقع خواب، توی چادر من کنار و می خوابیدم... پیام و حسن خوابیدند و می دونستم تا صبح طاقباز می خوابند و تکون نمی خورند. 😂شیطنتم گل کرد و با حناهایی که به سرم گذاشته بودم چهار تا قل قلی درست کردم و به لپ پیام و حسن چسبوندم وگ رفتم خوابیدم. ☀️ فردا صبح رفتیم حمام و سرو رومون رو شستیم و دوتا توپ حنایی توی گونه های شهید پیام و شهید مهوش محمدی نقش بسته بود و اسباب خنده بچه ها رو فراهم کرده بود.😂😂 البته این دو تا شهید به من لطف داشتند و هیچ گله ای نکردند. شانس آوردم (فرمانده گردان تخریب ل10) در گردان نبود و رفته بود حج. اگر ایشون بود گوشم رو می گرفت ومی گفت باز شیطونی کردی!! شهید چند روز بعد با اون لپ های حنایی به معراج رفت🕊🕊🕊 و سال بعد در تیرماه 65 در از شهر مهران آسمانی شد🌈 (راوی : جعفرطهماسبی) 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🌷شهید محمودرضا استادنظری نوجوانی ۱۶ساله با جثه کوچک و صورتی که هنوز محاسنش در نیامده بوده وقتی صحبت از وضع مالی پدرش که صاحب یکی از نمایشگاه‌های مبل در تهران بود، و وضع زندگیشان به میان می‌آمد شاید با خود می‌گفتی این هم از آن بچه‌های نازک نارنجی بالای شهری است که معلوم نیست چطوری زده به سرش که به جبهه بیاید، هنگامی که می‌فهمیدی در خانه بزرگ با مستخدمین فراوان زندگی می‌کند و یا اینکه پدرش بنا داشته او را به سوئد نزد بستگانش بفرستد تا در آنجا به تحصیل و زندگی ادامه بدهد و حتی بلیط هواپیما هم تهیه شده بود شاید شکت به یقین تبدیل می‌شد اما وقتی با بچه‌ها بیشتر گرم گرفت او را شناختند. محمود رضا استاد نظری آن نبود که به چشم می‌آمد محمود به همه علائق و رفاه دنیوی پشت پا زده و به جبهه آمده بود، از دنیا چادر و سنگر خاکی جبهه را ترجیح داده بود به خانه‌ای بزرگ، او دیگر مستخدم نمی‌خواست چرا که خود خادم‌الحسین بود و افتخار هم می‌کرد شاید چون مدتی در حوزه علمیه درس خوانده بود باعث شد تا اینگونه کلامش دلنشین و زیبا جلوه کند و محمود با بچه‌های بسیجی جنوب شهری همراه شد تا همراه و همرزم با آنان در لیالی عروج به سوی معشوق پر بگشاید و گشود. در عملیات والفجر۸ در منطقه فاو بر اثر اصابت ترکش دعوت حق را لبیک گفت و به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود رسید. 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🌷 اول شهریور ۱۳۶۵ — سالروز عروج شهید سیدصادق شفیعی 🌿 فرمانده تیپ الحدید (ادوات) لشکر ۲۵ کربلا - دوران دفاع مقدس 🌱ولادت: ۱۳۳۹، رودبار (استان گیلان) 🌷شهادت: جزیره مینو، بر اثر اصابت راکت هواپیماهای دشمن 💠 همیشه در خصوص مـ‌هم بودن لحظه شـ‌هادت برای هم‌رزم‌هایش صحبت می‌کرد. می‌گفت: " آن دنیا خواهند پرسید هنگام شـ‌هادت در چه حالی بودید؟" وقتی وضو گرفته بود و برای اقامه نماز آماده شده بود، خمپاره‌ای مقابلش به زمین نشست... با وضو و لبخند رضایت بر لب و روز در جزیره مینو به دیدار مولایش شتافت...🕊🕊 ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A 🪴 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
🌷 اول شهریور ۱۳۶۵ — سالروز عروج شهید سیدصادق شفیعی 🌿 فرمانده تیپ الحدید (ادوات) لشکر ۲۵ کربلا - د
🔰شهید سید صادق شفیعی در سال ۳۹ در محله نوچر رودبار همزمان با ولادت امیرالمومنین(ع) چشم به جهان گشود. از كودكي حضور او در هر جمعی شور و نشاط خاصی به محفل می بخشید. شوخ طبعی ، پرهیز در گفتن و شنیدن غیبت، از خصوصیات بارز سید صادق بود. او بسیار مهمان نواز بود و احترامی خاص برای اطرافیان قائل بود... همچنین عاشق زیبائی و طبیعت بود☘️🌸 شهید از زمانیکه دانش آموز مقطع راهنمائی بود به جمع انقلابیون رودبار پیوست و به صورت های مختلف فعالیتهایش را علیه حکومت طاغوت آغاز کرد. او به کمک جمعی از دوستانش حرکت بزرگی را در رودبار دنبال کرد و طی آن تمامی مشروب فروشی ها را در هم شکست و بدین سبب مورد تعقیب ماموران شاه