دفاع مقدس
💠 خاطرات شهید محمد توسلی قسمت اول محمد از بچه های با حال خانی آباد بود؛ قد بلند، هیکل ورزیده و چهر
💠 خاطرات شهید محمد توسلی
قسمت دوم
در آن لحظات از یاد نمی بردیم که این محمد، همان کسی است که در همه عملیات ها و درگیری ها با ضد انقلاب نفر اول ستون است و در اقتدار و روحیه تفاوت چندانی با حاج احمد ندارد. یک دفعه برمی گشت و می گفت: من دلم هوس جوجه سوخاری کرده، بریم دلی از عزا در بیاریم.
و در آن ناامنی و خطر حاکم بر کردستان، سه چهار نفری راه می افتادیم از مریوان می رفتیم کرمانشاه و به قول محمد جوجه سوخاری را می زدیم تو رگ و بر می گشتیم.
محمد بیشتر حقوقش را برای خانواده اش می فرستاد و باقی مانده آن را این گونه برای بچه ها خرج می کرد.
یکبار پایش مجروح شد و یک بار هم دستش، ولی حاضر به ترک منطقه نمی شد. مادرش هر بار که برمی گشت خیلی به او اصرار می کرد که در تهران ماندگار شود تا یک دختر خوب برایش پیدا کند و دامادی او را ببیند.
او هر بار وعده بازگشت قریب الوقوع خود را می داد. خاطر مادرش را خیلی می خواست و بالاخره برای این که دل مادرش نشکند، قبول کرد اما در آن هنگام حاج احمد از او خواست تا یک بار دیگر با هم به مریوان بروند و محمد هم آمد و این بار...
هر وقت فشار کار خسته اش می کرد و یا از موضوعی عصبانی می شد اخمهایش را در هم می کشید و می گفت: آه، شیطون می گه همشون رو ول کن برو زن بگیر و خنده ملایمی صورت پر هیبتش را تلطیف می کرد.
زمانی که برای اعضای خانواده اش مشکلی پیش می آمد غم وجودش را فرا می گرفت و می گفت: فلانی، اینها دست من به امانت سپرده شده اند، فکر نمی کنم تا به حال امانت دار خوبی برایشان بوده باشم.
روز های آخر حسابی عوض شده بود. آرامش عجیبی در تمام رفتار و اعمالش دیده می شد، یک بار به خود گفتم: محمد چی شده، نکنه قراره زن بگیری که اینقدر تو خودت هستی؟ و او در پاسخ تنها می خندید.
بعد از این محمد را تنها نیمه شب ها هنگامی که به آرامی برمی خاست و در گوشه ای نماز می خواند، می دیدم. دائما در حال تردد در محور و سرکشی به نیروها بود، تا اینکه روز هشتم مهر ماه قرار شد یک ستون نظامی از مریوان به کرمانشاه برود.
حاج احمد، محمد را به همراه تعدادی از ارتشی ها و چند نفر از پاسداران برای تامین جاده فرستاد، محمد آن روز حال عجیبی داشت، از صبح خنده از لبش محو نشده بود. حرف های عجیبی می زد.
حرف هایش دقیق در خاطرم نیست اما خوب به یاد دارم که آن روز هنگام خداحافظی با او، از حرف زدن و شوخی هایش نگرانی بی سابقه ای وجودم را فرا گرفت.
یک دفعه هوس کردم او را در آغوش بگیرم و ببوسم، اما خجالت کشیدم و به بوسه ای در پیشانی اش اکتفا کردم.
با این وجود، زمانی که خبر کمین زدن به نیروها در تنگه گاران و اینکه تعداد شهدا قابل توجه است در شهر پیچید، اصلا به فکر محمد و اینکه ممکن است برای او اتفاقی افتاده باشد، نیفتاد
👇👇ادامه
دفاع مقدس
💠 خاطرات شهید محمد توسلی قسمت دوم در آن لحظات از یاد نمی بردیم که این محمد، همان کسی است که در همه
💠 خاطرات شهید محمد توسلی
قسمت سوم (پایانی)
وقتی وانتی که حامل شهدا و مجروحین بود سر رسید، خود را به بیمارستان رساندم تا برای تخلیه و انتقال آنان کمک کنم. منظره جان سوزی بود. شهدا و مجروحین را با عجله روی هم انداخته بودند و خون از قسمت بار وانت سرازی بود.
