eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.2هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
16 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/17400377624639 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹تا اذان صبح یک ساعتی مانده بود. تجدید وضو کرد. سجاده اش را انداخت و مشغول تلاوت شد. اول سوره واقعه را خواند. روی برگه ای، جلوی آن روز، تیک خوانده شده را زد و سراغ سوره های دیگر رفت. سوره ملک. سوره انسان. صدای زنگ ساعت مادر، از اتاق به گوش رسید. از جا برخاست و مشغول خواندن نماز شب شد. - سلام ضحی جان. کی اومدی؟ خسته نباشی. ضحی از سرسجاده بلند شد. مادر را در آغوش گرفت و گفت: - سلام مامان جان. عیدتون مبارک. ممنونم. یک ساعتی می شه اومدم. 🔻انقباض عضلات ضحی، خستگی مفرطش را نشان می داد. مادر، دست ضحی را گرفت و لبه تخت نشاند و همان طور که با محبت به صورت دختر بزرگش نگاه می کرد گفت: - خب تعریف کن. دیشب که خواب به چشم ما نیومد. بنده خدا پدرت هم نگران کردم و نذاشتم درست بخوابه 🔻ضحی هر چه اتفاق افتاده بود را برای مادر تعریف کرد. گفت و گفت تا صدای اذان صبح، از مسجد محل، به گوششان رسید. برای اینکه مزاحم نماز اول وقت مادر نشود، گفته هایش را به این جمله ختم کرد که: - صبح ساعت هفت و نیم هم باید درمانگاه بیمارستان باشم تا ساعت سه. می ترسم خواب بمونم. شما اگه بیدار بودین، برای ساعت هفت لطفا بیدارم کنین. مادر خیال ضحی را راحت کرد و از اتاق، بیرون رفت. با خود فکر کرد دیشب چه خطرهایی که از سر ضحی نگذشته است و خدا را شکر گفت. صدقه ای دیگر داد و مشغول نماز صبح شد. 🔹🔸🔹🔸🔹 🔹ساعت ده صبح بود و تلفن بیمارستان از همان اول صبح، مدام زنگ می خورد. ضحی گوشی را بر می داشت و می خواست برای فردا و پسفردا نوبت بدهد اما وضعیت اورژانسی بیماران، باعث می شد دست آخر بگوید: سریع خودتون را برسانید. صندلی ها همه پر بود و خانم دکتر، مرتب بیمار می پذیرفت و پیغام داد دیگر بیمار پذیرش نکنند. تلفن باز هم زنگ خورد. - سلام خانم. من هفته سی و هفتم هستم. قبلا اومده بودم برای ان اس تی. دوقلو دارم. گفته بودین اگه حرکت بچه ها کم شد بازم بیایم. از دیشب احساس می کنم حرکت خاصی نداشتن. می خواستم بیام. کمی هم شکمم سفت می شه. نگرانم. - عزیزم، حتما مراجعه داشته باشین منتهی اینجا خیلی شلوغه. اذیت می شید. بیمارستان بهار برین - آخه خانم ما الان نزدیک بیمارستان آریا هستیم. - عزیزم منم دوست دارم خودم مراقب شما باشم اما گلم، اینجا خیلی شلوغه. دو سه ساعت دیگه هم نوبتتون نمی شه. تخت ها و دستگاه ها همه پرن. بیمارستان بهار برین دو خیابان جلوتر از آریاس. 🔸خداحافظی می کند و گوشی را قطع می کند. نوار قلب بچه ای که هفته سی و نهم است را چک می کند. ضربان قلب بچه نامنظم است. پشت نوار قلب اورژانسی می نویسد. دست مادر را می گیرد از روی تخت بلند شود. کاغذی را دستش می دهد و می گوید به اتاق خانم دکتر برود. نفر بعد را به سمت تخت راهنمایی می کند تا نوار قلب کودکش را بگیرد. تا او دراز بکشد، به منشی اتاق خانم دکتر وضعیت بیمار قبلی را توضیح می دهد. تلفن زنگ می خورد. بیمار بعدی را هم به بیمارستان بهار راهنمایی می کند که منشی خانم دکتر می گوید: - خانم سهندی، این بیمار باید بستری بشن. برگه مشاوره بیهوشی بدید بفرستیم برای متخصص 🔺برگه را دست همکارش داد. نوار قلب جنین های دو خانمی که روی تخت دراز کشیده بودند را بررسی کرد. یکی شان تکان خورده بود و نوار قلب، چیزی را ثبت نکرده بود. مجدد قلب جنین را پیدا کرد. خیالش که از ثبت ضربان قلب راحت شد از اتاق بیرون رفت. مادر برگه بیهوشی را دست گرفته بود و گوشه ای با تلفن حرف می زد. - گفتن باید برم مشاوره بیهوشی. من خیلی می ترسم.