🔺فرازی از وصیتنامه شهید عبدالحسین کهنسال🌷
که در اول تیر ماه ۱۳۶۲ نوشته است:👇
بسم الله الرحمن الرحیم
به راستی که خداوند جانها ومالهای مومنین را خریده است تا این که به ایشان نعمت اعطا کند تا جهاد کنند در راه خدا بکشند و کشته شوند، ای کسانی که وصیتنامه این حقیر را میخوانید توقع دارم امام را دعا کنید و راه اینجانب و راه شهدا را ادامه دهید و این را بدانید که سکوت و بیتفاوتی بزرگترین گناه است، در شهادت من حق ناراحتی ندارید ولی خواهرانم همچون حضرت زینب (س) پیام مرا به خواهران دیگر برسانید و همیشه حجاب اسلامی را رعایت کنید .
خدا حافظ دیدار تا قیامت.
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
عبدالحسین کهنسال در تاریخ ۱۳۴۲ در روستای سلامت آباد بدنیا آمد نام پدر ایشان عبدالصمد بود زندگی را با امتحانات الهی آغاز کرد دوساله بود که پدرش را از دست داد به سن هفت سالگی رسید چون در روستا مدرسه نبود به روستاهای اطراف رفت وبا مشکلات زیادی توانست تا دوم راهنمایی درس بخواند اما مشکلات زندگی او را مجبور به ترک تحصیل کرد و شروع به کار کردن کرد در نیمه سال ۵۷ ازدواج کرد وصاحب دو فرزند شد وبا آغاز جنگ به جبهه رفتند در تاریخ ۱۳۶۲/۵/۱۰ در عملیات والفجر ۲در حین بستن جاده تدارکاتی دشمن بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید
دوم تیرماه ۱۳۸۹
🎙نقل خاطره رهبر انقلاب از اولین حضور خود در جبهه👇
💠 وقتی لباس نظامی بر تن کردم.
🎤 [ما به اتفاق شهید چمران] با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتیم. توی تاریکی شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیمای سی - ۱۳۰ رفته بودیم آنجا. به مجردی که رسیدیم و یک گزارش نظامی کوتاهی به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، برای کسانی که همراه ایشان بودند و لباس نظامی نداشتند، لباس سربازی آوردند و همان جا کوت کردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم که من هم می شود بیایم؟ چون فکر نمی کردم بتوانم توی عرصهی نبرد نظامی شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم می شود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامی پوشیدم و - البته کلاشینکف داشتم که برداشتم - و با اینها رفتیم. یعنی از همان ساعت اول شروع کرد؛ هیچ نمی گذاشت وقت فوت بشود.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری ناب و دیده نشده از حضور رهبر انقلاب در جبهه ها
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر كمتر ديده شده از حضور رهبر در جبهه های حق علیه باطل- دهه شصت
🎞 رهبر معظم انقلاب : دشمن راز پيروزی ما را در خرمشهرها به چشم ديد..
#دفاع_مقدس
" شیعه بودن ساده نیست!
هر کسی خود را شیعه نخواند
که این عظمت نصیب هرکس نمیشود
باید خود را فروخت به یک جمله امام ؛
به یک اشارهی امام ..!
آری مردم ! اینکه امام صادق (ع) و
امام حسن مجتبی (ع) قیام نکردهاند
چونکه به دنبال چنین پیروانی میگشتند
مردم ! روزی امام زمان (عج) خواهد آمد
که همه شما شیعه باشید و یاریش کنید.."
#شهید_سیدعبداله_بیژنی
#معاونواحدتخریبتیپالمهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
صداهای شهید آوینی - www.Aviny.com.mp3
638K
🔷 با صدای آرامش بخش شهید آوینی و دیگر شهدا در برنامه «روایت فتح» همراه شویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 برشی فوق العاده زیبا برای از مستند «روایت فتح» با صدای شهید آوینی در خصوص هجرت امام حسین (ع) از مکه به کربلا
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 با مرور دیالوگ های ناب دفاع مقدس باید گفت : اینجا ایران است و باید تا پای جان ایستاد
🔹️ بهیادماندنیترین دیالوگ فیلمهای دفاع مقدس در یک قاب جمع شده است و اگر بخواهیم با شرایط حال حاضر کشور عزیزمان ایران گره بزنیم چقدر اثر بخش و نتایج خوبی دارد.