یک به یک شروع کردیم به انتقال شهدا؛ دو الی سه پیکر بیشتر نمانده بود که متوجه جسم بی جان محمد شدم که کف وانت دراز شده و تمام صورت و محاسنش را خون پوشانده بود.
روی جسد خم شدم تا از اشتباه خود مطمئن شوم ولی همان طور خشکم زد تا اینکه صدای یکی از برادران مرا به خود آورد.
دیگر نتوانستم بایستم و همان جا کف وانت نشستم. نمی دانم چه کسی مرا پایین آورد و برد جلوی در ورودی بیمارستان نشاند، و چه مدت بهت زده سر به دیوار گذاشته بودم.
گوشم پر بود از صدای هیاهو و گریه که ناگهان کسی در حالی که با دست بر سرش می زد یا حسین گویان و به سرعت از مقابلم گذشت و وارد بیمارستان شد. حاج احمد بود، برگشت. بلند و محکم گفت: محمد شهید شده. بغضم ترکید.
حاج احمد همان جا به دیوار تکیه داد و نشست، سرش را میان دستش گرفت و بلند ناله کرد. من برای اولین بار بود که گریه او را می دیدم؛ بی پروا هق هق می کرد.
به کمک چند نفر از بچه ها بلندش کردیم؛ نمی توانست سر پا بایستد، دائم می گفت: محمد! جواب مادرت را چی بدم.
و یک دفعه خودش را از دست ما رها کرد و به سمت سردخانه دوید. هنگامه عجیبی بود، هر کس در گوشه ای به دیوار تکیه داده بود و زاری می کرد.
احمد دست برد و کشوی سردخانه را بیرون کشید، تمام شهدا را به دلیل کمبود جا روی هم گذاشته بودیم و محمد هم در بین آنها بود، دستانش را بر دور آنها حلقه کرد و سرش را روی صورت محمد گذاشت و بلند و سوزناک گریه کرد.
همه گرد سردخانه جمع شده بودیم، حتی کردهایی که آنجا بودند با دیدن این صحنه به ما پیوستند و همگی با هم اشک می ریختیم.
دیگر هیچگاه ندیدم که احمد برای شهادت کسی چنین کاری را تکرار کند. با وجود اینکه همیشه به ما تذکر می داد برای شهدا در مقابل مردم محلی گریه نکنیم آن روز بی ملاحظه بر پیکر خونین محمد نوحه سرایی کرد و اشک ریخت.
هنگام خروج از بیمارستان چشم حاج احمد به جنازه محمد چهار چشم افتاد. یکی از سرکردگان ضد انقلاب که در جریان همین کمین کشته شده بود که گوشه حیاط بیمارستان درازش کرده بودند.
در حالی که با دستش جلوی دهان و بینی خود را گرفته بود، رفت بالای سر جسد او و نگاهی به آن انداخت، نفرت و انزجار را به راحتی می شد از چشمانش خواند، برگشت رو به ما و گفت: اگه کسی جنازه این بی دین را ببرد به سردخانه ای که محمد آنجاست، با من طرف است. ولش کنید همین جا، خوراک سگها شود این بی شرف.
بعد از آن هر بار به تهران می آمدیم و به بهشت زهرا می رفتیم، حاج احمد بر مزار محمد می رفت و آرام اشک می ریخت، به خصوص آخرین مرتبه ای که پیش از سفر بی بازگشتش به لبنان به بهشت زهرا رفتیم، مدت زیادی در کنار قبر او زانو زد و گریه کرد.
حالا هم هر وقت دلم برای حاج احمد با محمد تنگ می شود، سری به قطعه 24 می زنم و با محمد درد دل می کنم، شاید احمد هم در کنار او باشد.
