eitaa logo
. ࡅ‌خ‍‌تـࢪاڼ ܝ۬‌ه‍‌ࢪߊ‌ی‍‌ࡊِ🇵🇸 .
1.5هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
171 فایل
بسمِ رب پروردگار جهانِ ؛ 💙 _ عشق ، سن سال نمیشناسد ؛ دلی ك ناگهانِ عاشق شود . - اینجا پناهگاه ِ دل شکسته هایِ امام حسینِ . -همسایه ی حاجیِ . [‹ ماعاشِقانِمَہدۍفاطِمہایم ›] کوچه پشتی ِ زهرایی ♥ . @owhhvv
مشاهده در ایتا
دانلود
نور ِشبای تاریك من :)♥️ 𝐣𝐨𝐢𝐧𔘓↴💗 ‹‹@Dhoktarane_fatemii››
به قول شاعر که میگه : صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را خوبی چه بدی داشت ك یکبار نکردی 🌚 . . 𝐣𝐨𝐢𝐧𔘓↴💗 ‹‹@Dhoktarane_fatemii››
فقط اونجا که امام علی میگه. ‌. ‌.؛ هیچ حالی دائمی- نیست رفیق ‌، میگذره ‌: )) منبعشُ‌اگه‌میخوای‌بزن‌رو‌لینک ؛ 🤍
آقــا بــا عـَرض مـَعـذرت ب ِ دلیــل ی ِ مــِقدار کـِســالــت نشــُد رمــان بــزارم 💀🖐🏻.
. ࡅ‌خ‍‌تـࢪاڼ ܝ۬‌ه‍‌ࢪߊ‌ی‍‌ࡊِ🇵🇸 .
#پارت‌سی‌و‌دوم ابروشو انداخت باال و پوزخند زد و گفت: - وقتی بهت میگم روت زیاده میگی نه! یکم بهم
*جونه شادی ادم باشیا! مرگ شادی پارازیت ول ندی اون وسطا! این تن بمیره سردرد یعنی همون دردسر درست نکنیا! افرین دختر خوشملم! (خل شدم دیگه خودم با خودم حرف میزنم!) هی مادر کجایی که بچت از کف رفت! یه نگاه به این خیار چمبل کردم! چه ژستیم میگیره موقع رانندگی! بابا بردپیت! بابا خفن! بابا خطر! بابا ته مرام! بابا خوشگل! بابا مهربون! بابا دلیله زندگی من! بابا جذاب! بابا مرد زندگی! بابا تمومه دنیای من! خدایی بابا ها خیلی خوبنا! مگه نه؟ * - پیاده شو رسیدیم . نه بابا! عجب جای خفنیه! خدا اخر عاقبته ما رو بخیر کنه! با کنجکاوی پرسیدم: - عروسیه؟ خندید... - سوالم خنده داشت؟ - بد فورم! اخه عقل کل اگه عروسی بود که ... دیگه چیزی نگفت فقط زیر لب زمزمه کرد: - همرو برق میگیره ما رو چراغ نفتی! چپ چپ نگاش کردم که باز گفت: - چشاتو چپ نکن من دوست دختر چپول نمیخوام! زبونمو واسش دراز کردم!(مدیونید پشت سرم حرف بزنید! این عادتمه خو!) و گفتم: - شتر در خواب بیند پنبه دانه! تو خوابم همچین جواهری گیر نمیوفتاد! در ضمن سعی کن قرصاتو سر وقت بخوری که اینجوری مخت تاب بازی نکنه! بعد خیلی شیک مجلسی جلو جلو را افتادم ... اونم یه پوزخند زدو پشتم راه افتاد . یا خدا اینجا که پارتیه! وای موهاتو خودم دونه دونه میکنم خیار چمبل! دختر ساده گیر اووردی! یه دفعه دیدم یه چیز دور کمرم حلقه شد! ای خدا مگه خیارم دست داره! از ترس میخواستم فرار کنم که حلقه دستش سفت تر شد! بعدم گرمای نفساش کنار گوشم .با صدای اروم بهم گفت: - طبیعی رفتار کن عزیزم! عزیزمو همچین گفت والا با کلمه ی" گوسفندم " زیاد تفاوتی نداشت!با حرص گفتم: - یه ذره به روت خندیدم ببین جنبه نداری! دستتو بکش!
