[ اینفوگرافی ]
⚪️ هفتسین استثنایی قرآن در سوره صافات «از ۷سین محسوس تا ۷سین معقول»
💠 ۷سین یکی از سنتهای دیرینه پارسی است، سُفرهای متشکل از هفت چیزِ نمادین که نام آنها با حرف «سین» آغاز میشود
◇ اما گسترانیدن این سُفره زمانی که با ۷سین آیات قرآن کریم(حمد الهی و آیات بشارتدهنده به صالحان) همراه باشد، قطعا برکت بیشتری را دارد.
📚 تدبر و تحقیق: استاد علی رجبی
▫️شرح کامل تحقیق در ایکنا:
🔗 http://iqna.ir/00HK4d
#هفتسین_قرآنی
چه غم از خزان آن گُل
که ز پی بهار دارد ...
🍀🌸🌼 پیکر سرباز ایرانی در میان گلها
⏳ دو روز مانده به نوروز سال ۱۳۶۵
▫️صد کیلومتری بصره عراق
📷 این عکس معروف را عکاس فرانسوی به نام
ژان پاولوفسکی در آستانهی بهار سال ۱۳۶۴
مصادف با ۱۸ مارس ۱۹۸۵ گرفته است.
⚪️ آن روز، استخبارات عراق، خبرنگاران را
به منطقهی عملیاتی شرق دجله بُرده بود
و این عکس، معروفترین یادگار آنروز شد:
یک جوان ایرانیِ کشته شده در جنگ عراق
میان گلهای نورس بهاری آرمیده بود ...
#پیکر_شهید
#از_خون_جوانان_وطن_لاله_دمیده🌷
#دفاع_مقدس
#عید
#عیدنوروز
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌺مسلم ابن عوسجه ی لشکر🌺
شهید «قباد شمس الدینی» عید نوروز سال ۱۳۰۸در آبادی روسکین از توابع بخش رابر کرمان، دیده به جهان گشود...
او با شروع جنگ تحمیلی همپای جوانها تا رسیدن به آرزوی دیرینه اش شهادت، پیش رفت ، شور و شوق جهادی او اکسیری برای روحیه رزمندگان بود و با حضور اودرجبهه ها،هیچ رزمنده ای خسته نمیشد.
🌷سردار جبهه ها، فرمانده لشکرثارالله، حاج قاسم سلیمانی، قباد را مسلم ابن عوسجه لشکر می نامیدند🌷
سرانجام در سحرگاه ۲۲بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی فاو عراق، به شهادت رسید...
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 #عیدنوروز_در_جبهه
📽 فیلمی زیبا و دیدنی از حال و هوای رزمندگان اسلام در عید نوروز در دوران دفاع مقدس
... حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد را تبریک و تهنیت عرض نموده و سالی سرشار از برکت و معنویت را از درگاه خداوند متعال و سبحان برای همه مسئلت می نمایم و در پرتو الطاف بیکران رب جلیل ، سلامتی و بهروزی ، طراوت و شادکامی ، عزت و کامیابی را برای تمام عزیزان آرزومندم.
#جنگ_تحمیلی
#رزمندگان_اسلام
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🔵 (ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
🌿 #عیدنوروز_در_جبهه 📽 فیلمی زیبا و دیدنی از حال و هوای رزمندگان اسلام در عید نوروز در دوران دفاع م
نوروز در جبهه
نوروز و ایام عید که می شد- در شرایط عادی درجبهه و جنگ توسط رزمندگان برگزار می شد ؛عیدی بچه ها، سکه های یک تا پنجاه ریالی و اسکناسهای صد تا هزار ریالی متبرک به دست امام(ره) بود؛ همچنین پولهایی که یادگاری نوشته خود بچه ها یا فرماندهان بود.
غذاهای این ایام بهترین غذاها بود و پذیرایی با میوه و شیرینی در همه جا دایر.
در کنار همه این نعمتها، مراسم جشن و سرور بود واجرای تئاترها و نمایشنامه های نشاط آور که بچه ها خود تهیه و اجرا می کردند و نمایش فیلمهای سینمایی که زحمت تدارک آنها را نیروهای واحد تبلیغات می کشیدند.
