ویژگیهای_شهید_تهرانی_مقدم،_ناصرکاوم.aac
22.33M
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
یک عمر، مدیونیم به شما ..... دلاورمردان #ارتش ج.ا.ا 💕 دوران
تصویری از حضور آیتالله سید علی خامنهای نماینده وقت امام در شورای عالی دفاع و امام جمعه وقت تهران در دیدار با رزمندگان ارتش در جبهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 دفاع ماندگار...
🎞 بازدید آیت الله خامنه ای از جبهه // دوران جنگ تحمیلی
🌿 سخنرانی در جمع رزمندگان اسلام
🚩 نقش ایمان در پیروزی ها
دفاع مقدس
🌴 دفاع ماندگار... 🎞 بازدید آیت الله خامنه ای از جبهه // دوران جنگ تحمیلی 🌿 سخنرانی در جمع رزمندگ
🌴 خدا با ماست ..
▫️ما مورد ظلم هستیم، مظلومیم، امّا ضعیف نیستیم؛ ما مقتدریم. بخش اصلی و مهمّ قوّت ملّت ایران به خاطر اعتقاد به حمایت الهی است؛ قالَ لا تَخافا «اِنَّنی مَعَکُما اَسمَعُ وَ اَرىٰ؛ خدای متعال با ما است، دارد کمک میکند؛ نشانهاش هم همین چهل سالی است که این همه علیه ما توطئه کردهاند، این همه فشار آوردهاند، جنگ راه انداختهاند، فتنه راه انداختهاند، نفوذ درست کردهاند، عوامل تروریستی را به جان مردم انداختهاند، هزار کار زشت و خیانتآمیز با این ملّت انجام دادهاند، این ملّت مثل کوه ایستاد و روزبهروز هم استوارتر شد؛ امروز هم از ده سال پیش، بیست سال پیش قویتر، قدرتمندتر و استوارتر است. حالا وقتی که نتوانستند مقاصد خودشان را از راه فشارها و مانند اینها به دست بیاورند، به خیال اینکه ملّت ایران، ملّت سادهای هستند و گولخورند، آمدهاند که «بیایید با ما مذاکره کنید؛ شما قابل پیشرفتید»! بله، ملّت ایران حتماً پیشرفت میکند امّا بدون شما؛ شما اگر بیایید پیشرفتی نیست. شما و انگلیس و دیگران، پنجاه سال در دوران پهلوی -و بخصوص آمریکا حدود سی سال در دوران پهلوی دوّم- همهکارهی این مملکت بودید، این مملکت روزبهروز عقب رفت؛ شماها عامل پیشرفت نمیتوانید بشوید؛ شماها عامل عقبماندگی ملّت ایرانید. ملّت ایران پیشرفت میکند به شرطی که شماها نزدیک نیایید.۱۳۹۸/۰۴/۰۵
👆🎙بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضائیه
💠 اقتدار ملی, اقتدار نظام, اعتماد به خدا, توکل به خدا, خدا باوری, معیت الهی, نصرت الهی
قرآن کریم
دفاع مقدس
🌴 خدا با ماست .. ▫️ما مورد ظلم هستیم، مظلومیم، امّا ضعیف نیستیم؛ ما مقتدریم. بخش اصلی و مهمّ قوّت م
020046.mp3
152.1K
۱سوره مبارکه طه آیه ۴۶
قالَ لا تَخافا ۖ إِنَّني مَعَكُما أَسمَعُ وَأَرىٰ
ترجمه:
فرمود: «نترسید! من با شما هستم؛ (همه چیز را) میشنوم و میبینم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یقین به وعده الهی
🌴 اِنَّ مَعیَ رَبی...
▫️به واللهالعظیم، من از روز اول جنگ یک روز هم ناامید نشدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 بر خدا توکل کن
و صبر داشته باش...
🌷 شهید آوینی
زمین کارزار، به پهنای
سجادهای خاکی
برای پرواز تا خدا
.
... و سلاحی در دست، برای جهاد در راه خدا...
🌱 #روحی_به_بزرگی_آسمان
دوران دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالبنژاد(
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و هفتم:
همه با هم خوشحال و سراسیمه به طرف در حیاط دویدیم. شهرام در حیاط را باز کرد وجیهه مظفری پشت در بود وجیهه دوست زینب و از جنگ زدههای آبادانی بود؛ دختری سبزه رو و قد بلند. وجيهه خیلی ناراحت و نگران شده بود. او به من گفت باید برای پیدا کردن زینب به بیمارستانای اصفهان سر بزنیم؛ زینب بعضی وقتا برای عیادت مجروحای جنگی به بیمارستان میره یکی دو بار خودم با اون رفتم من هم میدانستم که زینب هر چند وقت یک بار به ملاقات مجروحان می رود. او بارها برای من و مادر بزرگش از مجروحان تعریف کرده بود ولی هیچ وقت بدون اجازه به اصفهان نمی رفت.