نه چیزی بهم نگفتن که چی شده.. نوار قلب بچه ها رو گرفتن... چند بار بگم. خانم دکتر خودش گفت باید بستری بشم... ای بابا ولمون کن تو هم. فقط بلدی اعصاب خورد کنی. 🔺گوشی را قطع کرد. اخم هایش در هم رفت. صورتش علاوه بر نگرانی، ناامید و عصبانی هم شد. به دیوار تکیه داد و نفس های کوتاه کوتاه کشید. ضحی، به سمت آبخوری رفت. لیوان آب تعارفش کرد: - نگران نباشید. خدا خودش کمک می کنه. باید برین طبقه سوم، اولین اتاق سمت راست. پذیرش اونجا راهنمایی تون می کنن برای مشاوره. 📣کانال در ایتا، سروش، بله eitaa.com/salamfereshte sapp.ir/salamfereshte ble.ir/salamfereshte 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
دهڪده ‌مثبت
#قسمت_پنجم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. 🍀وعده‌های غیر عملی ندهند؛
💯از شیوه ‌های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️از بداخلاقی ‌های انتخاباتی پرهیز کند 🌸بصیرت در این دوران و در همه ‌ى دورانها به معناى این است که شما خط درگیرى با دشمن را تشخیص دهید؛ کجا با دشمن درگیرى است؟ بعضى ‌ها نقطه ‌ى درگیرى را اشتباه میکنند؛ خمپاره و توپخانه ‌ى خودشان را آتش میکنند به سمت یک نقطه ‌اى که آنجا دشمن نیست، آنجا دوست است. ❄️بعضى ‌ها رقیب انتخاباتى خودشان را «شیطان اکبر» به حساب مى‌آورند! شیطان اکبر آمریکاست، شیطان اکبر صهیونیسم است؛ رقیب جناحى که شیطان اکبر نیست، رقیب انتخاباتى که شیطان اکبر نیست. من طرفدار زیدم، شما طرفدار عمرو ى؛ من شما را شیطان بدانم؟ چرا؟ به چه مناسبت؟ در حالى که زید و عمرو هر دو ادعاى انقلاب و اسلام میکنند، در خدمت اسلام و در خدمت انقلابند. خط درگیرى با دشمن را مشخص کنیم. 🔰بیانات در دیدار بسیجیان استان خراسان شمالی ۱۳۹۱/۰۷/۲۴ 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
دهڪده ‌مثبت
#فضائل_امیرالمؤمنین #قسمت_پنجم 🔹ألاَ وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً جَاءَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ وَجْهُه
🔹ألاَ وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً كُتِبَ لَهُ بَرَاءَةٌ مِنَ اَلنَّارِ وَ جَوَازٌ عَلَى اَلصِّرَاطِ وَ أَمَانٌ مِنَ اَلْعَذَابِ وَ لَمْ يُنْشَرْ لَهُ دِيوَانٌ وَ لَمْ يُنْصَبْ لَهُ مِيزَانٌ وَ قِيلَ لَهُ اُدْخُلِ اَلْجَنَّةَ بِلاَ حِسَابٍ 🔸ألاَ وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً صَافَحَتْهُ اَلْمَلاَئِكَةُ وَ زَارَتْهُ اَلْأَنْبِيَاءُ وَ قَضَى اَللَّهُ لَهُ كُلَّ حَاجَةٍ 🌸آگاه باشيد، هر كس على را دوست بدارد،براى او،دورى از آتش جهنم و جواز عبور از صراط‍‌ و امان از عذاب دوزخ نوشته مى ‌شود،نامۀ عملش گشوده نخواهد شد و كردارش سنجيده نمى ‌شود و به او گفته مى ‌شود: بدون حساب به بهشت وارد شو. 🌺بدانيد،هر كس على را دوست بدارد،ملائكه با او دست مى ‌دهند و انبياء او را زيارت مى ‌كنند و خداوند،تمام حاجتهايش را برمى ‌آورد. 📚فضائل الشيعة ؛ ص4. 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
💠بارگاه کریمانه 🍃صدای وحی، در جانش پیچید: بخوان قرآن را که پروردگار تو، کریم ترین کریمان است. خدایی که بشر را علم نوشتن با قلم آموخت و به انسان، آنچه را که نمی دانست، تعلیم داد. اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ . الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ . عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يعْلَمْ (1) 🌸چه زیبا کلاس درسی است که خدا، معلمش باشد و ویژگی خاص این معلم، کریم بودنش باشد و کتابی را برای تعلیمت، آورده باشد که آوردندگانش هم حتی، کرام برره باشند. (2) ☘️چنین خدای کریمی، نه تنها تو را حین شاگردی ات، تکریم می کند؛ بلکه با کرامت تعلیم و پرورشت می دهد. 