در این ایام بچه ها راه می افتادند برای عرض تبریک از محل فرماندهان شروع می کردند و بعد به سنگرهای مجاور می رفتند در حالی که همه با هم می گفتند: برادرا، برادرا عید شما مبارک. اهل سنگر هم جواب می دادند، یا به شوخی چیزی می گفتند و از میهمانان دعوت می کردند به داخل سنگر آنها بروند و پذیرایی بشوند.
هفت سین جبهه
سنت \"هفت سین\"چیدن در سفره شب عید را بعضی حفظ کرده بودند منتها با صبغه جنگی آن. مثل هفت سین گردان تخریب لشکر 27 که عبارت بود از:1-مین سوسکی2- مین سبدی3- سیم تله4- سیم چین5- سیم خاردار6- سرنیزه7- سی چهارC4(نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس)، سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه؛ سنگر؛ را هم به عنوان مواردی از هفت سین ذکر کرده اند که در واحدهای دیگر معمول بوده است.
آغاز سال نو و جشن نوروز با دید و بازدید و تبریک و تهنیت و عیدی دادن و عیدی گرفتن؛ کم و بیش در منطقه نیز جریان داشت، منتها با همان رنگ و روی منطقه ای. موقع تحویل سال، بعضی سفره هفت سین می انداختند، که سین های آن بسته به نوع رسته بچه ها تفاوت می کرد. در تخریب که بیشتر با مین سروکار داشتند به نحوی بود و در زرهی به نحو دیگر، و به همین ترتیب بود در سایر واحدها.
اگر موقع نوروز و حلول سال نو بعد از عملیات بود، قضیه صورت دیگری داشت. عکس شهدای عملیات را سرسفره می چیدند، به سرلوله تفنگ ها پرچم سرخ می زدند، وصیت نامه یا نوار صدای دوستان در لحظات قبل از شهادت را سر سفره می گذاشتند، جای شهدا و مفقودالاثرها را خالی می کردند... بعد که دلهای داغدار جمع می شدند، برادرانی که جراحت سطحی تری داشتند و می توانستند روی پای خود بایستند می آمدند و با حضور فرمانده، روحانی و طلبه گردان شروع می کردند به نوحه خوانی و راه انداختن سینه زنی، سپس دعای توسل، که با سوز و گدازی خاص برگزار می شد و شب عید و تازگی زخم گویی بیشتر کبابشان می کرد.
آداب تبریک سال نو در جبهه
لحظه آغاز سال نو، بعضی ها که در خط بودند با شلیک گلوله ای به سمت دشمن ابراز احساسات می کردند. ناهار روز عید هم بچه ها با چلوکباب و نوشابه پذیرایی می شدند. سکه هایی که به دست امام متبرک شده بود و معشمولا توسط فرماندهان آنها را توزیع می شد هم جای خود را داشت؛ همچنین بود آنچه که از تبلیغات گردان می رسید، از قبیل پیام رئیس جمهور، نخست وزیر، اسکناسهای صد ریالی و مثل آن.
عیدی دادن در جبهه
نوعی عیدی دادن هم بین خود بچه ها معمول بود، که بعضی خودشان طلب می کردند و نوعش را معین، چنان که یکی از این عبارتها \"کتب علیکم القتال\"را می نوشت و در پاکتی تقدیمش می کرد که تا سرحد شهادت نصب العین همرزمش بود.
دید و بازدید از گردانهای همجوار و رفتن سراغ فرماندهان و روبوسی با آنها هم از جمله سنتهای حسنه ای بود که در ایام سال نو به ندرت ترک می شد. بچه هایی بودند که چهار، پنج سال سابقه حضور در منطقه داشتند و همین امر ایجاب می کرد که مثل خانه خود، نسبت به آغاز بهار و جشن نوروز بی توجه نباشند.