خانه ما در شاهین شهر بود که بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت با اینکه میدانستم زینب چنین کاری نکرده اما سر زدن به بیمارستانهای اصفهان بهتر از دست روی دست گذاشتن بود من و خانواده ام آن شب آرام و قرار نداشتیم حرف وجیهه را قبول کردیم. او قبل از رفتن به اصفهان با شهلا به خانه خانم دارابی رفت و به مادرش اطلاع داد که با ما به اصفهان میآید.
هرچه میرفتیم جاده شاهین شهر به اصفهان تمام نمیشد. بیابانهای تاریک بین راه، وحشت من را چند برابر کرده بود فکرهای آزار دهنده ای به سراغم میآمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را میلرزاند. مرتب امام حسین و حضرت زینب را صدا میزدم تا خودشان مراقب زینب باشند. به جز نور چراغهای ماشین جاده و بیابانهای اطرافش تاریکی و ظلمت بود. وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم بریم زینب چند روز پیش با یکی از مجروحای این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای اون رو با کاست ضبط کرد و نوار رو سر صف برای بچه ها گذاشت. مجروح درباره نماز و حجاب و درس خوندن و کمک به جبههها صحبت کرده بود همه ما سر صف به حرفای اون گوش کردیم، تازه زینب بعضی از حرفای مجروح رو روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخونن وجیهه راست میگفت مجروحی به اسم "عطاء الله نریمانی" یک مقاله درباره خواهران زینبی داده و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح را هم برای هم کلاسی هایش گذاشته بود.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و هشتم:
وقتی به اصفهان رسیدیم، به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم دیر وقت بود نگهبانهای بیمارستان جلوی ما را گرفتند من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم آنها با شنیدن ماجرا به ما اجازه دادند وارد بیمارستان بشویم. اول دلم نیامد به اورژانس بروم. به هوای اینکه زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد به بخش مجروحان جنگی رفتم و همه اتاقها را یکی یکی گشتم. مادرم و بچه ها داخل راهرو منتظر بودند وقتی در بخش زینب را پیدا نکردم با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول آنجا دادم. دختری چهارده ساله خیلی لاغر سفیدرو با چشمهای مشکی، چادر مشکی روسری سورمهای رنگ و مانتو و شلوار ساده مسئول اورژانس گفت: امشب تصادفی با این مشخصات نداشتیم اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تختها مریضهای بد حالی بودند که آه و نالهشان به هوا بود چند مجروح تصادفی با سروکله خونی آورده بودند پیش خودم گفتم خدا به داد دل مادراتون برسه که خبر ندارن با این وضع اینجا افتادین آنها هم مثل بچه های من بودند، اما پیش خودم آرزو کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الآن روی یکی از تختها بود. فکر اینکه نمیدانستم زینب کجاست دیوانه ام میکرد.
از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم شب از نیمه گذشته بود. مأمورهای شهرداری، جاروهای بلندشان را به زمین میکشیدند صدای خش خش جارو در سکوت شب بلند میشد حتی این صدا هم وحشت من را بیشتر میکرد. آن شب یک ماشین در بست کردیم و به همه بیمارستانها سر زدیم.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و نهم:
داخل ماشين شهرام به من تکیه زده بود با حالت بچگیاش گفت مامان، نکنه زینب رو دزدیده باشن؟ مادرم او را تکان داد که ادامه ندهد من انگار آنجا نبودم فقط جواب دادم: ها، خدا نکنه با حرف بچهگانه شهرام تکان جدیدی خوردم ناخودآگاه فکرم سراغ حرفها و کارهای زینب رفت یک دفعه یاد نوشتههای روی دفتر زینب افتادم "خانه خود را ساختم اینجا جای من نیست باید بروم باید بروم" خانه زینب کجا بود؟ زینب کجا میخواست برود؟ شهلا با ترس گفت: مامان صبح که حموم رفتیم زینب به من گفت حتماً غسل شهادت کن مادرم با عصبانیت به شهرام و شهلا نهیب زد که توی این ،موقعیت این حرفا چیه که میزنید؟ جای اینکه مادرتون رو دلداری ،بدید بیشتر توی دلش رو خالی میکنید من باز هم جوابی ندادم اما فکرم پیش وصیت نامه های زینب بود؛ آن هم دو تا وصیت نامه یعنی چه؟ تا آن شب همه این حرف ها و حرکات برایم عادی بود اما حالا پشت هر کدام از اینها حرفی و حدیثی بود.
ادامه دارد...