🔻 امروز انتخابات مهمترین عرصه ای است که پیچ تاریخی این نظام مقدس را برمدار شهدا تنظیم می کند و نقش ما در این مسیر هدایتگری مردم و کشور با انتخاب اصلح در راه دلخواه شهداست.
◇ این چند دیالوگ را مرور کنیم و ببنیم کجای این چرخه تاریخی قرار داریم و چه نقشی در حفظ و صیانت از پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران داریم:
◇ آتیش مستقیم است ، رسماً شروع کرده اند
◇ به علی قسم تا پای جان مدافع انقلابم
◇ سرباز خمینی مرد شهادت است نه تسلیم
🔸️ اگر شنیدی بلند بگو : الله اکبر
اجتهاد در شوخ طبعی 😂🤣
دوران جنگ تحمیلی
─┅═༅𖣔༅═┅─
▫️ یادش بخیر شهید کریم کجباف
صبح سردی در اردوگاه پلاژ بیدار شده و برای وضو از چادر خارج شدیم!
کریم کجباف زیر چند پتوی گرم خوابیده بود و بیدار نمی شد!
یکی یکی وضو گرفته، درحالی که بخار از دست های خیس بلند می شد، داخل چادر می شدیم!
از اینکه " کجباف" همچنان در بستر نرم و گرمش جا خوش کرده بود زورمان آمد!! 😬
علی رنجبر و اکبر شیرین علیه کجباف متحد شدند تا او را به هر قیمتی شده از زیر پتو بیرون بکشند!
من و احمدرضا هم جانب کجباف را گرفتم و کل کل شروع شد! 😀
در خلال صحبت ها، کجباف به آرامی سر از زیر پتو بیرون آورد و گفت:
" حسن جان ، مرحبا ! از تو خوش آمد. دختر خاله ای دارم ، خوب و محجبه !
مناسب تو . ان شاءالله بعد از عملیات یادت باشد، صحبت کنم تا با هم فامیل شویم! ☺
من هم از کجباف تشکر کردم!
احمدرضا ناصر از کجباف خواست تا جانب انصاف را نگهدارد چرا که او هم طرفدار او بوده!
کجباف با متانتی خاص و با آرامش گفت:
" احمد! هر چند قیافه مناسبی نداری اما از آنجا که همشهری هستیم، برایت فکری خواهم کرد... با خاله صحبت می کنم. به من محبت دارد، حتما برای دخترش قبول خواهد کرد!!
لحن علی رنجبر هم تغییر کرد و گفت:
" کریم ما سال هاست با هم رفیق و هم رزمیم! .... عملیات بدر را فراموش کردی؟ .... شوخی های مرا به دل نگیر .... 😄
و علی اکبر شیرین (شهید) هم فی البداهه سخن را عوض کرد و از " کریم کجباف" و شجاعتش گفت و از لطافت و بزرگیش.!!!🤣 کجباف با تمام هنر و ظرفیت شوخی اش، خیره در چشم علی رنجبر و اکبر شیرین نگاه کرد و گفت:
" هر چند که از شما دو نفر چندان دل خوشی ندارم اما چه کنم با این دلم؟! چه کنم با این دل که رئوف و نازک است! "
کافیه دیگه! التماس نکنید! بعد از عملیات که اهواز رفتم برای شما هم صحبت می کنم"!!!
از کریم تشکر کردیم و پتو زیر بغلش گذاشتیم و...
وقتی کجباف خواست از چادر خارج شود، گفت:
" آقایان، این مبحث مهم بین خودمان بماند"!
پس از برنامه صبحگاه در محوطه گروهان، علی بهزادی، (شهید / فرمانده گروهان) " کریم کجباف " را فراخواند، خیلی جدی با لهجه شوشتری گفت: " کریم ! ... چن وخته مونه بشناسی؟! (چند وقت است مرا می شناسی؟)
آدم بدی بیدمه؟ (آدم بدی بودم؟) کجباف با کمی مکث و تعجب جواب داد: "😳 اچه ؟! .... اتفاقا خیلی هم علاقه بِت داروم"! (چرا؟ اتفاقی افتاده؟)
علی گفت: " تمام رفیقاته فرستادی خونه بخت ! ... منو یادت رفت"!! 😄
کریم کجباف که تازه دوزاریش جا افتاد بود، نگاهی به طرف ما انداخت و گفت:
" خونتون آباد! مری پ BBC مو حرف زدومه"! (خانه تان آباد، انگار با بی بی سی صحبت کردم!!!) 😄😄😄
بچه های گروهان یکی پس از دیگری دور کجباف به تمجید و تملق جمع شدند و ولوله ای شد!!