سنگر تکانی
مراسم نوروز در جبهه به هر نحو ممکن اجرا می شد. تهیه شیرینی و کمپوت و میوه از شهر و آوردن آن به خط اول و خواندن شعر و شوخی و وقت خوش کردن با یکدیگر، گستردن سفره عید و نوکردن زیرانداز و تبدیل گونی به پتو، برگزاری مراسم عید حتی در ساختمان نیمه مخروبه در شهری خالی از سکنه و بدون برق و آب و تزئین در و دیوار و چیدن گل و گیاه صحرایی و آوردن باغ و بهار به سنگر و سوله و ریختن اشک در فراق یاران یکدل از دیگر آداب عید نوروز در میان رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس بود
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌈💐 عید نوروز تو جبهه هم عیدی از جنس بسیجیها بود
قبل از تحویل سال آداب نوروز رعایت میشد و رزمندهها سنگر تکانی میکردند .سنگرها با گل و گیاههای اطراف سنگر و شقایقهایی که در اطراف سنگر روییده بوده تزیین میشد
هنگام تحویل سال بچهها سعی میکردند در یک سنگر تجمع کنند و با هم دعای تحویل سال رو میخوندند.
بعد از تحویل سال بچهها به منظور دیدو بازدید عید به سنگر همدگیر میرفتد و حتی عیدی هم میداند عیدیها معمولا اسکنان ۱۰۰ ریالی بود که بعضاً روی آن جملاتی هم نوشته شده بود.
سفره هفت سین هم همیشه با سینهای موجود تهیه میشد که که عبارت بود از:مین سوسکی،مین سبدی،سیم تله،سیم چین،سیم خاردار،سرنیزه،سی چهارC4)) نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس، سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و سنگرو..
و جبهه همواره و بخصوص در ایام تحویل سال مصداق بارز (فرحین بما آتاهم الله من فضله) بودند.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🌈💐 عید نوروز تو جبهه هم عیدی از جنس بسیجیها بود قبل از تحویل سال آداب نوروز رعایت میشد و رزمندهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادند جهانیان
به نـوروز و به عیـد ..
عید من و نوروز من
امـروز تـویی...
📎نوروز در جبهه🌷
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📷 فرد میانی: حمید داودآبادی
رزمنده دوران جنگ نحمیلی
نویسنده کتاب با موضوع: دفاع مقدس
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
📷 فرد میانی: حمید داودآبادی رزمنده دوران جنگ نحمیلی نویسنده کتاب با موضوع: دفاع مقدس ┄┅☫🇮🇷 کانا
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
✍️ به قلم: حمید داودآبادی
1️⃣ قسمت: اول
مثل همه آدم ها و بخصوص همنسلهای خودم، در طول زندگی، ناملایمات زیادی داشتم که نقش منفی آنها هنوز در ذهنم جای دارد و یادآوری شان حالم را بد می کند!
درعوضِ، خاطرات شیرین و ارزشمند مهمی از انقلاب و جنگ دارم که هیچ گاه از ذهنم پاک نخواهد شد و تا ابد یار و یاور ایمانم خواهند بود.
همش که نباید از شیرینی ها گفت!
بگذارید این دفعه یک کم از خاطرات چندش آور زندگیم تعریف کنم.
شاید کمی تخلیه شوم و آرام بگیرم!
در طول جنگ، در سه مقطع داغون شدم و با یادآوری خاطرات آن روزها، از شدت عصبانیت و تنفر، حالم بد می شود؛ آن قدر که تلخی اش مثل زهرمار توی ذائقه ام، ذهنم رو تلخ و دهنم رو بد مزه می کند!
مخصوصا که گه گاه قهرمان منفی داستان را در جعبه جادو مشاهده می کنم. حتی اگر از عصبانیت بزنم کانال دیگر، ولی لعنتی تاثیر منفی خودش را گذاشته است!
اولین حاطره چندش آور، مال اولین روزهای جنگ است. چون ۱۵ سال بیشتر نداشتم، هرجا می رفتم برای اعزام به جبهه ثبت نام کنم، بهم می گفتند:
- بچه جون، تو هنوز کوچیکی. حداقل باید 16 سال تموم داشته باشی تا بتونی بری جبهه!