قرار گرفت. از آن پس ماندن در رودبار خطر دستگیریش را در پی داشت، لذا در سال دوم دبیرستان تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل و فعالیت علیه رژیم پهلوی به تهران عزیمت نماید و بدینسان اولین هجرتش را برای رضای خدا آغاز نمود. با پیروزی انقلاب به رودبار بازگشته و به کمک دوستانش جهاد سازندگی شهرستانش را تأسیس کرد. سپس در سال ۶۰ به عضویت سپاه درآمد و از آن زمان تا هنگام شهادتش پیوسته در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل بود و در طی این مدت چندین بار مجروح شد. 🔰سید با توجه به سوابق خدمتی و تخصصی که داشت، مسئولیت‌های مهمی را در طول جنگ به عهده داشت، از جمله واحد ۱۰۶ ، محور ادوات، معاون گردان ادوات و فرماندهی تیپ الحدید لشکر ۲۵ کربلا . . . 📕عروج: سرانجام این عاشق سبزپوش و سرخ‌فام در روز عید غدیر به تاریخ ۱/۶/ ۶۵ در حالی‌که از خط مقدم جبهه، پس از انجام مأموریت در جزیره مینو به محل اردوگاه بازگشته و مشغول ساختن وضو برای انجام نماز و راز و نیاز به درگاه ربوبی بود در اثر بمباران هواپیماهای دشمن جان به جان ‌آفرین تسلیم کرد و روح مطهرش بسوی لقاء پروردگار پرکشید🕊🕊🕊 ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🔰شهید سید صادق شفیعی در سال ۳۹ در محله نوچر رودبار همزمان با ولادت امیرالمومنین(ع) چشم به جهان گشو
🔰قسمتی از وصیتنامه شهید ✍️ بهترین لحظات عمرم حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل بود و تصور اینڪه حتی لحظه‌ای از جبهه دور باشم برایم دردناڪ است، همدیگر را دوست داشته باشید و تقوا پیشه ڪنید و در خدمت انقلاب باشید و بدانید پست و مقام وسیله امتحان است، اگر خدای نکرده خطا ڪنید در قیامت باید جوابگو باشید. در صورتیکه توفیق زیارت قبر مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) را پیدا نڪردم و به شهادت رسیدم حتما پس از دست‌یابی به تربت مطهر حضرت اباعبدالله (ع) مقداری از آن را بر سر مــزارم بریزید، خدایا سرنوشتم را آن چیزی قـــرار بده ڪه خــود می‌خواهی نـه آنچه ڪه خواسته من است، چرا ڪه می‌دانم در خواسته هـایم نــاخالصی است. 🌷شهید سیدصادق‌ شفیعی🌷 ●فرمانده تیپ الحدید لشکر ۲۵ کربلا ●تاریخ‌شهادٺ: ۱۳۶۵/۰۶/۰۱ ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ کوتاه و دیدنی "روایت فتح" 🎤 همراه با نغمه‌های 🌴 فوروارد پست ها بدون لینک نیز آزاد است ------------------------------------------- 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
32 دیده بان کوچک... . . سال 1366 این تیم ۳۲ نفره اسطوره بودن بین بچه های اون زمان. یه تیم ریزه میزه اما با دل شیر بچه های دیده بان ادوات لشکر پنج نصر مشهد. دقیقا معلوم نیس کدوماشون شهید شدن..... اینا می رفتن تو نزدیک ترین مکان به دشمن و دیده بانی می کردن و گرای مناطق مهم دشمنو با بی سیم می دادن به توپخانه .... باید باشی بدونی یعنی چی!!! یا اگر فیلم دیده بان حاتمی کیا رو ببینی یه درک و تصوری از دیده بانی داری.... یادشون گرامی.... ------------------------------------------- گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🌴 برای دل داغدار مادرانی که همچنان دلتنگ جگر گوشه هایشان هستند! 📷 تابستان 1375 – قم ------------------------------------------- گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