منبع:"ستارگان آسمان گمنامی"نوشته ی محمد علی صمدی،نشر فرهنگسرای اندیشه،تهران-1378
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
خاطرات سرکارخانم مریم کاتبی - قسمت 1.ogg
164.6K
🔵 خاطرات #سرکارخانم_مریم_کاتبی (امدادگر و پرستار دوران دفاع مقدس و پرستار بیمارستان مریوان- در زمان فرماندهی حاج احمد متوسلیان) درمورد واقعه ی شهادت #شهید_محمد_توسلی
قسمت: اول
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📡 کانال"دفاع مقدس" 🕊🕊
اول دیماه ۱۳۶۴ -- سالروز شهادت
"داریوش باقریان"
سرباز وطن، خدمتگزار اسلام
📌او در سال ۱۳۴۴ چالوس در شهرستان شهید پرور چالوس در استان مازندران متولد شد. ایشان در خانوادهای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه السلام رشد و تکامل یافت.
🔸داریوش باقریان در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، تحصیلات را در مقطع ابتدایی به پایان رساند.
وی سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و به اسلام خدمت می کرد که در اول دی ماه ۶۴ در منطقه کردستان شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع در گلزار شهدای حسن کیف به خاک سپرده شد.
#شهید_داریوش_باقریان
اول دیماه ۱۳۶۰ -- سالروز شهادت
"مجتبی استکی"، عاشق کار و تلاش در جهت حاکمیت خط امام (ره)
✍ خدمات ارزنده شهید استکی در پذیرش مسئولیت های مختلف و فعالیت شبانه روزی ،نشان می داد که عاشق کار وتلاش در جهت حاکمیت خط امام (ره) در نظام جمهوری اسلامی بود .
او به کار وخدمت گذاری به مردم عشق می ورزید و حمایت از خط امام را فریضه واجب می دانست.او معلمی دلسوز و فداکاربود که تمام وجودش را وقف خدمت به آموزش و پرورش می نمود و در راه خدا و برای خدا خالصانه و بی ادعا به کار می پرداخت.
آرای قاطع مردم منطقه و استقبال پر شور از نامزدی و نمایندگی ایشان دلیل روشنی بر علاقه و اعتقاد مردم به این جوان از خود گذشته و متدین بوده است.
مجتبی استکی هم ،راه برادرش رحمن استکی را پیمود و در کنار یکی از برادران هم خط و همراهش شهید امامقلی جعفرزاده فرماندار مکتبی و مبارز شهرکرد، در اول دی ماه ۱۳۶۰ بدست جنایتکاران منافقین در مشهد مقدس فریاد خروشنده امامش را لبیک گفت و به شرف شهادت نائل آمد.
▫️این قربانی اسماعیل گونه مانند تمام سربازان امام (ره)، با بدن خونین به دیدار حق شتافت.
#شهید_مجتبی_استکی
دفاع مقدس
اول دیماه ۱۳۶۰ -- سالروز شهادت "مجتبی استکی"، عاشق کار و تلاش در جهت حاکمیت خط امام (ره) ✍ خدمات ار
چرا منافقین به خون «امامقلی» تشنه بودند؟
اول دیماه ۱۳۶۰ -- سالروز ترور و شهادت فرماندار انقلابی
🌷شهیدی که در خفقان رژیم پهلوی به روشنگری افکار مردم میپرداخت
✍ وی در بهمن ۱۳۲۴ در شهر سامان استان چهارمحالوبختیاری در خانوادهای مذهبی بهدنیا آمد. پدر و مادرش او را که تنها فرزندشان بود نذر حضرت امام رضا (ع) کردند و مدت ۷ سال لباس سفید به او پوشاندند و کفنپوش امام رئوف حضرت امامعلی بن مدسی الرضا علیه السلام ساختند.
🔸شهید جعفرزاده تحصیلات ابتدایی را در سامان بهپایان رساند و تحصیلات متوسطۀ خویش را در دبیرستان ادب اصفهان ادامه داد.امامقلی جعفرزاده در سال ۱۳۴۱ وارد صحنۀ سیاست شد.
🔹او در فعالیتهای انقلابی شرکت کرد که بهوسیلۀ روحانیت مبارز رهبری میشد، به پخش اعلامیه و نوارهای امام و رسالۀ ایشان پرداخت.وی در سال ۱۳۴۵ به خدمت سربازی اعزام شد.