سر همین، چند بار با مادرم دعوا کردم که:
- چرا من رو یک سال زودتر نزائیدی؟!
و جواب مادرم مثل همیشه این بود که:
- اگر می دونستم قراره بزرگ شی بری جنگ، اصلا نمی زائیدمت.
👇👇
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 1️⃣ قسمت: اول مثل همه آدم ها و
🔴 خاطرات چندش آور
2️⃣ قسمت: دوم
دومین خاطره چندش آور، مال آخرین ماه های جنگ است.
فروردین 1367 که دیگه برای خودم مردی شده بودم. مردی با کلی سابقه جبهه و کلی تیر و ترکش نوش جان کرده. خلاصه بساط ریا و پز دادنم جور بود.
آن روزها، بوهای ناجوری به مشام می رسید.
می گفتند حضرت امام خمینی در جمع خصوصی فرماندهان جنگ فرموده است:
"به زودی خداوند دو نعمت را از ما خواهد گرفت: نعمت جنگ و نعمت شهادت! "
این را که شنیدم، رنگم پرید. وحشت کردم.
یعنی چی؟ یعنی جنگ تمام شود و من هنوز در تهران باشم؟!
منِ لعنتی که برای خودم رئیس شده بودم، زیر دست یک مشت پرادعای جبهه نرفته که اصلا بویی از جنگ مشام نازشون رو نیازرده بود، کار می کردم.
تف بر من که غیرتم، بی عیرتی را با جان و دل پذیرا شده بود!
آخرین روزهای اسفند 1366 بود و مردم شهر در جنب و جوش خرید عید.
همانها که مثلا از ایمان زیاد، عید و نوروز را تمسخر می کردند، وقتی گفتم که می خواهم بروم جبهه، با خنده ای شیطانی، عید را بهانه کردند و گفتند:
"جبهه؟ اون هم عید؟ خب بشین پهلوی پدر و مادرت که دلشون خوش باشه پسر دارند."
"الان جنگ تعطیل است. عراقی ها هم دارن می روند برای تعطیلات عید."
آتیش گرفتم.
لعنتی گیر داده بودند که مثل بچه دبستانی ها باید تا آخرین روز اسفند برویم سر کار.
آخرش مجبور شدم بدون اطلاع آنها، دوهفته تعطیلات عید را بروم جبهه.
روز اول فروردین گازش را گرفتم و برای این که از قافله غافل نشوم، رفتم به جبهه غرب.
لشکر 27 حضرت رسول (ص) در کرمانشاه مستقر بود. مستقیم به اردوگاه آناهیتا در بیرون شهر کرمانشاه رفتم و خودم را به "حکیم سوری" فرمانده گردان سلمان معرفی کردم.
آقایان دوهفته تمام در شهر در کنار خانواده محترم، کیف کردند!
ما هم در جبهه، در کنار رزمندگان اسلام عشق کردیم.
شیرین ترین عید زندگی ام آن بود و بس.
آخرین روزهای فروردین بود که گفتند ماموریتی خورده که باید برویم خوزستان. ازخدا خواسته التماس کردم که نام من را هم بنویسند و نوشتند.
چهار نفری سوار بر یک دستگاه تویوتا لندکروز کولردار، با لباس های فرم تمیز و اتو کرده، گازش را گرفتیم و رفتیم اهواز برای ماموریت کاری.
توی راه هم که جوجه کباب به راه بود.
هرچه در آن جا التماس کردم:
"حالا که تا این جا آده ایم، یک سر برویم شهر فاو."
انگار کفر گفته بودم. همچین استغفرالله گفتند که احساس کردم حلال خدا را حرام کرده ام.
"ماموریت ما واجب تر از این حرف هاست که برای تفریح بلند شیم بریم فاو."
تفریح؟ فاو؟ الله اکبر.
و نرفتیم.
وقتی برگشتیم شهر خراب شده، شنیدم عراقی ها فاو را گرفتند.
داغون شدم. آتیش گرفتم.