کجباف که خداوکیلی در شوخی " اجتهاد تمام " داشت، همه را آرام کرد و گفت:
" علی ! .... ان شاءالله بعدِ عملیات ، گروهانه بیار اهواز به خط کن! .... سی همتو فکری بکنم!! " (بعد از عملیات گروهان رو بیار اهواز به خط کن تا برای همه تون فکری بکنم)
فریاد بچه ها با ذوق زدگی بلند شد؛کجباف ✊.... کجباف✊ ... کجباف ✊...
😄😄😄
.....😂
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
راوی- حسن اسدپور
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقل خاطره طنز ... و تلخ و شیرین از دوران اسارت توسط سید علی اکبر ترابی فرد
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
#طنز_جبهه✍
بچه ها در اسارت پس از گذشت سال ها و ماه ها با شرایط آنجا خو گرفتند و برای اینکه با ایجاد تنوعی، یکنواختی کسالت بار روزهای اسارت را از بین ببرند، در صدد تدارک سرگرمی هایی برآمدند که از آن جمله برنامه تئاتر بود. یادم می آید تئاتری داشتیم طنز و فکاهی که یکی از بچه ها نقش غلام سیاهی را در آن باید ایفا می کرد. پس از تمرینات بسیار که علی رغم محدودیت های بسیار صورت پذیرفت، تئاتر آماده شد و قرار شد که در آخر شب اجرا شود. از این رو بعد از گذاشتن نگهبان و اتخاذ تدابیر امنیتی لازم، تئاتر شروع شد، اما این تئاتر آنقدر جالب و نشاط آور بود که توجه همه بچه ها از جمله نگهبان های خودی را هم به خود جلب کرد و به همین خاطر متوجه حضور سرباز عراقی در پشت در آسایشگاه نشدند و هنگامی کلمه ی رمز قرمز اعلام شد که درِ آسایشگاه داشت با کلید باز می شد. همه پراکنده شدند، از جمله همان برادرمان که نقش غلام سیاه را بازی می کرد. او هم رفت زیرپتویی و خودش را به خواب زد. سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد و در حالی که دشنام می داد، گفت: چه خبر است؟ مگر وقت خاموشی نیست؟ دید همه بچه ها نشسته اند و دارند به او نگاه می کنند اما یک نفر روی سرش پتو کشیده است. به همین جهت شروع به ایجاد سرو صدا کرد. اما باز هم او از زیر پتو بیرون نیامد. سرباز عراقی که از خشم و عصبانیت داشت می لرزید، به تندی به طرف او رفت و در حالی که با مشت و لگد به جانش افتاده بود پتو را از روی سرش کشید، ولی با دیدن صورت سیاه او از ترس نعره ای کشید و فرار کرد و خودش را از آسایشگاه بیرون انداخت و سپس خنده بچه ها بود که مثل بمبی آسایشگاه و اردوگاه را بر سر آن سرباز بخت برگشته خراب کرد. حقیقتاً بروز این صحنه از صدها تئاتر طنزی که با بهترین امکانات اجرا شود، برای ما جالب تر و زیباتر بود و بعد ازاین جریانات هم به سرعت صورت آن برادرمان را تمیز کردیم و وسایل را هم جمع کردیم و متفرق شدیم تا با آمدن مسئولان عراقی اردوگاه همه چیز را حاشا کنیم.
کتاب طنزدراسارت، صفحه:51📚
در سالروز میلاد امام هادی علیهالسلام
به یاد فرمانده جاویدالاثر گردان امام هادی
از تیپ ۱۴ امامحسین علیهالسلام
#شهید_سردار_عبدالله_نجفی
در سال ۱۳۴۲ در روستای بیدشاهی(کهوا) از توابع شهرستان بویراحمد متولد شد. در دوران انقلاب در ارشاد مردم و شرکت در تظاهرات نقش فعال داشت و بعد از پیروزی انقلاب با تشکیل سپاه پاسداران به سپاه پیوست. او جزء ۱۶ نفر پاسداری بود که بهمراه شهید چمران مانع از سقوط شهر پاوه شدند.
وی در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس به فرمان شهید ردانیپور ، فرماندهی گردان امام هادی(ع) را برعهده گرفت و با یارانش برای انجام یک عملیات ایذایی راهی میدان نبرد شد (ایذایی عمل کردن نیاز به ایثارگری و گذشت کامل دارد) تا اینکه در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ در کیلومترها آن سوی مرز در نهایت جانفشانی برای خاک وطن و در راه آزادسازی خرمشهر به درجه شهادت رسید و جسم پاکش هیچگاه به زادگاهش برنگشت.