🌼آن معلم کریم، کتاب درسی این کلاس، یعنی قرآن را هم متصف به صفت کریم کرده است(3) تا وقتی از او می آموزی، از کریم بیاموزی و کریمانه، آموزش ببینی. 🌸هیچ اهانتی در بارگاه تعلیم الهی نیست. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 28-29. پی نوشت: 1. سوره علق، آیات 3-5 2. سوره عبس، آیات 15 و 16: بِأَيدِي سَفَرَةٍ . كِرَامٍ بَرَرَةٍ . 3. سوره واقعه، آیه 77 : إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✍️من و واجب فراموش شده 🌺کنار دوستم روی صندلی اتوبوس نشسته بودم که خانمی از پشت سر، ما را مخاطب قرار داد و پرسید: « ببخشید این اتوبوسِ پردیسان، خیابان مؤتلفه هم میره» 🌸هر دو نفر ما سرمان را به عقب کج کردیم تا او را بهتر ببینیم. اولین چیزی که جلب توجه می کرد، شال آزاد و رهایی که نزدیک بود از سرش پایین بیفتد . بدون توجه به پوشش نامناسب او، با لبخندی جواب دادم: « برای رفتن به خیابان مؤتلفه باید سوارِ یک اتوبوسِ دیگر پردیسان بشی، این اتوبوس تا بلوار شهیدان تقوی و خیابان نجات خواه میره» با ناراحتی غر زد: « اَه پس الان باید پیاده شم و دوباره منتظر اتوبوس بمونم» من هم با تکان دادن سرم با او هم دردی کردم. 🌼بعد از کمی تأمل با خوشرویی تذکر دادم: « عزیزم شالت رو محکم کن موهات از زیرش اومده بیرون و الان هم از روی سرت پایین می اُفتد» پشت چشمی برایم نازک کرد و گفت: « اینجا که قسمت خانم هاست برای چی موهام رو بپوشم» با شنیدن این حرفش، چشمانم از تعجب به قاعده‌ی دو نعلبکی گشاد شد. مثل اینکه بین آقایون و خانمها پرده کشیدند و من خبر ندارم و گویا شیشه های اتوبوس دودی هستند و از بیرون داخل آن دیده نمی شود. بعد از مدت کمی که از شوک حرفش، بیرون آمدم، با تعجب گفتم:« قسمتی که ما نشستیم کاملا درتیررس نگاه مردهاست» 🍀با اَخمهای درهم ، از من رویش را برگرداند و از شیشه‌ی اتوبوس، بیرون را نگاه کرد. من هم که هنوز از این استدلالش در شگفت بودم، سرم را به سمت دوستم برگرداندم. نمی دانم در صورتم چه دید که با لبخند دندان نمایی گفت:« این هم مثل کسانی هست که داخل ماشین خودشان را حریم خصوصی می دانند و بدون روسری و هیچ پوششی، موهایشان را در معرض نمایش می گذارند» . من هم با همان تعجبم نالیدم:« آخه اتوبوس که دیگه وسیله‌ی نقلیه‌ی عمومیه نه خصوصی» هر چند هر دویمان می دانستیم که استدلال آنها حتی در مورد خصوصی بودن حریم داخل اتومبیل شان هم چقدر اشتباه و نادرست است. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔹نگاهم به آسمان می رود. نوشته بالای سردر ورودی حرم را می خوانم: قال الله تبارک و تعالی: سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. سرم را از خجالت، پایین می اندازم. به خاطر تمام بی صبری هایم شرمنده ام و عذرخواهی می کنم: الهی العفو. باذنک یا مولای یا صاحب الزمان.. السلام علیک... با قدم هایی سنگین و آرام وارد می شوم. انگشتانم را به ضریح قفل می کنم و باز هم رفیق دیرینه ام اشک: آمده ام خانم.. مرا آورده اید. ممنونم. خدایا شکر. نکند قبولمان نکنید خانم. شما از ما محافظت می کنید و ما به یدک، اسم مدافع حرم را بر شانه داریم. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهید. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ... 🔸 با مصطفی و حاج محمد، زیارت جانانه ای کردیم. خودمان روضه می خواندیم. یکی می گفت: چه کشید حضرت رقیه وقتی به جای بابا، سر چوب خیزران خورده را هدیه اش کردند. بمیرم برایت .. دیگری می گفت: دیگر پدر نداری که موهایت را نوازش کند... دور ضریح می چرخیدیم و روضه می‌خواندیم و اشک می ریختیم. اشک رفیق دیرین من است. اگر نبارد، همیشه تنشه می مانم و سیراب نمی شوم. 