🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💦امام زمان وشهدا
به شهید برونسی پیشنهاد کرده بودیم مسئولیت فرمانده تیپ را قبول کند.
و هرچه اصرار کردیم ایشان قبول نکردند ،
یک روزی آمد گفت مسئولیت تیپ را قبول می کنم.
دلیلش را پرسیدم گفت ،
دیشب خواب #امام_زمان(عج الله) را دیدم ایشان گفتند این مسئولیت را قبول کن شما می توانید.
#شهیدعبدالحسین_برونسی
🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🇮🇷چهل سالگی انقلاب....
در سال ۵۲ يك روز آقاي برونسي مرا با خودش به زاهدان برد . در مسافر خانه گذاشت و گفت : من مي روم كاري دارم و بر مي گردم اگر من دير آمدم شما همينجا بمان و نگران هم نشو ، هرچه گفتم : كجا مي خواهي بروي ، هيچ نگفت و رفت و شب نيامد و من خيلي نگران بودم . چون مي دانستم كه انقلابي است . روز بعدش كه آمد ديدم كه خيلي خوشحال است . هنگام برگشت به مشهد هرچه خواهش كردم باز چيزي نگفت ولي بعد از پيروزي انقلاب يك روز گفتم : آن رفتن به زاهدان را بگو چه بود . بالاخره تعريف كرد و گفت : آقا من آنجا پيغامي از نماينده ويژه امام راحل در مشهد براي مقام معظم رهبري كه در ايرانشهر در تبعيد به سر مي برد داشتم . گفتم : پس چرا ما را بردي با خودت ؟ گفت : ترا بردم كه رد گم كنم چون جوان بودي
#شهیدعبدالحسین_برونسی
#فعالیتهای_انقلابی_شهدا
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
✨💦علاقه خاصي هم به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) داشت
هم به سادات وفرزندان ايشان.عجیب هم احترام سيدي رانگه مي داشت. يادم نمي آيد توي سنگر، چادر،خانه يا جاي ديگري با هم رفته باشيم واوزودترازمن واردشده باشد. حتي سعي مي کرد جلوترازمن قدم برندارد.يک بارباهم مي خواستيم برويم جلسه.پشت دراتاق که رسيديم طبق معمول مرافرستاد جلو،گفت: بفرما .
نرفتم تو.بهش گفتم:اول شما برو!
لبخندي زد وگفت: توکه مي دوني من جلوترازسيد جايي واردنمي شم .
به اعتراض گفتم :حاج آقا، اينجا ديگه خوبيت نداره من اول برم !گفت :براي چي ؟
گفتم : ناسلامتي شما فرمانده هستي؛اينجا هم که جبهه است وبالاخره بايداُبهت وپرستيژ فرماندهي حفظ بشه.مکثي کردم وزودادامه دادم: اينکه من جلوتربرم پرستيژشما را پايين مي ياره .خنديد و گفت : اين پرستيژي که مي خواد با بي احترامي به سادات باشه ،مي خوام اصلاً نباشه!
#شهیدعبدالحسین_برونسی
#فرماندهی_ازآن_توست_یاحسین
#ظرافتهای_فکری_اخلاقی_شهدا
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌹🍃 #شهید_عبدالحسین_برونسے🍃🌹
🌈💐توجه به بیت المال...
«پدر شهید برونسی، بعد از سه _ چهار ماه، از جبهه برگشته بود. ما رفتیم خانه شان. شروع کرد از حال و هوای جبهه تعریف کرد. من خیلی کنجکاو بودم از اخلاق و مدیریت و طرز برخورد عبدالحسین هم چیزهایی بدانم. وقتی سؤال کردم، پدرش گفت: وقتی رسیدیم جبهه، یک اُوِرکت به ما داد. دیروز که می خواستم بیایم مرخصی، همان اورکت را گرفت و داد به بسیجی دیگری.» چند روز بعد که خود عبدالحسین آمد مرخصی، به او گفتم: «آخر اورکت هم یک چیزی هست که بدهی به پیرمرد و بعد از او بگیری؟» خودش قضیه را این طوری تعریف می کرد: «جبهه که آمد، هوا سرد بود.
ملاحظه سن و سالش را کردم و یک اورکت نو به او دادم که بپوشد. من توی اتاقم یک اورکت کهنه داشتم که چند جایش هم وصله خورده بود. دیدم اورکت خودش را گذاشت توی ساک و همان کهنه را که مال من بود، برداشت. سه چهار ماهی [را] که [در] جبهه بود، با همان اورکت کهنه سر کرد. وقتی می خواست بیاید مرخصی، اورکت نو را از توی ساکش درآورد و پوشید که سر و وضعش به اصطلاح نونوار باشد. به او گفتم: «کجا بابا، ان شاءالله؟» گفت: «می روم روستا دیگر؛ مرخصی به من دادند.» گفتم: «خب اگر می خواهید بروید روستا، چرا همان اورکت کهنه را نپوشیدید؟» منظورم را نگرفت. خیره ام شده بود و لام تا کام نمی زد. من هم رُک و راست گفتم: «این اورکت نو را دربیاورید و همان قبلی را بپوشید.» تعجب کرد و گفت: «بابا مگر مال خودم نیست!» گفتم: «اگر مال خودتان بود، باید از روز اول می پوشیدید.» بالاخره توجیه اش کردم که مال بیت المال است و باید هوای بیت المال را داشت تا اجر جنگیدنش ضایع نشود».
#شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🕊
#فاصله_ای_که_باشهداداریم 🍂
#فاصله_ای_که_باشهداهست💔
🌿🌸|• @dehghan_amiri20
🌿🌺 خیلی روی حلال و حروم حساس بود، برای اینکه توی زندگیش نان حلال بیاوره از کلی زمین گذشت و آمد به شهر مشهد و در خانهای کوچک زندگی کرد، چند تا شغل عوض کرد، اولین شغلش کار در مغازه شیر فروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب میبنده داخل شیر، وزن شیر خالص کمتر میشود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمیتوانم به مردم دروغ بگویم.
🕊#شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
✨#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 💦
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
❁برای👈 شهیدشدن
قبل ازهرچیزبایدشهیدانه 👉زندگی کرد❁
✅ کولر بیتالمال
یک روز با دو تا از همرزمانش آمده بود خانه. خانه کوچک بود و تا دلت بخواهد، گرم. تابستان بود و عرق، همینطور شُر و شُر از سر و رویمان میریخت. یکی از دوستهای #عبدالحسین سینهای صاف کرد و گفت: «حاج آقا کولری را که دادید به آن بندهی خدا، برای خانهی خودتان که خیلی واجبتر بود!» کنجکاو شدم. با خودم گفتم: « پس شوهر ما هم کولر تقسیم میکند!» خندید و گفت: «شوخی نکن بابا! الآن خانم ما باورش میشود و فکر میکند اجازهی تقسیم تمام کولرهای دنیا دست ماست!» انگار فهمیدند عبدالحسین دوست ندارد راجع به این موضوع صحبت شود. دیگر چیزی نگفتند.
بعد از شهادتش، همان رفیقش میگفت: «آن روز، وقتی شما از اتاق بیرون رفتید، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای که #شهید دادند، آن #مادر_شهید که جگرش داغدار است، توی گرما باشد و بچههای من زیر کولر؟! خانوادهی من در انقلاب سهمی ندارند که بخواهند کولر #بیتالمال را بگیرند.»
🦋#شهیدعبدالحسین_برونسی🌸
🍂#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🌾
☘#فاصله_اےکه_باشهداهست🌺
✨🍃@Dehghan_amiri20✨🍃