بدتر از اون وقتی که حضرات گفتند:
"خب گرفتند که گرفتند. حالا مثلا اگر جناب عالی می رفتی آن جا، نمی گرفتندش؟!"
"الحمدلله جنگ تموم شد!"
انگار عراقی ها پوتینشان را گذاشته بودند روی حلقوم خانواده آنها!
اصلا انگار نه انگار مردم مرزنشین غرب و خوزستان هستند که آتش و ویرانی جنگ را 8 سال تحمل کردند.
👇👇
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور 2️⃣ قسمت: دوم دومین خاطره چندش آور، مال آخرین ماه های جنگ است. فروردین 1367 که
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
3️⃣ قسمت: سوم
تیرماه 1367 چند روزی بود که با خانمم عقد کرده بودیم. سالن هم اجاره کردیم و کارت دعوت چاپ شد و بین فامیل پخش کردیم.
منافقین که با عملیات "فروغ جاویدان" با حمایت ارتش عراق به ایران حمله کردند، طاقت ماندنم تمام شد. رفتم پیش رئیس خود و درخواست اعزام به جبهه دادم.
هرچه کردم نپذیرفت. جالب بود که می گفت: "وجود شما در اینجا (تهران) از جبهه واجب تر است!" دوست نمایان این گونه القاء کرده بودند که دیگر کسی به جبهه نمی رود.
امام خمینی که وضعیت را آن گونه دید، در پیامی دردناک و سخت، فرمود:
"حسینیان آماده باشید، ایران کربلاست"
و از همه خواست که به جبهه بروند.
دوباره رفتم پبیش حاج آقا و التماس که اجازه بدهد بروم جبهه.
جالب این بود که به من گفت: "تو الان داری ازدواج می کنی و به خانمت تعهد داری، درست نیست او را رها کنی و به جبهه بروی!" حالم ازش به هم خورد. چندشم شد.
بدبختی ام این بود که شده بودم نیروی زیردست کسی که در طی 8 سال جنگ، حتی 1 روز هم به جبهه نرفته بود! و حالا تعهد من به همسرم را بهانه اجازه ندادن برای اعزام کرده بود.
باوجودی که همه فامیل را دعوت کرده بودیم که پنجشنبه به عروسی من بیایند، هرطوری بود پدر و مادرم و همسرم و خانواده اش را راضی کردم. چون در خواستگاری گفتم که شرط من این است که تا جنگ تمام نشود، ازدواج نمی کنم.
باز حاج آقا اجازه نداد و شرعا جایز ندانست که به جبهه بروم. با عصبانیت به او گفتم:
"من اصلا برای این که بهتر و بیشتر بتوانم در خدمت جنگ باشم، به سپاه آمدم وگرنه ..."
باز جوابش منفی بود.
با گریه گفتم: امام دارد التماس می کند که برویم جبهه.
باز دلش نرم نشد.
سرانجام فکری به ذهنم رسید.
من که نیروی رسمی سپاه بودم، دوهفته مرخصی بدون حقوق گرفتم. حاج آقا با ناراحتی پذیرفت، ولی باز تذکر داد که درست نیست ازدواج را رها کنی و بروی جبهه!
سرانجام موفق شدم با بسیجیان همراه شوم و به جبهه بروم.
من جبهه ام را رفتم. بعدش ازدواج کردم. از زندگی وانماندم؛ ولی آنها ...
👇👇
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی 3️⃣ قسمت: سوم تیرماه 1367 چند روزی بود که با خانمم عقد کرده
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
4️⃣ قسمت: چهارم -- بخش پایانی
تیرماه 1367
با اوضاع و احوالی که پیش آمد، سپاه بیش از 60 درصد نیروهایش را مامور کرد که به جبههها بروند. آنهایی هم که آدمهای خشکه مقدس شسته رفتهای بودند و انگشتان لطیف و ظریفشان با اسلحه و ماشه هیچ آشنایی نداشت، مجبور شدند برای اولین بار راهی جبهه شوند؛ که آن هم از شانس خوبشان به عملیات برنخوردند و دو هفته بعد برگشتند پشت میز.