🔻سرم سنگین شد. به درد، سعی کردم چشمانم را باز کنم. نتوانستم. جایی را نمی دیدم. به پشت روی زمین افتاده بودم. دستانم باز بود و پاهایم با زنجیر بسته شده بود. طناب دور گردنم باز شده بود. به سختی و سوزش، نفس می کشیدم. شکمم می سوخت. دستم خیلی درد می‌کرد، به سختی توانستم بالا بیاورم و شکمم را لمس کنم. درد و سوزشی طاقت فرسا همه وجودم را پُر کرد. تاریک تاریک بود. از بوی نم و گرد و خاک فهمیدم باز هم زیر خاک هستم. سعی کردم تکانی به بدنم بدهم. نتوانستم. سینه ام سنگینی می کرد. دستم را سمت قفسه سینه ام بردم. جسمی روی آن بود. چیزی دیده نمی شد. شاید از آن بمب های جهنمی شان بود که روی من تله کرده بودند تا اگر دوستانم آمدند، تلفات بگیرند. صدای تیک تاک می‌آمد. شاید بمب ساعتی است. هر دو دستم را به احتیاط بالا بردم و از اطراف، آن را برانداز کردم. نرم و لطیف بود. صدای همسرم در گوشم پیچید: + ناسلامتی پسره. ی آرایشگاه ببرش دیگه موهاش رو می شه دم اسبی از پشت ببندما. - خوشگله که زهرا. نگاش کن. چه موهای لخت و یک دستی داره. آدم دلش می خواد جای دختر نداشته اش، نوازشش کنه. هر دو دستم را از دو طرف، به سمت گوش های امین بردم. انگشتانم را لای موهایش کردم. چقدر نرم و لطیف است این موها. نوک انگشتانم را به فرق سرش رساندم و به آرامی، نوازش را به ماساژ تبدیل کردم. چشمان امین از شادی، خندید. خمار شد. بسته شد. باز شد. با هر بار که انگشتانم را لای موهایش می کردم و به ماساژی نرم، به طرف عقب سر، نوازشش می دادم، چشمان بازش خمار می شد، بسته می شد و باز می شد. با خود گفتم: الان است که خوابش ببرد و زهرا غر غر کند که این بچه را چرا خواباندی.. شب خوابش نمی برد و تا نصف شب پدرم را در می آورد. ته دلم می‌خندم. 🔹غر زدن هایش هم پُر مِهر و دوست داشتنی است. پس بگذار غر بزند. به امین نگاه می کنم. مژه های مشکی بلندش به هم دست می دهند و جدا می شوند. روی هم می افتند و جدا می شوند. دلم نمی آید امین را از این لذت محروم کنم. چهره ناز و دل نشینی دارد. موهایش بلند بلند است. عین دخترها. آنقدر دست در موهایش می کنم و نوازشش می کنم که همان طور نشسته، می خوابد. دراز می کشم و امین را روی سینه ام، می خوابانم. لحظه ای بیدار می شود و باز نوازش و باز خواب. صدای نفس هایش در گوشم می‌پیچد. بالا و پایین رفتن قفسه سینه اش را روی سینه ام حس می کنم. دستانم را از دو طرف سرش، روی موهایش به آرامی سُر می دهم که بیدار نشود. خواب خواب است. صدایی بلند نمی شود. موهای دخترانه ی بلندش تا روی سینه ام افتاده. نرم و لطیف است. مانند موهای امین. نوازشش می کنم: آرام بخواب دختر گلم. زینب عزیزم. بمیرم برایت.. اشک می ریزم. با هر بار نفس کشیدنم، سرش روی سینه ام بالا و پایین می رود. به یاد عبداللهِ امام حسین می افتم. روضه می خوانم و گریه می‌کنم و لحظه ای، دست از نوازش موهای زینب بر نمی دارم. @salamfereshte
✍نمک زندگی ❌دعوا بین پدر و مادرها اتفاق طبیعی‌ست. حتی چه بسا راهی برای تخلیه هیجانات درون آن‌ها باشد. ♨️اما مسئله مهم این است که خانواده‌ها خوب است، احساسات خود را قبل از رسیدن به مرحله دعوا با هم در میان بگذارند. برای رسیدن به راه‌حلی بیندیشند. ⭕️اگر کار پدر و مادر به دعوا کشید، سعی کنید بعد از آرام شدن آن‌ها با والدین صحبت کنید؛ احساس خود را از مشاجره آن‌ها بیان کنید. 📌بفهمند که دعوای آن‌ها موجب آزار و رنجش شماست و به آن‌ها بگویید: «بهتر است به خاطر خودشان هم که شده، به فکر راه‌حلی برای مشکلات باشند. » 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114