داستان مغناطیسِ کشنده شهر نجف برای آنان که در آن نزیستهاند گفتنی نیست؛ باید چشیده باشی تا بتوانی درک کنی برای کسی که چند صباحی در آن بوده باشد، خروج از آن حکم مرگ را دارد :)
ببینید مولایمان علی ′ع′ در مناجات کمنظیر شعبانیه چه میگوید:
- فَقَذ هَرَبْتُ إلَیك، همانا به سوی تو گریختم :)
وَ وَقَفتُ بَینَ یَدَیکَ مُستَکیناً لَكَ، مُتَضَرعاً إلَیك، و در حالِ درماندگی و زاری در برابرت ایستادهام.
راجِیاً لِما لَدَیكَ ثَوابِ، به خیری که نزد توست امیدوارم.
به سوی تو گریختم..
از آدمها و ضعفشان، از غرورشان،
از ظلمهایشان، از ادعاهایشان،
از هر چه که از غیر تو میگویند، از هر چه غیر از تو را دلیل میدانند و از هر چه غیر از تو را درمان میدانند :)
از هر چه غیر توست گریختم..
همهچیز را ترک کردهام، فقط با روح سرو کار دارم، فقط با غم همنشینم، فقط با درد میسازم و فقط خدای بزرگ را پرستش میکنم.
- شهیدمصطفیچمران
- دِلـخُوشیم -
آمدى، تا روزهايمان رنگ سربلندى بگيرد و دستهاىمان بوى لبخندهاى آشتى.
آمدى تا پشت آن همه شبهاى طولانى، طعم روز را فراموش نكنيم و چشمانمان باری خورشید را ببیند.
آمدى تا پيروزی، فانوس شبهاى بىچراغى ما باشد و لبخند، عطر خوش آزادىمان.
تو كه آمدى، زمستان در برفهاى ناتمامش آب شد و بهار، در سينههاى ما شكوفه زد.