🔰شهیدی که «صیاد لحظهها» نام گرفت
همرزم شهید کاظم فتحیزاده: یک بار با همدیگر کوه رفتیم، به نقطهای در منطقه کولک رسیدیم که توسط عراق مینگذاری شده بود، داشتم راه میرفتم که کاظم گفت: صبر کن، تکان نخور، چیزی جلوی پایم نشان داد و گفت: این یک مین گوجهای است من فکر کردم قارچ است به آرامی مین را کشید بالا و چاشنیاش را کشید و خنثی کرد، روزهای مرخصی هم کارش همین بود، میرفت توی میادین مین و مینها را خنثی میکرد، کاظم میگفت: خدا را خوش نمیآید عشایری که اینجا رفت و آمد دارند دچار مشکل شوند.
کاظم فتحیزاده با اینکه تحصیلات چندانی نداشت و آموزشهای آکادمیک را نگذرانده بود اما به واسطه تجربه اندوزی و دقت و هوش سرشاری که داشت در نقشهخوانی نابغه بود.
یکروز قبل از شروع یک عملیاتی نقشهای را پهن کرده بودند، کاظم تا چشمش به نقشه افتاد مکثی کرد و انگشت روی یک مربع در نقشه گذاشت و گفت: مقر و پایگاه منافقین همین نقطه است! اطرافیان به شوخی گفتند: حتماً علم غیب داری و سپس با استفاده از قطبنما و نقشه مشغول در عین ناباوری دیدند مقر درست در همان نقطهای است که کاظم چند لحظه پیش بر روی نقشه نشان داده است.
دوران جنگ تحمیلی
🔰 فرمانده مازنی لشکر پایتخت؛
اسمش قلی بود ولی حمزه صداش میکردند.
متولد ۱۳۲۲ ؛ اهل منطقه ی لفور سوادکوه.
پدرش کشاورز بود.
خودش هم تو گلگیر سازی ماشین کار میکرد.
سال۱۳۵۰ با خانم رقیه بخشنده ازدواج كرد که ثمرۀ آن ۵ فرزند به نام های علیرضا، حمیدرضا، زینب، حسین و مصطفی بود.
سال ۱۳۵۹ هم به عضویت رسمی سپاه در اومد.
۲۹ سالگی عازم جبهه شد.
سرانجام پس از ۴۸ ماه حضور مداوم در جبهه، در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ در جریان عملیات بدر در حالی كه فرماندهی گردان انصار از لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت، در منطقه عملیاتی شرق دجله در جزیره مجنون به شهادت رسید.
و پس از یازده سال چند تکه از بدن پاکش برگشت و در گلزار شهدای بهشت زهرا دفن گردید.
(قطعه ۲۹، ردیف ۱۲، شماره ۷)
🔹 قسمتی از وصیت نامه :
خداوندا!
تقاضای ديگری در پيشگاه تو دارم و آن اينكه دوست دارم جنازه ناقابل من از جنازه مقدس شهداي كربلا خصوصاً سرور شهيدان، حسين بن علی علیه السلام سالمتر نباشد؛ چون در پيشگاه مباركشان خجالت ميكشم.
من مدعی هستم كه راه امام حسين علیه السلام را دنبال ميكنم، به همين نيّت تقاضا ميكنم كه در موقع شهادت سر و دست در بدن نداشته باشم.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
شهید سید مهدی نقیبی راد
🌹✨️شهید سید مهدی نقیبی راد✨️🌹
🍀از پنج سالگی پشت سر پدرش نماز می خواند. می گفت منو صبح بيدار کن نماز بخونم. صبح تا می گفتم مهدی، يا مي گفت «جان» يا می گفت «بله» و مثل يک سرباز، يکدفعه روی پا بلند میشد.
🍀از كوچكی گوش به فرمان امام خمينی(ره) بود. زمانی که امام(ره) فرمود: «مملکت اسلامی بايد همه اش نظامی باشد» سيدمهدي چهارده ساله بود، همان موقع شروع کرد به يادگيری ورزشهای رزمی ازجمله «کونگ فو».
🍀هر هفته در نماز جمعه می ديدمش. يک بسته سياهی هم هميشه با خودش داشت. يک بار پرسيدم: «اين چيه با خودت ميآوری نماز جمعه؟» گفت: «ضبط صوته! صحبتهاي امام جمعه رو ضبط میکنم تا بعد چند بار گوش کنم و بتونم بهتر عمل کنم.»
🍀به همراه چند نفر براي مأموريت به هور رفته بود. سيد ميگفت: «ديدم همراهانم غير اين که چوب لای چرخم بگذارند کار ديگری نميکنند، هر پانصد متري که ميرفتم يک نفر را نگه ميداشتم و ميگفتم همين جا بمان و مراقب باش تا ما برگرديم. تا اين که به آخری گفتم سه تا چهار ساعت مي مانی، اگر نيامدم، برميگردي و همه را باخودت به عقب بر ميگرداني.» بعد از چند ساعت همه برگشتند، جز سيد.