"شهید عبدالله نجفی" اولین فرماندهِ گردانِ شهیدِ استان کهگیلویه و بویراحمد در دوران دفاع مقدس است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #شرمساریم_شهیدان
📽 تصاویری غمانگیز و بهت آور از لحظه شهادت رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس با نغمه ای جانسوز و شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران
🎙من و تنهایی و غم ، آه که یاران رفتند
من و غم گریه که آن سبزسواران رفتند
ای دل من به خدا سنگ تر از سنگ تویی
گر چه با نای غم آهنگ هم آهنگ تویی
چه غریبانه از این خانه گذر می کردند
قهرمانانه خطر بعد خطر می کردند
تو در اینجایی و گلهای معطر رفتند
نرگس و یاسمن و سرو و صنوبر رفتند
تو مگر آهنی ای دل که چنین سخت شدی
دامن خاک گرفتی و سیه بخت شدی
ای شهیدان منم و داغ شما می دانید
سوز نی های نیستان مرا می دانید
چه کنم گر نکنم یاد شما را روشن
داغ آیینه فریاد شما را روشن
ما چرا درک نکردیم شما را افسوس
نشنیدیم صدا بعد صدا را افسوس
شرمساریم شهیدان که چنین پژمردیم
زنده ماندید شما ، ما همه اینجا مردیم
آی مردم به خدا داغ کبوتر دیدیم
هر کجا گام زدیم لاله پرپر دیدیم...
🖌 شاعر : محمدزمان گلدسته
👌 بسیار دیدنی و شنیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید.
🇮🇷 برای بر فراز ماندن پرچم مقدس جمهوری اسلامی در آسمان این کشور چه انسان های شریف و پاکی که از جان شیرین خود نگذشته اند..! به پاس خون پاک شأن پاسدار اسلام و انقلاب اسلامی باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #بندگی_ارباب_ظلم
📽 برشی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مستند #روایت_فتح با گفتاری زیبا و شنیدنی از سید شهیدان اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🎙 #شهید_آوینی : آنان كه زیبایی های حیات را خارج از جنگ حق و باطل می جویند ، آیا هیچ به این حقیقت اندیشیدهاند كه اگر لازمهی زندگی بدون جنگ ، پذیرش ولایت ارباب ظلم و فساد باشد چه خواهند كرد..؟ و مگر اكنون جز این است..!؟ آنجا كه شیاطین ، دار الامارهی خویش را در پناه شمشیر ساختهاند ، آیا چارهای جز جنگ نیز وجود دارد..؟ در جهانی اینچنین ، دو راه بیشتر وجود ندارد : یا باید با اهل باطل جنگید و آزاد ماند و یا برای برخورداری از دنیا بندگی ارباب ظلم را پذیرفت ، و چه بهای سنگینی..!
آیا هرگز قدارهبندهای كافری چون ابوسفیان و معاویه ، یزید و صدام ، آزادگان را رها خواهند كرد كه حیات خویش را بر بنیان رضای حق بنا كنند..؟ اگر امام حسین(ع) را رها كردند ، ما را نیز رها خواهند كرد.
آنگاه كه زندگی جز با قبول بندگی یزید میسر نیست چه باید كرد..؟ و مگر یزیدیان راه دیگری نیز باقی می گذارند..؟ آنها جهان را در حاكمیت خویش می خواهند و اگر ما نیز سر در آخور خواب و خور و شهوت فرو بریم ، صلح بر جهان حاكم می گردد ، كه صلح در قاموس ائمهی كفر معنایی جز این ندارد. اگر كسی سر در آخور حیوانیت خویش نداشته باشد ، حیات دنیا را بدین بهای سنگین نخواهد خرید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( اگر چمران نبود )
(به یاد شهید دکتر مصطفی چمران)
دکتر چمران: باید جلوی ورود تانکهای دشمن به شهر رو بگیریم
سرباز: آخه چجوری دکتر؟! دیگه آرپی جی نداریم! به خدا ما حاضریم نارنجک به خودمون ببندیم بریم زیر این تانکها که وارد شهر نشن… اما بدبخی حتی نارنجک هم نداریم!
دکتر چمران: نه آر پی جی لازمه نه نارنجک… نیروها رو جمع کنین دنبال من بیایین تا بگم چیکار باید بکنیم...