فقط برای یادآوری! جانباز، ویلچر، کوخ ...! حاجی، دکتر، کاخ ...! اون روز که اینا احساس تکلیف کردند، از آسمون آتش می بارید نه رانت و سهام! اون روز که اونا احساس وظیفه کردند، جنگ بود و خون بود! نه آرامش و رفاه زدگی و خوی کاخ نشینی! اون روز که این رفت جنگید، از ناموس من و تو و همه دفاع کرد، ترکش خورد و قطع نخاع شد، بنیاد به هزار ضرب و زور یک ویلچر بهش اختصاص داد نه یک دستگاه خودروی میلیاردی! اون از همون نوجونی که ترکش خورد، دور بچه دار شدن رو خط کشید! حالا خیالش راحته آقازاده ای نداره که تاجر لکسوس و دارو و ... باشه! راستی! میدونید سهمیه ویلچر، حداقل هر پنج سال یکی است؟! اونم به شرط اسقاط شدن! در این پنج سال، اگر بشکند یا هر جه که بشود، باید خودش تامین کند! ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۱" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳" https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A ▫️تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ▪️ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
حرکت پروفسور سمیعی در مقابل جانباز نابینا بعضی خاطرات را صدبار هم بخوانیم و بگوییم، باز هم کم است. از جمله این: "مجید حدادی" از بچه محل های ما، سال 67 اواخر جنگ، درحالی که خدمت سربازی را در ارتش میگذراند، چشمانش مورداصابت ترکش قرار گرفتند و نابینا شد. ده بیست سالی است که ازدواج کرده. خدا همسر و فرزندش رو براش نگه داره. چندسال پیش، خانمش دچار درد و مشکل عجیبی شد. وقتی به بیمارستان مراجعه کرد، جواب معاینات و آزمایش پزشکان خیلی بد بود. یک تومور بدخیم در سر همسر او جا خوش کرده بود. به پیشنهاد یکی از دکترها، مدارک رو برای پروفسور "مجید سمیعی" که خارج از ایران بود، ایمیل کردند. در کنار مدارک، توضیحی هم از وضعیت خانوادگی بیمار و این که شوهرش جانباز نابیناست، نوشتند. پروفسور سمیعی که ظاهر درطول سال فقط چند روز به ایران می آید و به لطف خدا و همت والایش، بیماران بسیاری را درمان میکند، پذیرفت که همسر مجید را عمل کند. مدتی بعد، پروفسور سمیعی به تهران آمد و همسر مجید را خدمت ایشان بردند. پس از معاینات اولیه، برای عمل و برداشتن تومور وقت تعیین کرد. قرار شد اولین عمل در نوع خود در ایران روی سر آن خانم صورت بگیرد. آن طور که می گفتند، احتمال داشت عمل موفق نباشد و همسر مجید حدادی ... روز عمل، مجید که تحمل چنین مسئله ای نداشت، همراه خانمش به بیمارستان نرفت. کادر پزشکی و اتاق عمل آماده شدند. بیمار را که به اتاق عمل آوردند، پروفسور سمیعی مکثی کرد. از کادر پزشکی سراغ همسر بیمار یعنی آقا مجید را گرفت که به ایشان توضیح دادند به دلیل اینکه احتمال خطر برای همسرش هست، تحمل نداشته و نیامده است. پروفسور سمیعی، در اقدامی عجیب گفت: "تا همسر ایشان نیاید، من عمل را شروع نمی کنم." بالاجبار با مجید تماس گرفتند که با آژانس خودش را به بیمارستان رساند. مجید که وارد بیمارستان شد، پروفسور سمیعی جلو رفت و دولا شد و بر سینه مجید که روی صندلی بود بوسه زد و گفت: "من فقط خواستم تو را ببینم تا بهت بگم: "من مدیون فداکاری امثال شما هستم. کاری که تو و امثال تو برای کشور انجام دادید، از کارهای من خیلی باارزش تر و بزرگتره." و همسر مجید را بدون اخذ ریالی، عمل کرد. پروفسور سمیعی شب قبل وارد ایران شده بود و پس از ساعت ها که صرف عمل کرد، مجددا به آلمان بازگشت. انگاری ماموریت الهی داشت که فقط بیاید ایران و همسر مجید را عمل کند و برود. به لطف خدا و معجزه علم و عمل پروفسور سمیعی، خوب شد و همچنان درکنار خانواده خوش میگذراند. حمید داودآبادی ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳" https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
بازار داغ شهادت یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشنایی داشتم آخرین روزهای دی ماه 1365 بچه های باصفای گروهان یک گردان حمزه از لشکر 27 محمد رسول الله (ص) سوار بر اتوبوس، هنگام عزیمت از پادگان دوکوهه به منطقه عملیاتی کربلای 5 کمتر از 10 روز بعد، 6 نفر از آنهایی که در این عکس هستند، در شلمچه جاودانه شدند و پر کشیدند! شهیدان: سلیمان ولیان – احمد بوجاریان - ستار امینی – محسن کردستانی – چگینی – علی قزلباش ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳" https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A