▪️ با اتمام دوران سربازی در سال ۱۳۴۷ وارد کارخانۀ ذوبآهن اصفهان شد و بعد از دیدن دورۀ فنی یکساله مشغول به کار شد.امامقلی در آن خفقان رژیم دیکتاتوری پهلوی، به ایجاد نمایشگاههای کتاب در فولادشهر و شهرکرد و سامان همت گماشت.
▫️همچنین در سایر شهرستانها نمایشگاههای کتاب بسیاری تشکیل داد و این نمایشگاهها به روشنگری افکار مردم میپرداختند.امامقلی در چهلمین روز شهادت آیت الله حاجآقا مصطفی خمینی، در حالی که در مسجد سید اصفهان سخنرانی میکرد، دستگیر شد.
#شهید_امامقلی_جعفرزاده
دفاع مقدس
چرا منافقین به خون «امامقلی» تشنه بودند؟ اول دیماه ۱۳۶۰ -- سالروز ترور و شهادت فرماندار انقلابی 🌷ش
فرمانداری که توسط عناصر گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسید
📌شهید جعفرزاده در ایام پیروزی انقلاب زحمات زیادی کشید و بارها خطر را از سر گذراند،در زمان پیروزی انقلاب به همراه دیگر مبارزان، کارگران کارخانۀ ذوبآهن را به اعتصاب کشاندند.پس از پیروزی انقلاب فرماندار شهرستان شهرکرد شد.
🔸وی که بینش سیاسی قوی داشت هیچگاه در برخورد با مسائلی که در مملکت بهوجود میآمد اشتباه نمیکرد.امامقلی جعفرزاده بعد از پیروزی انقلاب به سمت مدیریت انتظامات شهرا صنعتی فولاد شهر انتخاب شد و در این پست خدمات شایانی کرد.
🔹سپس به جهاد سازندگی شهرکرد آمد؛ اما به علت حساسیت منطقه به انتظامات شهر صنعتی بازگشت.شهید جعفرزاده سرانجام در اول دی ماه ۱۳۶۰ وقتی که به اتفاق همراهانش از بازدید جبههها برمیگشتند تصمیم گرفتند برای زیارت به حرم حضرت امامرضا علیه السلام مشرف شوند؛
▪️در مشهد توسط عناصر گروهک تروریستی منافقین شناسایی شدند و زمانی که قصد خروج از محل اقامتشان داشتند مورد سوءقصد قرار گرفته و به همراه شهید مجتبی استکی نماینده مردم شهرکرد در مجلس شورای اسلامی شهید شد.
#امامخمینی(ره) :
🌷″شهید، مطلقا فشار قبر ندارد
و حتی سوال در قبر هم ندارد؛″
از حضرت صادق(ع) سوال کردند،
چرا شهید در قبر سوال ندارد؟
حضرت فرمودند:
«او پاسخ خود را در جبهه
با شمشیر داده است.»
[یادکنیداماموشهداراباذکرصلوات
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدﷺ]
#تابلونوشت
#دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم| ننه عصمت- دیروز برای رزمندگان جبهه، دستکش می بافته، امروز برای مرزداران کشور دستکش می بافد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷میم، مثل مادر شهید
🌿 بهشت زیر پای مادران است
💕 مادر، روزت مبارک
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼امشب همه
💗اهل جهان شور گرفتند
☘️مهتاب و ستاره
💗ز رخش نور گرفتند
🌻رفتند ملائک همه در خانه احمد
💗یافاطمه گویان همگی سور گرفتند
💐🌸☘ میلاد باسعادت حضرت زهرا سلام الله علیها مبارک باد
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐🌿🌸 جشن و سرور در جبهه 👏
🌴 دوران دفاع مقدس
🎥 ☝️ #فیلم | جشن میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها
💠 مقر تاکتیکی لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (علیهالسلام)- گردان سیدالشهدا(ع)
⏳ زمستان 1365 - قبل از عملیات کربلای چهار
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
کانال دفاع مقدس
اینجا بیت شهداست☝️☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌈 لحظه وداع مادر و فرزند💕
🌴 دوران #دفاع_مقدس
ا🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
🌺 مادران آسمانی همان شیرزنانی هستند که با #خونِ فرزندانشان ، کشور را بیمه کردند.