ولی باز گوش نکردو کار خودشو انجام داد! نمیدونم چرا ولی با تماس دستش با بدنم یه لحظه احساس کردم سرما خوردم البته در مرحله تبش! دمای بدنم به سرعت جت فضا بالا رفت! من چه مرگمه؟ انقدر حواسم پرت بود که نفهمیدم تمامه مدت مثل یه عروسک توسط کیوان هدایت میشدم! انقدر اونجا شلوغ پلوغ بود که حد نداشت! شتر با بارش غیب میشد! ما که جای خود داشتیم! رفتیم یه گوشه نشستیم فاصله کمی که بینه منو کیوان بود یکم اذیتم میکرد ولی خوب نمیتونستم چیزی بهش بگم همین که منو تو ا ون خونه تنها نذاشت بره خودش خیلی! اوف همه بد جور تو فضا بودن! عجب غلطی کردم ارواح خبیص منو میخورد بهتر از این بود که پاشم بیام این دیوونه خونه! یه دفعه دیدم یه سیب زمینی داره میاد سمتمون! باور کنین چرت و پرت نمیگم! دختر درست مثل سیب زمینی گرد بود یه لباس فوق کوتاه قهوه ای با کفشای 2 سانتی ست اون پوشیده بود! موهاشم اونقدر بالا بود که اگه میخواستی کل هیکلشو دید بزنی 2 دقیقه همون سمت موهاش الاف میشدی! نفهمیدم چی شد که کیوون پاشد! بعد از دست دادن با اون دختر صداش تو گوشم پیچید! - سلام کیوان جان. حالت چطوره عزیزم؟ کیوان خیلی جدی گفت: - ممنون خوبم . - خیلی خوشحالم که دیدمت عزیزم تنها اومدی؟ کیوان به من اشاره کردو گفت: - نه ... دختر همچین نگام کرد انگار من قاتل بوروسلیم! والا! اصلن نه سلامب نه خوشامد گویی! حالا اگه بنده پسر بودم انواع و اقسام قربون صدقها رو بارم میکرد! منو با شدت از کنار کیوان پرت کرد اونور خودش جای من نشست! حالا ایشون شده بود یه تپه میون منو کیوان! دختر پرو! سیب زمینی اب پز! کیوان که ظاهرا خیلی عصبی شده بود بدون توجه به حرفای دختره فقط کلافه سر تکون میداد! سیب زمینی- اره داشتم میگفتم ... همه بچه ها میگفتم چقدر جیگر شدی! چند نفریم تاحالا به خودشون جرئت دادنو اومدن بهم پیشنهاد دادن منتها من زیر بار نرفتم! یعنی داشت معدم گلابب به سرو روتون تهی میشد! سیب زمینی- شهرام همون دجی یادته؟ کیوان فقط سر تکون داد! سیب زمینیم ادامه داد: - اون که تا منو دید گفت شهناز امشب تو مثل ستاره میدرخشی عزیزم! ناخوداگاه خندم گرفت همین باعث شد سیب زمینی رحم کنه! برگشتو عصبی بهم گفت: - چی انقدر خنده داره!