مهندس احمدی که یک سالی میشد از آمریکا تشریففرما شده بود و حالا از رؤسای دانشکدههای دانشگاه امام حسین (ع) به حساب میآمد، در جلسه مسئولان دانشگاه گفت:
"حیفه این دانشجوها رو بفرستین جبهه. اینها آینده مملکت هستند. بچه بسیجیها که هم تعدادشون بیشتره، هم حقوقشون کمتره، اونا رو بفرستید."
در پادگان دوکوهه غوغایی برپا بود. پادگان و ساختمانهایش مملو بودند از نیرو. پشت میزنشینهایی که تا آن روز رنگ جبهه را ندیده بودند، دم را غنیمت شمرده و خود را با عکسهای جورواجور در گوشه و کنار پادگان و با سلاحهای مختلف و تانک و نفربر خفه میکردند.
همانها که در دعاهای خود می گفتند:
"خدایا، کی می شود جنگ تمام شود تا ما اعزام بزنیم و برویم جبهه؟!"
از جبهه که برگشتم، در تهران، رفتم سراغ یکی از همانها که داشت توی پادگان با تفنگ عکس می گرفت تا سابقه جبهه اش زیاد شود!
بر سر موضوعی با هم بحثمان شد. ناگهان پس از مکثی گفت:
- تو چقدر جبهه بودی؟!
با خودم فکر کردم شاید سابقه جبهه و جانبازی ام را که بگویم، کمی خجالت بکشد.
وقتی گفتم: 50 ماه جبهه بودم. چطور مگه؟
خونسرد و بی شرفانه گفت:
"خب آنهایی که زیاد جبهه بودند، بیماری های روانی دارند."
باتعجب گفتم:
"اگر بجای جبهه، رفته بودم خارج از کشور و الان با مدرک مهندسی برگشته بودم، جرات می کردی این جوری باهام حرف بزنی؟
با آن چهره سیاهش که به آن معروف بود، نیشخندی شیطانی زد و گفت:
"خب اون موقع فرق می کرد!"
عطایش را به لقایش بخشیدم و زدم بیرون.
(پایان)
راهیان عید بسوی جبههها ...
تصویری از اعزام نیروهای دانشکده افسری
گردان قدس ارتش به جبهه که مصادف با
عید نوروز بوده است.
#جنگ_تحمیلی
#دفاع_مقدس
#اعزام_به_جبهه
#رزمندگان_ارتش
#دانشکده_افسری
#عید_نوروز
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
⚪️ خاطرات بانوان شهید و ایثارگر دوران دفاع مقدس
▫️انتشار به مناسبت فرارسیدن رحلت جانگداز همسر گرامی پیامبر اسلام، محمد بن عبدالله (ص)، مادر گرامی حضرت فاطمه زهرا (س) و ام المومنین #حضرت_خدیجه سلام الله علیها
❣️نوروز در اسارت
سربازی بود بنام يونس که از شيعيان کرد عراق بود و می گفت: ما عيد نوروز را قبول داريم مثل شما و آنرا جشن می گيريم
در يکی از عيد ها دور از چشم ديگر سربازان عراقی برايمان رقص سنتی ايرانی (کردی) کرد و بچه های ديگر هم برايش دست زدند و لحظاتی حس کرديم در ايرانيم و ياد نوروز در ايران برايمان تازه شد
يکی از نوروز ها بچه ها تئاتری تهيه کرده بودند که برای شاد کردن برادران آنرا اجرا کنند. يکی نقش يک زن و ديگری نقش فرزند آن زن را اجرا مي کرد که ديديم يکی از دوستانمان زار زار می گريد . وقتی پرس و جو کرديم فهميديم که دلش برای زن و بچه اش تنگ شده .او می گفت:آنها در اين شب عيدی تنها هستند.
ما هم که مجرد بوديم دلمان سوخت و بجای شادی غم دوباره ای بر دلمان نشست .دور از خانواده در کشور غريب و به شکل اسير آنهم در نوروز که بيشتر ما را بياد ايران می انداخت..