💐💐💐 روز مادر مبارک
کانال دفاع مقدس
اینجا بیت شهداست☝️☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
🌈 لحظه وداع مادر و فرزند💕 🌴 دوران #دفاع_مقدس ا🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱 🌺 مادران آسمانی همان شیرزنانی هستند که
📷 مادری در آغوش فرزند رعنای خویش💕
او در صف رزمنده های عازم جبهه آمده تا جگر گوشه اش بدرقه کند
دوران #جنگ_تحمیلی
ا🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
🌹روز مادر بر مادران شهدا مبارک باد🌷
دفاع مقدس
دسته گلهایی که
مادران ایرانی به آب دادند ...💦💦💦
#غواصان_خطشکن
#گردان_ولیعصرعج_زنجان
#شلمچه_عملیات_کربلای_۵
در شب میلاد حضرت زهرا(س)، فرازی از وصیتنامه «جواد فخاری» را میخوانیم: «ای خواهران! شما باید به الگوی زنان دنیا و آخرت، یعنی فاطمه زهرا(س) اقتدا و حجاب اسلامی خود را رعایت کنید و مانند حضرت زهرا(س) شجاع باشید و خدا را فراموش نکنید ...»
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🌷شهید جواد فخاری در ۳۰ دی ماه ۱۳۴۹ در قزوین بدنیا آمد، پدرش کارگری میکرد. تا اول راهنمایی درس خواند و صافکار بود. او از سوی بسیج به جبهه رفت، ۳۱ فروردین ۱۳۶۷ در ارتفاع شیخمحمد عراق بر اثر اصابت ترکش بشهادت رسید، مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد و برادرش ابوالفضل نیز به شهادت رسیده است.
فرازی از وصیتنامه شهید:
با عرض سلام به محضر شهدا، این گلگون کفنان انقلاب اسلامی ایران که در راه احیای اسلام و حمایت از قرآن و درهم کوبیدن سلطه استعمارگران و یزیدیان زمان، به خاک و خون غلطیدند. اینجانب بنده حقیر خداوند یکتا با هدفی مشخص و برای دفاع از اسلام و ناموس وطن و حفظ «خط المرز» کشور بجبهه جنگ آمدم و برای ادای تکلیف و لبیک گفتن به ندای امام خمینی، در راه خدا به جهاد پرداختم و به کاری که کردم، افتخار میکنم؛ چون راهی است که امام حسین (ع)، علیاصغر، علیاکبر، قاسم، عبدالله، مسلمبنعقیل و دو طفل مسلم و زن و بچهاش و ۷۲تن از یاران وفادارش را در راه خدا قربانی کرد و من هم به این راه قدم گذاشتم تا شاید ادامه دهنده راه حسین (ع) و یارانش باشم.
و شما،ای برادران و پدران گرامی و ای شیرمردان زمانه! باید مثل کوه استوار باشید، پشت جبههها را خالی نکنید و امام را تنها نگذارید. قدر امام را بدانید؛ چون امام است که شما را به بهشت و سعادت میرساند
💢 اون روز مادر بدجور دلتنگ پسرش بود.
سعی کردم از دریچه لنز دوربینم
این فراق و دلتنگی رو به تصویر بکشم...
فدای دلت مادر ...
.
📸( مادر شهید رضاعلی بابایی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا_خرداد ۱۴۰۲_عکس : حمیدرضااحمدی اتویی)
.
#مادر_شهید
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
.
💠 @hafttapeh
💢 مادر شهید یعنی
وداع آخر ، وداع روز اعزام
قبل حرکت اتوبوس و آخرین
عکس یادگاری با پسر شهیدش...
و این مادرها عجیب حماسه آفریدند.
.
میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) و روز مادر و به همهی مادران مخصوصا مادران شهدا تبریک عرض مینمایم...🌷🌷🌷
👆( 📷 #عکس : #مازندران_#اعزام ۱۳۶۵ قبل کربلای پنج_#عکس یادگاری مادر #شهید شهرام شعبانی با فرزندش)
#میم_مثل_مادر_شهید