سعی میکردم خودم کنترل کنم ... ولی با این حال گفتم: - اینجاست که شاعر میگه اعتماد به نفس بعضیا صاف تو لوزالمعدم! کیوان از حرفی که زدم زد زیر خنده! ولی این یارو ستاره درخشان داشت با چشاش منو قورت میداد! همین جور به من زل زده بود که با صدای یه نفر هر دومون سرمونو به سمت صدا برگردوندیم! یه اقای حدودا 55 ساله شروع کرد سلامو احوال پرسی ... من که طرفو نمیشناختم ولی به رسم ادب و این حرفا مثل شهنازو کیوان بلند شدم! اقاهه- کیوان میبینم تنهایی! کیوان خندید و گفت: - نه اشتباه دیدید با دوست دخترم اومدم! وقتی منو دیدو شهنازو مابین ما گفت: - شهناز جان فکر نمیکنی نباید بین این دوتا جوون سد شی! باز فهمه تو! اینکه کلن فهم و شعور خورد با یه اب معدنی خارجیم روش! شهناز پشت چشی نازک کردو گفت: - شما کاریت نباشه ... اقاهه- باشه ولی کارت تموم شو بیا پیش ما .. شهناز- باشه. یه وقت فکر نکنید تو این مدت من بیکار بودما! نه! یه کاری کردم کارستون! میدونم دارید از فوضولی میترکید چون دوستون دارم میگم! صندلی ستاره ی درخشانو با پا کشیدم عقب! اخ چقدر بخندیم! مردم ازار نیستم ولی حال ادمایی که حالمو میگرین و میپرسم! اقا خالصه بارفتن این اقاهه ما هم قصد نشستن کردیم که یه دفعه دیدیم بعله ستاره ی شب رو زمین ولو شدن! حالا اون صحنه رو تصور کنید! داشتم میترکیدم از خنده! نگاهم به کیوان افتاد! داشت منو نگاه میکرد میدونستم که میدونه کار خوده خلو چلمه! داشت شیطون نگام میکرد و میخندید! دیدم که حسابی داغ کرده بود از روی زمین بلند شدو ضمن یه نگاه ترسناک به من بیچاره راشو گرفتو رفت! اوف بالاخره از شرش راحت شدم . سر جام نشستم باز کیوان کنارم نشست اروم با صدایی که رنگ خنده داشت گفت: - خوشم میاد کودک درونت هنوز فعاله!
جوون؟ - منظور؟ - هیچی گفتم دور همیم بخندیم! یه دفعه نفهمیدم چی شد این مثل فنر از جاش بلند شد! نکنه سوسک دیده! وای مادر جان! نه بابا رد نگاهشو دنبال کردم رسیدم به یه دختر زیبا! یه دختر خیلی الغر بر عکس من که گندمی بودم اون سفید مثل ارد! قدش تقریبا مثل خودم 160 خورده ای! کنار دختر یه پسره واستاده بود که قیافشم بد نبود! ولی نمیدونم چرا این کیوون زل زده بود به اینا! یه دفعه دستشو کرد تو موهاشو عصبی بهمشون ریختو راشو کشید رفت! چی شد؟؟ من که نفهمیدم به شماها بگم! پاشودم رفتم دنبالش! ملت انقدر خورده بودن ادم از بیست فرسخیشون که رد میشد منگ میشد! لامصب اینم فقط گاز میداد! عصبی شدم یکم که بهش نزدیک شدم تیشرتشو کشیدم! اما اصلا تکون نخورد فقط مثل الاغی که رحم کرده همش راه میرفت! هی؟ کجا میری؟ واستا یه دقیقه! گلابی اصلن توجه نمیکرد. - مگه با تو نیستم! یه دفعه عصبی برگشت چهرش انقدر عصبی و با جذبه بود که یه لحظه ترسیدم! به حالت فریاد گفت: - چته؟ چی دنبالم راه اوفتادی؟ دهنم قفل شده بود فقط نگاش میکردم! اخه گلابی من از کجا بدونم تو چه مرگته؟ نمیدونم چی دید تو نگام که بعد از یه نفس عمیق اروم بهم گفت! - بیا بریم ... با هم به همون قسمت برگشتیم ... دیگه حالم داشت بد میشد انقدر که اونجا بوی سیگار نوشیدنی این چرندیات میداد! کیوان از سینی روی میز یه گیلاس برداشت! یعنی میخواد بخوره! با ترس بهش نگاه کردم که گفت: - نترس اولین بارم که نیست! بعد خیلی ناگهانی لیوانو سر کشید! خداوندا من امشب خودمو به تو سپردم! کاشکی نمیومد اینجا! مامان کجایی که ببینی دخترت یکیدونت الان کجاست!
