eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
10.1هزار ویدیو
837 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 🌴 ... تازه به قرارگاه فرعى نصر۲ رسیده بودیم و خیلى مشتاق بودم كه را ببینم. داشتم به طرف قرارگاه مى رفتم كه صحنۀ عجیبى را مشاهده كردم. در آن خلوت بعدازظهر كه همه توى سنگر بودند، دیدم او كنار تانكر آب نشسته و با یك دقت عجیبى، سرگرم شستن ظرف هاى غذاى بچه هاى قرارگاه است... خیلى تعجب كردم. آدم قََدَرى مثل ، فرماندۀ تیپ ۲۷ محمد رسول اللّه (ص) و مسئول قرارگاه فرعى نصر۲ دارد كاسه بشقاب مى شوید! ... غرق كار خودش بود. بلا فاصله دست به كار شدم. دوربین110 قراضه ام را آماده كردم و تا به خودش بجنبد، سریع او را در حال ظرف شستن غافلگیر كردم و عكسش را گرفتم.» ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ مرحلۀ اول المبین، با پیروزى قاطع تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در جبهۀ نصر به پایان رسید که در نتیجه: ارتفاعات استراتژیك ، ، «مقر توپخانۀ سنگین سپاه چهارم ارتش عراق» در این منطقه، «سه راهى و ارتفاعات نادرى» آزاد شد و بدین ترتیب،تمام اهداف تعیین شده به تصرف رزمندگان تیپ۲۷ درآمد. 📒 برگرفته از کتاب 🆔 @revayate_fath
دفاع مقدس
📷 #انتشار_عکس_برای_نخستین_بار 🌿 #حاج_احمد_متوسلیان، فرمانده تیپ۲۷ محمدرسول الله(ص) #انتشار_برای_ن
🌴 عملیات 🔹 به فاصلۀ ۴۰ ساعت قبل از عملیات، ساعت ۸ صبح روز ۲۹ اسفند سال ۱۳۶۰ ، ، تمامی فرماندهان گردان های ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) را جهت شرکت در جلسۀ اضطراری به قرارگاه فرعی نصر۲ فراخواند؛ چرا که بنا بود رزمندگان این تیپ، نقشی حساس در نبرد گستردۀ ایفا کنند. در این میان، نوک پیکان حملۀ تیپ را ، و تشکیل می دادند. بر اساس توجیه مانور از سوی ، این سه گردان می بایست پس از ۸ کیلومتر پیشروی به موازات سنگرهای کمین و دیگر استحکامات دشمن در ارتفاعات ، دست به کار اجرای مأموریت اصلی خویش می شدند. مأموریت اصلی این گردان ها عبارت بود از: پیشروی در عمق ۱۲ کیلومتری مواضع اشغالی دشمن، ضربه وارد آوردن از پهلوی خصم و تصرف . بر ضرورت اجرای اصل غافلگیری تأکید زیادی داشت. او در این جلسه گفت: «...اگر این گردان ها قبل از رسیدن به تپه های کنار جاده - ، یعنی توی این دشت باز ۸ کیلومتری درگیر بشوند، احتمال اینکه حتی ۳۰ درصد نبروهای آنها هم بتوانند به جاده برسند، ضعیف است. حتی بعد از رسیدن آنها به جاده هم، درگیری؛ ۵۰ درصد از گردان ها تلفات می گیرد. به خاطر همین مسائل، اصل غافلگیری باید صد در صد اجرا شود.» 📘 منبع کپشن: کتاب ، نوشته - صفحه ۸۶
دفاع مقدس
🌴روز ۱۲ فروردین ۱۳۶۱ - سه روز بعد از پایان عملیات #فتح_‌المبین - پادگان دوکوهه 🌿 نیروهای تیپ محمدر
💠 خاطره بیسیم چی شهید حسین قجه ای، فرمانده گردان سلمان از تیپ محمدرسول الله(ص) - عملیات فتح المبین 🌴 در محاصره بسیجی ها😊 ▫️ سرانجام ساعت ۴ بامداد روز دوشنبه، دوم فروردین ۱۳۶۱ ، دستور یورش به مواضع توپخانۀ سپاه چهارم دشمن توسط به فرماندهان گردان های ، و ابلاغ شد. رزمندگان این سه گردان در پی یک درگیری برق آسا، مقر توپخانۀ سپاه چهارم ارتش عراق در ارتفاعات را به همراه تمامی آتشبارهای آنجا، یکجا به تصرف خویش درآوردند. غنائم این فتح آسمانی عبارت بودند از: ۱۸۰ قبضه توپ، شامل ۸ قبضه توپ دوربُرد ۱۸۳ میلیمتری که دشمن با آنها ناجوانمردانه ۱۸ ماه متمادی، مردم شهرهای بی دفاع و را زیر آتش می گرفت؛ همچنین، ده ها قبضه توپ ۱۲۲ و ۱۳۰ میلیمتری، همراه با تعداد کثیری زاغه های مملو از مهمات این توپخانۀ مجهز. با سر زدن خورشید روز دوم فروردین، بلافاصله به همراه فرماندۀ قرارگاه عملیاتی ؛ ، جهت بررسی و مشاهدۀ وضعیت معجزه آسای نبرد، روانۀ مواضع تازه تسخیر شدۀ نیروهای تیپ شدند. یکی از رزمندگان گردان سلمان از آن لحظات اینچنین روایت می کند: 🔹«... صبح روز دوم عید، بعد از آزادسازی ارتفاعات ، من به عنوان برادر ؛ فرماندۀ گردان سلمان در منطقه حضور داشتم. در مجاورت ما، گردان های حبیب و حمزه بودند. خبر رسید که با ، سوار یک استیشن سفید لندرور، آمده اند برای بازدید، منتها اول رفته اند به موضع گردان حمزه. این خبر که به گردان ما رسید، بچه ها غوغا کردند. دم به دقیقه به فشار می آوردند که چرا نیامده به ما سر بزند؟ بچه ها فقط می خواستند یک نظر «حاج احمد» را ببینند. به ناچار با رفتیم بغل جادۀ «عین خوش - دزفول» و کنار یک پل، را پیدا کردیم. حسین، را کنار کشید و گفت: « ! تو رو خدا بیا و سری به بچه های ما بزن.» گفت: «خاطر جمع باشید، میام.» حسین گفت: «نه! همین الآن بیا. این بچه ها منو ذلّه کردن!» بالاخره رضایت داد و آمد. وقتی رسیدیم، هنوز از ماشین پیاده نشده بود که بچه ها ریختند دور ماشین. که به دستگیرۀ درِ ماشین چسبیده بود، دیگر نتوانست در مقابل آن همه فشار مقاومت کند. به زور از ماشین جدایش کردند، بغلش کردند، بوسه بارانش کردند. بعد روی دست بلندش کردند و پی در پی برای سلامتیش صلوات فرستادند. قجه ای به شوخی به من گفت: «این بچه تهرونیا چقدر بیکارن!» 😂 📚کتاب: ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
📗کتاب #عملیات_فتح_المبین 🔹فروردین ماه 1361 - عملیات ظفرمند فتح المبین در جبهه جنوب -------------
💠 خاطره بیسیم چی شهید حسین قجه ای، فرمانده گردان سلمان از تیپ محمدرسول الله(ص) - عملیات فتح المبین 🌴 در محاصره بسیجی ها😊 ▫️ سرانجام ساعت ۴ بامداد روز دوشنبه، دوم فروردین ۱۳۶۱ ، دستور یورش به مواضع توپخانۀ سپاه چهارم دشمن توسط به فرماندهان گردان های ، و ابلاغ شد. رزمندگان این سه گردان در پی یک درگیری برق آسا، مقر توپخانۀ سپاه چهارم ارتش عراق در ارتفاعات را به همراه تمامی آتشبارهای آنجا، یکجا به تصرف خویش درآوردند. غنائم این فتح آسمانی عبارت بودند از: ۱۸۰ قبضه توپ، شامل ۸ قبضه توپ دوربُرد ۱۸۳ میلیمتری که دشمن با آنها ناجوانمردانه ۱۸ ماه متمادی، مردم شهرهای بی دفاع و را زیر آتش می گرفت؛ همچنین، ده ها قبضه توپ ۱۲۲ و ۱۳۰ میلیمتری، همراه با تعداد کثیری زاغه های مملو از مهمات این توپخانۀ مجهز. با سر زدن خورشید روز دوم فروردین، بلافاصله به همراه فرماندۀ قرارگاه عملیاتی ؛ ، جهت بررسی و مشاهدۀ وضعیت معجزه آسای نبرد، روانۀ مواضع تازه تسخیر شدۀ نیروهای تیپ شدند. یکی از رزمندگان گردان سلمان از آن لحظات اینچنین روایت می کند: 🔹«... صبح روز دوم عید، بعد از آزادسازی ارتفاعات ، من به عنوان برادر ؛ فرماندۀ گردان سلمان در منطقه حضور داشتم. در مجاورت ما، گردان های حبیب و حمزه بودند. خبر رسید که با ، سوار یک استیشن سفید لندرور، آمده اند برای بازدید، منتها اول رفته اند به موضع گردان حمزه. این خبر که به گردان ما رسید، بچه ها غوغا کردند. دم به دقیقه به فشار می آوردند که چرا نیامده به ما سر بزند؟ بچه ها فقط می خواستند یک نظر «حاج احمد» را ببینند. به ناچار با رفتیم بغل جادۀ «عین خوش - دزفول» و کنار یک پل، را پیدا کردیم. حسین، را کنار کشید و گفت: « ! تو رو خدا بیا و سری به بچه های ما بزن.» گفت: «خاطر جمع باشید، میام.» حسین گفت: «نه! همین الآن بیا. این بچه ها منو ذلّه کردن!» بالاخره رضایت داد و آمد. وقتی رسیدیم، هنوز از ماشین پیاده نشده بود که بچه ها ریختند دور ماشین. که به دستگیرۀ درِ ماشین چسبیده بود، دیگر نتوانست در مقابل آن همه فشار مقاومت کند. به زور از ماشین جدایش کردند، بغلش کردند، بوسه بارانش کردند. بعد روی دست بلندش کردند و پی در پی برای سلامتیش صلوات فرستادند. قجه ای به شوخی به من گفت: «این بچه تهرونیا چقدر بیکارن!» 😂 📚کتاب: ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas 📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