باید غبار صحن تو را طوطیا کنند
« آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا یا رضا کنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند
«هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرببلا مبتلا کنند
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند
از آن حریم قدسی ات آقای مهربان
«آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»
شاعر : سید حسن رستگار
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#امام_رضایی_ام
#جانم_مشهدالرضا
🍃🌸🍃
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی
با دوستان همکار به پابوس امام رضا علیهالسلام رفتیم. همه مجردی آمده بودند و بچهها را پیش پدرهای بختبرگشته گذاشته بودند.
هوا سرد و برفی بود. برف سنگینی آمده بود. حرم لباس زیبای سپیدی پوشیده بود. آن سال ماشین برف روبی نبود. وارد بست حرم که میشدیم میبایست حواسمان باشد تا لیز نخوریم. بعضی از خانمها کفش نامناسب پوشیده بودند. دست همدیگر را میگرفتند و با احتیاط بیشتری راه میرفتند. خُدام حرم جارو به دست برف روبی میکردند؛ ولی برف اَمان نمیداد. دوباره پشت سر خُدام برف مینشست.
چادرهایمان پر از برف میشد. قبل از وارد شدن به رواقها ورودی کفشداری چادرتکانی داشتیم. دستهایمان یخ میزد و کرخت میشد. دستها را دور دهان حلقهوار میگرفتیم تا به وسیله بازدم کمی گرم شوند.
کفشهای خیس و گِلآلود را به خادمهای داخل کفشداری که میدادیم خجالت میکشیدیم؛ ولی خُدام با چنان احترام و عزتی میگرفتند انگار گُل به آنها دادهایم.
خجالتمان وقتی بیشتر میشد که دو دستی شماره کفشداری را به ما میدادند و التماس دعا میگفتند.
زیارت جالب و عجیبی آن سال داشتیم. خدا از این زیارتها نصیب همه محبین و دوستداران امام رئوف بفرماید.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#خاطره_ناب
#امام_رضایی_ام
✍خادمالرضا
🌸گلدانهای پُر از گل را میبایست از چهار گوشه بالای ضریح بردارند. یکی از خُدام بالای نردبان متحرک رفت. گلدان قدیمی را برداشت به همکارش داد. گلدانی با گلهای تازه و باطراوت به جای آن گذاشت. دو گوشه سمت آقایان را تعویض کردند. نوبت قسمت خواهران رسید.
🍃گلدان قدیمی را با احتیاط بلند کرد. همین که میخواست به همکارش بسپارد از دستش رها شد. حاج احمد دست و پایش را گم کرد. رنگ صورتش پرید. دستهای کشیده و استخوانیاش را روی سر گذاشت. با صدایی اندوهناک امام را صدا زد: « یاعلیبنموسیالرضا ادرکنی. »
🌾دختری همان کُنج حرم، دقیقا زیر گلدان نشسته بود. گلدان روی سرش اُفتاد. صدای جیغ دختر به هوا رفت. خانمها اطراف زهرا را گرفتند. دو نفر از خُدام خانم، دالانی از وسط جمعیت باز کردند. بالای سر زهرا که رسیدند. متوجه شدند سر او شکاف برداشته است. خون به روی پیشانی او میریخت. زهرا بیهوش شد.
🎋دستپاچه شدند. چند خادم آقا یااللهگویان خود را به او رساندند. با سرعت او را به بیمارستان رساندند.
🍃حاج احمد آقا بدنش میلرزید. هرچه خُدام دیگر دلداریاش میدادند، فایده نداشت. دلشوره به جانش اُفتاده بود. دلش هزار راه میرفت. با خودش واگویه میکرد: «اگه به کما بره و دیگه بهوش نیاد چه خاکی بهسرم بریزم. یا امام رضا به دادم برس. اگه بمیره بیچاره میشم. »
✨چند ساعت از ماجرا گذشت. حاج احمد آقا لب به آب و غذا نزد. جلوی ضریح ایستاد قطرات درشت اشک بر روی آرم"آستان قدس رضوی" "خادمالرضا" پیراهنش میریخت.
🍃بعد از گذشت مدتی، خبر دادند پدر دختر آمده میخواهد تو را ببیند. بدنش داغ شد. دستش سرد و بیحس شد. پدر زهرا را دید که با عجله به طرف او میآید، فاتحه خود را خواند. سرش را پایین انداخت. بعد از عمری خدمت کردن، از امام رضا علیهالسلام خجالت میکشید. چرا دقت نکرد و بر اثر بیاحتیاطی، این بلا را به سر زائر او را آورده است؟!
🍀صادق به حاج احمدآقا رسید. او را در آغوش کشید. صورت او را غرق بوسه کرد.
حاج احمدآقا و بقیه تعجب کردند.
صادق آقا خندید. ماجرای زهرا را برای او تعریف کرد: «دخترم زهرا نابینا بود. الان با ضربهای که به سرش خورده، بیناییاش را به دست آورده است. »
🌸حاج احمدآقا باورش نمیشد او واسطه رُخ دادن این معجزه امام رضا علیهالسلام شده باشد. در حالیکه حضرت را صدا میزد این شعر را زمزمه میکرد:
تمام زندگی را از تو دارم
مقام بندگی را از تو دارم
رضا جان خادم کوی تو هستم
من این بالندگی را از تو دارم
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#داستانک
#مناسبتی
#امام_رضایی_ام
#تولیدی
#ماهی_قرمز