باز همون دختره اومد دقیقا از مقابلمون رد شد! این چرا همش میخواد کرم بریزه؟ مشکل داری بیا حلش کنیم! والا! - سلام کیوان ... بابا سرعت! من حالا گفتم حلش کنیم ولی نه به این سرعت! به کیوان نگاه کردم ... چشاش چقدر غمگین بود! اروم گفت: - سلام . دختر نگاهی به پسر کنار دستش کردو گفت: میخوام با ساسان اشنات کنم ... نامزدم! یه دفعه نمیدونم چی شد که از پشت محکم چسبیده شدم به سینه ی کیوان! کیوان- خوشبختم ... و به من اشاره کردو گفت: - نامزدم شادی! چی؟ یعنی داشتم هنگ میکردم! داشتم چیه هنگ کرده بودم! اینجا رو کم کنیه! به من چه اخه! چرا منو کشید وسط! قیافه دختر دیدنی بود ... ولی من حسابی از دست این گلابی سیمام قاطی کرده بود! دختر به زور لبخند زدو گفت: - منم خوشبختم ... دستشو اوورد جلوی من! موندم بدم؟ ندم؟ ... دستمو بردم جلو بهش دست دادم! دختر از ما فاصله گرفت! برگشتم با عصبانیت به کیوان گفتم": - این چرت و پرتا چی بود گفتی؟ هان؟ بنظرت من کیم؟ کیوان دستشو گذاشت جلو دهنمو گفت: - خیلی خوب خانوم کوچولو ... مجبور بودم! دستشو به زور برداشتمو تند تند گفتم: - مسائل خصوصیه شما به من مربوط نمیشه دیگه منو وارد این موضوعا نکن! کیوان اخم کرد و گفت: - صداتو بیار پایین! - نمیارم ... تو حق نداری با من اینجوری رفتار کنی! - به نعفته ساکت شی!
منفعت خودمو خودم میدونم لازم نیست تو بهم بگی! دفعه اخرت باشه ... جملم نصفه موندبا کاری که نباید میکرد و کرد دهنمو بست! به زور خودمو ازش جدا کردم دستمو بلند کردم بزنم تو صورتش که تو هوا گرفتش! شیطون گفت: - تقصیر خودته بهت گفتم به نفعت ساکت شی! بچه پرو! شیطونه میگه ... ! برو بابا هی شیطونه میگه شیطونه میگه! یه کلمه از خودت بگو! بزنم ته دیگ بشه پسره گلابی! کیوان- بیا بریم من خستم! - خسته نباشی! کوه کندی یا از صبح تا حاال داشتی باقالی پاک میکردی! دستمو گرفتو من و تقریبا کشید! - زیاد حرف میزنی! - حداقل من حرف میزنم تو برو خودتو درست کن! شیطون نگام کردو گفت: - خودت ساکت میشی یا هوس کردی من دوباره ساکتت کنم! چپ چپ نگاش کردم! رو که نیست سنگ اهکه! پالتومو همینجوری تنم کردمو سوار ماشین شدم! چقدر سرده! کنارم تو ماشین نشست! چشاش خمار بود! نکنه برم اون دنیا به این اعتمادی نیست! ازش پرسیدم: - ببینم اون بالاییه که نپرید! منظورمو فهمید خندیدو گفت: - نترس تو نخوریش هیچیم نمیشه! انگار متوجه شد که سردمه چون بخاریه زد!( حالا اگه شانسه ما که بخاطر خودش بخاریه زد که خدایی نکرده سرما نخوره! ) گوشیش زنگ خورد با دیدن صفحه گوشیش نفسشو فوت کردو جواب داد: - چیه؟ ... - - حالم خوب نیست دارم میرم خونه! ... -