🍀بعدها شهيد املاكی گفت:«سيد رفته بود دفتر آمار قرارگاه عراقيها رو بلند كرده بود و با خودش آورده بود. ما از روی آن دفتر به تعداد و چگونگی استعداد دشمن پی برديم كه در عمليات بعدی هم بسيار مؤثر بود.»
🍀مرخصی هم که مي آمد با بچههای کميته می رفت سراغ خانههای تيمی منافقين. قاچاقچی و معتاد جرات نداشتند در محله آفتابی شوند. يک بار با چند تا قاچاقچی درگير شد. بادگير تازهای پوشيده بود. با اين که بادگير را به تنش تکهتکه کردند باز هم نتوانسته بودند حريفش بشوند و همة آنها را توانسته بود تحويل دهد. گفتم مهدی جان بادگير را بده درستش کنم، بچههاي کوچک استفاده کنند. گفت: « نه مادر جان، اين مال بيت المال است و بايد تحويلش بدهم.»
🍀بچهها داشتند دعای کميل ميخواندند و می گفتند: «خدايا شب جمعه است و يک مشت گناه کار آمدهاند...» يکدفعهای وسط مجلس ظاهر شد و خيلی سريع و با خنده گفت: «غلط کرديد گناه کرديد الآن اومديد... خدايا يک مشت گنهکار آمدهاند، مي خواستيد گناه نکنيد. مگه دست شما رو گرفتند و گفتند گناه کنيد.» حرفش تمام نشده بود که چند نفر از بچهها با دمپايی دنبالش کردند. سيدمهدی هم فقط ميدويد.
💚💚💚💚💚💚💚
دوران دفاع مقدس
🌿 اردوگاه قلاجه - حضور شهید همت در مقر تاکتیکی لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص)
ا🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
❄️ سرمای قلاجه و اورکت حاج همت
🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص):👇
💠 سال ۶۲ ما از پادگان #دوکوهه به اردوگاه #قلاجه (گردنه بین اسلام آباد و ایلام) منتقل شدیم. در آن وقت، هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان #دوکوهه داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج #همت یک شب به آنجا آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم!!!
----------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
کانال دفاع مقدس 🕊🕊
#بخوانید
⚪️ بخشی از سخنرانی شهید همت در جمع رزمنده ها
در ۱۳ آذرماه ۱۳۶۲ 👇👇
‼️خاطره تکان دهنده از #شهادت و ایثار یک #بسیجی_گمنام
شهید ابراهیم همت، فرمانده لشگر ۲۷ محمّد رسول اللّه(ص) در اردوگاه قلاجه (شهید بروجردی) در سیزده آذر ۶۲ (بعد از عملیات والفجر ۴) چنین گفت:👇👇
▫️ در شب مرحلهٔ سوم عملیات والفجر ۴
,ستون نیروهای گردان مالک، به چند رشته سیم خاردار حلقه ای دشمن رسیدند که راه گردان را سَد کرده بود.
آنجا یکی از برادرها وقتی می بیند خطر اِتلاف وقت و عقب ماندن گردان مالک از سایر گردان ها، دارد عملیات را تهدید می کند،
با شکم روی سیم های خاردار حلقوی می خوابد و به بچه های گردان مالک می گوید:
برادرها؛ معطل نکنید، پایتان را روی من بگذارید و از اینجا رد بشوید....
بچه بسیجی ها، از سر ناچاری پذیرفتند و همگی پا بر روی پشت آن برادر گذاشتند و از آنجا عبور کردند.
بر اثر فشار تدریجی وارد آمده بر سیم های حلقوی، این سیم ها به زمین نزدیک می شوند و مینی که دشمن در زیر سیم های خاردار کاشته بود عمل می کند و زیر شکم آن برادر منفجر می شود و شهیدش می کند.🕊🕊
کسی این قدر #عاشق؟!!
مگر عشق بدون شناخت معشوق مُیسّر است؟
عشق بدون شناخت و معرفت، معنا ندارد.
در تمام ارتش های دنیا، نیروهایی که انگیزهٔ بدون معرفت عمیق دارند, وقتی به میدان جنگ می آیند، می بینی کُپ می کنند و از جای خودشان تکان نمی خورند. آنها از گلوله می ترسند.
شناخت می خواهد که انسانی داوطلبانه روی مین بخوابد، سینه اش را بگذارد روی سیم خاردار تا دیگران از روی بدن او، رد بشوند.
شوخی نیست ....!!!
«تا درک عمیق در کار نباشد, نیّت ها پاک نمی شوند.»
—(منبع: کتاب به روایت همت، ص۹۵۴)
----------------------------------------
کانال دفاع مقدس
اینجا بیت شهداست☝️☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سخنان حاج قاسم عزیز درباره شهید همت🌷