عکس: در جایجای دفتر زینب شهادت نقش بسته است.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت چهلم:
آن شب چنان در میان افکار عجیب و غریب گرفتار شده بودم که وجیهه مظفری با رسیدن به یک بیمارستان ،دیگر چند بار صدایم کرد تا من را به خودم آورد گاهی گیج بودم و گاهی دلم میخواست فریاد بزنم و تا میتوانم در خیابانهای تاریک بدوم و همه مردم را خبر کنم که دخترم را گم کرده ام و کمکم کنند تا او را پیدا کنم وحشت همه وجودم را گرفته بود؛ آن شب از همه چیز می ترسیدم از تاریکی از سکوت از ،بیمارستان از اورژانس... سر زدن ما به بیمارستانها نتیجه ای نداد اذان صبح ،شد اما هنوز سرگردان دور خودمان میچرخیدیم آن شب، سخت ترین و طولانی ترین شب زندگی ما بود. صبح از درد ناچاری به پزشکی قانونی رفتیم؛ جایی که اسمش هم ترسناک است و تن هر مادری را می لرزاند اما آنجا هم رد و نشانی از گمشده من نبود. دختر چهارده ساله من در اولین روز سال جدید به مسجد رفته و برنگشته. زینب من آن چنان بی نشان شده بود که انگار هیچ وقت نبود؛ هیچ وقت. دختری که تا بعد از ظهر بغلش میکردم میبوسیدمش با او حرف میزدم آن شب مثل یک خیال شده بود؛ خیالی دور از دسترس هرچه میدویدم به او نمیرسیدم...
ادامه دارد...
عکس: زینب اولین وصیتنامهاش را چند ماه قبل از شهادت نوشت
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
دفاع مقدس
سخنان کمتر شنیده شده شهید طهرانی مقدم درباره اینکه چگونه در آخرت مغموم نخواهیم بود؟! #عاقبت_بخیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۲۱ آبان سالروز شهادت پدر موشکی ایران، شهید طهرانی مقدم و صحبتهای توحیدی ایشان در هنگام ساخت موشک برای شاگردان خود!
♦️شهید آوینی: «بچهها متواضعانه و بیغرور میدانند که نهایت تکامل انسان این است که وجود خویش را وقف تحقق اراده الهی کند و نه اینکه معاذالله خدا برای تحقق اراده خویش به تو نیازی داشته باشد؛ نه، هرچه هست باز هم برای توست. شیطان حاکمیت خود را در جهان بر ضعف و ترس انسانها بنا کرده است و این بچهها این مطلب را خیلی خوب از امام خویش آموختهاند. اگر نترسی و ضعف خویش را با کمال خلیفة اللهی جبران کنی، شیطان شکست خواهد خورد و اینجا صحنه تحقق همین معناست.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
#داستان_موشک
خاطرات رحیم صفوی👇
در سال ۱۳۶۳، آقای رفیقدوست (وزیر وقت سپاه) و بنده به سوریه و لیبی رفتیم. رئیسجمهور آنزمان، حضرت آیتالله خامنهای، گفتند: اگر بتوانید چند موشک از آنها بگیرید و بیاورید که ما جواب موشکهای عراق را بدهیم،خوب است
ما پیش حافظ اسد، رئیسجمهور سوریه، رفتیم و من روی نقشه عملیات بیتالمقدس که باخودم برده بودم،یک ساعت برای اوتوضیح دادم. او هم سؤالهای تخصصی ودقیق نظامی میپرسید؛ مثلاً میگفت: اینجا لشکر چندم عراق مستقر بود؟شما چطور ارتش عراق را محاصره کردید؟
هرسؤالی که میپرسید، من بخوبی جواب میدادم. آن موقع هم یک لباس ساده پاسداری تنمان بود.حافظ اسد نگاهی به من کرد و گفت: در کدام دانشگاه نظامی آموزشدیدهاید؟ گفتیم در دانشگاه جنگ آموزشدیدهایم؛ دانشگاه عملی
وقتی رفیقدوست گفت:تعدادی موشک بما بدهید،اسد با برخوردی صمیمی گفت: شورویها از ما تعهد گرفتهان که موشکهایمان را بکشور ثالث ندهیم.ما بشما آموزش میدهیم
ما حسن طهرانی مقدم و ۲۳نفر از نیروهای مستعد توپخانه سپاه را بسوریه فرستادیم تا آموزش موشکی ببینند. از سوریه هم به لیبی رفتیم و با معمر قذافی و سرگرد جلود، معاون ، ملاقات کردیم
قذافی قبول کرد که بیست تا سی فروند موشک و دو سایت پرتاب موشک به ایران بدهد. وقتی موشکهای اسکاد بی وارد ایران شد،آیتالله خامنهای فرمودند: دو فروند موشک را باز کنید و شروع به نمونهسازی از روی آنها بکنید.همین پایه صنایع موشکی سپاه شد که الآن خودکفا شده است
دشمنان ما از این قدرت بسیار وحشت دارند.چون همه پایگاههای نظامی آنها در برد موشکی نیروی هوافضای سپاه قرار دارند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موشن گرافیک به سوی قدس
🔹به یاد پدر موشکی ایران و آن زمانی که نغمه ی «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» بر زبانش برای نابودی دشمن جاری شد…
🌹پ.ن: ۲۱ آبان، سالروز شهادت شهید حسن طهرانی مقدم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هر صبح باید
به شیرینی آغاز شود
شبیه لبخند شما ...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