#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید (حاج قاسم سلیمانی
⚫️روایت شده از #حاج_قاسم
من رفتم بندرعباس صحبت کنم. چند تا دختر آمدند پیش من گفتند: "فلانی، ما هر کدام نامی برای خودمان گذاشته ایم."
ندیدند #همت را، ندیدند #باکری را، ندیدند #خرازی را...🍃
گفتند: "نام این خانم باکری است. ما او را به نام باکری صدا می کنیم. او متبرّک کرده خودش را به نام باکری... نام این خرازی است، نام این #کاظمی."
بعد این دختر به من گفت: "من وقتی سر سفره می نشینم، حس می کنم مهدی باکری سر سفره ی ما نشسته است."
کجا چنین چیزی وجود دارد؟ این، آن اتصال است...
یکی از برجستگی های #جنگ ما این بود که قله های آن، قله های مطهّر و مرتفعی بود. اگر قله مرتفع بود، دامنه زیبا می شود، دامنه سرسبز می شود، چشمه های جوشان از دامنه سرازیر می شود... این قله برجسته اثری جدی گذاشت.
دفاع مقدس
🌷شهید ناصر کاظمی، فرمانده سپاه کردستان و حاج احمد متوسلیان، فرمانده سپاه مریوان ⏳ تابستان ۱۳٦۰ 💠 ع
💠 بی سیم چی
▫️سنّم كم بود، گذاشتندم بیسيمچی
بيسيمچی #شهید_ناصر_کاظمی كه فرماندهی تیپ بود.
چند روزی از عمليات گذشته بود و من درست و حسابی نخوابيده بودم. رسيديم به تپهای 🏜كه بچههای خودمان آنجا بودند. #كاظمي داشت با آنها احوالپرسي ميكرد كه من همانجا ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد.😴
وقتی بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه 🕐بيشتر نخوابيدهام، ولی آنجا كلی تغيير كرده بود
يكی از بچهها آمد و گفت: «برو نمازهای قضايت را بخوان.»
اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حالیام كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيدهام 😱
توی تمام اين مدت خودش بی سيم📞 را برداشته بود و حرف می زد.
—(راوی: بیسیمچیِ شهید ناصر کاظمی، بعد از شهادت خوشبین)
⏳دوران دفاع مقدس
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳"
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
👇👇👇
دفاع مقدس
🌈 عید نوروز تو جبهه هم عیدی از جنس بسیجیها بود قبل از تحویل سال آداب نوروز رعایت میشد و رزمندهها
#بی_سیم_چی
▫️سنّم كم بود، گذاشتندم بیسيمچی
بيسيمچی #شهید_ناصر_کاظمی كه فرماندهی تیپ بود.
چند روزی از عمليات گذشته بود و من درست و حسابی نخوابيده بودم. رسيديم به تپهای 🏜كه بچههای خودمان آنجا بودند. #كاظمي داشت با آنها احوالپرسي ميكرد كه من همانجا ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد.😴
وقتی بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه 🕐بيشتر نخوابيدهام، ولی آنجا كلی تغيير كرده بود
يكی از بچهها آمد و گفت: «برو نمازهای قضايت را بخوان.»
اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حالیام كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيدهام 😱
توی تمام اين مدت شهید کاظمی خودش بی سيم📞 را برداشته بود و حرف می زد.
—(راوی: بیسیمچیِ ناصر کاظمی)
⏳دوران #دفاع_مقدس
#بی_سیم_چی
▫️سنّم كم بود، گذاشتندم بیسيمچی
بيسيمچی #شهید_ناصر_کاظمی كه فرماندهی تیپ بود.
چند روزی از عمليات گذشته بود و من درست و حسابی نخوابيده بودم. رسيديم به تپهای 🏜كه بچههای خودمان آنجا بودند. #كاظمي داشت با آنها احوالپرسي ميكرد كه من همانجا ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد.😴
وقتی بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه 🕐بيشتر نخوابيدهام، ولی آنجا كلی تغيير كرده بود
يكی از بچهها آمد و گفت: «برو نمازهای قضايت را بخوان.»
اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حالیام كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيدهام 😱
توی تمام اين مدت شهید کاظمی خودش بی سيم📞 را برداشته بود و حرف می زد.
—(راوی: بیسیمچیِ ناصر کاظمی)
⏳دوران #دفاع_مقدس